شنبه 7 دی 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

می‌خواهند چه کنند؟ الاهه بقراط، کيهان لندن

کيهان لندن/ ۲۵ دسامبر ۲۰۰۸
www.alefbe.com

«رهبر» هم وارد گود انتخابات شد. او روز ۲۴ آذر در دانشگاه علم و صنعت بدون آنکه از فرد مشخصی نام ببرد، سپردن قدرت به دست افرادی چون «شاه سلطان حسين» را با «تمام شدن کار جمهوری اسلامی» يکی دانست. شاه سلطان حسين آخرين پادشاه سلسله صفويه، در تاريخ ايران به بی‌عرضگی و ناتوانی معروف است. گفته می‌شود او پس از سقوط اصفهان در حمله افغان‌ها، تسليم شد و به دست خود تاج بر سر محمود افغان نهاد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


نه شاه سلطان حسين
کارشناسان و نظرپردازان تا کنون بارها جمهوری اسلامی را از زاويه‌های گوناگون با سلسله صفويه مقايسه کرده‌اند. اما اينکه رهبر مذهبی و سياسی جمهوری اسلامی نيز خود دست به چنين مقايسه‌ای بزند و نسبت به «دچار» شدن جمهوری اسلامی به «شاه سلطان حسين‌ها» هشدار بدهد، بيشتر بيانگر «حمله» و «جنگ» است.
اين نخستين بار نيست که کارشناسان و هم چنين سياستمداران اميد به در پيش گرفتن راه‌های تازه ديپلماتيک را موکول به انتخابات اين يا آن کشور می‌کنند. اگر دقت کنيد، همواره يا انتخابات آمريکا بايد به پايان برسد، يا نتيجه انتخابات در آلمان معلوم نيست و يا اينکه در فرانسه و انگلستان کسی نمی‌داند کدام حزب قدرت دولتی را در دست می‌گيرد. از آنجا که هيچ کدام از اين انتخابات دوره‌ای همزمان نيستند، گاه به نظر می‌رسد زمان در سياست و سياست‌بازی دچار دور باطل گشته است.
اکنون نيز پس از پايان انتخابات در آمريکا گويا بايد منتظر ماند تا مراسم رأی‌گيری جمهوری اسلامی در تابستان آينده به پايان برسد. نکته اما اينجاست که طرفين با توقعات کاملا متناقض زمان انتظار را بسر می‌آورند.
در مورد جمهوری اسلامی، پس از آنکه برخی در بوق و کرنای «اوباما» دميدند و به اين خيال خوش کردند که گويا «او با آنهاست» به تدريج ورق برگشت. ظاهرا هويج شيرين‌تر و چماق کوبنده‌تر باراک اوباما به مذاق حکومت اسلامی خوش نيامد. اگرچه منطقی نيست پذيرفت که سياستمداران جمهوری اسلامی و مشاوران‌شان بر اين باور بوده باشند که اوباما در برابر سياست‌های آنها کوتاه خواهد آمد. ولی از قرار معلوم آنها به اين موضوع نينديشنده بودند سياستی که بتواند از سوی آمريکا اعمال شود و در عين حال همه، از اعراب و اسراييل تا روسيه و چين، از جمهوری اسلامی و مردم ايران تا زمامداران آمريکا و مردمش را راضی نگاه دارد، وجود ندارد. به اين ترتيب انتخابات رياست جمهوری در آمريکا اگرچه بر انتظار زمامداران جمهوری اسلامی نقطه پايان نهاد ليکن نتوانست از نگرانی آنها بکاهد.
در مورد آمريکا و کشورهای غربی اما رأی‌گيری رياست جمهوری دهم در ايران در تناقضی چند جانبه پيگيری می‌شود. از يک سو زمامداران جمهوری اسلامی از احمدی‌نژاد و يا فردی مانند او پشتيبانی می‌کنند، در حالی که غرب در انتظار تعويض احمدی‌نژاد و جايگزينی او توسط فردی دست کم از ميان «اصلاح‌طلبان» است. مشکل اما اينجاست که در صورت روی کار آمدن يک «اصلاح‌طلب» معادله سياسی در تنظيم مناسبات خارجی دوباره به سالهای پيش از احمدی‌نژاد باز می‌گردد چرا که رييس جمهوری اسلامی اختياری در اين زمينه ندارد. يعنی افراد مورد علاقه غرب (با بهتر است بگوييم افرادی که غرب نسبت به آنها دچار توهم است) اگرچه از نظر رهبر جمهوری اسلامی «شاه سلطان حسين» به شمار می‌روند، ليکن نه تنها شهامت، بلکه اساسا اختيار اينکه دست خود را به سوی آمريکا دراز کنند، ندارند چه برسد به آنکه بخواهند تاج بر سرش بنهند و با اين کار سلسله سی ساله جمهوری اسلامی را منقرض سازند!
غرب پيش از اين، در دوره هشت ساله خاتمی نيز اين تجربه ناکام را از سر گذرانده و به نظر می‌رسد تنها به اين اميد است که چنين تعويضی در واقع دست خود جمهوری اسلامی را در تغيير روش باز بگذارد. به اين ترتيب، تا اين تناقض، اين اختلاف فاز، اين تفاوت ديدگاه و يا هر آنچه می‌خواهيد نامش را بگذاريد، وجود دارد، نمی‌توان انتظار گشايشی را در سياست خارجی رژيم ايران داشت.

نه محمود افغان
اما چه تغييری بايد صورت گيرد، يا اوضاع کنونی چگونه بايد می‌بود، تا سياست خارجی رژيم و مشخصا رابطه ايران و آمريکا شکل عادی بيابد؟ اصلا چرا اين رابطه که روزی قطع آن از سوی رهبری جمهوری اسلامی با اصطلاح «به درک!» و شادی و پايکوبی بسياری از روشنفکران، افراد و احزاب و گروه‌های سياسی و توده عوام استقبال شده بود، امروز به گره اصلی تمامی مناسبات و مشکلات جمهوری اسلامی تبديل شده است؟
پاسخ را بايد در تحريم‌هايی جست که با وجود سودجويی کشورها و شرکت‌‌های خارجی، هم‌چنان گلوی جمهوری اسلامی را می‌فشارند. پاسخ را بايد در کاهش شديد قيمت نفت جست که افزايش بی‌سابقه آن سبب کُرکُری خواندن حکومت اسلامی شده بود. پاسخ را بايد در بی‌تابی سياسی و اجتماعی مردم و در فساد گسترده حاکم بر کشور جست. پاسخ در انزوای سياسی، اقتصادی و فرهنگی رژيمی نهفته است که لنگه کفش يک به اصطلاح ژورناليست عراقی آن را چنان به وجد می‌آورد که گويی «امت‌های اسلامی» انسان بر کره ماه پياده کرده‌اند!
در چنين شرايطی تنها يک رابطه عادی با آمريکا می‌تواند سبب کاهش بسياری از مشکلات اقتصادی شود. شيرين کردن کام با حلوای نسيه کارشناسان اقتصاد که از افول ابرقدرت آمريکا در سال‌هايی که معلوم نيست کی فرا خواهند رسيد، خبر داده‌اند، درد امروز را دوا نمی‌کند. امروز بايد صورت جمهوری اسلامی را برای سيلی نقد رابطه با آمريکا تقديم باراک اوباما کرد. اين رژيم خودشيفته و خودمحوربين هرگز گمان نمی‌کرد روزی چنان نيازمند رابطه با آمريکا شود که خودی‌هايش برای پيشگام شدن در آن، با آرنج به سينه يکديگر بکوبند.
آنها می‌دانند حل مسائل سياسی و اقتصادی ايران بدون لغو تحريم‌ها ممکن نيست. لغو تحريم‌ها بدون حل مسئله برنامه اتمی امکان ندارد. حل مسئله اتمی ايران بدون مشارکت آمريکا خيالبافی است. مشارکت آمريکا بدون رابطه سياسی با رژيم ايران عملی نيست. اما رابطه سياسی آمريکا با رژيم ايران، همان‌گونه که تا کنون بارها اعلام شده است، از سوی آمريکا با هيچ مشکلی روبرو نيست. مشکل در برقراری رابطه سياسی رژيم ايران با آمريکاست. اين جمهوری اسلامی است که بايد از خط قرمزهای ايدئولوژيک خود عبور کند. همان‌گونه که چين و شوروی آنها را زير پا نهادند. با اين تفاوت بزرگ که هيچ کدام از اين دو کشور نه پايشان در مرداب تروريسم فرو رفته بود و نه سنگ فلسطين را به سينه می‌زدند و از نابودی اسراييل سخن می‌گفتند. رابطه با آمريکا آن سوی اين خط قرمزها قرار دارد. برای گذر از آن هيچ کاری از دست آمريکا و يا کشور ديگری ساخته نيست.
به اين ترتيب، اگر در رأی‌گيری تابستان ۸۸ نيز همچنان تنها دو گروه خودی‌ها شرکت داشته باشند، اگرچه هر يک خود به زيرگروه‌های متفاوت تقسيم شده‌اند، ليکن نهايتا يا دور باطل گذشته تکرار خواهد شد و يا يک گروه، وقتی آمد، بايد کار را يکسره کند. يکسره کردن کار چه به معنای عبور از خط قرمزها باشد و چه به معنای پافشاری بر آنها، يک تعيين تکليف تاريخی خواهد بود که با نگرانی «رهبر» از «تمام شدن کار جمهوری اسلامی» بی‌ربط نيست.
هنگامی که مجلس هفتم و از پی آن احمدی‌نژاد آمد، و پس از آنکه مسئولان کشور تا استانداری و در برخی موارد حتی در سطح مديران کل به تدريج تغيير يافتند و جای خود را به اعوان و انصار سپاه و بسيج سپردند، کاملا معلوم بود که اينها نيامده‌اند تا به آسانی و با يک رأی‌گيری ديگر بروند. مجلس هشتم نيز خيلی زود به ياريشان آمد.
سخت‌تر شدن شرايط سياسی و اقتصادی، زمامداران رژيم را با توجه به تجربه‌ و اطلاعاتی که به اشکال مختلف از رژيم پيشين به دست آورده‌اند، اتفاقا به صرافت سفت‌کردن کمربندها می‌اندازد. اينکه آنچه آنها تدبير می‌کنند تا چه اندازه به بقای رژيم‌شان ياری خواهد رساند، امريست که تنها گذشت زمان نشان خواهد داد. اما اينکه اگر قرار باشد معامله بزرگ با آمريکا سر گيرد، تنها در دست «رهبر» و نهادهای زيردست وی خواهد بود، نه به هوش زياد و نه به گذشت زمان نياز دارد. رهبری جمهوری اسلامی خواهان معامله با آمريکا از موضع قدرت و اقتدار است. اينکه آيا درک جمهوری اسلامی از قدرت و اقتدار درکی امروزی و قابل پذيرش از سوی نه تنها آمريکا وغرب، بلکه از سوی همسايگان و کشورهای عربی نيز هست، موضوعی ديگر است. اينکه آيا جمهوری اسلامی سر خود را در راه اين معامله بر باد خواهد داد و يا اينکه موفق خواهد شد آن گونه که برخی کارشناسان معتقدند يک «ايران اتمی» را به جهان تحميل کند، نيز امری مربوط به آينده است. اما همزمانی رأی‌گيری رياست جمهوری دهم با آنچه در گزارش‌های اخير درباره امکان نخستين آزمايش هسته‌ای، آمده است، و جنجال زودرس انتخاباتی و اعلام موضع آشکار «رهبر» همانا موضوع امروز است. جمهوری اسلامی برای اعلام اقتدار خود در ماه‌ های آينده نه به «شاه سلطان حسين» بلکه اتفاقا به «محمود افغان» نياز دارد!
اينها همه خيالاتی است که ظاهرا زمامداران جمهوری اسلامی را سخت به خود مشغول کرده است. اصل را بر اقتدار، آن هم از نوع اتمی گذاشته‌اند و به هيچ چيز ديگر نمی‌انديشند. به اين خيالند که با آن به همه چيز خواهند رسيد. از همين رو «رهبر» در انتخاب يک قياس تاريخی به ياد صفويه و «شاه سلطان حسين» افتاد بدون آنکه به اين فکر کرده باشد که مخاطبانش ممکن است بپرسند چگونه می‌توان «انتخابات» رژيم را که زمامدارانش مدعی‌اند «دمکراتيک‌ترين» انتخابات جهان است، با جنگ و حمله‌ای که منجر به انقراض يک سلسله شد، مقايسه کرد؟! و يا کنجکاو شوند که اگر منظور «رهبر» از «شاه سلطان حسين» همانا خاتمی و «اصلاح‌طلبان» باشد و «محمود افغان» هم همه دشمنان جمهوری اسلامی، با توجه به آنچه بر سر «شاه سلطان حسين» و «محمود افغان» هر دو آمد، پس «نادرشاه» کيست و کجاست؟‍!





















Copyright: gooya.com 2016