یکی از پرسش های اساسی سیاست ایران در سال های اخیر این است که چرا با وجود نارضایتی گسترده اجتماعی، بحران اقتصادی، فرسایش مشروعیت جمهوری اسلامی و تداوم اعتراضات، اپوزیسیون نتوانسته به یک جنبش ملی فراگیر و مؤثر دست یابد؟ پاسخ این پرسش را باید بیش از هر چیز در ساختار درونی اپوزیسیون، فرهنگ سیاسی مسلط بر آن و هراس مزمن برخی جریان ها از شکل گیری صفوف همگرا جست و جو کرد.
بازنگری به روندی که پس از فاجعه شلیک موشک به هواپیمای اوکراینی شکل گرفت، نشانه های روشنی از این انسداد ساختاری را به دست می دهد. واقعه مهیبی که می توانست بستری برای همبستگی ملی باشد، عملا به مسیری تک صدایی و انحصارطلبانه کشیده شد. در این مسیر، وزنه نیروهای پادشاهی خواه که بخش مهمی از بدنه اجتماعی مخالف جمهوری اسلامی را تشکیل می دهند, آگاهانه نادیده گرفته شد. این حذف, نه تصادفی بود و نه ناشی از خطای محاسباتی، بلکه انتخابی بود سیاسی و حساب شده.
تظاهرات برلین, نقطهای بود که این رویکرد می بایست در عمل آزموده می شد. انتظار می رفت چنین تجمعی به انسجام پیام، فشار سیاسی و دستاوردی ملموس منجر شود، اما نتیجه چیزی جز آشفتگی گفتمانی و فقدان پیشروی سیاسی نبود. با این حال، پس از این ناکامی، نه مسئولیت پذیری جدی دیده شد و نه بازنگری در مسیر. سکوت پیش آمده, بیش از خود شکست معنا داشت و نشان داد که برای اپوزیسیون چپ و جمهوری خواه مخالف پادشاهی، حفظ جایگاه خود و روایت معیوب از تحولات ایران، مهم تر از نقد و تحول خود می باشد.
تکرار و بازتولید همین منطق را در قالب کنشگری سلبریتی-محور نیز می توان دید. برجسته سازی پروژه هایی مانند "انقلاب فمینیستی", در شرایطی که جامعه ایران با تورم، بحران معیشت، فرسایش حکمرانی و تهدیدهای امنیتی روبروست، نشانه فاصله گرفتن از واقعیت اجتماعی است. تجربه زیست روزمره مردم نشان میدهد که مطالبات اصلی جامعه، از هر نوع ایدئولوژی بدور بوده و معطوف به آینده کشور، ثبات، رفاه و بازسازی ساختار قدرت می باشد.
در این میان، نمی توان از نقش رسانه های فراملی و تولید کنشگران حرفه ای نیز غافل بود. کنشگرانی که اغلب یا دیر وارد میدان می شوند یا پیش از شکلگیری مسئله، نسخه سیاسی می پیچند. حاصل این روند، فرسایش سرمایه اجتماعی و افزایش بی اعتمادی عمومی نسبت به فراخوان های سیاسی است; بیاعتمادی ای که در بزنگاههای حساس، هزینهاش را جامعه میپردازد.
برخلاف تصویری که گاه ارائه میشود، صحنه سیاسی ایران بیش از آنکه پیچیده باشد، گرفتار انسداد است; با آنکه امکان شکلگیری یک جنبش سراسری ایرانگرایانه، مبتنی بر ملی گرایی ایرانی، وجود دارد و تمایل اجتماعی به پهلوی, واقعی و قابل مشاهده است. هرچند این تمایل, تضمین شده و همیشگی نیست و نیازمند راهبرد سیاسی روشن و انسجام درونی است. شعار "جاوید شاه" در این چارچوب، نه صرفا نوستالژی، بلکه یک نماد تاریخی و همگراست که از ظرفیت بسیج اجتماعی برخوردار است.
دقیقا به همین دلیل است که بخشی از جریان های چپ، جمهوری خواه و اصلاح طلب با چنین نمادهایی سر سازگاری ندارند. مقاومت آنها بیش از آنکه معطوف به آینده ایران باشد، ریشه در نگرانی از دست رفتن نقش و موقعیت شان در اپوزیسیون دارد. در مواردی، این نگرانی چنان پررنگ می شود که حتی تقابل با خود جمهوری اسلامی به حاشیه می رود و حفظ موازنه موجود در اولویت قرار می گیرد.
نقد به راهبردهای رضا شاه دوم نیز در همین بستر معنا پیدا می کند. راهبردهایی که نه تنها در راستای شکستن این سد ساختاری عمل نکرده, بلکه موجب پراکندگی در میان نیروهای پادشاهی خواه شده است. راهبردهایی که با فشار به پایگاه اجتماعی خودی و با غفلت در عبور از اپوزیسیون بیمار، نتیجه ای جز تضعیف امکان شکل گیری یک پروژه ملی فراگیر نداشته است.
جمعبندی روشن است: میان منافع واقعی ایران و امکان بازسازی یک جنبش ملی کارآمد، باتلاقی از انحصارطلبی سیاسی، محافظه کاری فلج کننده و هراس از نمادهای همگرا دهان باز کرده است؛ باتلاقی که اپوزیسیون چپ و جریان موسوم به "ملی"-مذهبی" خالق و حافظ آن بوده و هست. عبور قاطع از این باتلاق، شرط لازم هر تحول سیاسی پایدار و ملی است.
این عبور، بدون نقد بی پرده راهبردهایی که عملا به زیان همگرایی نیروهای پادشاهی خواه عمل کرده و به روند پراکندگی و فرسایش تدریجی این طیف یاری نموده است، ممکن نیست. فردای روشن ایران, با پذیرش واقعیت درونی جنبشی که امروز آشکارا پادشاهی، ثبات سیاسی، و بازگشت به مسیر رفاه و توسعه دوران پهلوی را فریاد میزند، گره خورده است. بازیابی پیوند جنبش با حافظه تاریخی ملت ایران و اراده عمومی آن, از راه برشمردن خدمات تاریخی و درخشان رضاشاه بزرگ و محمدرضاشاه آریامهر و تکیه آگاهانه بر نمادهای ملی میهنمان می گذرد.
در این مسیر، ضرورت ایجاب می کند که ایرانگرایان و پادشاهی خواهان, با پلزدن و عبور از باتلاقی که اپوزیسیون پنجاه و هفتی ایجاد نموده است، به پیوندی مستقیم با ملت ایران برسند؛ این پیوند, نیازی به نیروهای اپوزیسیونی که سالهاست با مصادره سیاست، انسداد همگرایی و گسترش بی اعتمادی عمومی، در نقش ضربه گیر نظام عمل کرده اند, ندارد.
در صورت ناتوانی یا تردید در این عبور سرنوشتساز، خطر فروکش کردن این جنبش ملی جدی است و نتیجه چنین فرسایشی، چیزی نخواهد بود جز استمرار نظامی که بقای آن با ویرانی هر چه بیشتر ایران و فقر و بدبختی هر چه افزون تر ملت ایران گره خورده است.
- بهروز فتحعلی -
















