سقوط میانهروها، ظهور رادیکالیسم
ویژه خبرنامه گویا
آنچه در مراسم شب هفتم جاویدنام «خسرو علیکردی» در مشهد رخ داد، عبور از یک مرز روانی بود. وقتی جمعیت، با شعار «مرگ بر سه فاسد: ملا، چپی، مجاهد» فضا را تسخیر کرد و مانع سخنرانی «نرگس محمدی» (برنده جایزه نوبل صلح) شد، پایان عصر «سیاستورزی با دستکشهای سفید» را اعلام نمود. این رخداد، اعلام ورشکستگی رسمی گفتمان «ائتلاف همگانی» و «گذار نرم»، در کف خیابانهای ایران بود. برای دههها، استراتژی اپوزیسیون بر مبنای «ائتلاف منفی» استوار بود؛ اتحاد همه علیه جمهوری اسلامی. اما شعارها در مشهد نشان داد که «حافظهی تاریخی» بر «مصلحت سیاسی» غلبه کرده است. جامعهی معترض، دیگر دشمن را صرفاً در «حاکمیت فعلی» نمیبیند، بلکه در کلیت «ائتلاف سرخ و سیاه» سال ۵۷ جستجو میکند. قرار دادن «چپها» و «مجاهدین» در کنار «ملاها» به عنوان اضلاع یک مثلث فساد، نشان میدهد که خیابان به دنبال «بازگشت به تنظیمات کارخانه» و عبور از هر نیرویی است که در زایش وضعیت موجود نقش داشته است. این یعنی «دیوارکشی» میان «ایران ملی» و «ایران ایدئولوژیک»، جایگزین «پلسازی» میان جریانات سیاسی شده است.
اگر غرب با اعطای جایزه نوبل به نرگس محمدی، تلاش کرده بود تا رهبری جنبش را به سمت چهرههای «حقوقبشری»، «اصلاحطلب» و دارای «ادبیات امن» کانالیزه کند، رخداد مشهد، شکستی مفتضحانه برای این مهندسی سیاسی بود. خیابان پیامی صریح فرستاد: «شما نمیتوانید برای جنگی که ماهیت هویتی و وجودی پیدا کرده، فرماندهان نمادین و بیخطر بتراشید.» مردمی که زیر فشار خردکنندهی اقتصادی و امنیتی هستند، به دنبال «منجی قاطع» میگردند، نه «فعال مدنی». غرب اکنون با واقعیتی روبروست که دیگر نمیتواند آن را نادیده بگیرد: سرمایهگذاری روی «میانهروها» در ایران، سرمایهگذاری روی اسب بازنده است.
با وجود درک دلایل خشم مردم، باید با دیدگان باز به هزینهی استراتژیک این رفتار نگریست. حمله به یک زندانی سیاسی که نماد جهانی مظلومیت زن ایرانی است، از نظر «دیپلماسی عمومی»، یک «خودزنی» تمامعیار بود. جهان، پیچیدگیهای تاریخی ما و نفرت از ۵۷ را نمیشناسد؛ جهان تصویری را میبیند که در آن، معترضان حتی به قهرمانان در بند خود رحم نمیکنند. این تصویر، انقلاب را از یک «خیزش دموکراتیک و متمدنانه» به یک «شورش کور و غیرقابل پیشبینی» تقلیل میدهد. خطر بزرگ اینجاست که این رفتار، «مشروعیت اخلاقی» جنبش را در چشم افکار عمومی جهان خدشهدار کند و به تبع آن، چتر حمایتی رسانهها و نهادهای بینالمللی که تاکنون به عنوان یک «سپر انسانی» عمل میکردند، جمع شود. رژیم دقیقاً منتظر همین لحظه است تا با استناد به «خشونت و افراطیگری معترضان»، سرکوب خونین را توجیه کند.
شعار «مرگ بر سه فاسد»، حاوی یک پیام دوگانه برای بدنه نظامی و بوروکراتیک رژیم (ارتش، سپاه، مدیران) است:
از یک سو، نمایش «اقتدار» و «تمایل به نظم پادشاهی»، برای نظامیانی که ذاتاً عاشق هژمونی و سلسلهمراتب هستند، جذاب است و میتواند آنها را جذب کند.
اما از سوی دیگر، واژهی «مرگ» و تعمیم فساد به گروههای گسترده، بوی «تصفیههای خونین» و «دادگاههای صحرایی» میدهد. یک سرهنگ سپاه یا یک تکنوکرات دولتی، وقتی میبیند که حتی به نرگس محمدی رحم نمیشود، حتما با خود خواهد اندیشید: «اگر اینها بیایند، با من چه خواهند کرد؟». این ترس، میتواند عاملی شود که نیروهای مردد ریزشی، به جای پیوستن به مردم، برای «حفظ بقای خود» دوباره به آغوش رژیم پناه ببرند. هنر انقلاب در این مرحله باید این باشد که «اقتدار» را با «تضمین امنیت» ترکیب کند، نه با «تهدید به نابودی».
ورای تحلیلهای جامعهشناختی، نباید از فرضیهی «مهندسی امنیتی» این صحنه غافل شد. در شهری مثل مشهد که زادگاه رهبر ج ا است و تحت شدیدترین کنترلهای امنیتی قرار دارد، رادیکال شدن فضا و حمله به چهرههای میانهرو، همواره یک «برندهی پنهان» دارد: رژیم. دستگاه امنیتی به خوبی میداند که پهلوی در جامعه محبوبیت دارد؛ پس بهترین راه برای تخریب این محبوبیت چیست؟ اینکه هواداران آن را افرادی انحصارطلب، خشن و غیرمنطقی نشان دهد.
سناریوی محتمل این است که «اتاق فکر سرکوب»، با نفوذ در میان معترضان خشمگین، جهت شعارها را از «اصل نظام» به سمت «جنگ داخلی اپوزیسیون» منحرف کرده باشد. با این تاکتیک، رژیم با یک تیر دو نشان میزند: هم صفوف مخالفان را تکه تکه میکند و هم با لولو ساختن از براندازان، قشر خاکستری و غرب را از فردای سرنگونی میترساند. هوشمندی یعنی تشخیص دهیم کجای فریاد ما، از حنجرهی خودمان است و کجای آن، متنی است که بازجو برایمان نوشته است. سنگ پرت کردن به سمت نرگس محمدی تیشه به ریشه ی رضا پهلوی زدن است و این خواست نیروهای امنیتی است.
شعارها در مشهد نشان داد که موتور محرکهی انقلاب، «خشم مقدس» علیه تاریخ تباهی است. این سوخت، بسیار قدرتمند است و میتواند هر مانعی را بسوزاند. اما اگر این آتش سرکش توسط یک «رهبری هوشمند» کانالیزه نشود، میتواند به جای سوزاندن رژیم، «فرصتهای ائتلاف»، «اعتبار جهانی» و «متحدان بالقوه» را هم خاکستر کند. ما اکنون روی لبهی تیغ میرقصیم؛ یک سوی این تیغ، سقوط استبداد مذهبی با قدرت رادیکالیسم است، و سوی دیگر، سقوط در چاه انزوا و جنگ داخلی با همان قدرت. پیروزی، در گرو مدیریت این تیغ است.
سروش سرخوش
تحلیلگر استراتژیک و روانکاو فرهنگی
آرشیو تحلیلها در توییتر https://x.com/sarkhosh1341

مصاحبه عجیب با هادی خرسندی
















