یکشنبه 24 آذر 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

چرا به ما دروغ گفتيد؟ الاهه بقراط، کيهان لندن

کيهان لندن ۱۱ دسامبر ۲۰۰۸
www.alefbe.com

ماه‌ها بود که انتخابات محلی در ايالت «هسن» که شهر تجاری و معروف فرانکفورت مرکز آن است، به گره افتاده بود. خانمی که از سوی حزب سوسيال دمکرات نامزد وزارت ايالتی شده بود، از همان آغاز بارها تأکيد کرد به هيچ وجه با حزب چپها وارد ائتلاف نخواهد شد. اما وقتی پای عمل به ميان آمد و وی به تنهايی رأی قاطع به دست نياورد و به رأی چپها نياز يافت تا با اتکا بر آن بتواند رقيب دمکرات مسيحی خود را از ميدان به در کند و وزير ايالتی «هسن» شود، قولی که داده بود، يادش رفت. همين سبب اعتراض درون حزبی شد و ماجرا هم ادامه يافت تا اينکه چند هفته پيش سرانجام وی پس از شکست دوباره و به جا نهادن تصوير سياسی ناخوشايند از خود، صحنه‌ای را که در آن به يکی از بازيگران اصلی تبديل شده بود، ترک گفت. در گزارشی که از تلويزيون پخش می‌شد، مردی از مردم عادی و احتمالا عضو و يا هوادار حزب سوسيال دمکرات در سنين بازنشستگی ديده می‌شد که در کنار خانم سياستمدار راه می‌رفت و می‌خواست از سوی خود و همسرش پرسشی را با وی مطرح کند. گزارش با پرسش اين شهروند فرانکفورتی پايان يافت: چرا به ما دروغ گفتيد؟



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


دروغ بزرگ
من نمی‌دانم پاسخ آن سياستمدار چه بود ولی می‌دانم که قطعا آسان نبوده است، البته اگر اصلا به پاسخ آن انديشيده و يا تلاشی برای يافتن آن کرده باشد. آن بازنشسته قدبلند که با عصا راه می‌رفت و با آرامش تمام می‌خواست بداند چرا سياستمداری که به وی اعتماد کرده و رأی خود را به سود او به صندوق انداخته است، نه به آلمانی‌‌ها و يا حتی به اهالی آن ايالت، بلکه مشخصا به او و همسرش «دروغ» گفته است، امر سياست و انتخابات را چنان زمينی و مشخص کرده و تأثير آن را بر زندگی واقعی يک شهروند عملا موجود چنان به نمايش می‌گذاشت که تا مدتها ذهن را به خود مشغول می‌ساخت.
آيا سياستمدار يادشده قرار بود چه گلی به سر مردم ايالت‌اش بزند، که اولا بقيه نمی‌توانستند، و ثانيا برای آن حاضر شد پس از يک ناکامی ناخوشايند، نه به آن نقطه‌ای که پيش از اين قرار داشت، بلکه به جايی برگردد که معمولا کمتر سياستمداری را ممکن شده است از آن نقطه دوباره به صحنه فعال سياست باز گردد. با خود فکر می‌کردم همان پس از نخستين انتخابات که وی به تنهايی رأی کافی نياورد، آيا بهتر نمی‌بود در برابر رقيب عقب‌نشينی می‌کرد، و در عوض روی قول خود می‌ماند و در دور بعدی با پشتوانه اعتمادی که به دست می‌آورد، وارد ميدان می‌شد تا از يک سو با ناکامی‌های پی در پی به ترقی سياسی خود ضربه نزند و از سوی ديگر هرگز مجبور نباشد به سهمگين‌ترين پرسش ممکن يک شهروند از يک سياستمدار پاسخ گويد: چرا به ما دروغ گفتيد؟
قصه «دروغ» سر دراز دارد. ليکن دروغ، يا به عبارت ديگر، خدعه و تقيه آنگونه که مورد استفاده آيت‌الله خمينی بود، در ابعاد سياسی و اجتماعی، از يک طرف به سياستمداران و دولتيان محدود نمی‌شود و کم نيستند به اصطلاح روشنفکرانی که نام و نان خود را از همين راه کسب کرده و می‌کنند، و از طرف ديگر در شرايط سياسی حساس و هم چنين موسم رأی‌گيری، درخت سترون دروغ به شدت «شکوفا» می‌شود.
کمتر کسی است، دست کم از نسل پيشين، که قولها و وعده‌ﮬای آيت‌الله خمينی را زير درخت سيب در حومه پاريس نشنيده و يا فراموش کرده باشد. تا وی در پاريس بود، همه چيز بی قيد و شرط بود. حتی از نظر دستور زبان! از آزادی احزاب و گروه‌های سياسی تا آزادی زنان. از آزادی مذهب تا آزادی بيان و مطبوعات. با رسيدن پای وی به خاک ايران و ديدن جمعيت مدهوش و ميليونی بود که وی ابتدا «توی دهن» دولت قانونی وقت زد، بعد هم زد توی دهن نخست‌وزيری که خودش منصوب کرده بود و رييس جمهوری‌ای که خودش به انتخاب گذاشته بود، تا رسيد به جمعيتی که به استقبال‌اش رفته بودند و نود و هشت درصدشان به نظامی که وی به «انتخاب» گذاشته بود، رأی داده بودند. قيد «مگر آنکه» که بعدا در قانون اساسی و تمامی قوانين و مقررات جمهوری اسلامی به يکی از مکررترين اصطلاحات تبديل شد، چهچه‌ای بود که پس از رد شدن خر مراد قدرت از پل مردم سر داده شد.
فکر نمی‌کنم در تمام ده سالی که رهبر انقلاب اسلامی زنده بود، يکی از همان رأی‌دهندگان از وی پرسيده باشد: چرا به ما دروغ گفتيد؟ و اين در حاليست که قولها و وعده‌ و وعيدهايی که آيت‌الله خمينی به مردم ايران داده بود، مانند رايگان شدن آب و برق، مسکن برای همه و تأمين آزادی و رفاهی که به گفته وی «محمدرضا» از مردم دريغ داشته بود، به مراتب بزرگ‌تر و عينی‌تر از قولی چون ائتلاف نکردن با حزب چپها بود! يعنی ايرانيان که هم زرتشت و پادشاهان باستانی‌شان نيايش می‌کردند اهورامزدا ايران را از شرّ دروغ حفظ بدارد، و هم بنا به روايت‌های اسلامی‌شان دروغ گفتن همانا دشمنی با خداست، معنای دروغ را نمی‌شناسند؟

تکرار عادت
همزمان، رأی‌گيری‌های جمهوری اسلامی نيز از همين سنت «امام» پيروی کرد. در همه کشورها، موسم انتخابات، موسم قولها و وعده و عيدهای توخالی نيز هست. ليکن اولا اين قولها يا دروغها مثل بردن پول نفت بر سر سفره مردم، آنقدر بزرگ نيستند، و ثانيا کسی زير قول‌هايش نمی‌زند، بلکه دست کم صورت ظاهر را حفظ کرده و مثلا می‌گويد شرايط و امکانات عملی اجازه نمی‌دهند به آن قول‌ها عمل شود. و مهم‌تر از همه اينکه در هيچ کشوری، کسی که پيروز شد، يقه مردم را به خاطر دروغ‌هايی که خودش گفته نمی‌گيرد و از آنها طلبکار نمی‌شود.
حجت‌الاسلام محمد خاتمی پيش از آنکه مردم در خرداد ۷۶ آرای اميد خويش را به سود وی به صندوق بريزند، يک بيانيه، اگر اشتباه نکنم، ده ماده‌ای منتشر کرده بود که امروز هر چه بگرديد، کمتر از آن نشانی می‌يابيد. حتی در سايت خودشان هم از اين بيانيه انتخاباتی که بايد سبب جذب رأی‌دهندگان می‌شد و طبيعتا بايد سند افتخار دو بار انتخاب ايشان به شمار رود، اثری نيست.
مردم رأی دادند و با خيال راحت به خانه‌های‌شان رفتند و منتظر شدند تا «اصلاح‌طلبان» رژيم را برای آنها اصلاح کنند. ولی ديدند که نه در يک دور بلکه در دو دور هم آن وعده‌ها نه تنها عملی نشد، بلکه تازه يک چيزی هم به زمامداران اعم از رهبری و رييس جمهوری و وزرا و نمايندگان بدهکار شدند. با اين همه نه از مردم عادی و نه از اين همه روزنامه‌نگار و «روشنفکر» و احزاب اپوزيسيون قانونی يک نفر نپرسيد: چرا به ما دروغ گفتيد؟
محمد خاتمی اگرچه بعدا حرف‌های خود را انکار کرد، ولی نمی‌تواند مدعی شود که ميليون‌ها زن و جوان ايرانی آرای خود را به خاطر ريش و عبای ايشان به صندوق ريختند. او وعده داده بود. وعده آزادی و دمکراسی داده بود. منتهی هم در مورد قيد «مگر اينکه» سکوت کرد تا بتواند بعدا هرگونه تغيير قانون اساسی را «خيانت» بنامد و هم در گفتگوها و نشست‌های مختلف از يک سو بر اينکه اصلا خودشان هم نمی‌دانستند «اصلاحات» چيست تأکيد نمود (هنوز هم همين تأکيد را دارد و جای تعجب است که کسی به روی خود نمی‌آورد) و هم صادقانه اعتراف کرد رأی‌دهنگانش از جمله دانشجويان تصوير مورد علاقه خودشان را از وی در ذهن داشتند و به همين دليل توقعات‌شان از وی غيرواقعی بود. اينکه امروز هم درست در مجموعه‌ای مشابه، تصوير و تصور درست و واقعی از برنامه و توقعات متقابل همديگر وجود ندارد، ولی باز هم برخی می‌خواهند همان راه را بپيمايند، به نظرم رفتاری است که نه به تحليل سياسی، بلکه به روانکاوی و تحليل روانشناسانه نياز دارد. بارها در موسم رأی‌گيری نوشته‌ام يکی از نشانه‌های جنون (برخی نيز بلاهت و يا ديوانگی می‌گويند) اين است که انسان يک عمل معين را تکرار کند ولی هر بار انتظار داشته باشد از آن نتيجه متفاوتی حاصل شود! از همين روست که اين بيت صادق سرمد در مورد جنجال «انتخابات» در جمهوری اسلامی همواره تصوير بدون شرح است: «ابلهان تکرار عادت می‌کنند/ در گمان خود عبادت می‌کنند».
از آن طرف، احمدی‌نژاد قولها و دروغ‌های خود را در کفه اقتصادی جای داد تا برای مردم تخم دوزرده بگذارد. او مدعی شد که مسائل جامعه ما موی زنان و رنگ لباس آنها نيست. اينها همه موضوع‌های پيش پا افتاده‌ای هستند و او قصد دارد شق‌القمر کرده و پول نفت را بر سر سفره مردم بياورد. گفت: «می‌شود و می‌توانيم». البته او رييس جمهوری اسلامی «شد» ولی نه تنها نتوانست پول نفت را بر سر سفره مردم بياورد، بلکه از آنچه هنوز در سفره برخی باقی مانده بود، کاست و سفره برخی را نيز اساسا خالی کرد. او هم خيلی زود مانند خاتمی زير حرف‌ های خود زد و از مردم طلبکار شد. امروز با نفتی که قيمت آن به شدت کاهش يافته، هم سفره مردم و هم خزانه دولت خاليست. تا به امروز شنيده نشده کسی از آن رأی‌دهندگان از احمدی‌نژاد پرسيده باشد: چرا به ما دروغ گفتيد؟
در هيچ انتخاباتی موضوع بر سر خود «انتخابات» نيست، بلکه بر سر بعد از آن است. مردم رأی نمی‌دهند برای اينکه فقط در رأی‌گيری شرکت کرده باشند. رأی می‌دهند تا تأثير آن را با روی کار آمدن دولت جديد در زندگی سياسی و اقتصادی خود ببينند و لمس کنند. ليکن از آنجا که نظام سياسی و اقتصادی حاکم بر ايران به گروه‌های معينی محدود شده و امکان هرگونه ابتکار و آزادی عمل سياسی و اقتصادی را از جامعه و گروه‌های غيرخودی سلب کرده است، در همواره بر يک پاشنه می‌چرخد: پاشنه حکومت اسلامی با مجموعه‌ای از «مگر اينکه» و محدوديت‌های ريز و درشت که جايی برای تحول و رشد سياسی و اقتصادی باقی نمی‌گذارد. محمد و محمود هم نه می‌خواهند و نه می‌توانند تغييری در آن به وجود آورند، چه برسد به آنکه دست به اقدامی بزنند که زبانشان لال، نظام با خطر روبرو شود.
محمد خاتمی وعده‌های سياسی داد و دو بار آرای ميليونی از سوی زنان، جوانان و لايه‌های پويای جامعه کسب کرد. محمود احمدی‌نژاد در شرايطی که رأی‌دهندگان خاتمی سرشان به سنگ حکومت اسلامی خورده بود، با وعده‌های اقتصادی بخشی از آرای لايه‌های تنگدست جامعه را همراه با تقلب و تبليغ عوام‌فريبانه به دست آورد. حالا در رأی‌گيری بعدی، چه اين دو نفر و چه هر کس ديگر بايد دامنه «دروغ» را از سياست تا اقتصاد گسترش دهند تا بتوانند مشتی رأی به دست آورند و اين در حاليست که در روزها و ماه‌های آينده نيز برخی به اصطلاح روشنفکران همچنان عادت موسمی و مزمن خود را تکرار خواهند کرد به اميد آنکه نتيجه ديگری از آن به دست آيد! حال بايد ديد آيا مردمی که حاصل جمع‌شان برابر است با کسانی که اساسا در هيچ رأی‌گيری شرکت نمی‌کنند، به اضافه تحريم‌کنندگان پيشين، به اضافه نااميدشدگان از خاتمی و احمدی‌نژاد، هر دو، منهای واجدان شرايط رأی دادن، حاضر خواهند شد در گمان آنها عبادت کنند؟!





















Copyright: gooya.com 2016