در دو سه سال اخیر و بهویژه بعد از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، آیتالله خامنهای با باختن همه اعتبار زمینیاش در رویارویی با اسرائیل و در حد محدودی، آمریکا، حالا با شتاب به دنبال احیای مشروعیت شرعی نداشتهاش است
علیرضا نوریزاده - ایندیپندنت فارسی
آیتالله خمینی به هیچ قدیسی باور نداشت. او فرصتطلبی بود که از خرافات، سادگی و حماقت تودهها به بهترین وجه بهره جست، در حالی که خودش نه به دست بریده عباس معتقد بود، نه به گلوی بریده علیاصغر. از سال ۱۳۴۰ تا پایان عمرش یک بار هم به مشهد نرفت.
با آنکه خمینی در چندین رساله و کتاب از جمله «حکومت اسلامی» و «نامههای کاشفالغطاء» و اعلامیههایی که در روزهای پس از پاریس منتشر کرد، هدفش را از دستیابی به قدرت کموبیش، گاه صریح و زمانی در پرده مصلحت عامه و امت، و مشروعیت ناشی از بیعت مردمــ با اوــ بیان کرده بود و ترکیب جمهوری اسلامی ترکیبی ناآشنا و گنگ برای خواص جامعه نبود، مفهوم و معنا و ابعاد حضور فردی با عنوان «ولی فقیه» در راس قدرت، هم با تعابیر ضدونقیض خود خمینی و هم آقای منتظری که در خبرگان اول، جن ولایت را از شیشه بیرون آورد و هم بعد از او، از جانب «سیدعلی آقا» و اصحابش که طی چهار دهه با تحلیل و تفسیر، سرانجام به «ولایت مطلقه» رهبر رسید، هنوز هم بعد از ۴۶ سال، تعریف و جایگاه شرعی و قانونی مشخصی ندارد.
روحالله خمینی اگرچه مرجع و مجتهد بود، با بودن شخصیتهایی چون آیتالله سید ابوالقاسم خویی و مراجع ثلاثه قم، شریعتمداری، گلپایگانی، مرعشی نجفی، حاج آقا حسن طباطبائی قمی، سید احمد خوانساری، سید محمد روحانی و یک دوجین مرجع و ملای مجتهد دیگر، آنقدر هوش و ذکاوت داشت که مدعی نیابت خاصه امام زمان و داشتن ماموریت الهی و گزیده شدن از عالم بالا نشود.
تودهنی او به فخرالدین حجازی که گفته بود «امام فروتنی کناری بنه و بگو که خودتی»، از همین هوشمندی مایه میگرفت، وگرنه خوب میدانست در کشوری که حسین شریعتمداری، ملقب به بازجو، مدیر بزرگترین موسسه مطبوعاتی رژیم، افتخار خواهد کرد که در کودکی در دماوند تفاله چای او را خورده و به همین دلیل نور رستگاری از همان زمان در دلش تابیده و کسانی که خاک نعلین او را میتراشند و بهعنوان تربت شفابخش، در گلوی بیماران روبهمرگ میریزند، خیلی ساده میشود فره ایزدی را به نفع خود مصادره کرد و با منظر ضحاکی، لباس فریدونی پوشید.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
البته روحالله خمینی گهگاه به ذکر مطالبی از این دست میپرداخت که ولایت فقیه همان ولایت رسولالله است. (صحیفه نور جلد اول ص ۲۶)، اما هم او هنگام انتصاب مهندس بازرگان بهعنوان نخستوزیر موقت، ضمن اشاره به اینکه دارای ولایت شرعی است، بلافاصله از اعتمادی که ملت به او دارد و در واقع مشروعیتی که بیعت به او داده بود، سخن گفت و بر اساس همین مشروعیت نیز بازرگان را به نخستوزیری منصوب کرد.
در دوران حکومت آیتالله خمینی، او یک بار خود را فراتر از مردم قرار داد و به بند نافی متوسل شد که تا آسمانش میبرد. آن هم در زمان عزل بنیصدر از ریاستجمهوری بود: «امروز وظیفه من عزل او است. حتی اگر فریاد مرگ بر خمینی را در همه کشور بشنوم.»
با این همه، خمینی نه در اعمال حاکمیت و نه در بسط مفهوم ولایت و قبض حاکمیت ملی، مستقیم خود را به آسمان وصل نکرد. برعکس، خیلی هم زمینی بود. به همین دلیل نیز وقتی خامنهای کوشید شرع را در برابر عرف قرار دهد و به این وسیله زهرش را در جان میرحسین موسوی و دولتش خالی کند، چنان تودهنی نثار سیدعلی آقا کرد که تا مدتها زبانش بند آمده بود. او قصه احکام دولتی را پیش کشید که بر احکام شرع ارجح است و حکومت میتواند اصلی چون حج را معطل کند، مساجد را ویران کند و مصلحت حکومت بالاتر از شرع و آسمان است.
خمینی شیفته قدرت بود، اما میدانست با «قدرت خانم» به حجله شدن و ماندن، راه و اسلوب ویژهای دارد.
بعد از مرگ خمینی، خامنهای مطابق صفات اولیهای که برای فقیه اعلم و اصلح برای تصدی منصب ولایت ذکر شده بود، در ردیف صدم هم قرار نمیگرفت. یک دوجین مرجع در قم و مشهد و تهران و نجف، برای جانشینی خمینی شرعا اهلیتی بهمراتب بیشتر از خامنهای داشتند (البته بسیاری از آنها چون مرحوم خویی و گلپایگانی و سید محمد روحانی و وحید خراسانی اصولا ولایت فقیه را جز بر صغار و مهجوران و در امور شرعیه قبول نداشتند).
تعدیل قانون اساسی با موافقت خمینی در روزهای احتضار، در واقع برای این بود که جنبه قانونی و مدنی ولایت پررنگتر از جنبه شرعی و الهی آن شود. رفسنجانی با این استدلال وارد شد که «اعلمیت و حتی اتقی بودن سایر آقایان موردقبول ما است، اما کشور نیاز به شخصیتی مدیر و مدبر دارد که با احوالات جهان و اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشور آشنا باشد و بتواند در این شرایط بحرانی، نظام را رهبری کند و این شخص کسی به جز برادر عزیز جناب آقای خامنهای نیست...»
این گفته بعد از آنکه سه بار رایگیری برای تشکیل شورای پنج و سپس سه نفره رهبری و در نهایت رهبری خامنهای به نتیجه نرسید و اختلاف بین اعضای خبرگان به نقطه خطرناکی رسید، سرانجام ۵۴ رای را برای خامنهای مسجل کرد و او به رهبری انتخاب شد.
خامنهای را جامهای پوشاندند که از هر حیث برای او گشاد بود، اما به اعتقاد من، او میتوانست با رفتار و عملکرد خود، این جامه را حداقل در چشم ملت، چنان زیبنده جلوه دهد که جایگاهی حتی فراتر از خمینی نصیبش شود و شگفتا که چند بار فرصتهایی چنان نصیبش شد که کمتر صاحبقدرتی در سده اخیر در ایران از آن برخوردار بود.
اگر خامنهای هم در مقابل، از فرصتی که تاریخ و مردم در اختیار او گذاشتند، استفاده و ولایت فقیه را لغو میکرد و نظامی بیعمامه و فساد و کشتار روی کار میآورد، نه محتاج چاه جمکران میشد، نه دستآلوده به خون و فساد. نه مافیای سپاه و امنیتخانه مبارکه زیر سرش بود و نه دلبسته حرفهای بیپایهای میشد که کارگزاران معمم و مکلایش زیر گوشش زمزمه میکنند، اما او دوم خرداد را به باد داد، جنبش سبز را سرکوب کرد و «زن، زندگی، آزادی» را در جوی خون شناور کرد و به جای زمین، سر به آسمان برداشت.
خامنهای اگر در دوران رهبری همان روش و نگرش دوران ریاستجمهوریاش را داشت، امروز ناچار نمیشد برای کسب مشروعیت نظر به بالا اندازد. او که هرگز نتوانست مثل خمینی مشروعیت فقاهتی و شرعی داشته باشد، تمام تلاشهایی را هم که عرفگرایان حکومتی و غیرحکومتی به منظور کسب مشروعیت برایش دنبال کردند، با شکست روبرو کرد.
زمین را از دست داد، با این امید که از آسمان مشروعیت بگیرد، اما در این راه نیز موفق نخواهد شد که آسمان نیز با او سر مهر و آشتی ندارد. امروز با پسزده شدن و قلعوقمع همه نیروهای تحولخواه و خفقانی که بر جامعه مدنی حاکم است، خامنهای در راهی قدم گذاشته است که پیش از او، صدام حسین و معمر قذافی رهروانش بودند.
امروز دایره بحث و فحص فرهنگی و سیاسی در درون نهاد روحانیت شیعه دیگر مجال نمیدهد تا امام جمعه سابق قم مدعی شود آقا در خروج از زهدان مادر، یا علی میگفت. این جملات و سخنان محمدی گلپایگانی از گپوگفت «آقا» با صاحبالزمان و حفر دو چاه در جمکران و اعزام مشتی جنگیر و دعانویس به شهرها و روستاها که درباره تماسهای «حضرت رهبر» با امام زمان و پیغمبر و جبرئیل سخن بگویند، هم دیگر راه به جایی نمیبرد. هرچند قمر وزیری مثل اصغر حجازی و شمس وزیری چون شیخنا محمدی گلپایگانی و کارگزارانی از نوع میرزاعلی اکبرخان ولایتی و یحیی رحیم صفوی، ارتباط رهبر با عالم بالا را تضمین کنند و سیدعلی آقا به همین سادگی بشود فرستاده خدا و نایب برحق خاصه قائم آلمحمد.
سیدعلی آقا حتی اجازه اجتهادش نیز خریداری شد (نقدی و شغلی). نکته جالب اینکه خامنهای در مرحله بعد از مرگ گلپایگانی و اراکی و خویی، خیز برداشت تا مقام مرجع اعلا را از آن خود کند، اما چشمغره پیروان بهجت و وحید خراسانی و میرزا جواد تبریزی در ایران باعث شد اطلاعیه بدهند «آقا» مرجع شیعیان خارج از ایران است. با این حال هنوز مرکب این اطلاعیه هم خشک نشده بود که صدای پیروان آقای سیستانی بلند شد که با بودن حضرتش، جنابعالی چکارهاید؟
بعد هم اتباع مرحوم سیدمحمد شیرازی و در پی آن سیدمحمدحسین فضلالله به «آقا» یادآور شدند که سیدنا به همان مقام ولایت بسنده کن تا کلاهمان در هم نرود.
به عبارت دیگر، رهبر جمهوری اسلامی نه توانست مردم را داشته باشد نه نهاد روحانیت شیعه را، البته منهای افرادی از جنس ناصر مکارم و نوری همدانی. چنین است که امروز چاه جمکران و دکان مهدویت و دعانویسی و جنگیری پررونق میشود و هزاران جنگیر مثل امامزادههای جعلی رژیم در سایه الطاف ولایت، در کنار مداحان، در خدمت آسمانی کردن رهبر و اتصال بند ناف مبارک به عالم بالا هستند.
خامنهای سرنوشتی چون خمینی نخواهد داشت. نفرت از خمینی در زیر پوست بود ولی موج نفرت از او در جامعه جاری است و مردم نه زمینی بودنش را قبول دارند نه آسمانی شدنش را. شعار «شاه مییاد به خونه/ ضحاک سرنگونه» تاکید دیگری بر شکست خامنهای در قدسی کردن خود و زمینهسازی برای ولی فقیه سوم بود.
پیدا کردن نایب دیگری برای امام زمان که بند نافش به آسمان هم وصل باشد، در زمانی که چپ و راست رژیم آبرویی برای هیچ ملایی باقی نگذاشتهاند، کار حضرت فیل است. ضمن آنکه مردم نیز دیگر حاضر نخواهند بود خلیفهای را با عنوان ولی فقیه با سلطه مطلقه پذیرا شوند. این قبای گشاد در آیندهای نه چندان دور، از تن سیدعلی آقا فرو خواهد افتاد. در این امر تردید نکنید.
سرنوشت خامنهای اگر مورد لطف بالا و پایین قرار گیرد، مردن در پنهانگاه یا محل اجتماعی با امام زمانش خواهد بود، وگرنه تاریخ نام او را در کنار نام صدام حسین و معمر القذافی ذکر خواهد کرد که سرنوشتی یکسان یافتند.
















