شنبه 26 اردیبهشت 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نه تحريم، نه مشارکت؟! الاهه بقراط، کيهان لندن

کيهان لندن ۱۴ مه ۲۰۰۹
www.alefbe.com

اين ديگر چه صيغه‌ای است؟! اين سخن تاليران سياستمدار معروف فرانسه که «زبان برای پنهان کردن فکر است» ممکن است در شرايط عادی به سود سياستمداران و سخنوران عمل کند، ليکن ايران در شرايطی نيست که بنيه و توان چنين نمايش‌هايی را داشته باشد.

بزنگاه بزرگ
جمهوری اسلامی و زمامدارانش از يک سو، به اضافه يک لايه تازه به دوران رسيده از سوی ديگر، تنها پوسته و لايه بيرونی جامعه ايران را تشکيل می‌دهند. در پس اين لايه، آنچه در برابر چشم گسترده می‌شود همانا يک جامعه سی سال سرکوب شده با يک نيروی انفجاری عظيم است. برخلاف انکار مکرر نظام، اتفاقا گسترش لجام گسيخته سرکوب نشانگر هراس نظام از يک انفجار اجتماعی است. شعار «تغيير» بيهوده بر زبان متقاضيان مقام رياست جمهوری جاری نشده است. آنان نيز می‌دانند کار از «اصلاح» گذشته و به «تغيير» رسيده است. در اين ميان دو نيرو هستند که در مهار يا انحراف و يا هدايت آنچه در پيش است نقش تعيين‌کننده بازی می‌کنند: نظام حاکم و نيروهای مخالف آن.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


تا کنون «انتخابات» در جمهوری اسلامی بيش از آنکه به معنای آنچه در دمکراسی‌ها رايج است به کار آيد، بيشتر به کار افشاگری‌های خود نظام درباره خويش و هم چنين آزمون و روشنگری هر چه بيشتر در ميان مردم آمده است. اينک نيز با نزديک شدن رأی‌گيری رياست جمهوری دهم، هم رقبا به جان هم افتاده‌اند و هم بازار بحث بر سر تحريم يا تأييد، بايکوت يا مشارکت، داغ شده است.
در توضيح و استدلال رد يا درستی هر يک از اين دو، هر چه در چنته باشد و هر چه در مصاحبه و سخنرانی و مقاله بر دايره ريخته شود، يک چيز را هيچ کس نمی‌تواند انکار کند: نظام جمهوری اسلامی مخالف درجه يک تحريم و بايکوت و بزرگترين مشوق شرکت در همه اين رأی‌گيری‌هاست. درست همين جاست که يک پرسش اساسی مطرح می‌شود: اگر کسانی که فکر و استدلال و تشويق می‌کنند که با شرکت در رأی‌گيری می‌توان چيزی را در جمهوری اسلامی «تغيير» داد که روزنه‌هايی به سوی دستيابی به حقوق مردم گشوده شود، يعنی امکان آنچه فراهم آيد که به زعم زمامداران نظام، ارکان آن را به خطر می‌اندازد، چرا بايد رهبری آن و مدافعانش اين گونه برای «مشارکت حداکثری» مردم در يک «انتخابات پرشور و با نشاط» سر و دست بشکنند؟!
مگر اينکه کسی که هفت خوان رستم را پشت سر نهاد و به رياست جمهوری رسيد، تمام قد عليه نظام و در کنار مردم بايستد. در غير اين صورت، اين همه تشويق و تطميع به مشارکت تنها به يک دليل صورت می‌گيرد: هر فردی که رييس قوه مجريه نظام شود، همان گونه که از نام آن پيداست، چاره‌ای جز اجرای آنچه دو قوه ديگر زير نظارت و هدايت و حکومت رهبری و نهادهای وابسته به آن تصويب کرده‌اند، ندارد، وگرنه بايد اصل ولايت فقيه را ملغی اعلام کرد. از همين رو در ساختاری که رهبری و نهادهای وابسته به آن حرف آخر را می‌زنند، «مشارکت» در رأی‌گيری، برای نظام به مراتب مهم‌تر از کسی است که به رياست قوه مجريه می‌رسد. اهميت «انتخابات» در جمهوری اسلامی در صف و حضور مردم است و نه در رأی آنها. مردم اساسا نمی‌توانند به برنامه‌ای خارج از چهارچوب تنگ نظام و نامزدهای پيشاپيش انتصابی آن رأی بدهند. اين يک ادعا نيست. تجربه‌ای است که چندين بار به اثبات رسيده و طی آن طشت وعده‌های انتخاباتی نيز هر بار از بام بر زمين افتاده است.

مردان کوچک
در اين ميان، تحريم و شرکت‌نکردن در رأی‌گيری‌های جمهوری اسلامی برای بسياری از مخالفان نظام يک پرنسيپ بوده است. نظامی که بهترين زنان و مردانش امثال «پروفسور» زهرا رهنورد و ميرحسين موسوی و احمدی‌نژاد و کروبی و امثالهم هستند. جمهوری اسلامی به مثابه نماينده عوام و عقب‌مانده‌ترين لايه‌های اجتماعی که آنها را می‌توان با سيب‌زمينی و وعده پنجاه هزار تومانی و «پول نفت» و «آب و برق مجانی» فريفت، به بخش پويای جامعه تحميل می‌کند چاره‌ای جز گزينش امثال احمدی‌نژاد و موسوی و کروبی و زنانشان را نداشته باشد و آنها را به عنوان نمادهای جامعه خود که بايد ايرانيان را در جامعه جهانی نمايندگی کنند، بپذيرد. اگر کسی، به ويژه اگر روشنفکری که ادعای سوسياليسم و کمونيسم و ليبراليسم و دمکراسی و حقوق بشر دارد، از اين همه نه تنها احساس توهين نکند، بلکه در دادن رأی خود به آنها به عنوان نماينده خويش پيشقدم هم بشود، آن وقت بايد قطعا به بازنگری در آموزه و آرمان و وجدان خود بپردازد چرا که عنصری در وی عمل می‌کند که با تبار خرد و روشنگری بيگانه است.
اين نکته را نه فرصت‌طلبان درک می‌کنند و نه آنهايی که گمان می‌کنند شرايط مردم ايران را بهتر از آنها لمس می‌کنند و هنوز رييس جمهوری «اصلاحات»شان بر سر کار بود که در خارج از کشور خيمه تبليغات خود را به راه انداختند، و با اين همه کسی را بهتر از احمدی‌نژاد نتوانستند به مردم عرضه کنند. حال آنکه ميليون‌ها نفری که در رأی‌گيری‌ها شرکت نمی‌کنند و هر روز بر شمارشان افزوده نيز می‌شود، خارج از ايران زندگی نمی‌کنند. اين تنها جمهوری اسلامی نيست که مردان کوچک به جامعه عرضه می‌کند. «روشنفکران» نيز از اين مردان کم ندارند.
امروز اگر سخن از «مطالبه» و برنامه نامزدهای رياست جمهوری می‌رود، اتفاقا نه به دليل «مشارکت پرشور و فعال» که تا کنون به جايی نرسيده، بلکه به دليل تجربه يک نمايش فرسايشی است که بازيگرانش روز به بروز کم و کمتر می‌شوند. از همين رو، کسانی که روزی جلوی سفارت‌ها صف کشيدند تا به اين يا آن رييس جمهوری نظام رأی بدهند، امروز از موضع صد در صدی خود در رد «تحريم» و تأييد «مشارکت» کوتاه آمده و تلاش می‌کنند با کنار هم قرار دادن آنها از بار شکست مشارکت‌های بدون نتيجه بکاهند. برخی حتی نعل وارو می‌زنند و می‌گويند: سياست تحريم پاسخ نداد و به جايی نرسيد! پس بياييد مشارکت کنيد تا مثلا ميرحسين موسوی به جای احمدی‌نژاد بيايد! بايد گفت: نخير! اشتباه می‌کنيد! اتفاقا به همين جايی رسيد که امروز از سوی مشارکت کنندگان سابق، سخن از «نه تحريم، نه مشارکت» می‌رود! دقت کنيد: مشارکت، اثباتی است. تحريم، سلبی است. وقتی می‌گوييد تحريم نمی‌کنيم، مشارکت هم نمی‌کنيم، در عمل کاری جز تحريم انجام نداده‌ايد! حالا هر چقدر هم آن را با شرط و شروط مطالبات بياراييد، تفاوتی در نتيجه نمی‌کند. مگر آنکه باز هم در دقيقه نود، پشتک و واروی سياسی زده و رأی خود را بدون آنکه مطالبه‌ و تضمينی در کار باشد، خرج نظام جمهوری اسلامی بکنيد، آن هم بدون آنکه اطمينان داشته باشيد، از درون آن احمدی‌نژاد و يا کسی شبيه او بيرون نخواهد آمد!
اين سياست تحريم نبود که احمدی‌نژاد را روی کار آورد، بلکه اتفاقا سياست مشارکت بود که در طول سالها وی را درون خود پروراند و سرانجام تحويل جامعه داد. کسی که اندکی علوم اجتماعی خوانده و ذره‌ای در تاريخ خود ايران و تجربه کشورهای ديگر تأمل کرده باشد، درخواهد يافت چه زنجيری از شرايط عينی و ذهنی بايد بافته شده باشد تا حلقه‌ای از آن در يک بزنگاه تاريخی بتواند نقش خود را بازی کند. راست اين است که سياست مشارکت بارها به ثمر نشسته است: انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی، رفسنجانی، خاتمی، و احمدی‌نژاد. حال آنکه پيامدهای سياست تحريم، از جمله در طرح مطالبات، تازه تازه دارد خود را نشان می‌دهد و برای به ثمر نشستن آن هنوز بايد صبر کرد.
نمی‌توان بخش پويا و روشنگر جامعه را به اين دليل که حاضر نيست خود را تا سطح جمهوری اسلامی و مردان کوچک آن و عيالشان کاهش دهد، مورد ملامت قرار داد. اشتباه است اگر کسانی بر اين خيال باشند که با کسی مثل خاتمی و کروبی و موسوی و امثالهم، می‌توان دوران احمدی‌نژاد را به عقب باز گرداند. گذشته از اين واقعيت که اينها نيامده‌اند که بروند، احمدی‌نژاد به مثابه نماد نهايی جمهوری اسلامی حاصل ناگزير اين نظام بوده و هست. بسته‌تر شدن فضای جامعه نه به دليل اين يا آن رييس جمهوری بلکه حاصل ساختار سياسی حاکم و سياست‌های کلان حکومت و تلنبار شدن مطالبات مردم و ناتوانی رژيم از پاسخگويی به آنهاست. در شرايطی که اساس نظام در خطر قرار گيرد، نبايد ترديد داشت که همه رييس جمهوری‌های نظام اگر نتوانند با شعار «تغيير» مانع تغيير شوند، قطعا بنا به حکم حکومتی دستور آتش خواهند داد. زمامداران رژيم در تمامی سالهای گذشته کاری جز اين نکرده‌اند. دوران «سياه» احمدی‌نژاد به راستی افسوس کدام دوران «سپيد» در حکومت اسلامی را در برخی بر می‌انگيزد؟!





















Copyright: gooya.com 2016