Tuesday, Dec 16, 2025

صفحه نخست » خمینی نیز برای دفاع از فساد اطرافیان، پیام و بیانیه صادر می کرد! علی فیاض

Ali_Fayaz.jpgدر سالگشت پیام هشت ماده ای خمینی و آنچه محمود حکیمی به من گفت!

"پیام هشت ماده ای امام" در 24 آذر ماه 1361 انتشار یافت. خمینی در این پیام همچنان که مخالفان را مستثنا ساخته بود، برای رعایت "حقوق"! مردم نکاتی را به سردمداران و دست اندرکاران حکومتش یادآوری کرده بود. حدت و شدت اخنتاق و سرکوب به گونه ای پیش رفته بود، که فضا حتا برای عوامل حکومت نیز غیر قابل تحمل شده بود. جاسوسی و تعقیب و گریزها به حدی بود که دامن برخی از عوامل و اطرافیان خمینی را نیز در بر گرفته بود. فسادهای اخلاقی و ... که امروز دیگر بر همه گان آشکار است، آن روزها پنهانی و تقریبا غیر قابل ردیابی بود. هر چند که رسوایی روابط افرادی چون "حجت الاسلام" معادی خواه که روزگاری وزیر ارشاد بود هم به نوعی بر ملا شده بود.

تدوین کنندگان نوشته ها و گفته های خمینی در کتاب های چند جلدی "صحیفه نور"، در مقدمه این پیام چنین نوشته اند:

"بدون شک در زمینه ارزش گذاری به انسانها و احترام به حقوق شهروندی قانونی آنها در مقابل حکومت و قدرت، یکی از ارزنده ترین آثار، پیام هشت ماده ای حضرت امام می باشد که به حق به عنوان "منشور کرامت انسان" نامگذاری شده است. این بیانیه که مخاطب آن قوه قضائیه و ارگانهای اجرایی می باشد، در تمامی مواد به محترم شمردن حقوق افراد و رعایت ضوابط قانونی در برخورد با حقوق شرعی ـ مدنی تأکید دارد و در نوع خود شاهکاری است که در راستای حقوق بشر از دیدگاه عدالت محور اسلام صادر شده است"!

این که روح الله خمینی تا چه حد به حقوق بشر و شهروندی پای بند بود را می توان با ارائه فاکت ها و آثار حکومت وی به روشنی مشاهده کرد. اعمال شکنجه، به دار آویختن، کشتار 67، عدم پای بندی به حتا قوانین جزایی خود و ... نیز زمینه سازی و تداوم جنگ ویرانگر هشت ساله و ... ده ها موارد دیگر، نشان می دهد که خمینی تا چه حد به حقوق شهروندی پای بند بود.

سال 1361، یک سال قبل از خروجم از ایران، سری به شرکت سهامی انتشار زدم. معمولا هر از چند گاهی به آنجا می رفتم و از جمله پاتوق هایم شده بود. البته عموما هنگام وقت آزاد، پاتوق هایم کتاب فروشی ها و انتشاراتی ها بودند. در این رفت و آمدها، گاه افراد نویسنده و شناخته شده آن زمان را نیز ملاقات می کردم. یکی از این افراد، زنده یاد محمود حکیمی بود. نویسنده ای که در دهه پنجاه کتاب هایی را برای کودکان و نوجوانان می نوشت و بین آن نسل محبوبیتی نیز داشت.

زنده یاد محمد بسته نگار، داماد سید محمود طالقانی و از نزدیکان نهضت آزادی نیز زیاد به شرکت سهامی انتشار سر می زد. و من که در آن زمان جوانی بودم جویای نام، در آنجا آنها را می دیدم و از این که این افراد را از نزدیک می دیدم، خوشحال بودم. پیشاپیش توضیح دهم که در سال 1357، که انقلاب شد، من شانزده - هفده سالی بیش نداشتم و بلافاصله پس از انقلاب هم به یکی از جریانات مخالف رژیم پس از انقلاب گرایش پیدا کردم. و از همان سال 1358، درگیری ها و بگیر و ببندها که شروع شد، پس از دوامی یک ساله به ناچار شهر خود، بوشهر، را ترک کردم و راهی تهران شدم. من سال 1359 تا 1362 را - که دوره در به دری و آواره گی ام محسوب می شد در تهران به سر بردم که البته در آنجا نیز امنیت نداشتم و ناچار پس از تلاش های مستمر برای خروج از کشور، سرانجام با بازگشت به شهر خودمان، موفق به گریز از دست گزمه ها و حرامیان اشغالگر کشور مان شدم.(1)

در یکی از همین دیدارها، یک روز که هم محمود حکیمی و هم محمد بسته نگار حضور داشتند، نشسته بودیم و از هر دری سخن می گفتیم. من تازه از شهرمان بوشهر به تهران برگشته بودم. سخت در پی راهی برای خروج از کشور بودم. نه سربازی رفته بودم - که به هیچ وجه نمی خواستم سرباز خمینی و آخوندهایش در ارتش و سپاه وابسته به آنها باشم - و در نتیجه نه گذرنامه ای داشتم و نه با توجه به شرایط سیاسی ام قادر بودم که برای دریافت آن اقدام کنم. سه بار به مهمانی آخوندها مشرف شده بودم. دو بار در اوین و بار سوم در پادگان عشرت آباد! به این نتیجه رسیده بودم که تنها راه در امان ماندن از دست آخوندیسم، ترک کشور است. ذهنم را بیشتر این موضوع پر کرده بود که راهی برای خروج غیرقانونی پیدا کنم.

در این دیدار محمود حکیمی رو کرد به من و گفت: "آقای فیاض، ماجرای سید حسین به شهر شما هم رسیده است؟" و من بی خبر از ماجرا پرسیدم: "سید حسین دیگر کیست و ماجرایش چیست؟"

محمود حکیمی در پاسخ با حالت طنز آلودی گفت: "سید حسین دیگه. همان که زیر آبی به اسلام سیلی می زده"!

داستان برایم ابهام بیشتری پیدا کرد. و هنگامی که گفتم؛ من که چیزی دست گیرم نشد، به صرافت افتاد و گفت: "مگر جریان سید حسین موسوی تبریزی(2) را نشنیده ای؟ دادستان کل انقلاب را می گویم!" پیام هشت ماده ای "امام"(3) را هم نخوانده ای؟ و البته که من نه در جریان پیام هشت ماده ای خمینی بودم - که برایم هیچ ارزش و اعتباری نداشت - و نه اطلاعات خاصی از جریانات درونی و روابط این جنایتکاران داشتم. و بعد محمود حکیمی خود ماجرا را به تفصیل بیان کرد. نقل به مضمون:

حسین موسوی تبریزی به دلیل شغلش - دادستانی کل انقلاب - به زندان اوین هم مرتب در رفت و آمد بوده و گویا حتا دفتری هم در آنجا داشته. ظاهرا یکی از افسران (سرهنگان) متهم به کودتا، فراری بوده است و وقتی موفق به دستگیری او نمی شوند، همسرش را به زندان می برند. [لابد برای گروگان گیری!] خواهر همسر این سرهنگ برای ملاقات خواهرش به زندان مراجعه می کند و با مخالفت پاسداران و زندانبانان رو به رو می شود. ظاهرا با پا در میانی موسوی تبریزی، به خواهر آن زن، اجازه ملاقات داده می شود. این ملاقات بعدها بیشتر می شود. و خواهر زن این سرهنگ، هر از چند گاهی به دفتر موسوی تبریزی مراجعه می کرده و زمان نسبتا طولانی را در آن دفتر به سر می برده است. پاسداران کمی به ماجرا مشکوک می شوند و حتا تلفن موسوی تبریزی را هم کنترل می کنند. بعدها مشخص می شود که بین این دو رابطه ای به وجود آمده است و گاه در خانه ای در شمال شهر که دارای استخر هم بوده با هم سر و سری داشته اند. در این میان موسوی تبریزی متوجه این موضوع می شود که پاسداران زندان، تلفن او را کنترل می کنند. آقا عصبانی می شود و به خمینی مراجعه می کند که چنین است و چنان است و پاسداران حتا تلفن او را هم شنود می کنند و ... و احتمالا برای توجیه رابطه خود، مثل همه آخوندها پای صیغه را هم به میان می کشد.

چند روزی بیش از این ماجرا نگذشته بوده که خمینی هم بیانیه هشت ماده ای خود را صادر می کند که از جمله در آن تاکید می کند که:

"هیچ کس حق ندارد به خانه یا مغازه و یا محل کار شخصی کسی بدون اذن صاحب آنها وارد شود یا کسی را جلب کند، یا به نام کشف جرم یا ارتکاب گناه تعقیب و مراقبت نماید، و یا نسبت به فردی اهانت نموده و اعمال غیر انسانی - اسلامی مرتکب شود، یا به تلفن یا نوار ضبط صوت دیگری به نام کشف جرم یا کشف مرکز گناه گوش کند، و یا برای کشف گناه و جرم هر چند گناه بزرگ باشد، شنود بگذارد و یا دنبال اسرار مردم باشد، و تجسس از گناهان غیر نماید یا اسراری که از غیر به او رسیده و لو برای یک نفر فاش کند."

که به رغم این بیانیه اسرار حسین موسوی تبریزی فاش و البته لاپوشانی می شود. اما بعدها مشخص می شود که داستان این ماجرا به قم و به گوش آخوندهای شناخته شده آنجا نیز رسیده بوده است و اتفاقا یکی از همان آخوندهای شناخته شده غیر حکومتی - که از شاگردان "آیت الله" گلپایگانی بوده است - پس از شنیدن ماجرا با صدای بلند و با عصبانت گفته بود که؛ همه اینها همینطورند. همه کار می کنند. فقط این ما هستیم که دستمان به جایی نمی رسد! و البته ایشان با کلمات شرم آوری این سخنان را بیان کرده بود.

و به گفته زنده یاد محمود حکیمی - که چند ماه پیش درگذشت - کاشف به عمل آمد که این رهنمود رهبر کبیر نه برای آسایش و آرامش ملت، بلکه برای حفاظت از یکی از جلادان حکومتش صادر شده بوده است!

توضیحات:

1) شرح این ماجرا را در کتابی به نام "از بوشهر تا ترلبوری؛ روایتی از یک گریز ناگزیر"، به تفصیل نوشته ام.

2) وی در مصاحبه ای در سال 1360 و در زمانی که دادستان کل کشور بود دربارهٔ مجاهدین و مبارزین ضد رژیم به صراحت گفته بود: "زخمی آنها را باید زخمی تر کرد و اسیرشان را باید کشت."

3) این پیام را روح الله خمینی در 24 آذر ماه 1361 صادر کرده بود! منبع این پیام: "صحیفه نور، جلد 17، صفحات 139 - 143



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy