اپيدمی تقليل گرائی، الزام مقطعی يا شکست اخلاقی؟ محمدرضا شکوهی فرد
[email protected]
بيانيه اخير چند گروه و جريان موثر سياسی داخلی از جمله دفتر تحکيم وحدت و فعالين جنبش زنان که به شکل مشخص تغيير وضع موجود و برکناری احمدی نژاد را برهانی الزام آور دانسته اند يا شايد هم يافته اند تا بواسطه اش مخاطبان خاص خود را در لايه های مختلف اجتماعی به مشارکت در انتخابات ترغيب نمايند، ديگر بار نشان داد، استخوانبندی تشکيلاتی نيروهای سياسی منتقد حاکميت، تکرار می کنم، منتقد حاکميت، خاصه جريان های تلفيقی سياسی و مدنی دچار نوعی ضعف استحکام است.
بگذاريد کمی واضح تر نگاه کنيم.
از برکات انقلاب اسلامی و سه دهه عمر پر بار نظام فعلی يکی هم کليشه ای شدن و از ريخت افتادگی واژگان و اصطلاحات در حوزه های مختلف نظری است.
به عنوان مثال همين واژه اصولگرائی. واژه ايست که اگر با يک نگاه آوانگارد علمی نگر بخواهيم واکاويش نمائيم، مفهومی بسيار عميق را در خود داراست که بی ترديد تقيد و پايبندی بر اين مفهوم لازمه معارفه استاندارد بودن هر فعل سياسيست. اما از نگاه عديدی از عوام و قليلی از خواص ترکيب واژه ای مذموم و سخيف محسوب می شود.
هر فعل سياسی، خاصه اگر فاعلينش بشکل منظم و در چارچوب کار تشکيلاتی انتظام يافته پوينده مسير باشد، الزاما دارای اصوليست که کليت پويش و کميت پويشگرانش بايد مقيد و ملتزم به آن اصول راهبردی باشند.
عقلانيت، جهان بينی، شناخت، تعهد، مسئوليت و اقدام ارکان اساسی يک شاکله فکری هدفمند سياسی اجتماعی هستند که مجموعا اصول حرکتی جبهه مذکور را قابل تعريف می کند.
بديهيست، بی توجهی و تغافل از هر کدام از اين زير ساخت های سازمانی ، کار تشکيلاتی را که در غالب جريان زنده و هدفمند نمود يافته، دچار ضعف و نهايتا شکست می کند. اجماع بر سر اعم اصول مذکور است که به سازماندهی تشکيلاتی اصالت می بخشد و در غير اينصورت، فاقد مفهوم شمخص خواهد بود.
اگر فرضا سه پايه از آن سازه را در نظر بگيريم و از توجه و تمرکز بر دوپايه ديگر غفلت کنيم، سازه سست و مستعد فروريزی خواهد شد.
اگر می گوييم اصول مندی يک جريان يعنی مثلا از نظر آن جريان پروژه انتخاباتی به عنوان يک سازوکار سالم سياسی بايد چه خصوصياتی داشته باشد؟
اين خصوصيات جميعا اصولی را از نظر جريان فوق تشکيل می دهند . و اين جريان بر اساس تعهد بر همين اصول منطقا در يک سازوکار انتخاباتی ناسالم که شرايط مطروحه آنان را ندارد، شرکت نمی جويد. البته اگر اخلاق گرا باشد و ملتزم به التزامات مسئولانه سياسی.
اين دقيقا در رابطه مستقيم با جهت گيری اخير ۷ جريان های سياسی مدنی مذکور، در تبليغ مشارکت اجتماعی در انتخابات آتی، مصداق می يابد.
بدان مفهوم که جرکت دوستان، هرچند بهره مند است از سه پايه نخست اما سه پايه، مهم تعهد، مسئوليت و اقدام را در اين عرصه راهی کنج عزلت نموده اند و شرايط ويژه کنونی را دستمايه ای ديده اند از برای تجاهل از لزوم پايبندی کامل به اصول مندرجه در اعلان ها و مانيفست هاشان
اصول مندی ما را قادر می سازد برای تغيير وضعيت های مختلف تصميمات مقتضی اتخاذ نمائيم و البته فراموشی و بخشی نگری نسبت به همين اصول، ما را به جائی می رساند که همچون حال، شرايط حاد برای ما خط و ربط و مسير ترسيم نمايد و در حقيقت عمل سياسی ما زير سايه جبر وضعيت موجود قرار می گيرد.
مشاهده می کنيم، البته نه برای نخستين بار ، شرايط حاق و حاد محيطی و ميدانی سياسی، تعهدات هدفگرايانه ای را که در مانيفست ها و اعلان های سياسی تعبيه شده است، در عمل معلق می سازد و خاصه در اين مورد، از حيض انتفاع ساقط می نمايد.
ديگر بر بسيارانی از ما مبرهن شده است که استدلال اصلی مجموعه جريان های که سابقا متفق بر تحريم انتخابات بوده اند و امروز موکد بر حضور حداکثری هستند، شکافتن ايزولاسيونی است که بواسطه حاکميت چهارساله دولت نهم، بر فضای سياسی و فرهنگی کشور سايه افکنده است.
افسرده کننده آنکه چنين تم فکری کم کمک به شکل يک اپيدمی در ميان جريان های ديگر سياسی خود را نمايان ساخته.
بی توجهی به اصول؟
سابقا تاکيد می ورزيدند سازو کار انتخاباتی موجود و وجود نهاد های فيلترکننده نظام انتخاباتی، اينان را به يک جمعبندی اصولی رسانده است مبنی بر اينکه با توجه به غير دموکراتيک بودن پروسه انتخاباتی در جمهوری اسلامی تحريم را بر شرکت ترجيح می دهند، حال اما...؟؟
به چه کيفيت و به کدام قيمت؟
تقليل گرائی و فرار به عقب؟
در بيانيه مذکور، مشخصا از خواست های حداقلی سخن به ميان آمده و موضوع اساسی برکندن احمدی نژاد از عرصه عملياتی است. تمرکز بر استفاده دوستان از مطالبات حداقلی، می تواند، مسائل مهمی را در برابر ديدگانمان قرار دهد.
اينکه يک جريان سياسی مدنی که خود بارها معترف بوده است، مشکلات و انسداد موجود از طريق دل سپردن و حرکت در دايره بسته رفورم حکومتی رفع نمی شود ، اما به يکباره، واهمه از ادامه يکه تازی احمدی نژاد را دليل موجهی بشمار می آورد بر لزوم مشارکت عمومی در انتخابات، به بيان ساده در بردارنده اين حقيقت تلخ است که: بار ديگر شرايط خاص برای حرکت های سياسی مسير تعيين می کنند و نه جريان های فاعل برای تغيير شرايط خاص به وضعيت مطلوب.
در حقيقت مبلغان مشارکت در انتخابات، با بهانه قرار دادن الزام رهائی يافتن از بلای احمدی نژاد، فرار به عقب را برگزيده اند و به گفته خودشان که موجود و مستند به متن مندرجه در بيانيه مذکور است، خواهان بازگشت به همان فضای حداقلی هشت ساله اصلاحات هستند. به بيانی خالی از تعارف و انحنای نظر، وامانده شده اند.
اين يک بی اخلاقی سياسيست. يک بی تعهدی تام است. يک تجاهل از مسئوليت است. صرفا با اين بهانه که کشور را از اين موقعيت بحرانی خارج کنيم. کدام بحران؟ سه دهه هر ساعت و هر روز و و هر ماه و هر سال ما شاهد وضعيت فوق العاده و شرايط حساس کنونی بوده ايم و اجازه داده ايم همين درک غلط برای ما تصميم بگيرد. ديروز روزهای انقلاب و جنگ و سازندگی و... تا به امروز که احمدی نژاد را بهانه کرده اند.
دوستان در مجموعه های مذکور کمی تامل نکرده اند، وقتی اذعان می کنند ما بايد اوضاع را به شرايط حداقلی ماضی بازگردانيم، يعنی جبر شرايط را بر خود غالب ديده اند و دست ها را به نشانه تسليم بالا برده اند؟
وضعيت مطلوب از ديد خانم ها و آقايان محترم خاصه در صدر دفتر تحکيم، سازمان ادوار و جنبش فعالين مدنی چيست؟ آيا صرف تعويض مديران مثلا در وزارت خانه های علوم و ارشاد و کشور جامعه را از وضعيت منفی کنونی به شرايطی مطلوب رهنمون می سازد. خالی شدن خيابان ها از گشت های ارشاد بستر توسعه و پيشرفت گفتمان مطالبه محور را فراهم می آورد؟
آزموده را آزمودن خطاست
سخن از اين شخص و آن کانديدا و فلان جريان و بهمان تفکر نيست. اساسا سخن از شرکت يا عدم شرکت در اين بازی مضحک که به نام انتخابات روانه ذهن برخی کرده اند، نيست. سخن از لزوم التزام به آن سازمانيست که خودتان تعريفش کرده ايد و خود را مقيد به پايداری بر اصولش می دانيد.
فرضا فضای دانشگاه ها کمی باز تر شد. انجمن اسلامی ها مورد حمايت وزارت خانه متبوعه قرار گرفتند. فرضا وزارت ارشاد مجوز هزاران نشريه و... داد. فرضا وزارت کشور به فعاليت جريان های منتقد رسميت بخشيد.
خب کداميک در زمان صدارت آقای خاتمی انجام نگرفت؟ حالا با کيفيتی بيشتر يا کمتر.
برآورد و برآيندش چه شد؟ روانه کردن انبوهی از دانشجويان و فعالين مدنی به اوين و گوهر دشت و...، توقيف فله ای نشريات توسط قوه قضائيه و...
پشت کروبی ها و موسوی ها خيمه زدن، بی تعارف و برادرانه عرض می کنم، شرم آور است. آنهم از سوی کسانی که منطقا بايد خود را وارث راهی بدانند که هزينه هايش را بسيار عزيزانی در ۲۰۹ ها و... پرداخته اند و می پردازند.
بحث ارزشيابی و يا بازاريابی برای اشخاص نيست. بحث بر سر نقشيست که جريانات مرجع سياسی مدنی به نمايندگی از هسته های روشن نگر و آگاه اجتماع به عهده دارند.
به نظر می رسد برخی از دوستان هنوز از کيفيت وجايگاه و مسئوليتی که اين کاراکتر بر آنان تحميل می کند، آگاه نيستند و گهگاه راهبرد پوسيده سوار شدن بر اسب ناآگاهی توده ها را بر ايفای نقش اساسی خود ترجيح داده اند.
اينکه دوستان تحکيمی و ادوار پشت جبهه کسی قرار گرفته اند که ياران و تئورسين های خيمه اش، چون قوچانی ها و منتجبی ها بچه های پلی تکنيک را با عنوان افراطيون دفتر تحکيم خطاب می کردند، جای سئوال دارد. مشخصا در زمان توقيف کارگزاران که شخص منتجبی و شخص قوچانی از اين لفظ سخيف استفاده کردند.
از ياد برده اند در بدو تشکيل حزب فخيمه اعتماد ملی، اعضای تازه وارد اين حزب که عمدتا از بريده های ديگر تشکل های اصلاح طلب بودند چه بهانه ای برای جدايی از تشکيلات ماضی و پيوستن به جبهه کروبی عنوان می کردند. يادتان نرفته است که فصل مشترک بهانه های جملگی شان، افراطی گری و تندروی برخی مشارکتی ها و ........... بود.
اين تقليل گرائی اگر ادامه يابد، فقط و تنها فقط می تواند شناسه ای بر قبول شکست پروژه ای باشد که برخی از شما کماکان دوستداريد اصلاحاتش بناميد ودل به تحققش ببنديد، زهی خيال باطل.
بيائيم، از سايه ابر خودساخته جبر وضعيت، بيرون بيائيم و مسئولانه تر رفتار کنيم. اينکه بار ديگر اشتباهات ماضی تکرار شود و از جايگاه يک جريان تاثير گزاری سياسی و مدنی خود را به هزيز کارورزی سياسی برای اين حزب و آن تشکل تقليل دهيم، اخلاقی نيست. آن خطی که شما نمايندگی اش می کنيد، متحمل هزينه های مادی و معنوی بسياری شده است. اين کنش شما اخلاقی نيست.
همين مهم در رابطه با جنبش های ذاتا مدنی همچون جنبش زنان و فعالين عرصه حقوق بشر صادق است. وظيفه جريان روشن بين اجتماعی حال در عرصه جنبش دانشجويی يا جنبش مدنی ، تن دادن به فوريت های برآمده از شرايط مبهم سياسی نيست. مسئوليت ايشان، تزريق خود آگاهی همراه با مسئوليت شناسی سياسی و مدنی به توده هاست. اين جامعه روشنفکری نيست که موظف است، نقش هاديانه برای جامعه هدف بازی کند. ناجی هم نيست و نبايد باشد. ناجی ذاتا احساس صدارت می کند. اين ويروس کشنده روشنفکر است.
کسب قدرت پاکيزه سياسی ميسر نمی شود مگر در پرتو سازماندهی و انتظام و اصولگرائی تشکيلاتی که هر از چندگاهی زير سايه درک غلط از شرايط فعلی نرود.
نقش و جايگاه خود را تعريف کنيد، متعلق به جريان روشنفکری مسئول هستيد يا؟
کارکرد خود و راهبرد سياسی خود را مشخص کنيد. مشخص کنيد، جنب صفت روشنفکر، موصوفی اصيل هستيد يا صرفا فاعلين سياسی آنارشيستی هستيد که نه تابع اصول حرکتی بلکه تابع اقتضائاتيست که شرايط برش تحميل می کند.
اصالت فعل يک روشنفکر در گرو عبور از پروژه کسب قدرت و ورود به پروژه تبيين شالوده قدرت و شيوه ها و سازو کارهای بهکرد عملکردآنست.
اصالت فعل يک روشنفکر و يک جريان روشن فکری عبور از مصرف گرائی گفتمانی و ورود به جاده توليد گفتمان است.
گسست از مسئوليت و تعهد سياسی، منطقا منجر به تبارز نوعی آنارشی در پراتيک يک جريان سياسی می شود و ظهور اين آنارشی موجوديت سازمان مذکور را از هم فرو می پاشد.
جمله آنکه ای کاش دوستان راهی برای خود باقی بگذارند که فردای حزن انگيز عذر و بهانه ای هم داشته باشند. ای کاش بيش از آنکه خود را متولی سامان دهی به سازمان قدرت سياسی بدانند وظيفه خويش را در حوزه و چارچوبه تعهدات يک جريان روشنفکری مسئول تعريف کنند. منطقا بايد هم پشت چنين رويکرد فشلی سروش ها و... قرار گيرند.