سه شنبه 19 خرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

۴ روز تا "تقسيم سرنوشت"؛ "الـوداع" آقای احمـدی نژاد! بابک داد

بابک داد
اگر همه بياييم؛ ترديدی نکنيد که روز جمعه "جشن بزرگ خداحافظی احمدی نژاد" است. بگذاريد با چهل ميليون رأی با او و روش ها و سياست ها و دروغ هايش يک "خداحافظی جانانه" بکنيم تا در حافظه تاريخی فرزندان ما ثبت شود، "هرگز به دروغ رأی ندهند"

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


۱
کمتر از چهار روز ديگر ما هم می توانيم «اشک شوق» بريزيم. با خداحافظی با «تبعيض و فقر و فساد و دروغ». درست مانند ميليونها آمريکايی که در روز سوگند باراک اوباما، اشک شوق ريختند...
کمتر از صدسال قبل، اربابان سفيدپوست آمريکايی، برای «تفريح» بردگان سياهپوست را با «گلوله های ساچمه ای» هدف قرار می دادند تا «عصر يکشنبه» را خوش باشند! کبودی گلوله های ساچمه ای بر بدن بردگان، تا مدتی از بين می رفت تا يکشنبه ای ديگر فرا برسد و آنها در ميان بيشه زارها، از تيررس اربابان مخفی شوند و يا به تير غيب آنان دچار نشوند.گلوله های «ساچمه ای» بردگان را نمی کشت، فقط بدنشان را کبود و اندکی زخم می کرد؛ درد اين کبودی ها، تا يکشنبه بعد فراموش می شد،اما سوزش آن رفتار حيوانی، غرور سياهان را جريحه دار می کرد و تا سالها از بين نمی رفت. «روحشان» را می آزُرد! يا می کشت!
چندی پيش در فيلمی مستند، يکی از ژنرالهای سياهپوست آمريکايی، که در جامعه امروز آمريکا چهره مشهور و محترمی است، هنوز از آن جراحت های ماندگار بر روح خود و بستگان و گذشتگانش سخن می گفت. جراحت هايی که به ادعای او، ديگر با «شيرينی بدرقه» يک رئيس جمهوری سياه به بنای رؤيايی «کاخ سفيد»، تا حد زيادی التيام پيدا کرده است.
در آمريکای پنجاه سال قبل، اگر سياه پوستان می خواستند بگويند يا «حقوق مدنی کامل» يا «هيچ»! چه چيزی نصيبشان می شد جز همان «هيچ»؟ اگر سياهان پنجاه سال قبل، می خواستند بگويند يا «همه آزادی» را به ما «بدهيد» يا «هيچی» نمی خواهيم، يعنی اگر می خواستند منتظر بنشينند تا سفيدپوستها «حق شهروندی» آنها را بدهند، الان نهايتا" از بردگی در مزارع پنبه «ارتقاء درجه» پيدا کرده و به کار در کاباره ها و نگهبانی ميخانه ها و فاحشه خانه ها مشغول بودند! اما آنها برای رسيدن به «حقوق مدنی برابر»، به راههای مسالمت آميز مدنی روی آوردند؛ سيلی خوردند اما با صلابت و بردباری بيشتر به راه خود ادامه دادند. آنها قبل از هر چيز، «خود» را باور کردند و اينکه هر کدام از انسانها «جهانی» است و برای ساختن يک «جهان نو» کفايت می کند. آنان برای تحصيل حقوق انسانی و خدادادی خويش، منتظر «دستی از غيب» نشدند و خودشان آستين همت بالا زدند و «گام به گام» پيش آمدند تا کمتر از چهل سال بعد از ترور ناجوانمردانه رهبرشان؛ دکتر مارتين لوتر کينگ، «رؤياهای او» را تحقق بخشيدند و يک سياه مصّمم را از ميان خود به «کاخ سفيد» فرستادند.
سياهان آمريکا پله پله و پيوسته حرکت کردند و وقتی در اين مسير «جان» های ارزشمندی مثل «مارتين لوترکينگ» را برای نيل به حقوق انسانی خود از دست دادند، بردباری و صبوری داشتند و به جای انتقام و «خون به خون شستن»، بر روشهای مدنی و «گاندی وار» باقی ماندند، تا پيروزی را در آغوش بگيرند. وگرنه در کمتر از چهل سال «تلاش مدنی» آيا می توانستند روزی را با چشم خود ببينند که با اشک شوق، يک رئيس جمهوری سياه پوست مسلمان زاده را راهی کاخ سفيد می کنند؟
تازه اين پايان راه نيست. آغاز «اثبات» شايستگی های برابر آنهاست با ساير انسانها. سخنرانی باراک اوباما در قاهره را ببينيد، او آمده جهان را يکپارچه به سمت و سويی ببرد. سياهان تازه می خواهند آستين همت بالا بزنند تا با مشارکت ساير شهروندان سفيد و رنگين پوستان ديگر ديار خود، و با ابزارهای بزرگی که اکنون در اختيار گرفته اند، جهان را «تغيير» دهند و دنيا را به جای بهتری برای زندگی آدميان تبديل کنند.و من می گويم می توانند. چون سرزمين آنها «تاريخی» دارد پر از «مارتين لوتر کينگ»ها و «جرج واشنگتن» ها. و ميليونها نفر مردمی که هر کدام «مسئوليت» خود را به درستی شناختند و انجام دادند. کسانی که عُرضه ساختن و توانايی تغيير را «در خود» کشف کردند و به «همت خويش»، جامعه ای مدنی را بنا نهاده اند.

۲
سخنرانی تاريخی رئيس جمهوری آمريکا در قاهره با دو ميليارد مسلمان جهان، از ديدگاه من شروع يک مقطع تاريخی جديد و يک عصر جديد است. درست مانند حادثه تلخ ۱۱ سپتامبر که مقطع تاريخی تازه ای را شروع کرد، اين سخنرانی تاريخی برای گشايش درهای دوستی جهان غرب و اسلام، يک «مقطع تاريخ ساز» خواهد بود.
بدليل اينکه اين سخنرانی همين چند روز قبل انجام شده، مردم درست مانند پايين آمدن از جاده ای کوهستانی، هرچه از قله کوه دورتر می شوند، اهميت و تاريخ سازی اين سخنرانی را بهتر درک خواهند کرد. اوباما با ۲ ميليارد مسلمان از مذاهب و زبانهای مختلف صحبت کرد؛ ولی با لحنی سخن گفت که اکثريت بزرگی از مسلمانان را با همسويی مسالمت آميز با جهان غرب و دنيای امروز دعوت کرد و آن اکثريت را از «اقليتی» از مسلمانان تندرو مانند طالبان و القاعده جدا کرد تا «تروريستهای مسلمان» را از «اسلام صلح و اسلام مخالف ترور» جدا سازد. اين هوشمندی اوباما به تدريج آن گروه قليل را در انزوای بيشتری قرار می دهد تا زمانی که تصوير کنونی اصلاح شود و اسلام منادی صلح و برابری، جايگزين فرقه های مروج ترور و خشونت شود.از اين لحاظ، بيش از همه، مسلمانان جهان سخنرانی باراک حسين اوباما را تحسين می کنند.

۳
کمی واقع بين باشيم. برخی کارشناسان(!) و فعالان منفعل(!) سياسی؛ اين روزها دائم بر طبل نوميدی و تحريم انتخابات و بی عملی می کوبند و هرچه را ملت می کند، شرکت در نمايشی بی سرانجام می نامند و حاصل اين نمايش را از حالا به«هيچ» گرفته اند! آيا اين «گروه منفعل» راه حل عملی هم به مردم ارائه کرده اند؟ خير! آنها به معجزاتی خيالی دل بسته اند که هرگز در عالم واقعيت رخ نمی دهند. برخی از آنها در اين «گامهای اول مردمسالاری» ما ايرانيان، که به تازگی از ۲۵۰۰ سال استبداد و «شاه فرموده» رها شده ايم و هنوز داريم «مشق دموکراسی» می کنيم و ديکته مان طبيعتا" «غلط» دارد، انتظار دارند مردم با همين امکانات محدود و در يک شب؛ «مثنوی دموکراسی» را بی هيچ غلط املايی و انشايی بنگارند! در حالی که خود آنان در نوشتن يک پاراگراف ساده «راه حل» درمانده اند! و نمی دانند به عنوان کارشناس يا فعال سياسی، بايد نسخه های عملی و ممکن بپيچند. نه اينکه «تحريم بی نتيجه ای» را تجويز کنند که از دل آن، کسانی مانند آقای احمدی نژاد رأی قشرهای سنتی را کسب می کنند و اقليت بر اکثريت مسلط می شوند!
برخی از اين فعالان منفعل منتظرند، «تمام حقوق مدنی» و تمامی آزادی های مورد نظر اينان را دودستی تقديمشان کنند! در حالی که هيچ حقی را به تو نمی دهند جز آنکه برای گرفتن آن تلاش و مبارزه کرده باشی.(امام علی عليه السلام)
نمی دانم اينها به واقع تحليلگرند؟ و يا بی هدف و از سر سيری و نشستن «خارج از گود» چنين سخن می گويند؟ کسانی که ضرورتهای «خروج از اين بحران» را باور ندارند و از دور هم دستشان «داغی» اين آتش سوزان را لمس نمی کند، با چه حقی در «ينگه دنيا» می نشينند و اين تلاش «گام به گام» ملت برای رسيدن به حقوق مدنی خويش را يک «نمايش پوچ!» می خوانند؟ و چرا «راه» ممکن و شدنی (اگر سراغ دارند!) نشان نمی دهند؟ و اگر راهی در ذهن ندارند، چرا زبان در کام نمی گيرند؟

۴
روز جمعه، هر کدام از ما بايد چند نفر را پای صندوق رأی ببريم. مادر بزرگی ، همسايه ای، فاميل مان و يا مردمی را که در راه می بينيم، سوار خودروی خود کنيم يا سوار خودروی آنها بشويم. آنها را «پا با پا» به سوی صندوقها ببريم و برای رأی دادن تشويق شان کنيم. «به هر کی خواستی رأی بده. ولی «قهر» را بگذار کنار»
اگر همه بياييم؛ ترديدی نکنيد که روز جمعه «جشن بزرگ خداحافظی احمدی نژاد» است. بگذاريد با چهل ميليون رأی با او و روش ها و سياست ها و دروغهايش يک «خداحافظی جانانه» بکنيم تا در حافظه تاريخی فرزندان ما ثبت شود، «هرگز به دروغ رأی ندهند».
شايد ماه بعد ما نيز مانند ميليونها آمريکايی در خيابان پاستور جمع شويم و نماينده واقعی ملت را با اشک شوق روانه دفتر کارش کنيم. و سرود ملی کشورمان را يکصدا بخوانيم «ای ايران، ای مرز پر گهر...»
شعری برای فردا:
گيرم که در باورتان به «خاک» نشستيم
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم دار است!
با «ريشه» چه می کنيد؟
گيرم که بر سر اين بام
بنشسته در کمين پرنده ای
پرواز را «علامت ممنوع» می زنيد؛
با «جوجه های نشسته در آشيانه» چه می کنيد؟
گيرم که می زنيد،
گيرم که می بُريد،
گيرم که می کُشيد،
با «رويش ناگزير جوانه» چه می کنيد؟...

[فرصت نوشتن، وبلاگ بابک داد]





















Copyright: gooya.com 2016