گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
25 آبان» او با خودشان است، الاهه بقراط، کيهان لندن19 آبان» ديکتاتورها و نفت، ژوزف يوفه، دی تسايت، برگردان از الاهه بقراط 17 آبان» مسئله هميشه و همه جا بر سر قدرت است، الاهه بقراط، کيهان لندن 14 آبان» موی خودم است! ميشاييل تومان، دی تسايت، برگردان از الاهه بقراط 11 آبان» همه زنان شاه و همه زنان رييس جمهور، الاهه بقراط، کيهان لندن
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! برگشتن روزگار سهل است، در باره کتاب "خاطرات و دستنوشتههای فرخرو پارسای"، الاهه بقراطهنگامی که دستگيریﮬای پس از انقلاب اسلامی آغاز شد، فرخرو پارسای در لندن بود. محمدجواد باهنر، محمد بهشتی و شيخ محمد مفتح که از مشاوران "خانم وزير" بودند، اينک در شمار دست درکاران رژيم جديد قرار داشتند. اين نه بختی برای فرخرو پارسای که چه بسا بدشانسی وی بود. به نوشته منصوره پيرنيا "اين سه تن هر کدام نقاط ضعف و پرونده جيرهخواریشان در نزد خانم پارسای موجود بود و بايد به هر شکل که ممکن بود او را از ميان بر میداشتند... در پرونده شيخ مفتح عکسی بود که او را در حال تعظيم تمامقد به دکتر پارسای نشان میداد."خانم وزير (خاطرات و دستنوشتههای فرخرو پارسای)
اين، شصتمين کتابگزاری است که مینويسم و از آنجاکه اصطلاح «کتابگزاری» اينک جا افتاده و بسياری آن را به کار میبرند، بد نيست همين جا به چگونگی پيدايش آن در کيهان لندن اشارهای شود. به «کتابگزاری» نه در فرهنگهای معتبر مانند دهخدا و معين اشاره شده و نه تا جايی که جستجو کردهام، پيش از اين به کار رفته است. آنچه نيز در اينترنت زير عنوان «کتابگزاری» يافت میشود، همگی به پس از تاريخ انتشار آن در کيهان لندن مربوط میشوند. اوايل سال ۱۳۷۹ بود که هوشنگ وزيری، سردبير وقت کيهان، در يک گفتگوی تلفنی موضوع يک ستون مستقل و ثابت را در معرفی و نقد کتاب مطرح کرد و من از آنجا که شيره هر کتابی را میکشم، از آن استقبال کردم ولی گفتم عنوان «معرفی» و يا «نقد» چندان رسا نيست. هوشنگ وزيری گفت مدتهاست برای چنين ستونی عنوان «کتابگزاری» را در نظر دارد که به نظرش فراگير است. به اين ترتيب، نخستين «کتابگزاری» درباره کتاب «خاطرات تاجالسلطنه» که پيش از اين در سالهای ۶۱ و ۷۱ توسط منصوره اتحاديه و سيروس سعدونديان و بعدها به کوشش مسعود عرفانيان در سال ۱۳۷۸ منتشر شده بود، با اين يادداشت کوتاه در ۱۴ مهر ۱۳۷۹ در کيهان شماره ۸۲۷ منتشر شد: «ناشر میخواهد کتابش را بخرند، نويسنده میخواهد کتابش را بخوانند. کتابگزار میخواهد گزارشی از مضمون کتاب به خريداران و خوانندگان احتمالی ارائه نمايد، بدون آنکه همچون خوابگزار به تعبير آن بپردازد. انتخاب نخستين کتاب برای ستون کتابگزاری کمی با وسواس همراه بود. سرانجام خاطرات زنی برگزيده شد که در شرايطی که اکثريت زنان ايران اعم از عوام و اشراف از نعمت سواد و امکان فعاليت در امور فرهنگی و اجتماعی محروم بودند، زندگی خويش را بیپروا به نگارش در آورد». اينک شصتمين کتابگزاری نيز به زندگی، خاطرات و همچنين دفاعيه يک زن اختصاص دارد. نخستين زنی که در ايران به وزارت رسيد. خبر کوتاه روز پنجشنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۵۹ روزنامه کيهان نوشت: «ساعت يک و نيم بامداد امروز فرخرو پارسای تيرباران شد». مردهشویها از شستن جسد وی خودداری کردند زيرا وی به نام «مفسد فیالارض» اعدام شده بود. زنان خانواده بودند که پيکر وی را شستند و ديدند که سه تير به زير سينهاش اصابت کرده و از پشت بدنش خارج شده است. اين سرنوشت زنی بود که در خانه مادری چون فخرآفاق پاراسی ناشر مجله «جهان زنان» و پدری چون فرخدين پارسای از روزنامهنگاران بنام زمانه خود پرورش يافته بود. پدر و مادری که تلخی توقيف و تبعيد را در کشاکش تناقضات دورانی که ايران راهی نوين را در پيش گرفته بود، چشيده بودند. مادر از پيشتازان مبارزه برای حقوق زنان و از ياران صديقه دولتآبادی بود و پدر در شمار کسانی که زبان خود را نگاه نمیتوانستند داشت. منصوره پيرنيا در کتاب «خانم وزير» که با عکسهای متعدد و ديدنی همراه است پس از شرحی مفصل از خانواده فرهيخته فرخرو پارسای بر اساس خاطرات، دست نوشتهﮬا، مصاحبه ها و يادماندهﮬای ديگران به آنچه بر سر وی در جمهوری اسلامی رفت، میپردازد. پيرنيا درباره يادداشتﮬای خانم وزير مینويسد: وی «در تابستان ۱۳۵۷ دست به نگارش زندگی نامه خود میزند و به نظر میرسد ترازنامه زندگی سياسی پايان يافتهای را به روی کاغذ میآورد. زندگی نامهای که در حقيقت اعترافات يک بانوی اهل سياست است. در اين زندگی نامه و مخصوصا يادداشتها، نويسنده ديدی انتقادی و پر از نيش و گاهی گزنده دارد و زمانی به حد يک زن عاصی، ناراضی، خشمگين و تلخ میشود و به زمين و زمان ناسزا میگويد».
پيش از اين اما فرخرو پارسای يادداشتهايی را در سال ۱۳۵۵ و دو سال پس از برکناری از وزارت آغاز کرده بود که هرگز به پايان نرساند. وی در آغاز اين يادداشتها از جمله مینويسد: «جوانان امروز در فاصله سنين ۲۰ تا ۵۰ ساله ايرانی اکثرا مرا به خوبی میشناسند چرا که سالها مربی و مدير مدرسه و معاون وزارت آموزش و پرورش بودم. اولين زنی بودم که به مجلس رفتم و اولين زنی بودم که معاون و سپس وزير شدم و تا کنون نيز تنها زنی هستم که در صف وزيران سابق میايستم اما همه اينها ظاهر است و باطن زندگی زن ايرانی چيز ديگری است». و حقيقتا فرخرو پارسای در اين قضاوت حق داشت چرا که تنها دو سال بعد زنانی که پوشيده در چادرهای سياه به خيابانها آمدند تا خود را داوطلبانه تسليم يک حکومت دينی کنند، نشان دادند آنچه به عنوان حقوق فردی و اجتماعی زنان در قانون تضمين شده بود، تا چه اندازه با آنچه در ذهن جامعه و به ويژه خود زنان میگذشت، فاصله داشت. راه طولانی فرخرو پارسای در يادداشتهای خود از زندگی خصوصی و اجتماعی و از وضعيت زنان ايران که حتی پاسبان نيز حاضر نمیشد با يک «ضعيفه» حرف بزند، مینويسد. وی که تحصيلات پزشکی و تخصص بيماریهای کودکان را با همسر و فرزندان کوچک به پايان رسانده بود، ترجيح داد دبير و مدير دبيرستان بشود و به آموزش و پرورش بپردازد. فرخرو پارسای همزمان در فعاليتهای جنبش زنان نيز حضور داشت و از اينکه استقلال اين جنبش به دليل دخالتهای بالا از جمله «والاحضرت اشرف» از ميان میرود، به شدت متأسف بود. در «خانم وزير» جا به جا میتوان فشار روحانيان را ديد که به شدت با دستيابی زنان به مسئوليتهای بالای دولتی مخالفت میورزيدند. در چنين شرايطی، فرخرو پارسای همزمان با تهيه برنامههای راديويی، «سازمان زنان کارگر» را نيز سازماندهی کرد. وی پيش از آنکه به وزارت برسد، به عنوان نخستين زن به مقام معاونت پارلمانی وزارت آموزش و پرورش رسيد. او در اين باره مینويسد: «در شغل جديد خود احساس مسؤليت شديدی میکردم زيرا که اگر من میتوانستم از عهده انجام کار و وظيفهام به خوبی برآيم در آينده راه برای زنان بيشتری برای ورود به قوه مجريه باز میشد و اگر موفق نمیشدم گناه بزرگی نسبت به زنان ايرانی مرتکب شده بودم». در اين ميان اما ساواک نيز بيکار ننشست و گزارش میداد: «روحانيون از انتصاب خانم فرخرو پارسای به معاونت پارلمانی وزارت آموزش و پرورش ناراضی هستند و اظهار میدارند که اين اقدام نوعی اهانت به مقام روحانيت است». جالب اينجاست که «همان روزها ساواک پروندهای به شماره ۶۴۱۲۴» به نام فرخرو پارسای تشکيل داد. اسناد و مدارک اين پرونده بعدها مورد استناد دادگاه انقلاب اسلامی در محکوميت و صدور حکم اعدام برای نخستين وزير زن ايران قرار گرفت. ساواک حتی در گزارشی دکتر فرخرو پارسای را به بهايی بودن «متهم» کرد و او را از فرقه «ازلی» دانست.
ليکن با وجود مخالفت برخی روحانيان و گزارشهای ساواک، فرخرو پارسای به وزارت آموزش و پرورش رسيد. منصوره پيرنيا در اين مورد مینويسد: «دولت هويدا آماده میشود که يک وزير زن را در کابينه خود بپذيرد. نخستوزير با احتياط پيش میرود و نظر تنی چند از علما را در اين باره میپرسد و چند روز قبل از معرفی دکتر پارسای در شرفيابی به حضور اعليحضرت عرض میکند که میخواهم خانم فرخرو پارسای را به عنوان وزير آموزش و پرورش معرفی کنم. نظر آخوندها را هم پرسيدهام، حرفی ندارند. شاه نگاهی از سر سرزنش به نخستوزير میکند و میگويد: حالا آخوندها هم آدم شدند!» در تاريخ ششم شهريور ۱۳۴۷ نخستين زن در ايران به مقام وزارت میرسد. مشکلات سنتی «حجاب» و «چادر» و رابطه دختر و پسر در آن دوران نيز هنوز مشکل بسياری از خانوادههای ايرانی بود. فرخرو پارسای در مقام وزير چنين مینويسد: «در شانزده نقطه دورافتاده کشور ما دبيرستانهای مختلف دخترانه و پسرانه داريم که دختر و پسر در کنار يکديگر درس میخوانند و دخترها هم چادر بر سر نمیکنند. اين نوع مدارس به اصرار من هم به وجود نيامده يعنی مثلا مردم شهر نقده برای دخترانشان مدرسه میخواستند و برای ما امکان فرستادن دبير به آن منطقه نبود، گفتم: اگر دختران شما خواهان تحصيل در دبيرستان هستند با مسئوليت خود شما میتوانند در دبيرستانهای پسرانه نامنويسی کنند. مردم هم راضی شدند و حالا دختر و پسر در يک شهرستان، آن هم در شهرستان نقده، با هم در يک مدرسه مختلط درس میخوانند و هيچ اشکالی هم پيش نيامده است ولی در مورد همين دخترها من مطمئن نيستم که وقتی از در مدرسه بيرون میآيند و به خانه خاله و عمه میروند، چادر به سر نکنند... چادر پوشيدن يک نوع تنبلی است... با هر کدام از اين دخترها صحبت میکنيد، هيچ کدام مايل نيستند چادر به سر کنند ولی محيط خانواده و کوچه و پس کوچهها طوری است که آنها را وادار میکند که چادر بپوشند... بايد دانست وضعی را که لباس ساری برای زنان هندی دارد، چادر برای زنان ايرانی ندارد... برای تنبلی و بی نظمی و لاابالیگری برخی از زنها خيال میکنند که چادر همه عيبها را میپوشاند و حال آنکه چادر عيبها را از بين نمیبرد بلکه فقط روی عيب را میگيرد تا مردم آن را نبينند ولی عيبها وجود دارد و روز به روز هم شديدتر میشوند».
فرخرو پارسای در مورد حجاب نظر روشنی داشت: «چادر يک مانع روحی و مانع پيشرفت زن ايرانی شده است و حداکثر سوء تفاهم را در مورد معنی واقعی عفت و نجابت برای زن ايرانی به وجود آورده است و بيشتر مردها هستند که مانع پيشرفت زنها میشوند و برای چادر تبليغ میکنند. اگر مسئله عفت و نجابت آنطور که عدهای فکر میکنند فقط به چادر وابسته بود، در اين صورت بايد بگويم که همه مردم دنيا غير از مثلا يک ميليون زن چادر بر سر، بی عفت و نانجيب هستند. در حالی که بسيار میبينيم که چه فجايع و بیعفتیهايی زير پوشش چادر اتفاق میافتد». گزارش ساواک در مورد نظرات «خانم وزير» درباره «چادر» نيز خوب به کار دادگاه انقلاب اسلامی آمد. انقلاب شکوهمند در شور و حال انقلاب اسلامی اما حتی «خانم وزير» هم در يادداشتهای خود در تابستان ۵۷ به اين نتيجه میرسد که «اسلامی که او بيان میکند به نظر من اسلام حقيقی است» و منظورش رهبر انقلاب اسلامی است. و میافزايد: «من معتقدم که هيچ چيز جز مذهب اسلام نمیتواند ما را از گردابی که سيستم گذشته برای همه تهيه ديده بود و خود نيز در آن غرق شد، نجات دهد». آيا وی پيشاپيش به دستگيری و محاکمه خود میانديشيد؟ هنگامی که دستگيریهای پس از انقلاب اسلامی آغاز شد، فرخرو پارسای در لندن بود. محمدجواد باهنر، محمد بهشتی و شيخ محمد مفتح که از مشاوران «خانم وزير» بودند، اينک در شمار دست درکاران رژيم جديد قرار داشتند. اين نه بختی برای فرخرو پارسای که چه بسا بدشانسی وی بود. به نوشته منصوره پيرنيا «اين سه تن هر کدام نقاط ضعف و پرونده جيرهخواریشان در نزد خانم پارسای موجود بود و بايد به هر شکل که ممکن بود او را از ميان بر میداشتند... در پرونده شيخ مفتح عکسی بود که او را در حال تعظيم تمامقد به دکتر پارسای نشان میداد».
اواخر بهمن ۱۳۵۸ فرخرو پارسای، که گفته میشود برادرزادهاش سعيد پارسای محل اقامت او را لو داد، دستگير شد. در کتاب شرح مفصلی از دستگيری و محاکمه و دفاعيات «خانم وزير» با استناد به گزارشهای منتشر شده و هم چنين گفتگو و سخنان افراد و شخصيتهای مختلف داده میشود. خود فرخرو پارسای همچنان سايه ساواک را حتی در دادگاه انقلاب اسلامی نيز میديد و بر کاغذ يادداشتهايش که در کتاب کليشه شده است نوشت: «اين ساواک است که مرا محاکمه میکند». اعتراض کشورهای خارجی و سازمانهای بينالمللی برای جلوگيری از اعدام فرخرو پارسای مؤثر نيفتاد. منصوره پيرنيا آخرين دقايق فرخرو پارسای را که حکومت وی را به خيال خود برای تحقير همراه با يک روسپی معروف به «پری بلنده» به اعدام سپرد، چنين تصوير میکند: پری بلنده «اندامی کشيده و بلند و موزون داشت و يک سر و گردن از مأمورين اجرای اعدام و ميرغضبهای خود بلندتر مینمود. پری چادرنمازی بر سر داشت... گونی کهنهای را آوردند و بر سر و روی او انداختند. گونی کوتاه بود و قسمتی از ساق و مچ پای موزون پری از زير چادر و گونی بيرون افتاده بود. گونی ديگری را آوردند و به بلندای پاهای او کشيدند و با طناب دور آن را بستند و به سرعت طناب پيچاش کردند و طنابی بر گردن او انداختند و سر طناب را به درخت بستند و چون گوسفندی که بر درخت آويزان میکنند تا آن را سلاخی و قربانی کنند، طناب دار را بالا کشيدند... گونی کهنه و کثيف و چرکآلود ديگری را آوردند و اين بار معلم و پزشک، نخستين زن مدير کل، نخستين زن وکيل مجلس شورای ملی، نخستين بانوی معاون وزير و نخستين زن وزير و مبارز راستين راه آزادی و تساوی حقوق زنان را به زور در گونی کردند و برای آن که دست و پايی نزند، طنابی را بر پاهای او بستند و طناب ديگری را از روی گونی به دور گردن او پيچيدند و او را به درخت اعدام آويزان کردند. طناب دار را که بالا کشيدند، طناب پاره شد و فرخرو پارسای، در فاصله يک متری به زمين افتاد. حالا ديگر به کلی از حال رفته و بیهوش شده بود. طناب را از سر و رو و بدن او باز کردند و او را به داخل حياط بردند و در کنار حوض کثيف و آب خزه گرفتهای مشتی آب بر سر و روی او زدند و مجددا او را به هوش آوردند. خانم پارسای که به هوش آمد نفسی به راحتی کشيد و تصور میکرد... با پاره شدن طناب بیگناهی او نيز به اثبات رسيده و مورد لطف خداوندی قرار گرفته است. کمی آرام گرفته بود و ديگر گريه و زاری و ناله هم نمیکرد. پس از گذشت نزديک به يک ربع ساعت مجددا او را به محل قتلگاه بردند. کارش به جنگ تن به تن کشيده بود. اين بار سيم قطور و مقاوم بکسل آوردند و به بالای درخت بستند و سپس سيم دار را بر گردن فرخرو پارسای انداختند و چند جعبه خالی پپسی را زير پای او گذاردند و دقايقی بعد يکی از دژخيمان مرگ لگد محکمی به جعبهها زد و جعبهها را از زير پای خانم پارسای به گوشهای پرتاب کرد...» ساعت يک و نيم صبح روز ۱۸ ارديبهشت ۱۳۵۹ بود. سه تير خلاص بر پيکر بیجان وی شليک شد. فرخرو پارسای حتی در وصيتنامه بس کوتاه خود حقوق زنان را فراموش نکرد و نوشت: «دادگاه بين زنان و مردان تفاوت زيادی میگذارد و اميدوارم آتيه برای زنان بهتر از اين باشد». وی خطاب به دادگاه انقلاب اسلامی و در دفاعيهاش بود که خواند: نوامبر ۲۰۰۸ Copyright: gooya.com 2016
|