سه شنبه 16 تیر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

تغار شکسته تهران، قسمت سوم: شهر اسرارآميز، داريوش سجادی

داريوش سجادی
چه رقص شبانه جوانان در خيابان های تهران قبل از ۲۲ خرداد و چه رزم روزانه و خيابانی ايشان بعد از ۲۲ خرداد قبل از آن که ناظر بر شناخت و دلبستگی بر موسوی و آرمان ها واهداف برنامه های وی باشد، فوران ترشح غده آدرنالين انباشته ايشان ذيل سياست های انقباضی و آمرانه حکومت در حوزه مناسبات اجتماعی بود که فضای انتخابات امکانی مناسب جهت تخليه آن را به ايشان داد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


صحت سلامت انتخابات رياست جمهوری دور دهم ايران می تواند گزينه قابل تحليلی مبتنی بر ادعاها و داده ها و ادله قائلين به انجام تقلب در اين دوره از انتخابات ايران باشد. (۱)
با فرض بداهت پيروزی احمدی نژاد در ۲۲ خرداد ۸۸ که محصول مشارکت حداکثری جامعه شهروندی ايران تلقی شود، بلافاصله اصلاح طلبان مدعی اعمال تقلب در انتخابات خود را ملزم به پاسخگوئی در مقابل يک پرسش اساسی می کنند و آن اينکه ايشان بارها قبل از برگزاری انتخابات با ترغيب شهروندان به مشارکت در انتخابات اظهار می داشتند چنانچه ميزان مشارکت در انتخابات بالا باشد، امکان تقلب توسط مجريان برگزارکننده انتخابات از بين خواهد رفت.
منطق اين ادعا ناظر بر يک داروينيزم سياسی بود مبنی بر آنکه جناح اصولگرا برخوردار از يک سقف محدود، سنتی و افزايش ناپذير از آرای شهروندان بوده و هر اندازه مشارکت در ايران افزايش يابد اين بمعنای ريزش آرای شهروندان در سبد اصلاح طلبان خواهد بود.
مطابق چنين ادعائی اصلاح طلبان از يک دُردانگی ذاتی سياسی و اجتماعی نزد شهروندان برخوردارند که بمثابه تئوری «بقا اصلح داروين» تحت هر شرايطی با ورود هر چه بيشتر شهروندان ايرانی به پروسه انتخابات اين آراء بصورتی اجتناب ناپذير بنفع ايشان به صندوق آرا واريز خواهد شد.
حال با فرض اصالت چنين ادعائی، اصلاح طلبان که با حضور اعجاب آور ۸۰ درصدی شهروندان در انتخابات مواجه شدند، تاکنون نتوانسته اند پاسخ قانع کننده ای به اين پرسش دهند که چرا علی رغم حضور بسيار گسترده مردم در انتخابات برخلاف ادعای قبلی ايشان (عدم امکان تقلب در انتخابات) و وفق ادعای فعلی ايشان (اعمال تقلب در انتخابات) حکومت موفق به انجام تقلب در انتخابات شد؟
ساده ترين پاسخ به اين پرسش استفاده از منطق معروف در آن لطيفه مشهور است که شيخی بالای منبر تاکيد داشت نمی توان با محارم نزديکی کرد و رندی از پائين منبر گفت: ما کرديم، شد!
اما سوای اين مطايبه، اصلاح طلبان چاره ای ندارند تا مسئوليت تنگی قافيه ابيات ناسنجيده سروده شده خود را بر عهده گيرند.
اما پرسش دومی که بلافاصله بعد از فرض پذيرش چنان مسئوليتی از جانب اصلاح طلبان خود را به اذهان عمومی تحميل می کند آن است که:
آيا اصلاح طلبان به دروغ مدعی اعمال تقلب در انتخابات رياست جمهوری شده اند؟
پاسخ اين پرسش در صورت کالبدشکافی دقيق ذهنيت حاکم بر فضای سياسی ايام انتخابات می تواند ناظر بر صداقت و راستگوئی اصلاح طلبان باشد اما صداقت آغشته به توهمی که اتکای بر دو فريب دارد:
ـ فريب ژئوگرافی. (جغرافی)
ـ فريب دمکراسی. (مردم سالاری)

فريب جغرافيائی اصلاح طلبان را بخوبی می توان از دل شعار «اگر تقلب بشه ـ ايران قيامت می شه» مورد شناسائی و فهم قرار داد.
اصلاح طلبان در کنار حاميان خود در حالی اين شعار را بيت الغزل شعارهای انتخاباتی خود کرده بودند که در فردای انتخابات علی رغم تصور و اعتقاد راسخ به اعمال تقلب در انتخابات، شاهد آن بوديم که «ايران قيامت نشد» نه تنها ايران قيامت نشد بلکه رهبران اصلاح طلب و پايگاه توده ای ايشان عملاً نتوانستند ابعاد اعتراض اجتماعی خود را در کليت شهر تهران گسترش دهند و اوج اعتراض شهروندان مدعی تقلب در انتخابات منحصر به نقاط مرکزی و شمالی شهر تهران باقی ماند. اين در حالی است که علی رغم اقدام هوشمندانه اصلاح طلبان که برخلاف سنت ۳۰ سال گذشته که تمامی تظاهرات در تهران حول محور شرق به غرب و در بستر خيابان انقلاب تا ميدان آزادی برگزار می شد، برای نخستين بار تظاهرات روز پنجشنبه ۲۸ خرداد را با محوريت شمال به جنوب از ميدان فردوسی به ميدان امام خمينی کشاندند اما علی رغم اين نيز موفق به الحاق توده های جنوب شهری به جنبش اعتراضی خود نشدند.
اين ناکامی (اپيدمی نشدن اعتراض های خيابانی) قبل از آنکه دليلی بر بی صداقتی اصلاح طلبان مبنی بر «مخالفت اکثريت ملت ايران با نتيجه اعلام شده انتخابات» باشد، ناظر بر فريبندگی شهر تهران و «ايران پنداری تهران» آن هم صرفاً بخش های مرکزی و شمالی اين کلان شهر در ذهنيت بخش قالبی از سياستمداران ايرانی است.

تهران طی بيش از ۲۰۰ سال گذشته با اتکای بر جغرافيای منحصر بفردش تدريجاً برخوردار از فيزيکی سياسی ـ اقتصادی شده که بالمال آن را مبدل به شهری اسرارآميز کرده که از قدرت اغوا و فريبندگی بالائی نزد مفتونان به خود برخوردار است.
فيزيک شهر تهران بشدت سياسی است. اين شهر از شمال منتهی به سلسله جبال البرز بوده و بالتبع شمال اين شهر به اعتبار خرمی و سرسبزی توانسته تداعی معنای «تهران خوشبخت» را نزد شهروندان داشته باشد اما در جنوب و برخلاف خرمی شمال، با سلطه کوير بر سرحدات جنوبی تهران اثر کمتری از خرمی مشاهده شده و بالطبع جغرافيای اجتماعی شهروندان اين شهر نيز بشدت متاثر از جغرافيائی طبيعی و نامسطح آن قرار دارد.
جبر طبيعت در حالی اين شهر را از حيث اکوسيستم مبدل به دو قطبی «تهران خوشبخت» و «تهران مسکين» کرده که شهروندان ساکن آن نيز بالتبع به دو گونه جغرافيائی و طبقاتی و با دو خرده فرهنگ رفتاری و هنجاری کاملاً متفاوت تقسيم شده اند.
شمال تهران به اعتبار خوش آب و هوائی و مرتفع بودن به مرور مُبدل به اعيان نشينی با خرده فرهنگ عمدتاً متمايل به اطوار غربی شده تا جائی که در ذهنيت و ضمير ساکنين اين منطقه از شهر، ارتفاع جغرافيائی مترادف با ارتقا فرهنگی نيز شده اين در حالی است که جنوب فقير، کانون استقرار طبقات کم درآمدی است که از طريق پناه بردن به دين و آداب دينی «در مقام يگانه تمّول خود» فقر مادی شان را توجيه و تحمل می کنند.
هر چند از فردای پيروزی انقلاب اسلامی، حکومت از طريق ساخت گسترده مجتمع های آپارتمانی در جوار مناطق اعيان نشين شمال و شمال غربی تهران توانست ترکيب جمعيتی آن مناطق صرفاً اعيان نشين را با استقرار اقشار کارمند و بوروکرات از يکدستی خارج کند اما در نهايت همان اقشار متوسط و جديدالورود به اعيان نشين های تهران نيز هر چند از حيث طبقاتی مرفه محسوب نمی شدند اما در جوار مرفهين برسميت شناسنده خرده فرهنگ طبقه اعيان شده و اگر مکنت ايشان را نداشتند اما اطوار ايشان را برسميت شناخته و الگوی خود قرار دادند.
با چنين مختصاتی از دو قطبی تهران، شمال اين شهر نزد شهروندان مبدل به منطقه ای رنگی شد. منطقه ای که همه چيز در آن بوی زندگی و شادابی و تنوع و رنگارنگی با استاندارد های غربی می دهد.
اما اين نکته را نيز نبايد از نظر دور داشت که خرده فرهنگ طبقه اغنيای ايران تفاوت برجسته ای با خرده فرهنگ جوامع سرمايه دار غربی دارد.
تفاوت بارز در تمّول غربی با تمّول شبه غربی از نوع ايرانی آن است که در غرب تمّول برخاسته از مسيحيت پروتستان نماد برگزيدگی نزد خداوند محسوب می شود. لذا نه عنصر متمّول «تمّول» خود را محل تفرعن و تفاخر به غير متمّولين قرار می دهد همچنانکه نگاه مسکينان و متوسطين نيز به اغنيا عاری از نفرت است.
اما برخلاف آن در ايران، اغنيا فقر مادی را ناشی از فقر فرهنگی دانسته و دين و دين ورزی را نماد فقر وعقب ماندگی طبقات فقير فرض می کنند و بالتبع ازطريق دهان کجی به نُرم ها و آداب مذهبی می کوشند با هر اندازه تشبث به اطوار و شمّا و اداهای غربی، فخرفروشانه خود را طبقه برتر و فاضل جامعه معرفی کنند .
متقابلاً جامعه فرودست و فقير تهران، تمّول را دال بر دزدی فرض کرده و اغنيا را سارقين فرهنگ و فرصت و امکان زندگی سعادتمند خود دانسته و می دانند.
محصول چنين دوئيتی تضادی آنتاگونيستی و قهر و چالشی تاريخی و اجتناب ناپذير بين «تهران خوشبخت» و «تهران مسکين» در کلان شهر تهران شده.
تهران خوشبخت با چنين مختصاتی به اعتبار رنگ و لعاب و شادابی و تنوع و تجملش در کنار تهران مسکين و سياه و سفيد، به مرور از آن درجه از قابليت اغوا و فريبندگی برخوردار است تا بتواند کسر بزرگی ازشهروندان و سياستمداران را دچار اين فريب کند که صدای «تهران خوشبخت» را صدای ايران تلقی کنند.
صدائی که توانسته بود تهرانيان مرکز و شمال شهر را همراه با بخش موثری از نخبگان سياسی فعال در انتخابات، در اين تصور و توهم راسخ کند که «همه جای ايران، هم صدای من است»!
گذشته از آنکه استراتژيست های جبهه اصلاحات در تدوين استراتژی انتخاباتی خود به غلط تصور کردند در صورت تمهيد فضائی دو قطبی موفق خواهند شد از مزايای چنين فضائی با بسيج آراء طبقات متوسط و خاموش، اکثريت آرا را بنفع نامزد خود به صندوق انتخابات واريز نمايند.
اين در حاليست که شش ماه پيش تر و در آستانه ورود محمد خاتمی به عرصه انتخابات، طی مقاله «شکست برزگ خاتمی» (۲) هشدار داده شده بود که در صورت قطبی شدن انتخابات به همان اندازه که اين قطبی شدن استعداد بسيج آرای شهروندان طبقه متوسط را دارد به همان ميزان نيز محمود احمدی نژاد را برخوردار از فرصت بسيج پايگاه مردمی اش در طبقات سنتی اعم از روستائيان و طبقات فرودست شهری و بعضاً مذهبی خواهد کرد. فرصتی که به اعتبار برتری عددی پايگاه اجتماعی احمدی نژاد، پيروزی بزرگ و محتملی را نصيب وی خواهد کرد.
اصلاح طلبان در موقعيتی موفق به فعال کردن گسل تاريخی سنتی ـ مدرن در انتخابات ايران شدند که تجربه تاريخی نشان داده برخلاف طبقات سنتی که :
« در پذيرش مسئوليت ها و مشارکت های اجتماعی با فريضه انگاری چنان نقش هائی همواره حضوری منسجم در فراخوان های حکومتی دارند در جبهه مقابل، طبقه مدرن از يک رخوت و کاهلی تاريخی در رنج بوده و بسيج ايشان در تحرکات اجتماعی بمثابه ترغيب «لشکر خمّاران» بغايت هزينه زا و طاقت فرسا می باشد»(۳)

ناآرامی های دو هفته بعد از انتخابات در تهران سند برجسته ای از چنين ادعائی را در دسترس قرار داد. صرف نظر از چند تظاهرات مسالمت آميز و گسترده تهرانيان معترض به نتيجه انتخابات، در فردای به آشوب کشيده شدن تهران دو ويژگی در رفتار معترضين به انتخابات به وضوح قابل رويت بود.
ـ نخست خالی شدن صحنه از حضور اکثريتی معترضين و به ميدان آمدن انحصاری جوانان طبقه مدرن و متوسط در جنگ و گريزهای خيابانی با پليس و لباس شخصی ها.
اما نکته مهم در چنين حضور جوانانه ای قبل از آنکه ناظر بر شعور و اقبال آگاهانه به خواسته های مدنی و شهروندی طبقه متوسط و مدرن باشد عمدتاً استفاده از فرصت مغتنمی جهت تخليه غدد آدرنالين متراکم شده ناشی از سياست های آمرانه و انقباضی حکومت طی سال های گذشته بود.
چه رقص شبانه جوانان در خيابان های تهران قبل از۲۲ خرداد و چه رزم روزانه و خيابانی ايشان بعد از ۲۲ خرداد قبل از آنکه ناظر بر شناخت و دلبستگی بر موسوی و آرمانها واهداف برنامه های وی باشد، فوران ترشح غده آدرنالين انباشته ايشان ذيل سياست های انقباضی و آمرانه حکومت در حوزه مناسبات اجتماعی بود که فضای انتخابات امکانی مناسب جهت تخليه آن را به ايشان داد.
طبعاً برای جوانان طبقه مدرن که به مرز کلافگی از تحقير و ديده نشدن و برسميت شناخته نشدن توسط حکومت رسيده، ايام آشوب در تهران به سهم خود تا آن اندازه جذابيت داشت تا ايشان با ترشح طبيعی غدد آدرنالين و فرو بردن خود در خلسه و هيجان «خوف و رجاء» مطالبات اجتماعی خود را با لهجه سياسی از طريق مشارکت در جنگ و گريزهای خيابانی فرياد بزنند.
جنبش «سامسونت به دست هائی» که وندآليزم حرف اصلی را در آن می زد.

ـ ويژگی ديگر در شهرآشوبی جوانان طبقه مدرن و معترض در خيابان های تهران، حاکميت ترسی آشکار و طبيعی در رفتار ايشان بود.
شعار برجسته و کثيرالتکرار «نترسيد ـ نترسيد ما همه با هم هستيم» برخلاف انتظار سند آشکاری از استيلای ترسی مفهوم و قابل انتظار بر فرديت جامعه ای است که در برزخ مدرنيته احساس بی پناهی می کنند.
آنانکه در خيابان های تهران با «فعلی امری» شعار نترسيد سر می دادند به شفاف ترين شکل ممکن در حال اعتراف به ترسيدن شان بودند و برای استتار چنان ترسی امر بر نترسيدن و پناه بردن به جمعيت می دادند.
تلويزيون فارسی زبان BBC از آنجا که در ايام ناآرامی های تهران موفق شد خود را در مقام رسانه انقلاب «تهران خوشبخت» تثبيت و معرفی کند، الگوی مناسبی از چيستی آن ترس مفهوم و قابل انتظار نزد طبقات مدرن را در يکی از تبليغات رسانه ای اش بارها نشان داده و می دهد.
آنونسی که در آن جوانی با شمائی مدرن، شورمندانه و از سر شوق اسباب خوشبختی خود را مستظهر به دست افزاری تکنولوژيک (سلفون) قرار داده و از بيننده می پرسد:
«می دونی اين روزها چه چيزی بيشتر خوشحالم می کنه؟ اين که هيچوقت تنها نيستم»!
ترس از تنهائی، طبيعت مدرنيته است که با فرو بردن انسان در خلائی فکری و معنائی می کوشد از طريق تکنولوژی بجای پر کردن چنان خلاء و بالطبع ترس ناشی از چنان بی معنائی، با شعار «نترسيم نترسيم ما همه با هم هستيم» تنهائی و ترس خود را مستوره در جمع و با هم بودن و فراموش کردن کند.
بر اين مبنا نمی توان برای اقبال عموم جوانان طبقه مدرن جامعه ايران به موسوی اصالتی قائل شد.
اقبال به موسوی نزد ايشان قبل از آنکه وقوف بر مزايا و شناخت آگاهانه از رويکردهای سياسی و فرهنگی و اقتصادی موسوی داشته باشد، متکی بر نفرت از احمدی نژاد در دوقطبی انتخابات بود. طبيعی است در چنان فضائی احمدی نژاد سمبل هر آنچه زشتی و پلشتی و کراهت خواهد بود و متقابلاً بدون کمترين شناخت از «موسوی دين ورز» يک شبه ايشان نزد آن دسته از جوانان در کانون همه سپيدی ها و خوبی ها و نيکی ها و سوپرمنی رويائی و مردی برای تمام فصول و مفتاح الجناحی برای همه انسدادها تعريف و تعبيه و معنا خواهد شد.
اين بمعنای مصادره جميع آرای مکتسبه موسوی در سبد جوزدگان انتخابات نيست و نمی توان منکر آن شد بخش قابل توجهی از آرای موسوی تعلق به نسل اولی هائی داشت که با تکيه بر سال های جنگ و شناخت شان از مديريت بهينه موسوی به ايشان رای دادند.

ـ فريب دمکراسی. (مردم سالاری)
آيا پدری را که علی رغم ميل فرزند بيمارش و بر اساس مصلحتی منطقی اقدام به خوراندن از سر قهر دارو به فرزند خود می کند، می توان ديکتاتور ناميد و فعل قهرآميز وی را نامشروع و غيردمکراتيک معنا کرد؟
بخش هائی از جناح محافظه کار ايران سال هاست که مستقيم و غيرمستقيم با اعتقاد بر عدم اصالت دمکراسی قائل به آن بوده که رای اکثريت حائز شانيت برای مشروعيت نظام نبوده و مصلحت سنجی نخبه (ولايت فقيه) يا نخبگان جامعه (روحانيت) اجل بر انتخاب ولو اکثريتی جامعه است.
انتخابات ۲۲ خرداد نقطه عطفی در تاريخ سی ساله جمهوری اسلامی است که برای نخستين بار اصلاح طلبانی که سالها در خط اول مخالفت با نظريه تئوکراسی، سنگربان دمکراسی ايرانی بودند اينک بصورتی اعلام نشده جايگزين محافظه کاران کرده است.
هر اندازه در نتيجه آرای اعلام شده محمود احمدی نژاد بتوان شبهه کرد اما هيچکدام از طرفين در آرای ۱۳ ميليونی اعلام شده موسوی نمی توانند شبهه کنند. حداقل آنکه اصلاح طلبان با فرض تن دادن به نتيجه فعلی انتخابات می توانند ۱۳ ميليون آرای اعلام شده موسوی را به عنوان رکوردی بی سابقه از آرای نامزدهای شکست خورده در جميع انتخابات رياست جمهوری به نام خود ثبت کنند.
ظرافت پنهان در آرای ۱۳ ميليونی موسوی و يا ظرافت پنهان در تفسير آرای ۱۳ ميليونی موسوی، مصادره به مطلوب کردن کيفيت اين آرا در قاعده دمکراسی است.
بنابر چنين مصادره ای ۱۳ ميليون رای موسوی واقعيت دارد اما مهم تر از آن اين است که اين آرا حقانيت هم دارد.
بدين معنا که ولو با فرض آنکه محمود احمدی نژاد با هر لطائف الحیّلی توانسته خود را برخوردار از رای اکثريتی جامعه ايران کند اما در توزين دمکراسی، آرای ۱۳ ميليونی موسوی به اعتبار اتکای آن بر تدبير و مصلحت سنجی و پشتوانه نظرات تخصصی نخبگان و طبقات بالای جامعه برخوردار از حقانيت نيز می باشد که همان حقانيت وزن آرای موسوی را سنگين تر از آرای ۲۴ ميليونی احمدی نژاد می کند.
عصاره اين منطق ناظر بر برتری دمکراسی کيفی بر دمکراسی کمّی است. بدين معنا که در فرض دوگانه ای تخيلی مانند «سروش و گوگوش» هر چند شايد دومی (گوگوش) به اعتبار محبوبيت و شهرتش اجتناعی ولو عوامانه اش موفق شود در هر انتخاباتی بر اولی (سروش) علی رغم همه شايستگی ها و قابليت های فردی و تخصصی اش با تفاوتی برجسته پيروز شود اما چنان تفوّقی بمعنای اصلحيت و ارجحيت گوگوش بر سروش در حوزه داوری اجتماعی نيست.
اينکه اصلاح طلبان در ورای ادعای تقلب در انتخابات يک گام هم جلوتر گذاشته و صرف نظر از سلامت انتخابات از اساس منکر شانيت و صلاحيت فردی احمدی نژاد جهت تصدی کرسی رياست جمهوری شده اند می تواند ناظر بر دو واقعيت باشد.
نخست آنکه احمدی نژاد بر اساس ادله قابل اثبات و استناد و به اعتبار نابلدی های گفتاری و رفتاری اش طی چهار سال گذشته شخصيتاً فاقد صلاحيت های فردی و تخصصی در حد و قواره يک رئيس جمهور برای تمشيت مديريت کلان ايران است. و دوم پذيرش اين واقعيت تلخ و اجتناب ناپذير که قاعده دمکراسی مبتنی بر عوام فريبی است و هر نامزدی که از توان بيشتر و بالاتری در فريفتن عوام برخوردار باشد، کامرواتر در مبارزات دمکراتيک است.
اين واقعيت ربطی به دمکراسی ايرانی ندارد و در جميع دمکراسی های جهان موضوعيت و طريقيت داشته و دارد.
تلخ يا شيرين احمدی نژاد نشان داده از آن درجه از هوش برخوردار است که منبع قدرتمند دمکراسی را شناسائی و بر روی آن خيمه زده. اين منبع چيزی نيست جز توده های عوام و فقيری که در عين اکثريت عددی، قبل از آنکه توان فهم زوايای پنهان و تخصصی عالم سياست را داشته باشند، در مقابل خود مردی را می بينند که بيانش هر چند مطنطن و فرهيخته نيست اما عوام فهم است. احمدی نژاد با همين گويش عوامانه و منش محروم نوازانه و فقيرسالارانه توانسته از توده های محروم دلربائی کند.
اين عوام فريبی امر غريبی در دمکراسی ايرانی نيست و در دوم خرداد ۷۶ نيز بنوعی ديگر جامعه سياسی ايران آن را تجربه کرد.
اگر در سوم تير ۸۴ و چهار سال بعد در ۲۲ خرداد ۸۸ احمدی نژاد توفيق آن را کسب کرد تا با توسل به سنت عوام فريبی کرسی رياست جمهوری ايران را اشغال کند در دو دوره رياست جمهوری خاتمی نيز وی با همين موج فاتح کاخ رياست جمهوری ايران شد با اين تفاوت که احمدی نژاد سوار بر موج نفرت از تبعيض اجتماعی و اشتياق جامعه به عدالت اجتماعی موفق به فريب و خريد آرای عوام جامعه شد و خاتمی با خود فريبی بخش اعظمی از عوام و خواص جامعه نسبت به «خاتمی موجود» و «خاتمی مطلوب» ايشان را بر تارک اقبال خود تا کاخ رياست جمهوری ايران مشايعت کرد. خاتمی که نه آنی بود که شيدائيان خود فريفته اش تخیّل می کردند و نه می خواست آنی باشد که شيدائيان از وی فهم و طلب می کردند. همان خودفريبی که پيش از اين گريبان گير نومارکسيست های دلباخته کارل مارکس نيز شده بود و قبل از آنکه واقعيت مارکس را ببينند قرائت خود از مارکسيسم را به نام کارل مارکس برسميت شناخته و بر وی تحميل می کردند تا جائی که فرياد اعتراض مارکس را نيز بلند کرد که:
من کارل مارکسم نه مارکسيست!
فهم غلط از ماهيت آرای مکتسبه خاتمی در دوم خرداد ۷۶ به اندازه کافی استعداد فريبندگی برای حاميان ستادی خاتمی را داشت تا تحت تاثير ويترين «تهران خوشبخت» و بويژه تحت تاثير لايه بيرونی اين ويترين که عمدتاً جوانان بودند نتوانند ترکيب نامتجانس آرای خاتمی را در کليت ايران ببينند. همين ثقل سامعه و ضعف بصر لايه های تندروی اصلاح طلب را «چشته خورانه» به اين صرافت انداخت که شرط موفقيت در هر انتخاباتی دو قطبی کردن جامعه از طريق به هيجان آوردن جوانان در خط اول مبارزه انتخاباتی است. ترفندی که عرصه علنی مبارزات انتخاباتی در تهران را با موفقيت در انحصار «تهرانيان خوشبخت» قرار می داد اما هم زمان مانع از ديدن ديگر نقاط کشور در چشم ايشان شد و متقابلاً عقلانيت مطلوب در عرصه انتخابات را تحت الشعاع احساسات و هيجانات تحريک شده جوانان قرار می داد.
حاکميت همين هيجان زدگی مانع از آن شد تا اصلاح طلبان تندرو اصلحيت مهدی کروبی به پشتوانه صلاحيت های فردی و تيم مجّرب و برنامه های مدون و کارشناسانه اش را قربانی زياده خواهی و لج بازی قدرت طلبانه شان کنند و با دست خود فتح باب کننده بازی شدند که بازنده آن کليت اصلاح طلبان شدند.
بر اين مبنا اصلاح طلبان چاره ای ندارند جز آنکه يا تمهيدی برای رفع استعداد ذاتی عوام فريبی در دمکراسی بيانديشند و يا آنکه خويشتندارانه تن به قاعده عوامفريبی دمکراسی دهند ولو آنکه نتيجه آن دمکراسی تفوق آرای کمّی شهروندان عامی بر آرای کيفی طبقات نخبه باشد.

داريوش سجادی
۱۶/تير/۸۸
ادامه دارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ در دو قسمت گذشته مقاله «تغار شکسته تهران» کوشش شده بود ابتدا نقش و نحوه ورود رسانه های خارجی به بحران انتخابات رياست جمهوری اخير ايران و اهداف پنهان از شيوه اطلاع رسانی آنها مورد نقد و ارزيابی قرار گيرد. همچنانکه در ادامه با فرض صحت تقلب در شمارش آرای انتخابات کيستی و چرائی دست پنهان در چنان تقلبی مورد گمانه زنی قرار گرفته بود. در اين قسمت و برخلاف قسمت دوم با فرض صحت سلامت انتخابات اقدام به راست آزمائی ادله قائلين به اعمال تقلب در انتخابات شده و در قسمت چهارم که متعاقباً منتشر خواهد شد تحت عنوان «هذيان بودن يا نبودن کودتای روسی يا انقلاب مخملی» شواهد و ادله طرفين چنان ادعاهائی مورد نقد و ارزيابی قرار خواهد گرفت.

تغار شکسته تهران ـ قسمت نخست
http://www.sokhan.info/Farsi/Taghar.htm
تغار شکسته تهران ـ قسمت دوم
http://www.sokhan.info/Farsi/Taghar2.htm

۲ـ شکست بزرگ خاتمی:
http://www.sokhan.info/Farsi/Shekast.htm
۳ـ ماهيت نبرد در تهران:
http://www.sokhan.info/Farsi/Tehran.htm


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016