پنجشنبه 26 اردیبهشت 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

طوطی و زنبور (بخش دوم)، خطاب به آيت الله جعفر سبحانی، عبدالکريم سروش

[بخش نخست مقاله]

نظام همبسته و بی رخنه هستی، و نسبت فاعلی و معيت قيوميه خداوند با ممکنات و جريان عليت در عظام و عروق موجودات، جايی برای رابطه قراردادی و اعتباری و انسانی پادشاه و پيک باقی نمی گذارد. خدا جهان را چنان مديريت نمی کند که پادشاهی مملکتی را. بل مديريت او چون مديريت نفس است نسبت به بدن (در مدل های کلاسيک طبيعيات). بدن چون يک ماشين خودگردان کار می کند اما در قبضه تسخير نفس است و چنان نيست که هر دم، نفس اراده يی بکند تا نورون ها شليک کنند يا هورمون ها در خون بريزند. گرچه قلب هم بقول صدر الدين شيرازی، به اراده خفيه نفس می تپد. "کار بی چون را که کيفيت دهد"؟ اين تمثيل و تقريب دست کم نشان می دهد که تا تصوير درستی از رابطه خدا و جهان نداشته باشيم، پيامبر شناسی و وحی شناسی هم چهره راستين شان را آشکار نخواهند کرد و زندانی اسطوره هايی خواهيم شد که برای هر رابطه علی و هر گونه کارکرد و فاعليتی چهره يی و شخصيتی می تراشند و جهانرا از غوغای رفت و آمد موجودات خيالين پر می کنند.

آنچه آمد بر وفق حکمت حکيمان اسلامی بودکه مقبول مخا طب محترم است . بر وفق فلسفه جديد حکايت يکسره از لونی ديگر می شود.

ششم. در باب اشارات و تنبيهات حضرت آيت لله در خصوص تعارض ظواهر قرآن با علم، سخن را بدرازا نمی کشانم. تنها اظهار شگفتی می کنم از اينکه روحانيت مسلمان و شيعه، گويی هيچ پندی و درسی از تجربه های کليسا نمی خواهد بياموزد و درست همان سخنها را که کليسا در مقابل کپرنيک و گاليله گفته بود،تکرار می کند و باز هم آنها را بديع و گره گشا می داند و دمی نمی انديشد که بانيان نخستين ديری است که آن شيوه های سترون را ترک گفته اند و تن به قبض وبسط ها و پيچش ها و چرخش های عنيف و عظيم در فهم (هرمنوتيک) صحف مقدس داده اند. آنها هم يک چند به سازگاری علم حقيقی و وحی حقيقی دل خوش کردند، يک چند علم را تخفيف کردند، يک چند سخن از در نيافتن مراد جدی متکلم گفتند، يک چند به تاويلات بعيد دست بردند، اما با همه زيرکی ناکام ماندند. منصفانه تسليم مشکل شدند، و راهی تازه در پيش گرفتند و در ساختار تئولوژی و دين شناسی طرحی نو در افکندند. درک خود از خدا، از وحی، از متن، از علم ...را نو کردند، و از آن چالش مهيب، نيرومند تر بيرون جستند. حجم ادبيات و مکتوبات مربوط به تعارض علم و وحی، اکنون سر به فلک می سايد و من در عجبم از اينکه سهم ما از اين خوان گسترده نواله يی چنين اندک است.

آخر اگر مراد جدی متکلم پس از هزار و چهار صد سال هنوز معلوم نشده، پس اين مراد جدی برای که و کجا است؟ و اگر بايد بانتظار نشست تا علم تجربی معلوم کند که مراد از هفت آسمان چيست، پس چرا اينهمه بر سر علم بايد کوفت؟ آنهم علمی که در برهان نظم برای اثبات وجود خدا از آن بهره می جوئيم، و علمی که آقای طباطبايی با استناد به آن، معنای پرتاب شهاب به شياطين را پاک عوض می کند و بر خلاف همه مفسران فتوا می دهد؟ و اگر يافتن مراد جدی متکلم اين همه ديرياب و دشوار ياب است، آن هم در مسائل خردی چون آسمانهای هفت گانه که با سعادت و شقاوت مومنان پيوندی ندارد، پس در مورد مسائل مهمتری چون مبداء و معاد چگونه ميتوان به يافتن مراد جدی متکّلم اطمينان يافت؟ آيا اين شيوه در فهم و استفاده از قرآن رخنه های رفو ناپذير نمی افکند؟ و بر همه چيز غبار ترديد و تيرگی نمی افشاند؟ و امن و اعتماد به کلام و متکلّم را نمی ستاند؟

آيا سنّت معتزليان راه بهتری را نشان نمی دهد که چنين پاره های ناسازگار از قرآن را سازگار با عقايد عاميانه اعراب بدانيم و از تکلفات و تاويلات نالازم و ناسالم رهايی جوئيم؟ و جواهر آموزه های قرآن را از غبار اين ابهامات پاکيزه نگه داريم؟ (خواه آن آيات از سر همزبانی با اعراب وارد شده باشند، خواه بسبب دانش محدود پيامبر).

ميگوئيد اگر ورود اين گونه "خطاهای" علمی را در قرآن محتمل بدانيم، امن و اعتماد بر می خيزد و همه قرآن محتمل الخطا می شود. عجبا. مگر انقسام آيات به محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ، رشته اعتماد را گسسته است؟ بلی همواره آياتی باقی می مانند که معلوم نيست محکم اند يا متشابه، منسوخ اند يا نه. مثل آيه "لا اکراه فی الدين-بقره:۲۵۶" که پاره ای از مفسران آن را منسوخ به آيات قتال دانسته اند. درست است اگر قائل به نسخ باشيم، پاره هايی از قرآن اينک بی فايده می شوند و بهيچ کاری نمی آيند.اما آيا صرف احتمال نسخ، قرآن را از کارآيی انداخته است؟ آيا دانش تفسير و فهم کتاب و استفاده از آنرا مختل کرده است؟ ظاهريان همين خوف را داشتند و می گفتند اگر به مجاز و استعاره در قرآن راه بدهيم هم توانايی خداوند را در به کاربردن زبان بی مجاز انکار کرده ايم هم اعتماد به قرآن را از ميان بر داشته ايم و گاه در ميمانيم که سخن بر وجه مجاز است يا حقيقت. اما تاريخ قرآن اين وهم را فروشست، گرچه برخی موارد متشابه را باقی نهاد.

حضرت ايت الله سبحانی

سخن در اين نيست که آقای طباطبايی در تفسير "شهاب و شياطين" راه خطا پيموده اند يا صواب. سخن در روش است. سخن در اين است که ايشان در اين تفسير، هم از علم جديد بهره جسته اند هم از متافيزيک يونانی- اسلامی.و ازين طريق خط بطلان کشيده اند بر درک قاطبه مفسران پيش از خود. حال اگر علم چنين قوتی دارد و اگر اين کار نيکوست، همه جا نيکوست، حتی آنجا که علم براه مخالف می رود. مهم گشودن باب ديالوگ ميان وحی و عقل است، نه بردن يکی زير فرمان ديگری.

اما حديث لقاح گياهان و گرده افشانی درخت نخل. شايد بقول شما حديثی ضعيف يا مجعول باشد.باکی نيست. اينهمه حديث مجعول در شيعه و سنی داريم. اينهم يکی. اما نکته درين جا نيست. نکته اين است که مسلمانان و اکابر علم و عرفانشان، قرنها با اين گونه احاديث زيسته اند و بدانها باور داشته اند و آنها را مطلقا منافی ايمان و نبوت ندانسته اند. نکته اينست که مردی چون ابن عربی (و چون او بسی بسيار) مومنانه باور داشته اند که پيامبر اکرم حتی دانش زمانه خود را (در طب و نجوم و گياهشناسی و ...) نمی دانسته است چه رسد به دانش های دورانهای ديگر. و اين اعتقاد را نه موجب ضعف ايمان و نه مايه وهن نبوت دانسته اند.

مگر قصه غرانيق (دخالت شيطان در وحی نبوی) را کثيری از علمای عامه باور نداشته اند (از جمله غزالی، ابن تيميه، مولوی)؟ و مگر بعضی از علماء شيعه به تحريف قرآن قائل نبوده اند؟ ممکن است شما آن عقايد را درست ندانيد، اما جای انکار نيست که کثيری از مسلمانان، آنهم بزرگانشان بر آن اعتقاد بوده اند و آنرا منافی با مسلمانی و وحی نبوی ندانسته اند. و همچنان به قرآن و اسلام متمسک و مومن مانده اند. نيز مهم آن است که هيچ کس را به خاطر قول به تحريف قرآن يا قبول قصه غرانيق ... تکفير نکرده اند و از دايره مسلمانی بيرون ننهاده اند.

و سخن پايانی اينکه
اسلام را در همين رنگارنگی اش بايد ديد. اسلام فقط آن نيست که امروز حوزه های شيعی ايران يا حوزه های وهابی عربستان می آموزند. اسلام مجموعه درکها و تفسيرهايی است که تاکنون از اسلام شده است (مسيحيت هم، يهوديت هم، مارکسيسم هم ...).

اگر تفسير اسلام فقط به محدثان و فقيهان وانهاده می شد، امروز از تمدن پرعطر و رنگ اسلامی خبری نبود. اگر روزی ارتدکسی راه را بر سياليت کلام و تفسير بست، امروزه حوزه های علميه بايد پيش قدمانه راه را بر آن بگشايند و از تنوع آراء و تئوريهای کلامی استقبال کنند و برای افکار جامه کفر و ايمان ندوزند و دچار توهم استغنا و تصلب تفسير نشوند. تنها راه بقاء و دوام ديانت، گشودن ريه ها و پنجره ها برای تنفس از هواهای تازه است. به گذشته پر تنوع فرهنگ اسلامی بنگرند و به چالاکی مسلمانان و بی باکی شان در درک و اخذ حکمت از چين و هند و ايران و يونان.

دست کم به سنن و طريقه ها و مشرب های گونا گون فرهنگی – اسلامی حرمت بگذارند و حيات يکی و مرگ بقيه را آرزو نکنند. در تاريخ پر الوان اين ديانت، از اهل تاويل و باطنيان و اخوان الصفا و صوفيان و فيلسوفان گرفته تا محدثان و ظاهريان و حشويه و حنابله و مجسمه و ... همه حضور داشته اند و همه مسلمان بوده اند و با کشاکش های خود، ديناميزم اين تمدن را تامين کرده اند. روزی که يکی از اين طريقه ها بقهر غالب شود، و بر بقيه تنگ بگيرد، روز مرگ اين ديانت فرا خواهد رسيد. بستن پنجره ها هنری نيست. اگر می توانند پنجره تازه ای بگشايند.

برای مسلمانان امروز راهی جز گفتگو باقی نمانده است. همين نيم نفس را هم با گفتگو بايد بسر آورد، آنهم با غيرخودی ها نه فقط با خودی ها، آنهم با عالمان نه جاهلان. آنهم برای سياليت بخشيدن به الهيات افسرده اسلامی و بازگشت به دوران ماقبل ارتدکسی. و گفتگو تحمل می طلبد و سعه صدر و آمادگی و فروتنی و اذعان به احتياج و شوق به آموختن و دليری در تفکر و ترک تقليد و حرمت نهادن به فکر بمثابه يک جوشش مقدس، نه يک منطقه خطر يا يک مجلس گناه. بد بدعتی می نهند آنانکه از جستجوگران، توبه می طلبند و مرغ خرد را در قفس فقه می نهند و آهوی انديشه را از گرگ تکفير می ترسانند و تحقيق را به تفسيق می آلايند و مقلدان را از محققان برتر می نشانند و طوطيان را از زنبوران عزيزتر می دارند و دين را دستمايه خصومت و خشونت می کنند وبجای عسل سرکه ميفروشند.

آخر فقاهتی که از کلامی سست آبياری شود چه استواری دارد تا حکم يا فتوا دهد؟ و کلامی که دچار انسداد فقهی شود، چه توانی دارد تا فتوحات تازه کند؟ فقيهان ما امروز دچار مغالطه يی مهلک شده اند. بجای آنکه به متکلمان تکيه کنند و کلام خود و لذا فقه خود را نو کنند بر متکلمان می شورند و بجای آنکه خود را محتاج آنان ببينند آنانرا محتاج خود می خواهند و اين نيست جز بسبب سمين شدن ومغرور شدن فقه و رنجوری علم کلام. تا توازنی وتواضعی بهم نرسد و اين پريشانی به سامان نشود، گره از کار فروبسته اين دين گشوده نخواهد شد.

بود آيا که درميکده ها بگشايند
گره از کار فروبسته ما بگشايند؟!!

عبدالکريم سروش
واشنگتن، ارديبهشت ماه ١٣٨٧


[بازگشت به بخش نخست مقاله]



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


پانوشت


۱- مولانا با تيزبينی عارفانه خود نه فقط زنبور که کرم ابريشم را نيز دريافت کننده وحی می شمارد و می گويد:

آنچه حق آموخت مر زنبور را
آن نباشد شير را و گور را

آن چه حق آموخت کرم پيله را
هيچ پيلی داند آن گون حيله را؟

و نه فقط زنبور و کرم ابريشم که همه باغها و درختان، وحی می پذيرند و مالامال از خنده و ميوه می شوند:

اندر بهار وحی خدا درس عام گفت
بنوشت باغ و مرغ به تکرار می رود

حافظ فقط در بيت زير است که اندکی بمفهوم وحی نزديک می شود:

بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود
اينهمه قول و غزل تعبيه در منقارش

٢- در تفسير صافی (ذيل آيه اول از سوره فاطر) از کتاب کافی آمده است که ثمالی بر علی بن حسين، امام چهارم وارد شد و او را ديد که چيزی از زمين جمع می کند. پرسيد اين چيست. امام گفت تکه هايی از پر ملائکه است..... پرسيد مگر آنها نزد شما می آيند. گفت بلی ازدحام می کنند و جا را بر ما تنگ می کنند.
آلوسی در تفسير روح المعانی اين حديث شيعی را نقل می کند و می گويد: اينگونه احاديث نزد من خرافه است.
کتاب کافی در قرن سوم و کتاب صافی در قرن يازدهم هجری نوشته شده اند. تفسير آلوسی متعلق به قرن سيزدهم است. پيداست که ورود مدرنيته رفته رفته جا را برای ترديد در متافيزيک اسطوره يی و عاميانه پيشينيان باز کرده است.

٣- آيت الله خمينی رهبر فقيد انقلاب در سخنرانی بيست و پنجم فروردين ماه ١٣٦٦ (جلد ششم صحيفه نور) چنين گفت: "ماه رمضان مبارک است برای اينکه نزول وحی بر او شده است، بعبارت ديگر معنويت رسول خدا وحی را نازل کرده است ... و به عبارت ديگر وارد کرده است پيغمبر اکرم جبرئيل امين را در دنيا ..."

مولانا هم در مورد اوليای الهی چنين می گويد:

پس بهر دوری ولیّی قائم است
آزمايش تا قيامت دائم است

پس امام حیّ قائم آن ولی است
خواه از نسل عمر خواه از علی است

او چو نور است و خرد جبريل اوست
وان ولیّ کم ازو قنديل اوست

زانکه هفتصد پرده دارد نور حق
پرده های نور دان هفتصد طبق

۴- درباره صورت و بی صورتی بسيار گفته و نوشته ام و بسی بيش از اين می توان گفت و نوشت. اين نظريه درک عميق تری از تأويل و اسطوره شناسی دينی در اختيار ما می گذارد. علاقه مندان به پايگاه اينترنتی نگارنده و نيز به شماره های مختلف مجلّه آفتاب، سال ۱۳۸۲، مراجعه نمايند.





















Copyright: gooya.com 2016