جمعه 29 خرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

يخ بستن دماسنج عدالت ولی فقيه برای هميشه، محمدرضا شکوهی فرد

[email protected]

اين روزها نيازی نيست، حتما در ايران باشی و پی به اوج شقاوتی که در غالب حراست از امنيت کشور روانه جسم و روح انبوهی از ملت مظلوم و معترض به کودتای کوته نگارانه همخوابگان قدرت می شود ببری. حس می کنی، با ذره ذره وجودت.

چشم داری و می بينی. گوش داری و بانگ برآمده از دلهای ميليونها هموطنی که به انتخابشان خيانت شده را می شنوی.

بغض آفتاب محبوس مانده پشت ابواب پولادين استبداد، اينک شکسته است. اينک زمانه، زمانه ای دگر است. وقتی تازه برای شکفته شدن، فرصتی نو برای اميدواری به آينده ای به زين که هست.

جای جای ايران زمين، اينروزها، عرصه ايستادگی سيمرغ های جان برکفيست که خيانت به اميد خويش را برهانی يافته اند از برای خروش و تازيدن بر نحله ای که کمر به نابودی ايران و ايرانی بسته است.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


تهران، شيراز، اصفهان، تبريز، اهواز، مشهد، اروميه و ...

اينک، زمان بحث و فحص پيرامون مترتب بودن اين انديشه بر فلان نظر و بهمان اعتقاد نيست. تحريمی و مشارکتی، همه آنها که به هر دليلی متخذ موضعی پيرامون انتخابات اخير بوده اند، با هر استدلالی، بايد، در يک راه هم پا و همسو شوند و در يک مقصد و مقصود، مشترک.

آری و آن مقصد نيست جز تغيير ريشه دار که بسترش اينبار به یٌمن افعال عمال ناشی حاکميت فراهم شده است و استفاده از اين ناشيگری کودتاگران کوته نگر بر هر آنکس که قلبی تپنده برای اين زيبا وطن دارد، واجب است.

ديده خويش بر پنجره های صوتی و تصويری رو به ايران می افکنم و جز رنگين کمانی از آرزومندی های عاشقان وطن نمی بينم و از خود می پرسم آيا حق چنين جامعه پويايی حق اينچنين قلب های پر تپشی، پذيرائی با گلوله و ضربات باتوم و زنجير است؟

از ديد برخی حق اين ملت همين است. برخی که ديرگاهيست شرافتشان را، وجدانشان را و انسانيتشان را به مستاجران حقير آستان قدرت فروخته اند و چون سگهايی هار به جان ملت به تنگ آمده می افتند و ...

اينان وابستگان و پيوستگان همان جريانی هستند که چندی پيش از انقلاب در غوالب انديشه های بيمار گروه هايی چون انجمن حجتيه، فعال شدند. اينها وارثان همان ننگين حضورانی هستند که دستشان به خون قريب به ۷۰۰ نفر از هموطنانمان در سينما رکس و ... آلوده است و اکنون تحقق آمال و آرزوهای خويش را در همان مسيرهای جنايت بار ماضی جستجو می کنند.

اينان وراث، همان ايدوئولوژی خون باری هستند که خرداد شصت و شهريور شصت و هفت، اين دو سياه ترين صفحات تاريخ معاصر ايران زمين را رقم زدند.

اينها دزدان و مصادره کنندگان انقلابند، اينها و عده ای ديگر از افسدين که آنزمان پستو گزديند زير ابای آقای خمينی و سودای تشکيل حکومت اسلامی در سر می پروراندند و اکنون زمان را ، البته به اشتباه، مناسب يافته اند در جهت نيل به آنچه ذهن مريضشان در خود جای داده است. و اکنون دست در دست يکديگر مترصد، زدن سند شش دانگ سرزمينمان بنام خلافت رهبر فعلی و مصباح ها و ... هستند.

بی شک رهبری فعلی نظام، يکی از اينان و به تعبيری اهم فی الاهمشان است.

سخنان امروز او در خطبه های نماز جمعه تهران ديگر بار نشان داد، ايشان به مرحله ای خودبينی و تکبر سياسی رسيده که برخلاف محاسبات تعدادی از آگاهان، به نظرم قابل بازگشت نيست.

چندين و چند بار تهديد کرد.

نقش راهپيمايان و معترضان مليونی را در غوالبی همچون اردوکشی و ... تفسير نمود.

از نثار کوچکترين تسليتی به داغداران شهدای اين وقايع خودداری نمود.
برای نخستين بار رسما نزديکی موضعش را به احمدی نژاد اعلام نمود و وی را منتخب ناميد.

اما به نظرم سياه ترين بخش سخنوريش آنجا بود که سخن از حمله به خوابگاه دانشجويان به ميان آورد و بجای محکوم کردن سگهای رها شده خود در نوپو، صفوف دانشجويان را منشق نمود و عينا عبارت دانشجويان حزب اللهی نه آنان که شلوغ کاری می کنند را بکار برد.

برخلاف آنچه که قانون اساسی تصريح نموده و از خصايص اصلی رهبری را عادل بودن ذکر نموده، به شکل بی سابقه ای عنان زبان از دست داد و اينبار نه صرفا در عملکرد بل در بيان و کلام خود ناعادلانه ترين حملات را به سياسيون و فعالين منتقد و جامعه معترض روا داشت.

او که بر مبنای اقوال چندی از بزرگان سبقه ای نه چندان تاريک داشته، هم اينک پس از گذران بيست سال از پوشيدن جامه زعامت حاکميت، وجدان را کاملا به کناری نهاده و همبستری تام با فرشته دروغين قدرت را برگزيده است و يارانی چون مصباح ها و شريعتمداری ها و احمدی نژاد ها يافته است.اينها البته همه اقواليست که همانگون که ذکر نمودم، چندی از بزرگان و مطلعان در مورد ايشان داشته اند و خود بشخصه به هيچ وجه من الوجوه بدان باور ندارم و عميقا معتقدم اين شخص، همان سيد پيپ بر دهانيست که داستانش ملتفتان آدم سوزی سينما رکس کمی تا قسمتی توصيف کرده اند.

در جلسه مشترکی که با نمايندگان نامزدها داشت نيز برای چند بار ، امواج شناور ملتی را که از برای کسب مطالبه به حقشان خيابان های شهرهای مختلف را خانه نموده اند، اراذل و اوباش می نامند.

هر چند از او اندک انتظاری در جهت پاسخگويی به پرسشهای خويش ندارم اما بر خود می دانم که اعتراض و تنفر خود از اين افاضات ايشان را با طرح چند پرسش نمايان نمايم.

رسانه ملی شان، هر آنچه از ذات غير مليش، برون می تراويد و همچنان می ترواد، نثار ديدگان اينک، آگاه ملت می کند و ابلهانه مساعی مستمر خويش را در جهت تحميق مخاطب قرار می دهد.
و چه ابلهانی هستند اين کودتاگران کوته نگر که فکر می کنند با چنين روشهای کثيفی می توانند، فضا را بسود خود تغيير دهند.

حيوانات انسان نمايشان، چه می گويم؟ نه، بيچاره حيوان، هيالوها و ميکروبهاشان را، آنان که چون زالوهای خونخوار در پی مکيدن قطره قطره خون عزيزان اين پاک وطن هستند را، به کوی و برزن ها گسيل داشته اند و قلاده هشان را رها کرده به جان پير و جوان، زن و مرد، خرد و کهن می اندازند و با شقاوتی که برای يافتن مشابهش قطعا نيازمند زمانی بسيط، غور و مطالعه در کتب تاريخی و علمی هستيم، جواز کسب خون و دريدن سينه های سرو های راست قامت وطن ارزانی شان می دارند.

چه کسی را اراذل و اوباش می خوانيد؟

ادب را به گوشه وامی گذارم و با شيوه کلامی خودتان سخن می گويم و قلم می رقسانم و از شمايان، پست وجودان، می پرسم، سگهای هارتان که هر روزه سوار بر موتورسيکلتها، خيابانها و کوچه ها را جولانگاه خود گزيده اند و با توحشی که البته از غير از ايشان انتظار نمی رود، به جان و ناموس ملت، متعرض می شوند، اراذل و اوباشند يا موج موج ملتی که برای استيفای حقوق پايمال شده اش، با توسل به روش و منش مسالمت جو و آرام که از ويژگی های ريشه دار اخلاقی جامعه متمدن ايرانيست، سنگفرش خيابان را منقش به نقوشی رنگين و چشم نواز کرده اند؟

مشتی قداره کش که اغلبشان يا راکب موتورند يا با شمايلی مشخص و شناخته شده توحش را بدان حد رسانده اند که تيزی بر هر چه می توان نام انسان بر آن نهاد می کشند و گلوله نثار سينه های جوانان وطن می کنند، اراذل و اوباشند يا مليونها ايرانی اصيلی که در کمال متانت و مظلوميت، بانگ هل من ناصر سر می دهند و پاسداری از شرافت خويش را فرياد می کشند.

آن حقيرانی که در مراکز بسيج و متعلقات مکانی سپاه، اسلحه بروی ملت می کشند و لاله های وطن را پر پر می کنند، اراذل و اوباشند يا شير زنان و قدر مردانی که از معاصی روزافزون، احمدی نژاد و حاميانش و البته رهبری که چون کوهی برفی پشتش ايستاده است، به تنگ آمده اند و از خدعه ای که بر انتخابشان رفته، برافروخته اند و در عين و حين اين برافروختگی، متانت و وقار و ادب خويش را نيز در غالب آرامش طلبی و بهره گيری از ابزارهای شناخته شده مدنی دنبال می کنند؟

اراذل و اوباش، عناصر آلوده قريب به دولت و رهبری هستند که در وزارت کشور، بسان راهزنانی هرزه صفت، رای ملت به تاراج می برند و رای می سازند و تمثال لامثال دروغگويی و بی شرافتی را از صندوقها بيرون می آورند، يا ملتی که در برابر سگهای هاری که در سطور ماضی ذکر شد، از خود و هموطنانشان حراست می کنند؟

اراذل و اوباش، همان روان پريشان و وحوشی هستند که شبانگاهان به کوی دانشگاه هجوم می برند و ضرب باتوم و گلوله روانه تن رنجور و مظلوم دانشگاه و دانشجو، می کنند و ديگر بار، اهوارئيان را پرواز می دهند و مخفيانه بی آنکه خانواده و عزيزان آن پرستوهای عاشق، بر پيکرشان حاضر شوند، مدفون می کنند و با شعامتی بی مثال هرگونه کشته شدن دانشجويان را از طريق پنجره غبار گرفته و دروغزن صدا و سيما تکذيب می کنند.

آری همان چرک آلودگانی که مغز متهجرشان، توان درک ابعاد جنايتی که مرتکب می شوند را ندارد و نخواهد داشت و بی شک سر و کار اين وحوش، در آينده ای نزديک، با شمشير عدالت خواهد بود.

شمشير عدالت. آری شمشير عدالت، و من با جسارت تمام، بی آنکه پرده ای از احتياط بيان، حول خويش بيفکنم و يا ملاحظه ای منظور نمايم، قسم ياد می کنم خون برادران و خواهرانم در اينجا و آنجای ميهن، پايمال نخواهد شد.

تمايز شما با محمدرضا پهلوی در يک نکته ريز و مهم است. ديکتاتور ها همگی روزی صدای ملت هاشان را شنيده اند، او شنيد چون بسياران همچو خويش، اما حيف و صد حيف که باز هم همچو اسلافش دير شنيد، شما اما چنان حقير و تاريک آدينه ايد که عامدا خود را به نشنيدن می زنيد. برايتان متاسف نيستم، چه که معتقدم احساس تاسف هم حرمتی و شان اتلاقی دارد که به وجود بی وجود شما و يارانتان نمی چسبد جناب حجت الاسلام علی خامنه ای.

مسرورم.

آری از ازويه ای خاص مسروروم با نگرشی توامان با اميدواری به اين رخدادها می نگرم. گستره وحشی توحش گزمگان با کلاه و بی کلاه و کج کلاهتان، گستره افعال تهوع آور چکمه پوشان تيزی بدستتان که چون حراميان خونخوار مستانه در پی زخم آگين کردن پيکر هموطنانم هستند، تا بدان آستانه وسعت يافته، که متحدان بی شرمتان را در لبنان و فلسطين و يک دو جين ممالک آنسوی گيتی به دردسر انداخته است و خروش ملت خودآگاه مان آنچنان پهنه ديدگان عالميان را در استيلای خويش قرار داده که بيش از پيش حقارت و جايگاه مصنوعی بين الملليتان تحت الشعاع قرار گرفته است.

هر چند دلم گرفته است، دورم از منزلگاه آتش و خروش، اما زبانه هايش را به نظاره نشسته ام و همين ديده افکنی اميدوار نگاهم می دارد. همچون بسيارانی ديگر.

آقای خامنه ای، سخنانتان بار ديگر اثبات کرد، شرط عدالت که از شروط لازمه مشروعيت شما طبق تصريحات صريح قانون اساسی می باشد، در ذهن و وجود و قامت سياسيتان نه تنها رنگ باخته بل از حيض انتفاء خارج شده است.

به نظر می آيد دماسنج عدالت از شرم، يخ بسته است. برای هميشه. و اين بنفع شما و ساختار اکنون شکننده قدرتان نخواهد بود.

ای کاش به حوادث اخير در غالب يک فرصت برای جبران اغلاط خسران بار رويکردهای خود می نگريستيد. اما اينگون نشد و از همينرو تاکيد ورزيدم، شما را و سرنوشت از هم اکنون آشکارتان را شايسته اتلاق واژگانی چون تاسف نمی دانم.

من به عنوان يک انسان، فارغ از مليتم، که بدان تا ابد مفتخرم، فارغ از انديشه ام، که بدان تا دنيا دنياست، مومنم و فارغ از راهم که بدان تا نفس در سينه دارم، ملتزم خواهم ماند، تکرار می نمايم، فقط به عنوان يک انسان که ناظر و شاهد است آنچه را که بر فرزندان اين زيباکده مظلوم جهان، ايران عزيز، می رود، به شما لعنت می فرستم و از خداوند ايران زمين، همان پروردگار عاشق، همان آفريدگاری که بحر اين کهن ديار، فردوسی ها و مولوی ها و نظامی ها و سعدی ها و ........... فرستاده است، همان رَبی که کورش ها و آريوبرزن ها و بابک ها و اميرکبير ها و مصدق ها را به تاريخ پر افتخار اين خاک رنجور و همچنان استوار، بخشيده است، می خواهم، سرنوشت معلوم و مالوف جمله سيه سيرتان قدرت پرست همچون شما را که جز ضلالت و تيره بختی نخواهد بود، جلوتر بيندازد و صادقانه، آرزومند ديده گشودن بر پايانتان هستم و يقين دارم، پروردگار من، همان سترگ شنونده بينا و مسلط، ادعيه و درخواست های صادقانه مليونها هموطن مظلوم را می شنود.

اينبار هم پايان رساندنيست . اينبارهم پايان تام گرايان را آگاهان و آزادی پژوهانی که در صفوف مليونی خويش جهان را به تمجيد واداشته اند، رقم خواهند زد. تاريخسازان، اين نسل شوريده بر شقاوت. راقمان اين پايان همانانند. همانان که ابلهان روزگار، خس و خاشاکشان می نامند.

نمی شنويد؟!!

ضرباهنگ تتميم دوران سياه حاکميت زورمداران را ،

ضرباهنگی که حس شنوائی هر عاشق و آزاده ای را چه لذت آفرين نوازش می دهد.

آری،

نمی گويم، نه، ابدا، بسان برخی از هيچکسان همه کس نما مدعی تبارز فوری فردای سپيد نمی شوم، می دانم، پايان اکنون نيست، اما ترديد ندارم، نزديک است. تيک تاک ساعت، نم نمک ديدگان منتظرمان را به منزلگاه رهائی رهنمون می کند.

آری پايان را رسانديم و می رسانيم.

به اميد فرا رسيدن آن روز که ميهن دربندم از بند اين گزمگان گورکن، رهايی يابد و ايران و ايرانی هم آغوش يکديگر لبخند و شادمانی و مستانگی حواله چشمان جهانيان نمايند و سپيدی و نيکبختی خويش را فرياد زنند.

آمين


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016