چرا و چگونه به این درجه از استیصال و درماندگی رسیدیم؟
چند روز پیش، طی یادداشتی کوتاه در گویا نیوز با عنوان «پروپاگاندا از نوع توالت عمومی»، به نصب یک بنر بلندبالا اشاره شد که بازسازی یک توالت عمومی در یکی از پارکهای شهر تهران را توی صورتمان کوبید؛ بزرگنمایی کودکانه از معدود پروژههای (!؟) پیشپاافتاده و تلاشی ابلهانه برای لاپوشانی غارتگریها و ناتوانیهایی که دیگر اظهر منالشمس است و تخریبهایی که خیلی وقت است دم خروس عامدانه بودنشان بیرون زده و توی ذوق میزند. بزرگنمایی عملکرد حاکمیتی که در هر دقیقهاش بلا و رنجی سهمگین بر این ملک و ملت و تداومش با میراثی شوم بر نسلهای آینده آوار میشود.
همین چند ساعت پیش، ویدئوی کوتاهی از وضعیت اسفبار هواپیمای مسافری (در حقیقت ایرانیبری) در گویا نیوز منتشر شد که از یکطرف سیاهه رفتار و عملکرد تحقیرآمیز با مردمی که در ابتدا «ولینعمت»شان خطاب کردند را بلند و بلندتر کرد و از طرف دیگر، تعجب تحسینآمیز بازیگر سرشناس جهان، «آلن دلون»، را به یاد آورد که با دیدن اولین هواپیمای غولپیکر 747 در خاورمیانه و در تهران، عکسی به یادگار در کنار این هواپیما گرفت. ویدئویی ناباورانه از یک وسیله معمولی حملونقل در قرن بیستم که تنها جان انسان را به بازیچه نمیگرفت، بلکه به قولی کرامت انسانی یک ملت را به سخره گرفته بود.
چگونه جان و حرمت انسانی ایرانیان را به «ابوطیارهای» میسپارند که فاقد ابتداییترین اصول هوانوردی جهان مدرن است؟ و اصلًا چرا؟ مگر این خوان یغما را همین «ولینعمت»ها نگستردند؟
چرا و چطور به اینجا رسیدیم؟
از فردای آن خودکشی جمعی ابلهانه و عجیب، آنچه بر این ملک و ملت رفت داستانی است پرِ آبِ چشم. حکایت تلخ آنچه بر وطن، با تمام داشتههای ارزشمندش از آب و خاک و منابع و فرهنگ و تاریخ و تمدن گذشت، از هر زبان که بشنویم نامکرر است. اما چه شد که چنین شد؟
علیرغم بار سنگین ندامت و پشیمانی، به یاد بیاوریم که از همان اولین روزهای آن فریب بزرگ، بساط بگیر و ببندهای خیابانی و جادهای همهجا پهن شد؛ تصویر آشنا و تلخی که هنوز در حافظه جمعی نسل هیجانزده و شیفته توهمات پنجاهوهفتی جا خوش کرده است. در حاشیه امنیت سکوت مطلق ما بود که به پسربچههای پانزده، شانزدهساله جسارتی غریب بخشید که با تأثیرپذیری کورکورانه از مغزشویی مشتی ملای متعصب و خشکمغز (و رسماً دیوانه از جنس خلخالی و هادی غفاری و ملا حسنی) و با توهمات مسلمان انقلابی، سلاح جنگی ژ-۳ به دست بگیرند و خیابانها را مسدود کنند و با پیادهکردن سرنشینان و به صفکردن پیر و جوان، زن و مرد و کودک، با زنندهترین رفتار ممکن خودروها را زیر و رو کنند و به بهانه «کشف» نوار کاست، شطرنج، تختهنرد و احیاناً مشروبات الکلی، ملتی را تحقیر کنند و به سخره بگیرند.
وقتی در سکوت مطلق، ما مردم نظارهگر کمیتهچیهای معلومالحال شدیم که وقت و بیوقت به دنبال صدای موسیقی از در و دیوار خانهها بالا میرفتند تا همه را دستبند به دست و با توهینآمیزترین رفتار ممکن به بازداشت بکشند، مثل روز روشن بود که به اینجا میرسیم؛ اگر غیر از این بود عجیب بود. توی دهان «چگوارا»های وطنی چپ و تودهای و مجاهد خلقی نکوبیدیم که با فریاد «خلخالی، خلخالی، اعدام نکنی خائنی» آتشبیار معرکهای شدند که دیوانگان خشکمغز برپا کردند و افسران شجاع و وطنپرست و شخصیتهای بزرگی که گناهی جز پاکدستی و خدمت به ایران نداشتند را گروهگروه به جوخه تیرباران سپردند.
ما در سکوت شاهد اولین گامهای ضدقانون، قرونوسطایی و حتی برخلاف وعده و وعیدهایی که اشغالگران تازهبهقدرترسیده با آنها بر سر ملت شیره مالیدند ـ و هنوز مرکب تیترها و سوتیترهای روزنامهها خشک نشده بود ـ شدیم و از خود و تازهبهقدرترسیدهها نپرسیدیم این رفتارهای ضدانسانی و خودسرانه بر اساس کدام اصل انقلابی و اسلامی دامنگیر ملتی شده که سادهلوحانه و ابلهانه در باغ سبز دریافت پول نفت و آب و برق مجانی را باور کرده بود؟
گفتیم و گفتند و هشدار دادند که اگر ساکت بنشینیم، این هرجومرج و خودسری و بیقانونی بیشتر و بیشتر دامن همه را خواهد گرفت؛ که گرفت. ما یکروزه از اولین هواپیمای مدرن جهان در پنجاه سال پیش به «قارقارک پرنده» امروز نرسیدیم که شگفتزده شویم. ما یکشبه به میلیاردمیلیارد غارت از هرکجا که بوی پول میداد، دودشدن داراییها، ریختوپاش ثروت ملت به پای اراذل فرقههای تروریست منطقهای، سوختن جنگلها، خشکشدن سدها، حراج آب و خاک، غارت منابع طبیعی، بر باد رفتن آبرو و حیثیت ملی، بیمعنا شدن حریم خصوصی، سقوط ارزش ریال تا منفی نود و هشت هزار واحد، آوارگی و غربتنشینی، خودکشی نخبگان و نوجوانان دوازدهساله و این تحقیر بزرگ و هزار درد بیدرمان دیگر نرسیدیم.
راهی بود که پلهپله آمدند و آمدند و ما شوربختانه نهتنها سکوت کردیم که عقب رفتیم و عقب رفتیم تا به امروز رسیدیم که با داشتن دومین منابع گاز جهان، حتی هوای پاک برایمان رویایی دستنیافتنی است. از اولین روزهای آن فتنه شوم این طوفان آغازیدن گرفت و ما فقط ناظر بودیم و سکوت کردیم و دم نزدیم.
حالا ماندهایم با حسرت یک «آخ» بر دل و درمانده و مستأصل از شکستن دایره بسته مشتی نامدیر بیسواد و اجنبیپرست و متعصبنمای مذهبی (با تأکید بر مفهوم واژه «متعصبنما» که به مراتب از تعصب خشک خطرناکتر و مخربتر است؛ اکثریت قریب به اتفاق اختلاسگران و رانتخواران و دزدان ثروت ملت را همین قماش چفیهبرگردن و انگشتر عقیق بر انگشت و پیشانی پینهبسته از جای مهر نماز تشکیل میدهند) که از چهل و هفت سال پیش از این مقام به آن مقام بر سرنوشت من و ما حکم میرانند.
گفتند و گفتیم، نشنیدند و نشنیدیم و سکوت کردیم تا هر روز با اظهارات ابلهانه نمک بر زخم ملتی بپاشند. بنشینیم و بشنویم که همین نامدیران خائن، جنگل چهل میلیونساله هیرکانی و میراث بشری را وقیحانه «علفزار» بنامند و عامدانه آتش بزنند و جگرمان را بسوزانند. از اولین روزهای استقرار این بلای ویرانگر و مملکتبر باد ده، که کشور به صراحت «غنیمت اسلام» اعلام شد، تا امروز که با وقاحت ایران و معادن و منابع نفت و گازش را در تملک خود میدانند ـ گویی همین اندک نان خالی هم لطفی است که از سر ملت زیاد هم است!؟ ـ راهی بود که «همه با هم» طی کردیم و صدایمان هم درنیامد.
سکوت کردیم و نظارهگر شدیم تا از پی نوک کوه یخ سیمکارت سفید و کارت سوخت سفید، به خیابانهای سفید، آب و برق و گاز سفید، تغذیه سفید، اکسیژن سفید و بالاخره ـ خاکم به دهان ـ به ایران سفید برسیم؟ اگر امروز با افتخار(!) و تیم چند دهنفره به مهمانیها و حریم خصوصی مردم «حمله» میکنند، دور نیست که مراسم جشن تولد کودکان ایرانی را هم با توپ و تانک بکوبند.
از دهها سال پیش، اینجا و آنجا با کینهای مبهم و غریب وعده دادند که ایرانتان را به زمین سوخته و خاکستر مبدل میکنیم. ما ابلهانه جدی نگرفتیم و سکوت کردیم و برخی هم، چون نگارنده، در پیرانهسری حسرت هوای وطن را بر دل گذاشتیم و مهاجرت کردیم. آنها هم که ماندند، در غم نان و سیر کردن شکم، غرق در روزمرگی ماندند تا دشمنان ایرانمان با فراغ بال به این وعده خود عمل کنند.
تردید نیست که اگر خاک ما را در پنجاه و هفت بلای «طاعون سیاه» خاکستر کرده بود، امروز ققنوسوار از جا برخواسته و چشم مام وطن پر از اشک و خون نبود. منصفانه بپذیریم که ما هم بیمسئولیتی کردیم. امروز بهجای پشیمانی و گله و شکایت، انگشت اتهام به سوی خود هم بگیریم و به مسئولیت خود عمل کنیم؛ مسئولیتی که بر اساس منطق و عقل هیچ مانعی نباید بر آن متصور باشد.
روزگاری نهچندان دور، علیرغم همه دلخوریها و نارضایتیها، سینهسپر کردن اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران در برابر هجوم نظامی خارجی، نقطهای قابل اتکا برای اشغالگران مذهبی حاکم بر ایران بود. اما قدرنشناسی حاکمیت و برملا شدن دشمنیها با ایران و ایرانی و سرکوب هرچه شدیدتر ابتداییترین حقوق حقه ملت از یکسو، و از سوی دیگر با عیان شدن ارادهای پنهان در کمربستن به حیفومیل سرمایههای ملی و دریغ از یک رفاه حداقلی، و خطر نابودی سرمایههای نسلهای آینده این سرزمین کهن از آب و خاک و منابع، و بالاخره دستکاری عامدانه و هدفمند هویت ملی از طریق اعطای تابعیت به متعصبترین و خشکمغزترین تکفیریهایی از عراق و افغانستان و یمن و اخیراً از آفریقا، و بالاخره در یک کلام در خطر قرار گرفتن موجودیت و تمدن ایران عزیزمان، ناگزیر از ابراز این حقیقت تلخ هستیم که اکثریت قریب به اتفاق ملت در اوج استیصال و درماندگی، در برابر هجوم نیروی نظامی خارجی، فرش قرمز پهن خواهد کرد.
چرا که چارهای جز عبور از حاکمیت فوقالعاده خطرناک مذهبی ایران وجود ندارد؛ مسئولیتی تاریخی که هیچ خط قرمز و هیچ محدودیتی مانع از ایفای آن نیست و نباید باشد. وقتی مقام سپاهی بیلکنت و به صراحت سوریه را ارجح بر خوزستان عزیز میداند، دیگر کدام محدودیت و ملاحظهکاری؟؟
به جبران سکوت، کمکاریها و بیتفاوتیها، چه بخواهیم و چه نخواهیم باید مام وطن و نسلهای نادیده آینده را به هر بهایی و هر هزینهای از بلای ایرانسوزی که ما نسل سادهلوح پنجاه و هفت نادانسته و با بازی خوردن از دستهای کثیف پشت پرده بر جان ملک و ملت انداختیم، رهانید. مباد که در این آزمون روسیاه تاریخ شویم. اگرچه گفتهاند «خود کرده را تدبیر نیست»، اما باید تدبیری باشد. یادمان نرود که خیلی زود دیر میشود.
بهرام مشتاق
پینوشت:
این یادداشت کوتاه با احساسی عمیق از پشیمانی در ۵۷ و دردی تلخ از رنج مصیبتی که امروز بر ملت و میهن میرود، و از ورای مرزهای آن پیر خاک کهن، به تحریر آمده است.

«مرگِ بهرام» دیاکو هژیر















