شنبه 30 آذر 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

يلدا، هويت ايرانی است، بيزن صف سری

بيژنصفسري
گويی امروز "يلدا" هم، چون همه باورهای رنگ باخته ما، ديگر آن "يلدا"ی ما نيست که با نقشی خوش، جای در خاطر ما دارد، "يلدا" با سپيدی برف می آمد و قصه های "بی بی" که در زير کرسی، خواب به چشمانمان می کرد. شب "يلدا"ی ما شب "يلدا"يی بود. حيف که امروز دل ما مثل انار رسيده، از غصه ترک برداشته و...، کاش باز هم شب " يلدا" شب "يلدا"يی می شد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


آخر فصل پائيز , شب اول زمستان , شب چله , شب يلداست , شب زايش مهر , شب تولد خورشيد است . چه خوب که اين شب بلند را هنوز با نور قرنها قدمت جاری , روشن نگه ميداريم .

حديث "يلدا" حديث ميلاد عشق است که هر ساله در "خرم روز" مکرر می شود. می گويند ريشه نام "يلدا" از واژه "سريانی" و به معنای "ميلاد" است , شب تولد مهر, ميلاد الهه ی "ميترا" و "مسيح" است .

چه افسانه ی دل آرامی دارد اين شب که بی شباهت به باور مسيحيان از شب کريسمس و "بابا نوئل " نيست , نقل است که در شب "يلدا " قارون ( ثروتمند افسانه ای) ، در جامه کهنه هيزم شکنان به در خانه ها می آيد و به مردم هيزم می دهد، و اين هيزم ها در صبح روز بعد از شب يلدا، به شمش زر تبديل می شود، و از همين رو در اين شب , شب زنده داری معنا می گيرد و چشم انتظاران تا صبح به انتظار از راه رسيدن هيزم شکن زربخش و هديه هيزمين او بيدار می مانند و مراسم جشن و سرور و شادمانی بر پا می کنند.

اما با اين همه گويی امروز "يلدا" هم , چون همه ی باور های رنگ باخته ما , ديگر آن " يلدا" ی ما نيست که با نقشی خوش , جای در خاطر ما دارد , "يلدا" با سپيدی برف می آمد و قصه های " بی بی" که در زير کرسی , خواب به چشمانمان می کرد . کجاست زلف گره خورده ی "يلدا " و ننه سرما , که می ريخت بی دريغ , پنبه های لحاف مندرسش را بر سرمردم شهر , آنگاه که خانه ها از بوی عطر انار کلپر زده پر بودند , شب "يلدا " ی ما شب "يلدا" يی بود . حيف که امروز دل ما مثل انار رسيده , از غصه ترک برداشته و ... , کاش باز هم شب " يلدا" شب" يلدا" يی می شد .

شب است و جهان غرق تاريکی
شب بلند و پايداری سياهی
اما , باور به نور و روشنايی
شب تيره ی ما را ,
می رهاند از تاريکی
تير گی هايتان خاموش باد در روشنايی

يلدا يک هويت است ، هويت يک ملت ، چراغ راه است ، براستی که نمی توان بدون اين چراغ گامی از گام برداشت ؟ يلدا يک حکايت است ، حکايت مکرر که هرساله با گفتنش ريشه هويت خود را آب می دهيم ، مگر نه اين است که به رسم ديرين اين شب بلند زمستانی ، بايد قصه ها گفت تا شب را سپيدی صبح صادق گره زنيم ؟پس برای مفهوم هر چه بيشتر شناخت هويت ايرانی شايد نقل حکايتی در اين شب بلند يلدا ، خالی از لطف نباشد تا نسل جوان اين مرز بوم ، به آنچه دارد آگاه تر شود و قدر بداند.

نقل است مر حوم تقی زاده همان سياست مرد دوران مشروطيت دريک سخنرانی به نقل خاطره ای می پردازد که در عين عجيب بودن ماجرا ، نشان دهنده روحيه ايرانی تبار است که در هر کجا باشد از هويت خود دمی غافل نبوده است .
مرحوم تقی زاده سال ها قبل از انقلاب در يک سخنرانی گفت : در قضايای مشروطه تبريز ، من از تبريز آواره شدم و به قفقاز پناه بردم و در راه خطر زيادی در کمين بود ، سه روز در راه بودم تا به جلفا رسيدم و روز آخر در قريه " سو جا " نزديک جلفا ، بيتوته کردم تا فردا صبح به رود" ارس " رسيده و از آن رد شوم ، در آنجا از اهالی ده که در قهوه خانه جمع شده بودند اين حکايت را از يکی شنيدم که می گفت : روزی به قريه مجاور ساحل روسی "ارس " به نام "باجی " رفته بودم و در ميدان ده گروهی از پيرمردان را ديدم که به دور هم جمع شده بودند و ضمن صحبت با هم ، درختان تازه کاشته شده چنار را آبياری می کردند ، و گويا وظيفه هر روزشان همين بود . به يکی از پير مرد ها گفتم : عمو جان شما که سنتان زياد است ، فايده صرف اوقات برای نهال چناری که رشد آن سال ها زمان نياز دارد، چيست ؟ با اين سوال همه پيران که شنيده بودند ناگهان گريه کردند و يکی در ميانشان گفت : تنها آرزوی ما در زندگی اين است که اين در ختان چنار بزرگ شوند و اينجا ( روستای باجی از سر حدات شوروی سابق ) باز ملک ايران شود ، و مامورين ماليه ايران برای جمع کردن ماليات به اينجا بيايند و ما قادر به پرداخت ماليات نباشيم و آنها پا های ما را به اين درختان چنار ببندند و چوب بزنند .........آری برای ماليات عقب افتاده تمام سال هايی که روستای ما جز قلمرو شوروی بوده ، و ما نپرداخته بوديم ما ر ا بزنند ، به اين درختها آويزانمان کنند و مدام به زبان فارسی به ما فحش بدهند که پدر سوخته ها چرا ماليلت نمی دهيد و زود ماليات عقب مانده را حاضر کنيد ماهم در حاليکه شانه هايمان از ضرب تازيانه سياه شده است ، مدام به آذری فرياد بزنيم ، بخدا نداريم ، والله نداريم ، به سر قبله عالم قسم که نداريم .

بيژن صف سری
http://bijan-safsari.com





















Copyright: gooya.com 2016