دوشنبه 18 خرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مرغ انجيرخوار، داريوش سجادی

داريوش سجادی
تا زمانی که قرائت ايشان از پيروزی خود در خرداد ۸۴ بر تحقق وعده خداوند و غلبه تاريخی جبهه حق بر باطل متکی باشد، طبيعی خواهد بود تا با چنين قرائتی محمود احمدی نژاد با «توهم نظرکردگی» برای خود رسالت تاريخی «احيای آبروی از دست رفته برای ايرانيان و جهان اسلام» را تعريف نمايد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


[email protected]

ابراز ملالت محمود احمدی نژاد در نطق تبليغاتی اش از نوع استقبال ژاک شيراک از محمد خاتمی در سال ۷۸ دلالت معتبری بر روان پريشی «خودبزرگ بينی» Egomania در لايه های پنهان شخصيت رئيس جمهور فعلی ايران دارد.

ايشان در بخشی از سخنرانی تبليغاتی خود اظهار می دارد:

«روزی که رئيس جمهور سابق با آن وضعيت به فرانسه رفت يکی از غم‌انگيزترين روزهای زندگی‌ام بود چرا که ژاک شيراک در بالای پله‌های(!) محل استقرار خود ايستاده بود و رئيس جمهور قبلی ايران در پايين پله‌ها از ماشين پياده شد و پله‌های متعدد را پشت‌سر گذاشت تا به او برسد و اين حرکت از موضع ضعف باعث تحقير ما شد.»

وی پيشتر و بنا به اعتراف خود قبل از تصدی مسئوليت رياست جمهوری طی اظهاراتی مشابه بر اين نکته ابرام داشته بود که:
«من چند سال قبل صحنه‌ای در تلويزيون ديدم؛ اين غصه‌اش در دلم ماند ... که هنوز هم به طور کامل برطرف نشده. ديدم يک مسئولی از ايران رفت در يک کشور اروپايی؛ رئيس آن کشور بالای پله‌ها ايستاد؛ مسئول ما را آن دور پياده کردند و آن نامرد يک قدم پايين نيامد؛ برای چه؟ برای اينکه خرد کند. من آن شب در تلويزيون ديدم، خيلی غصه‌ام شد؛ خدا شاهد است، گفتم: ای خدای بزرگ! يک شرايطی فراهم کن که اين مساله جبران شود».

چنين ملالت خودبزرگ بينانه ای از دو منظر قابل ارزيابی است:

ـ نخست آنکه چنان نيايش و مطالبه تحقق شرايطی از خداوند تا آن مسئله (تحقير ملت ايران) جبران شود مؤيد آن است که محمود احمدی نژاد توفيق اش در کسب کرسی رياست جمهوری دور نهم ايران را اجابت دعای خود از خداوند بمنظور جبران سرشکستگی ايرانيان طی دوران رياست جمهوری خاتمی فهم کرده. اين بدآن معناست که ايشان در فهم رئيس جمهور شدن خود دچار يک سوتفاهم جدی می باشند.
طبعاً احمدی نژاد با چنان فهمی از پيروزی خود در دور نهم رياست جمهوری تا آن اندازه می تواند مُحق باشد که خود را در هاله ای از نظرکردگی و تحقق وعده خداوند در فرجام اجتناب ناپذير پيروزی جبهه حق بر باطل فهم و درک کند.
هر چند اظهار ملالت و سرشکستگی احمدی نژاد از نوع رويکرد خاتمی در مقابل غربی ها قرينه ای از اظهارات رهبر فقيد انقلاب اسلامی است که در دهه شصت در توصيف شخصيت ضعيف و مرعوب محمدرضا پهلوی در مقابل غربی ها اظهار داشت:
«خدا می داند آن روزی که من عکس اين محمد رضا را در نشريات ديدم که در آمريکا مقابل رئيس جمهور آن کشور مثل يک بچه ايستاده بود و آن رئيس جمهور به او نگاه هم نمی کرد. تلخی آن هنوز هم در ذائقه من باقی است که يک نفر آدمی که می گويد من همه کاره هستم و کشورم را می خواهم برسانم به کذا و از ژاپن هم می خواهيم جلو بزنيم يک همچون آدم ضعيف و زبونی است که می رود در آمريکا و بعد از همه تشريفات برای رفتنش به آمريکا به او آن طور کم محلی می کنند»

اما نکته مغفول نزد احمدی نژاد در مقايسه بين اين «دو گزاره بظاهر مشابه» عدم توجه ايشان به لزوم کج منقاری مرغ انجيرخوار است!
احمدی نژاد و هم دلان ايشان به اين نکته کمتر توجه می کنند که آيت الله خمينی در موقعيتی آن گونه شخصيت محمدرضا پهلوی را توصيف کرد که خود از کانون يک مبارزه اصيل و پانزده ساله و با تکيه بر مبانی و اصولی تعريف شده و با اتکای بر حمايت قاطبه ملت ايران ضمن خلع پهلوی از حکومت و سقوط نظام شاهنشاهی با اتکای بر حمايت اصيل و ميليونی مردم ايران بر مصدر قدرت قرار گرفته بود.
گذشته از آنکه پهلوی ها ماهيتاً در فقد شخصيت اصيل و مستقل، موجوديت خود نسبت به غربی ها را در سطح فرودستانه برسميت شناخته بودند.
اما ظاهراً نتيجه انتخابات دور نُهم رياست جمهوری ايران تا آن اندازه برخوردار از فريبندگی برای فاتح کاخ رياست جمهوری ايران بوده تا بتواند ايشان را در فهم چگونگی شکست رقيب دچار سوء تفاهم کند.

اينکه طی سالهای ۷۶ تا ۸۴ ، ايران شاهد ظهور اسلام نوينی با اصالتی فانتزی و مبادی آداب از ناحيه «پديده خاتمی» شد که توانست در هرم قدرت ايران، جناح سياسی ملقب به خط امام را دچار انشعاب کند امری غير قابل کتمان است. هر چند چنين اسلامی متکی بر يک عقبه دويست ساله از زمان سيد جمال الدين اسدآبادی به بعد بود که در تداوم حيات خود مستظهر به زعامت شخصيت هائی همچون امام موسی صدر و آيت الله بهشتی نيز شد و نهايتاً در خرداد ۷۶ با محوريت محمد خاتمی امکان ظهور و بروز در کانون قدرت در ايران را يافت.
اما همه اينها نافی آن نيست تا احمدی نژاد و عقبه سياسی ايشان نتوانند به فهم درستی از چگونگی به قدرت رسيدن خود نائل آيند. قطعاً تا زمانی که قرائت ايشان از پيروزی خود در خرداد ۸۴ بر تحقق وعده خداوند و غلبه تاريخی جبهه حق بر باطل متکی باشد، طبيعی خواهد بود تا با چنين قرائتی محمود احمدی نژاد با «توهم نظرکردگی» برای خود رسالت تاريخی «احيای آبروی از دست رفته برای ايرانيان و جهان اسلام» را تعريف نمايد.
نکته ای که محمود احمدی نژاد سهواً يا عمداً در فهم پيروزی خود در خرداد ۸۴ نسبت به آن تجاهل می کند تحقق وعده «مکرو و مکرالله والله و خيرالماکرينی» است! که قبل از آنکه ناظر بر پيروزی ايشان باشد پاسخی به تضييع حق شيخ مهدی کروبی در تصاحب مشروع کرسی رياست جمهوری ايران بود.
کيد اصلی آنجا بود که در دور نخست انتخابات رياست جمهوری دور نهم، کروبی واقعاً نفر اول در شمارش آرا بود و بعد از ايشان هاشمی رفسنجانی و ايضاً محمود احمدی نژاد قرار داشتند و چنانچه شيطنتی صورت نمی گرفت احتمالاً احمدی نژاد کماکان در مصدر شهرداری تهران انجام مسئوليت می کرد.
داستان پيروزی احمدی نژاد بر هاشمی در دور دوم، قرينه ماجرائی است که در پيش از انقلاب در سيرکی در مشهد اتفاق افتاد.
در آن ايام مالک سيرک که برخوردار از ماديانی رو به احتضار بود بمنظور خلاصی سودآور از ماديان مزبور اقدام به برگزاری نمايشی با فروش گسترده بليط کرد تا طی آن ماديان فرتوت را در قفس شير موجود در سيرک انداخته تا بدينوسيله هم بشکلی بهداشتی! از شر آن زبان بسته خلاص شود و متقابلاً از قبال چنان نمايش مهيجی عايداتش را نيز افزايش دهد. اما علی رغم همه پيش بينی های صورت گرفته و ۲۴ ساعت گرسنه نگاه داشتن آن شير درنده، بمحض روياروئی آن دو با اولين نعره شير، ماديان همه قوت خود را جمع کرد و با لگدی محکم بر پيشانی شير، سلطان جنگل را برای هميشه نقش بر زمين کرد. معادله ای که قرار بود منطقاً با حذف ماديان و پيروزی سلطان جنگل حل شود به طرفة العينی وارونه شد.
بر همين مبنا نيز می توان به فهم گلايه کروبی از وزارت کشور آن زمان نائل شد که در انجام انتخابات و شمارش آراء در اختيار اصلاح طلبان بود. اما اصلاح طلبانی که زير نظر موسوی لاری (عضو مجمع روحانيون مبارزی که علی رغم دبير کلی کروبی در مجمع وی را در ايام انتخابات تنها گذاشتند) و تيم آقايان خانجانی عضو شاخص کارگزاران و وابسته به حلقه دلشدگان هاشمی کار شمارش آرا را عهده داری می کردند.
کيد اصلی در انتخابات ۸۴ آنجا کليد خورد که ايشان با اين تحليل که اولاً کروبی هر چند در حلقه اصلاح طلبان است اما بدليل شخصيت مستقلش در فردای حضورش در کاخ رياست جمهوری نمی توان ايشان را مهار و مديريت کرد و با اصرار بر پيروز کردن هاشمی در انتخابات، کوشيدند با جابجا کردن آرا، احمدی نژاد و هاشمی را به عنوان حائزين شرايط جهت حضور در دور دوم به مردم معرفی کنند.
عمق استراتژيک چنين رويکردی نيز ناظر بر آن بود که هاشمی به اعتبار پيشينه و شهرت و اعتبارش به راحتی می تواند در مقابل نامزدی گمنام و بی سابقه مانند احمدی نژاد کرسی رياست جمهوری را تصاحب کند.
نکته مغفول در اين معادله بظاهر بديهی آن بود که «ماکرين» به اين نکته توجه نکردند که هاشمی درست يا غلط از سوی بخش بزرگی از جامعه شهروندی فعال در انتخابات نماد اشرافيت نظام تلقی می شد. طبعاً در چنين حالتی پيروزی هر رقيبی ولو گمنام که خود را در نقطه مقابل ايشان تعريف کند، تضمين شده بود.
بر اين مبنا احمدی نژاد قبل از آنکه بتواند رياست جمهوری خود را با اتکای بر صلاحيت ها و شايستگی هايش، ناظر بر تحقق وعده الهی در پيروزی حق بر باطل معنا کند، بايد آن را در کنار پايگاه سنتی جناح محافظه کار، وامدار بغض جامعه شهروندی از رقيب بداند تا حُب به خود.
محصول انتخابات خرداد ۸۴ قبل از اقبال به احمدی نژاد گرفتن تاوان الهی از کسانی بود که حق مسلم کروبی را قربانی مطامع خود کردند.
ملاحت چنين بی اخلاقی بزرگی در حق شيخ اصلاحات از جانب دوستانش آنجاست که چهار سال بعد نيز که شيخ با زخم خنجر دوست اما بدون گلايه پای در عرصه انتخابات می گذارد باز هم از سوی خاتمی گــَزيده می شود آنجا که با ورود موسوی به انتخابات، ايشان با اين توضيح که «رقابت با موسوی را اخلاقاً جائز نمی داند» از صحنه رقابت ها کنار می کشد!
اين بدآن معناست که رقابت با کروبی اخلاقاً جائز و بلکه لازم است!

***
ـ نکته دوم در سلوک «خودبزرگ بينی» از اين دست، اهميت «تفوق جايگاه محيطی» در لايه پنهان شخصيتی محمود احمدی نژاد است که موضوعيت خود در تکدر خاطرش از نوع استقبال ژاک شيراک از خاتمی را در کجائی قرار داشتن در پلکان بروز می دهد.
اين همان ظرافتی است که پيشتر «ماروين زونيس» در کتاب شکست شاهانه در رفتار محمدرضا پهلوی نيز رديابی کرده بود آنجا که با استناد به عکس دسته جمعی محمدرضا شاه با خانواده اش در خلال مراسم تاجگذاری بر اصرار پنهان شاه جهت قرار داشتن بر پله ای بالاتر از همسرش (بدليل بلندتر بودن قد وی از محمد رضا شاه) اشاره می کرد.
زونيس با استناد بر آن عکس لايه هائی از رفتار ايگومانيا را در شخصيت شاه ايران نشانه گذاری کرد که مؤيد حس حقارت وی در برخورد با دنيای بيرونی اش بود. حسی که برای استتار آن «ايگومانيا» وی را بصورتی اجتناب ناپذير متوسل به رفتار مگالومانيا می کرد. (جنون عظمت)
همچنانکه ارتشبد حسين فردوست يار گرمابه و گلستان شاه نيز در خاطراتش به وضوح می گويد که:
«طی دوران تحصيل در سوئيس شاه در دروس رياضی و ذهنی بسيار ضعيف بود و از سوی بچه های مدرسه به خاطر افتخارکردنش به وليعهد بودن ايران مورد تمسخر قرار می گرفت.لذا او راه ديگری را برای ارضای حس پذيرفته شدگی اجتماعی خود انتخاب کرد و به ورزش و حرکات نمايشی روی آورد و برخلاف من در کليه رشته های ورزشی خيلی قوی بود و شايد در بين شاگردن مدرسه بهترين بود و مدال های زيادی در ورزش گرفت. او به خودش فشار زيادی می آورد تا اول شود و چون ديده بود که از طريق زورگويی و دروس نظری نمی تواند موفق شود، راه ورزش را انتخاب کرده بود تا از سايرين متمايز شود. بخصوص علاقه زيادی داشت تا در ميدان هايی که تماشاچی زياد بود خودنمايی کند. اين دو خصيصه اساسی در طول سلطنت نمايان شد: ضعف در تفکر از سويی و خودنمايی و حرکات نمايشی از سوی ديگر! در دوران سلطنت هم هيچگاه کنجکاو نبود که بداند نتيجه عملش خوب است يا بد؟! چه بسا نتيجه عملش بد بود، ولی به کرات جلوی جمعيت های زياد ظاهر می شد و با دلايل خود درباره ی آن لاف می زد!»

رفتار و گفتار احمدی نژاد طی چهار سال گذشته نيز مؤيد تلاش پنهان وی جهت اثبات عظمتی است که قبل از آنکه ابعادش متوجه کشورش باشد، عمدتاً ابعاد شخصيتی خودش را پوشش می دهد.
تلاشی که آگاهانه يا غافلانه از سوی حاميان ايشان به اسم ايران سند می خورد.
مقاله سی ام ارديبهشت ماه گذشته روزنامه کيهان تحت عنوان «عطش قدرت، تحريف واقعيت» نزديک ترين سند از تلاش برای «جعل عظمت» بنام ايران و به کام احمدی نژاد است.
کيهان در مقام صف اول مدافع احمدی نژاد طی آن مقاله اصرار دارد تا با استناد به اقبالی که مسلمانان بعد از جنگ موفق ۳۳ روزه حزب الله، نسبت به ايران ابراز می دارند و با استناد به مواضع احمدی نژاد در عرصه سياست خارجی، محبوبيت ايشان نزد مسلمانان را بمعنای محبوبيت ايران و انقلاب اسلامی نزد مسلمانان معنا کند. اين در حالی است که طی ۴ سال گذشته اين ايران نبود که آوازه اقتدارش در جهان پيچيد بلکه شخص احمدی نژاد بود که برای تامين تشفی خاطر نياز توجه طلبانه اش خود را در کانون توجه جهان آن هم در قالبی نامتعارف قرار داد. مطرح شدنی به بهای استهلاک منافع ملی ايران در کنار استقبال و دامن زدن صهيونيست ها و متحدين شان از طريق مظلوم نمائی تصنعی «احمدی نژاد هراسی» برای شعله ورتر کردن آتش هيجان توجه طلبانه رئيس جمهور ايران.

اما واقعيت دنيای سياست مؤيد آن است که انقلابی که به تعبير آيت الله خامنه ای بی نام خمينی در هيچ جای دنيا شناخته شده نبود، امروز مُبدل به انقلابی شده که بی نام محمود احمدی نژاد در هيچ کجای دنيا شناخته شده نيست. آن هم اشتهاری از جنس ماجراجوئی و نامتعارفی.
بی جهت نيست که جايگاه رهبری نظام ايران نيز طی دوره رياست جمهوری احمدی نژاد، تحت الشعاع گفتار و رفتار هيجان زده و نامتعارف مستاجر ساختمان پاستور قرار گرفت و عملاً طی اين مدت احمدی نژاد نشان داد تا آن درجه اعتماد بنفس دارد تا با تخيل مبعوثی و رسالت داری حوزه قدرت خود را تا پشت ديوارهای خيابان آذربايجان نيز گسترش دهد.
حذف علی لاريجانی چهره مورد وثوق آيت الله خامنه ای از شورای عالی امنيت ملی و تلاش جهت گرفتن ابتکار عمل در پرونده انرژی هسته ای و حوزه عراق بعد از حذف لاريجانی توسط تيم تحت فرمان خود.
سفر غيرضروری و بی حاصل به عراق، با توجه به دور بودن ابتکار عمل ايران در عراق از کاخ رياست جمهوری.
طرح شعارهای اولترا انقلابی و بلاموضوع در حوزه منافع ملی ايران از قبيل انکار هولوکاست و اقدام به مراوده های تبشيری با سران کشورهای جهان که قانوناً و بر اساس سنت نامه نگاری بنيان گذار جمهوری اسلامی با ميخائيل گورباچف در قد و قواره رهبری نظام است.
جملگی می تواند مؤيد صحت شايعه ای باشد که پيش از اين «رسول منتجب نيا» نظر احمدی نژاد را در آن باره جويا شد و تاکنون پاسخی به آن داده نشده مبنی بر آنکه احمدی نژاد بعد از اعتراض رهبری نسبت به خود اظهار داشته:
ايشان (آيت الله خامنه ای) تصور می کند من رئيس جمهور او هستم، من رئيس جمهور امام زمان می باشم.
هر چند تلاش های احمدی نژاد را می توان در راستای خود محوربينی شخصيتی وی ارزيابی کرد که پيشتر و در تاريخ معاصر ايران تيمسار رزم آرا مشابه چنين رفتاری را از خود بنمايش گذاشته بود. اما ظاهراً اين بار احمدی نژاد برخلاف خلف پيشين از يک جهت بخت يار نبوده و آن اينکه در حوزه سياست خارجی هر چند کوشيده و می کوشد خود را مرد اول و صاحب قدرت و اختيار جهت حل مسئله با آمريکا نشان دهد اما برخلاف انتظار اين بار حريفی در کاخ سفيد مستقر شده که ظاهراً بعد از پروژه بازداشت و رهائی هاله اسفندياری (*) با پی گيری حزب دمکرات آمريکا و توصيه آيت الله خامنه ای جهت آزادی وی، به اين نتيجه رسيده که حل مشکل کشورش با ايران بجای خيابان پاستور از خيابان آذربايجان می گذرد.
بر همين اساس هم قابل فهم است که چرا علی رغم پايمردی احمدی نژاد جهت آزادی رکسانا صابری و تلاش اش جهت قرار دادن امضای خود پای اين آزادی اين بار اوباما بدون توجه به احمدی نژاد صراحتاً رهبری نظام را مخاطب محترمانه خود قرار داد.

داريوش سجادی
۱۰/خرداد/۸۸
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ـ آمريکا در آستانه نوشيدن جام زهر:
http://www.sokhan.info/Farsi/Jumu.htm
http://www.youtube.com/watch?v=fHPQMS8cjCM





















Copyright: gooya.com 2016