جمعه 2 مرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جنبش همگانی در کدام محل؟ ابوالحسن بنی صدر

ابوالحسن بنی صدر
آيا تقلب بزرگ به جامعه آموخت که تکرار تجربه در محدوده يک رژيم استبدادی (تجربه خاتمی)، تخريب نيروهای محرکه و بی توان و فعل پذير گشتن و در استبداد ماندن است؟ پاسخ اين پرسش، دانسته نيست. اما دانسته است که اهل انديشه می بايد اين واقعيت را به جامعه بياموزند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


پرسشها از ايرانيان و پاسخها از ابوالحسن بنی صدر

- عده ای معتقدند (در بحثی که همين ديروز داشتم) در دوره خاتمی همانگونه که آقای جنتی اعتراف کرد، با وجود هر ۹ روز يک بحران، جامعه و به ويژه دانشجويان خواب از چشم رژيميان ربودند، اکنون جامعه می‌خواهد با مشارکت خود، مجددا خواب خوش را بر استبداديان حرام کند. پاسخ‌های درخور را با اين دوستمان در ميان گذاشتم، اما از شما می‌پرسم، اگر بحث تحريم به ميان است، با توجه به سانسورها، با توجه به انديشه‌های راهنمای بيمارگونه‌ای چون: عمل‌گرايی انتزاعی، سياست‌ورزی حرفه‌ای، مصلحت انديشی، آمال قدرت‌مآبی در روشنفکران و سياست ورزان، تجاری شدن فرهنگ در گستره عمومی، همچنين تفوق جهان بينی‌هايی که مبتنی بر عقلانيت محاسبه گری و کاسبکاری هستند، در همين گستره،اعلام پايان انقلاب و پايان آرمان گرايی نزد روشنفکران و سياست‌ورزان، فقدان آرمان در نسل جوانان و جامعه به موجب همان جهان بينی کاسبکاری و.... چگونه می‌‌توان جريان تحريم را به جنبش تحريم تبديل کرد؟ تنها گفتن بيان حق و بيان آزادی کافی نيست. دقيقا جزء به جزء راهی را که بايد طی کرد، راهی که کاربردی و عينی باشد و سرانجام راهی را که به جامعه و جريان‌های سياسی قابل ارائه باشد، نشان دهيد؟
وقتی رويدادها نظر را تکذيب می کنند:
پرسش پيش از «انتخابات» و تقلب بزرگ به عمل آمده است. اينک بعد از تجربه هستيم و رويدادها تکذيب روشنی هستند بر نظر «روشنفکران و سياست ورزان و...» . با وجود اين در اين دعوی تأمل کنيم که، در حکومت خاتمی، «جامعه و به ويژه دانشجويان» خواب از چشم رژيمی ها ربوده بودند» و قرار بر اين بوده است که، با انتخاب آقای موسوی، بارديگر، خواب از چشم رژيمی ها بربايند:
۱ – در دوره خاتمی، ولايت مطلقه فقيه، در قلمروهائی هم که به عمل در نيامده بود، به عمل درآمد. کارهائی هم که آقای خمينی نکرده بود، آقای خامنه ای کرد: صدور حکم حکومتی به مجلس و حمله به مطبوعات که توقيف آنها را به دنبال آورد. تضعيف مستمر «اصلاح طلبان» و تقويت پيگير مافياهای نظامی – مالی و آماده کردنشان برای تصرف دولت، سبب شدند که از رهگذر دو «انتخابات» که حکومتی خاتمی خود مجبور به انجامشان شد، دولت به تصرف مافياها درآيد.
۲ – اما اگر تصرف دولت توسط مافياهای نظامی – مالی انجام گرفت، از جمله، بخاطر آن بود که جامعه، بويژه دانشجويان از تک و تاب افتادند. سرکوب مستمر، يکی از دلايل بود، اما سرخوردگی دليل ديگر و بزرگ تر بود. واکنش سرد مردم و دانشجويان نسبت به اعتصاب «نمايندگان» و تن زدنشان از رأی دادن در «انتخابات»، از تجربه ای نشأت می گرفت که جوانان و زنان، از روز ۲ خرداد ۷۶، وارد آن شدند. در طول ۸ سال، نيروی محرکه ای که در ۲ خرداد بکار افتاد، بسان يک موتور، توان از دست داد و خاموش شد.
۳ – پرسيدنی است: هرگاه مافياهای نظامی – مالی دست به تقلب بزرگ نمی زدند و آقای موسوی رياست جمهوری می يافت، تجربه دوره آقای خاتمی نبود که تکرار می شد؟ آيا تکرار تجربه های نيمه تمام عيبی نيست که ما ايرانيان داريم و اين «انتخابات» نمی گويد در درمان آن نکوشيده ايم؟ همين پرسش در باره جنبشی که تقلب بزرگ به دنبال آورد، در صورت پيروزی، وجود دارد. بر همه نيک انديشان است که راه و روشی را پيشنهاد کنند که اين جنبش نيز تجربه نيمه تمامی نشود. يعنی در اين و آن شکل ادامه يابد و بسان يک تجربه، تصحيح بپذيرد و به نتيجه که استقرار ولايت جمهور مردم است، بيانجامد.
۴ - بدين قرار، ماندن در حاکميت استبداد تبهکار و دلخوش کردن به اين که «خواب از چشم رژيمی ها ربوديم يا می ربائيم»، راه و روشی نيست که يک جامعه زنده ای در پيش می گيرد که راه رشد را می داند و در آن به پيش می رود. راه و روش مردمی است که در حصار استبداد زندگی می کنند و نيروهای محرکه خود را در تحرکهای بی فرجام تباه می کنند، تا سرانجام در «نظام اجتماعی ايستا» بمانند و هر روز شاهد پژمردگی خود باشند.
هرگاه «روشنفکران و سياست ورزان» باز و بسته بودن نظام اجتماعی را لحاظ می کردند و به اين امر توجه می کردند که کار برد نيروهای محرکه است که جامعه را در قيد نظام اجتماعی بسته و ايستا نگاه می دارد و يا آن را باز و تحول پذير می کند، هرگز جامعه را به تکرار تجربه دوران خاتمی نمی خواندند. جامعه را به جنبش همگانی، برای باز و تحول پذير کردن نظام اجتماعی، می خواندند. به شکستن ساختهائی می خواندند که استبداد ويرانگر نيروهای محرکه بر آنها تکيه دارد و بدانها برپا است.
۵ – جنبشی که تقلب بزرگ به دنبال آورد، دو تکذيب و يا دو دليل روشن شد بود بر طرز فکرهائی چون « مردم ديگر حاضر به انقلاب نيستند» و جوانان آرمان ندارند و... هر چند بعضی از مدعيان کج انديش بيشتر از رژيم در فروخواباندن جنبش کوشش می کنند، اما وقوع جنبش همگانی، نه تنها حق را به آنهايی می دهد که بی وقفه، در باره اين جنبش و هدفی که می تواند داشته باشد و نيز در باره جوان و نقش او، گفته و نوشته اند، بلکه، بنفسه، گويای اين واقعيت ها نيز هست:
● جنبش همگانی از خشونت بی نياز است و هرگاه رژيم نتواند خشونت را بدو تحميل کند، تا پيروزی ادامه می يابد.
● جنبش همگانی بدون آرمان نا ممکن است. بدين دليل که جنبش مستقل از مثلث زورپرست انجام گرفته است و نيز به دليل شعارهايش، ترديد باقی نگذاشته است که استقلال و آزادی آرمانهای اين جنبش هستند. هرگاه بدانيم انسان مستقل و آزاد و جامعه مستقل و آزاد، نيروهای محرکه را در باز و تحول پذير کردن نظام اجتماعی، بکار می اندازد، تا در راست راه رشد به پيش رود، رشد بر ميزان عدالت اجتماعی نيز آرمان سوم جنبش می شود. جنبش همگانی تنها با اين سه آرمان سازگار است، زيرا همگان از آنها برخوردار می شوند: هرگاه آزادی را شامل برخورداری از حقوق انسان و حق برابر بر حاکميت بر ميزان دوستی بشماريم، و همچنين هر گاه استقلال را، از جمله، برخورداری مردم کشور از حقوق ملی بدانيم، رشد نيز رشد انسان می شود و نه رشد قدرت (سرمايه و...).
● فکر «پايان انقلاب»، وقتی نظام اجتماعی همچنان بسته يا نيمه بسته و ايستا است، محکوم کردن جامعه به مرگ است. جامعه ای که بخواهد زنده بماند، به جنبش همگانی روی می آورد و آن را تا از ميان برداشتن ساخت های بسته و ويران کننده نيروهای محرکه و ايجاد ساختهای باز ادامه می دهد.
۶ - جنبش همگانی نمی تواند برای هدفی انجام بگيرد که مجموعه ای از حقوق نباشد که هر عضو جامعه بايد از آن برخوردار باشد. شنيده شد که «جامعه شناسی» ايرانی، در پاريس، گفته است: جنبش مردم برای خربزه است! اين جمله بيانگر انحطاط آن نوع جامعه شناسی است که در واقعيت اجتماعی از ديد قدرت حاکم می نگرد. چرا که نه تنها از فهم جنبش ناتوان است، بلکه از مشاهده جنبش نيز ناتوان است و از خود نمی پرسد: آيا جنبش برای خربزه می تواند ادامه بيابد؟ جنبش کنندگان حاضر می شوند دست به جنبش بزنند و برغم سرکوبی چنين وحشيانه، آن را ادامه بدهند؟ جنبش برای خربزه می تواند دنباله يک رشته تحرک ها در زمان باشد؟ جنبش برای خربزه می تواند نه به استبداد و آری به آزادی باشد؟ صاحب اين نظر حداقل از خود نمی پرسد که مردم و جوانانی که فرياد می زنند «نترسين نترسين ما همه با هم هستيم»، چگونه می تواند جنبش برای خربزه تلقی شود؟ و...
به ترتيبی که در پاسخ به پرسش اول، به تفصيل توضيح دادم، جنبش همگانی موضوع کار وجدان های همگانی و تاريخی و علمی جامعه هستند. ميزان غنای اين وجدانها را ميزان مبهم و يا شفاف بودن هدف و روش و نيز وسعت جنبش بدست می دهد. از اين رو، ابهام زدائی ها، از رهگذر غنی کردن وجدانها، کاری است که می بايد بی وقفه بدان پرداخت. جنبش همگانی می گويد که رأی دهندگان و آنها که رأی نداده اند خواستار تغييرات بنيادی هستند. افزون بر اين، ما را از تغيير محل عمل و روش نيز آگاه می کنند:
*سه محل يابی در نظر و محل عملی که جنبش همگانی جست:
هدف و روش و محل عمل رايا آزادی معين ميکند و يا قدرت. وقتی قدرت است: هدف ناگزير قدرت می شود. اين هدف (= قدرت) روش و محل عمل خود را بدين ترتيب معين می کند: الف- درون رژيم، بدين خاطر که قدرت حاکم است و ب - بيرون از ايران، بدين خاطر که قدرت خارجی توانا به جبران ناتوانی گروه يا گروه هائی است که می خواهد و يا می خواهند جانشين رژيم شود و يا شوند. از اين رو، دو راه کار، از بازسازی استبداد بدين سو، برگزيده شده اند:
۱ – " ميدان عمل درون رژيم است." اين ميدان عمل اصلاح طلبان را بوجود آورد و اصلاح طلبان اين ميدان عمل را بوجود آوردند. گروههائی نيز دنباله رو آنها شدند.
۲ –" ميدان عمل بيرون رژيم و بيرون از ايران است. "سازمانهای سياسی قدرتمدار که وابستگی را اجتناب ناپذير گمان بردند، اين ميدان عمل را برگزيدند. آنها تمام توان خود را در برانگيختن قدرت خارجی به مداخله بکار بردند و بکار می برند. ۳ - اما وقتی هدف و روش آزادی است، محل عمل، «بيرون رژيم و درون ايران» می شود. هدفی که آزادی است استقلال از رژيم و قدرتهای خارجی را ميدان عمل و جنبش همگانی مردم را روش می گرداند. متقابلا، باز يافت استقلال انسان و آزادی او و استقلال و آزادی ايران (استقلال بدين معنی که هيچ قدرت خارجی شريک حاکميت مردم ايران نيست و آزادی بدين معنی که هيچ شخص و مقامی صاحب ولايتی نيست که به جمهور مردم تعلق دارد) را هدف می کند.
اينک بنگريم که جنبش شرکت در «انتخابات» که به جنبش اعتراض به تقلب سرباز کرد، در کدام يک از سه محل، روی داد؟ و آيا محل عمل خود را تغيير داد و يا نداد:
● جنبش شرکت در دادن رأی، بدون ترديد در گزينه سوم يعنی «ميدان عمل درون رژيم است»، روی داد. هرگاه تقلب بزرگ انجام نمی شد، هدف جنبش به جانشين کردن آقای احمدی نژاد با آقای موسوی محدود می ماند. اين امر که با تقلبی چنان گستاخانه مانع از به رياست جمهوری رسيدن آقای موسوی شدند، يعنی اين که رژيم دربهای خود را بر روی «عضوی از خانواده» نيز بسته است که «رهبر» بدو بی مهر است و وساطت اکثريت بزرگ مردم را نيز نمی پذيرد. بدين قرار، آقای خامنه ای زحمت همه آنهائی را کم کرد که طی سالها و با استفاده از همه امکانها، محدوده رژيم را تنها محل عمل فعاليت سياسی، تبليغ می کردند. نقشی که آقای خامنه ای به خود داد سبب شد که جنبش اعتراضی از محدوده رژيم بيرون رود و ميدان عمل خويش را بيرون رژيم و درون ايران قرار دهد.
بدين قرار، محل عملی که جنبش همگانی جست، گويای اين واقعيت است که وقتی هدف آزادی می شود و مردمی می خواهند به حاکميت استبداديان پايان بدهند، محل عمل آنها بيرون از رژيم و درون ايران می شود. بدين سان، جنبش نظری را تصديق کرد که از ديرباز، با مردم ايران در ميان گذاشته شده است. جز اين که «روشنفکران و سياست ورزان و...» تا وقتی قدرت را هدف هر فعاليت سياسی می شناسند، نمی توانند چنين محل عملی را بپذيرند و جامعه را از آن آگاه کنند. با وجود اين، جنبش شرکت در «انتخابات» و جنبشی که در پی تقلب بزرگ، روی داد، ما را از واقعيتی آگاه می کند:
جمهور مردم ايران خواستار تغيير هستند. تصميم به شرکت در دادن رأی، حاکی از وجود ابهام در هدف و، بنا بر اين، ابهام در روش است. توضيح اين که وجدان عمومی رأی به شرکت در «انتخابات» را داده است. هدف اين روش را نيز تغيير از درون رژيم معين کرده است. بنا بر اين، شرکت در دادن رأی، يک جنبش همگانی است. هدف اين جنبش، هم بنا بر پرسشی که موضوع اين پاسخ است و هم بنا بر امری که واقع شد، «تغيير تدريجی رژيم از درون» بوده است. آيا تقلب بزرگ به جامعه آموخت که تکرار تجربه در محدوده يک رژيم استبدادی (تجربه خاتمی)، تخريب نيروهای محرکه و بی توان و فعل پذير گشتن و در استبداد ماندن است؟ پاسخ اين پرسش، دانسته نيست. اما دانسته است که اهل انديشه می بايد اين واقعيت را به جامعه بياموزند. بر آنها است که وجدانهای علمی و همگانی جامعه را غنی ببخشند و با فعال کردن حافظه تاريخی به جامعه بگويند چرا ميدان عمل را محدوده قدرت حاکم کردن، تخريب نيروهای محرکه و بی توان و فعل پذير شدن است. چرا می بايد هدف استقلال و آزادی و ميدان عمل بيرون از قلمرو قدرت باشد و چرا نبايد هيچ تجربه ای از اين نوع را پيش از رسيدن به نتيجه رها کرد.
● تقلب بزرگ سبب شد که جنبش اعتراضی پديد آيد و همچنان قلمرو عمل آن، محدوده رژيم بماند. اين اعلان جنگ آقای خامنه ای به «اعضای معترض خانواده نظام» و مردم ايران بود که جنبش همگانی را از زندانی که محدوده رژيم است، آزاد کرد و بر همگان روشن شد که شرکت کنندگان در «انتخابات»، در دل، همان تغيير را می خواهند که تحريم کنندگان «انتخابات» می خواهند. اين جنبش واقعيت بس مهمی را نيز بر همگان آشکار کرد: محدوده رژيم را ميدان عمل کردن، ممکن را ناممکن کردن است. چرا که اولا  اصلاح ناسازگار با محور و هدف رژيم که ولايت مطلقه فقيه است، غير ممکن است. ثانيا  محدوده رژيم قلمرو قدرت است. هيچ عملی در اين محدوده به آزادی راه نمی برد. هرگاه جامعه ای خود را صاحب حق حاکميت بداند و برای به کرسی قبول نشاندن اين حق برخيزد، ميدان عمل او، بيرون از رژيم و درون ايران می شود. اينک بعد از تجربه هستيم، بر اهل انديشه با انصاف است که حاصل تجربه را پيوسته خاطر نشان مردم ايران کنند و اسباب ادامه جنبش همگانی را فراهم آورند. اهميت نقشی که اين گروه بر عهده می گيرد، ايجاب می کند، رويداد را دقيق تر شناسائی کنيم:
● حاصل جنبش شرکت در «انتخابات»، عمل در «مدار بسته بد و بدتر»، شده و ايرانيان را گرفتار بدتر (حکومت احمدی نژاد) و بدترين (ولايت مطلقه فقيه) کرده و به استبداديان فرصت داده است نيروی محرکه سياسی را شناسائی کند و بر آن شود که با از کار انداختن نيروی محرکه سياسی يا موتور، جنبش همگانی را فرو خواباند. پس هرگاه جنبش همگانی متوقف شود، زيان جامعه بسيار عظيم می شود.
● استقامت نامزدهائی که تقلب بزرگ به زيان آنها انجام گرفته است، هرگاه آنها بخواهند در محدوده رژيم بمانند، نا ممکن است. اين واقعيت پيشاپيش می بايد، با مردم در ميان گذاشته می شد. مردمی که دوره آقای خاتمی را تجربه کرده بودند، می بايد از اين واقعيت آگاه می بودند. هنوز بسياری می پندارند که استقامت کردن و يا نکردن، مربوط به شخص می شود. غافل از اين که به گزينش محل عمل سياسی نيز ربط پيدا می کند. گزينش محل عمل است که می گويد استقامت ممکن هست و يا ممکن نيست. ماندن در محدوده رژيم، استقامت را نا ممکن می کند. اگر هم نامزدها بر نظر خويش استوار بمانند، چون نمی توانند به کاری دست زنند که با محور و جهت نظام ناسازگار باشد، استقامت آنها تنها دست آويز تشديد سرکوب می شود.
از اين ديد که به واقعيت بنگری، در می يابی چرا هر بار که کسی از کسان رژيم، که رأی مردم او را در موقعيتی قرار می دهد که با محور و جهت رژيم (ولايت مطلقه فقيه) ناسازگار است، او را با بنی صدر مقايسه می کنند و تا می توانند در تخريب نمادی می کوشند که بنی صدر گشته است. در حقيقت، او را با بنی صدر مقايسه می کنند زيرا بنی صدر در برابر استبدادی ايستاد که ضد دين و ضد ايران بود و خود را «ولايت فقيه» می خواند. همه روز هشدار می داد و می دهد که «ولايت فقيه» از محتوائی که فقه باشد خالی می شود و سرانجام نظريه عمومی خشونت می گردد. در آن روز، امروز را می ديد که الله اکبر بر زبان آوردن جرم شده است. بنی صدر بر سر استقلال ايستاد. استبداديان، از راه سازش پنهانی (اکتبر سورپرايز) و تن دادن به ادامه جنگ در سود امريکا و انگليس و اسرائيل، استبداد وابسته ای را می ساختند که امروز، قوای سرکوبش را روسها تعليم می دهند و رژيم امريکا و انگلستان را محور سياست داخلی و خارجی کرده و، از راه شکنجه، از دستگير شدگان اعتراف می گيرد که مأمور به راه انداختن «انقلاب مخملی» بوده اند. بنی صدر بر سر آزادی و حقوق انسان ايستاد که ولايت مطلقه فقيه ايرانيان را از آنها و از ولايت جمهور مردم محروم ساخته و در نظام سياسی بسته، به تخريب نيروهای محرکه ناگزيرشان کرده است.
بدين قرار، تخريب بنی صدر بمثابه نماد استقامت، بيشتر بخاطر محل عمل سياسی است که او برگزيد. رژيم از آن بيم دارد که «بيرون از رژيم و درون ايران» محل عمل سياسی بگردد و جنبش همگانی هم ممکن بشود و هم هدف شفاف بجويد. هم آنهايی که در بيرون رژيم بودند و چاره را در اين ديدند که درون رژيم را محل عمل سياسی کنند و هم آنهايی که در درون رژيم هستند و گمان می کنند ، در مدار بسته بد و بدتر، می توان گذار جبری از بد به بدتر را متوقف و بسا از اين مدار بيرون شد و وارد پهنای باز خوب و خوب تر گشت، برخطا بودند. هرگاه بخواهند باز در خطا بمانند، در تخريب خود و جامعه خود خواهند کوشيد. رژيمی که علائم مرگ را بروز می دهد، ماندگار نيست. اما دوران زوالش می تواند طولانی و زيانهايی که به بار می آورد، عظيم باشد.
● جنبش همگانی، چه در مرحله رأی دادن و خواه در مرحله اعتراض به تقلب بزرگ و چه وقتی که جنبش اعتراض به رژيم گشت در بيرون محدوده مثلث زور پرست قرار گرفت. اين امر، امر واقعی بس مهم است. نه تنها بدين خاطر که در محدود های «ولايت مطلقه فقيه» و «پهلوی طلبی» و سازمانهای زورمدار وابسته (گروه رجوی و...) چنين جنبشی ممکن نبود و نشد، بلکه از اين نظر نيز که جنبش از هم اکنون، آينده ايران را در منظر ديد همگان قرار می دهد. برای اين که براين آينده، ابهامی سايه نيفکند، دو ادعا را نيز بررسی می کنم که بتازگی طرح شده اند:
۱ – تعديل تضاد جمهوريت با ولايت مطلقه فقيه از راه دادن رأی به يکی از نامزدها و سنگين کردن کپه ء جمهوريت، ميسر نشد. تجربه بنی صدر، بر بيهوده بودن کوشش بخاطر آنکه «جمهوريت موقع خود را بازيابد»، شهادت می دهد. با اين تفاوت که، آن هنگام، بموجب قانون اساسی، بنا بر« نظارت فقيه» بود و نه ولايت مطلقه فقيه. اکنون با قانون اساسی تجديدنظر شده ، وقتی «رهبر» جز به خداوند پاسخگو نيست و مردم حتی اجازه پرسش از او را ندارند و مطلقا می بايد مطيع او باشند، حتی وقتی «رهبر» کارگردان تقلب بزرگ است، بمحض اين که گفت «انتخابات صحيح انجام گرفته است»، همه بايد بگويند: انتخابات صحيح انجام گرفته است، جمهوريت بمعنای ولايت جمهور مردم، ناممکن می شود. از اين رو، اقتضای صداقت اينست که اين واقعيت پذيرفته و برای مردم ايران توضيح داده شود.
استبداديان می گويند: ولايت يکی و آنهم ولايت فقيه است. اين ولايت را نه می توان با مردم تقسيم کرد و نه می توان به مردم انتقال داد. حق اينست که ولايت، بمثابه حق، قابل تجزيه و انتقال نيست. اما حق نمی تواند تنها به يک فرد يا يک نهاد متعلق باشد و جمهور مردم از آن محروم باشند. از ويژگی های حق يکی همگانی بودن آنست. لذا، ولايت از آن جمهور مردم و ولايت فقيه غصب حق جمهور مردم است. اما چون حق ذاتی را نمی توان از دارنده آن ستاند، غاصب حق چون نمی تواند حق جمهور مردم را از آن خود کند، اولا  حاکميتش جز حاکميت زور نمی شود و ثانيا  برای آنکه جمهور مردم حق خود را بکار نبرند، عرصه سياسی را می بايد عرصه خشونت روز افزون کند. انتخابات قلابی و سرکوب ددمنشانه جنبش مردم، بدان دليل است که حاکمان، عرصه سياست را عرصه زور کرده اند: يکی، يعنی خامنه ای، در برابر همه ملت قرار گرفته است.
۲ - اما آيا هدف جنبش مدنی می تواند تحميل قانون به دستگاه ولايت فقيه ناقض قانون باشد؟ با توجه به اين ادعا که اختيارات مندرج در قانون اساسی، کف اختيارات «مقام ولايت» را تشکيل می دهند، «رهبر» فوق قانون می شود و قول و فعل امروز او – حتی اگر ناقض قول و فعل ديروز او باشد – قانون می گردد. اما حتی اگر اختيارات او منحصر به اختيارات مندرج در قانون اساسی باشد، تحميل قانون از راه جنبش مدنی به دستگاه ولايت فقيه، اين جنبش را به سراب راه بردن است. زيرا بنا بر آن اختيارات، تمامی قلمروهای سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در قلمرو «ولايت رهبر» قرار می گيرند. هر عمل بيرون از فراخنای شمول اين ولايت، غير قانونی می شود. برای مثال، هرگاه نامزد شدن کسی بيرون از فراخنای شمول ولايت مطلقه فقيه قرار بگيرد، صلاحيت او تصويب نمی شود. هرگاه در اين مرحله، صلاحيت نامزد درون فراخنای شمول ولايت فقيه دانسته شود، بنا بر قانون اساسی، در مرحله تنفيذ، «رهبر» می تواند رياست جمهوری منتخب را تنفيذ نکند. و باز، اگر در اين مرحله نيز، منتخب ناسازگار با ولايت مطلقه فقيه تشخيص داده نشود، هر زمان که ناسازگاری او با ولايت مطلقه فقيه آشکار شود، قابل عزل می شود. جنبش مدنی که بخواهد قانون را به دستگاه ولايت فقيه تحميل کند، يا جنبش بر ضد قانون می شود و يا به تصديق ولايت مطلقه فقيه می انجامد. چنانکه دست شستن از اعتراض به تقلب بزرگ، بمعنای تصديق ولايت مطلقه فقيه و مشروعيت کامل بخشيدن به آن می شود. از اين رو، می بايد با مردم صادق بود و برای آنها توضيح داد که لفظ قانون حاکميت يک تن بر يک جامعه را که زور مطلق است، قانونی نمی کند. محتوای قانون می بايد حقوق انسان و حقوق جمعی هر جامعه و نيز حقوق هر جامعه بر زندگی در اين جهان باشد. اگر نه، قانون نيست، بلکه ضد قانون است که لباس قانون به خود پوشيده است. پرسيدنی است: اگر «اصلاح طلبان» شعار خود را «نهادينه کردن قانون، ولو قانون بد» نمی کردند، خود و مردم ايران را با وضعيت امروز رويارو می کردند؟
بدين قرار، هرگاه جنبش همگانی هدفی کاملا  شفاف می يافت و محل عمل را بيرون رژيم و فراخنای خوب و خوب تر قرار می داد، فاصله از آن آينده، زمان استقرار ولايت جمهور مردم، بسيار کوتاه می گشت. از اين رو، هيچ کاری مهمتر از شناساندن محل عمل سياسی نيست. دست آوردهای جنبش همگانی، که بس قابل ملاحظه هستند، ما را نسبت به اهميت محل عمل سياسی، متقاعد تر می کنند:
* دست آوردهای جنبش همگانی مردم ايران:
۱ - جنبش مردم ايران قابل گسترش در تمام کشور است و اين کار شدنی است و مردم بدان توانايند. روشی پيروز است که از يک سو وجدان عمومی را در داخل کشور و از سوی ديگر جامعه جهانی را به ياری جنبش بر می انگيزد.
۲ – جنبش همگانی وقتی ۴۰ روز ادامه يافته است، ديگر واکنش نسبت به يک تقلب انتخاباتی نيست. يک کنش انديشيده و هدف دار است: مردم ايران رژيم ولايت مطلقه فقيه را نمی خواهند و ولايت جمهور مردم را می خواهند.
۳ - به همان نسبت که يک جنبش همگانی تر می شود و به همان ترتيب که هدف آن، استقلال و آزادی می شود، ميدان عمل آن نيز بيرون رژيم و درون ايران می گردد.
۴ – جنبش همگانی ماهيت رژيم حاکم را از هر ابهامی می زدايد و اين واقعيت را که زور بد سرشت است، در معرض ديد مردمی که در جنبش شرکت کرده اند و مردم جهان قرار می دهد.
۵ – جنبش همگانی اسطوره ای را می شکند که قدرت او را بمثابه توانائی مطلق به مردم می باوراند. اين باور را با باور به ناتوانی مردم همزاد می کرد. جنبش ايرانيان، هم در روزهای نخست خود، اسطوره را شکست. اسطوره شکسته، ديگر قابل باز سازی نيست. بنا بر اين، آغاز پايان رژيم ولايت مطلقه فقيه اعلان شده است.
۶ – جنبش همگانی محل عملی برای قدرت های خارجی، ناسازگار با حقوق ملی ايران، باقی نمی گذارد. اما ناکامی آن، ميدان عمل را از آن قدرتهای سلطه جو می کند.
۷ – افزون بر اين که جنبش همگانی ترجمان توانائی مردم است، وفاق و همبستگی ملی را باز می سازد و ايران را از خطرهای بزرگ مصون می کند.
۸ – ترکيب دستگير شدگان ما را از وجود نيروی محرکه سياسی توانمندی آگاه می کند. بديهی است اگر جنبش ادامه نيابد، رژيم اين فرصت را می يابد که چنين نيروی محرکه ای را از ميان بردارد. ادامه جنبش تضمين کننده بقای و ايفای نقش اين نيروی محرکه و پيروزی قطعی جنبش است.
۹ - خالی شدن انديشه راهنمای استبداد حاکم از محتوای نخستينش و از خود بيگانه شدنش در نظريه عمومی خشونت، در همان حال که قطعی ترين علامت مرگ يک رژيم است، فراخوان مردم به جنبش همگانی نيز هست. چرا که اگر نظريه عمومی خشونت بر تمامی ابعداد سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و بر رابطه انسان با محيط زيست نيز حاکم شود، اين حيات جمهور مردم را است که نا ممکن می سازد. چون حيات يک ملت به خطر می افتد، غريزه حيات است که مردم را به جنبش همگانی بر می انگيزاند. اين به يمن جنبش همگانی بود که خالی شدن از فقه و نماد خشونت گشتن «رهبر» بر همگان آشکار شد. واقعيتی بر همگان آشکار و ملموس شد که در بيرون از کشور، شناسائی و بطور پيگير، تشريح می شد اما در درون کشور، جز بر قلم و زبان معدود کسانی نمی آمد و نمی آيد که ولايت جمهور مردم را هدف کرده اند.
۱۰– ديوارهای سانسور را شرکت کنندگان در جنبش شکستند. با وجود اين که قدرتهای سلطه جو پيشرفته ترين فنون سانسور را در اختيار رژيم گذاشته اند، عبور از حصار های سانسور ممکن گشت و ايرانيان توانستند جهانيان را از ددمنشی رژيم و رشد جامعه ايرانی و توانائيش بر خلق فرهنگ آزادی، آگاه کنند.
۱۱ - جنبش همگانی نويد می دهد که فرهنگ آزادی متولد شده است. بديهی است نوزاد را می بايد پرورش و از زهر کشنده خشونت، حفظ کرد تا برومندی بجويد. اينک جهانيان وجود فرهنگ آزادی در ايران را تصديق می کنند. در نتيجه، نگرش آنها به ايران، در حال تغيير است.
۱۲ - در اين مرحله از جنبش، نه هدف بطور کامل شفاف شده است و نه ترسها از ميان برخاسته اند. جامعه در معرض انواع القاء ها است و بسا هنوز ولايت جمهور مردم را هدفی در دسترس نمی داند. از اين رو، کوشش برای شفاف کردن هدف و مبارزه با ترسها می بايد ادامه بيابند و تا ممکن است، همه آنها که می توانند در آن کوشش و اين مبارزه شرکت کنند.
۱۳ – جنبش فرصتی طلائی در اختيار همه استعدادهائی قرار داده است که در فضای بسته رژيم، محکوم به پژمرده شدند. فضای باز بيرون رژيم و درون ايران، فضای آشتی ملی گشته است. همگان می بايد اين دست آورد قدر شناسند و به تأليف قلوب بپردازند.
۱۴ – ادامه جنبش در گرو فرو ريختن ديواره های ترسها است. هرچند جنبش بهمان نسبت که همگانی می شد، ترس از بهم ريختن وضعيت کشور را از ميان می برد، با وجود اين، ترسها ضعفهائی هستند که بسان خطری جدی جنبش را تهديد می کنند:
* ساخت تاريخی قدرت و اين واقعيت که از پايه های آن ساخت، جز يکی نمانده است و هرگاه اين يکی نيز از ميان برود، خلاء پديد می آيد و ترس از خطرهايی که ببار می آورد:
از ميان ترسها ، ترس تاريخی که همواره توجيه گر دولت مرکزی مستبد بوده است، از ساخت قومی جامعه ايران و ساخت قدرت در ايران، مايه می گرفته است و همچنان مايه می گيرد. اين ترس تشديد شده است، زيرا استدلال می شود که قدرت بر سه پايه در داخل، يکی سلطنت و ديگری روحانيت و سومی نظام بازار در شهرها و بزرگ مالکی در روستاها، ساخت و استواری می جسته است. بزرگ مالکی و ساخت بازار را رژيم پهلوی از ميان بر داشت. سلطنت را پهلوی ها از محتوائی که داشت خالی کردند و انقلاب از ميانش بر داشت. قرار بود ساخت تاريخی قدرت جای به مردم سالاری و دولت قانون مدار بدهد. اما کودتای «روحانيت» قدرتی را جانشين کرد که يک پايه داخلی و يک پايه خارجی بيش ندارد. پايه داخلی از راه باج دادن و در همان حال، بحران ساختن و سياست ستيز در ظاهر و معامله در باطن، ادامه حيات داده و، زمان به زمان، تضادش با حيات ملی قطعی تر شده است.
آنها که ترس القاء می کنند، استدلال می کنند که با سقوط استبداد کنونی، تنها پايه بجا مانده از ميان می رود و با توجه به ساخت قومی جامعه ايران، خلاء قدرت را گروههای مسلح پر می کنند و هيچ نه معلوم که بعد از تجزيه ايران، ايرانی برجا بماند.
ترس از خلاء، با وجود جنبش همگانی، همچنان اظهار و القاء می شود و توجيه گر نه تنها محدود کردن ميدان عمل سياسی به محدوده رژيم است، بلکه تسليم شدن به کودتای خامنه ای و مافياهای نظامی – مالی نيز هست. دست آويز کردن اين ترس، گويای هدف و روش بودن قدرت نزد القاء کنندگان اين ترس است. بديهی است در نظر آنها، خلاء قدرت را آزادی پر نمی کند. وجود اين ترس، بنفسه، بيانگر ضعف جنبش و نيز وجدان همگانی نگشتن «بيان آزادی» بمثابه انديشه راهنما است. نقش استقلال و آزادی در زندگی يک انسان و نقش استقلال و آزادی در زندگی يک ملت و بنا بر اين، استقرار ولايت جمهور مردم که محلی برای «خلاء قدرت» باقی نمی گذارد، بر جمهور مردم به کنار، بر « اهل انديشه و فعالان سياسی» نيز معلوم نيست. از اين رو، پرداختن به اين مهم، از تمامی اهميت برخوردار است. هرگاه سانسور مانع از پرداختن انديشمندان داخل کشور به اين مهم شود، بر آنها است که با طرح پرسشها، ايرانيان اهل انديشه در خارج کشور را در انجام اين مسئوليت خطير ياری رسانند.
دست آورد جنبش همگانی - که ما را از رأی وجدان عمومی آگاه می کند – از اين نظر نيز، بس ارزشمند است: در انقلاب ايران نيز، همه روز، رژيم شاه مردم ايران را با مترسک "ايران به ايرانستان بدل می شود" و "ايران تجزيه می شود"، می ترساند. اما چون جنبش همگانی از وجدان عمومی فرمان می برد و تمامی ملت در صحنه بود، خلائی پديد نيامد و مسلم گشت که خطری از اين نوع را تنها استبداد بريده از ملت و وابسته به قدرت خارجی ايجاد می کند. چنانکه استبداد کنونی، به همان اندازه که از ملت جدا می شود، اين خطر را بزرگ تر می کند. از اين رو، هرگاه جنبش همگانی فرو نشيند، با توجه به اين واقعيت که کودتای خامنه ای و مافياهای نظامی – مالی، نزديک به تمامی ملت را بر ضد رژيم بر انگيخته و رژيم را به انزوا درآورده است، خطر بزرگ می شود و با توجه به بحران سازی ها، خطری که در حکومت خامنه ای – احمدی نژاد در چند استان کشور عينيت يافته است، گسترده تر می شود. بنا بر اين،
۱ - هم ادامه جنبش و هم قوت بخشيدن به بديل مردم سالار، در دستور کار همه آنهائی قرار می گيرد که می دانند ايران فرصت و موقعيت بازيافتن استقلال و آزادی و نيرومندی از راه رشد را دارد و نبايد بگذارند استبداد تبهکار اين فرصت را بسوزاند.
از آنجا که گرايش به خشونت و قدرت خارجی، دو زهر کشنده جنبش همگانی بشمار می آيند، بديل مردم سالار می بايد ترجمان استقلال و آزادی باشد و محل عمل خويش را بيرون از رژيم و درون ايران قرار دهد.
۲ – مبارزه با انواع بيانهای قدرت که آشفتگی فکری مردم ايران را تشديد می کنند، ضرورتی به تمام تر پيدا می کند. به قول پرسش کننده « انديشه‌های راهنمای بيمارگونه‌ای چون: عمل‌گرايی انتزاعی، سياست‌ورزی حرفه‌ای، مصلحت انديشی، آمال قدرت‌مآبی در روشنفکران و سياست ورزان، تجاری شدن فرهنگ در گستره عمومی، تفوق جهان بينی‌هايی که مبتنی بر عقلانيت محاسبه گری و کاسبکاری هستند، در گستره عمومی، اعلام پايان انقلاب و پايان آرمان گرايی نزد روشنفکران و سياست‌ورزان، فقدان آرمان در نسل جوانان و جامعه به موجب همان جهان بينی کاسبکاری» فضای انديشه و عمل جامعه ايران را تيره کرده و عامل ترس و انفعال و غفلت از حقوق و گريز از مسئوليت شده اند. "
راست بخواهی، جوانی که از آرمان، بنابر اين از جوانی خويش غافل می شود، از نقش بيان آزادی بمثابه انديشه راهنما آگاه نمی شود. بسا می انديشد که در زمانی زندگی می کند که نيازی به انديشه راهنما ندارد و زحمتی نيز به خود در گزينش انديشه راهنما نمی دهد. غافل از اين که گرفتار بيان های قدرتی می شود که در فضای بسته استبداد، بسان مخدری توان ربا به او القاء می شوند. اگر او از خود بپرسد: چگونه زندگی می کند؟ در می بابد که هر عملی وقتی قابل تصور و انجام می شود که هدف و روش پيدا کند. به سخن ديگر، آرمان هدفی است که بدان، جوان زندگی خود را ممکن می کند. در وضعيت امروز ايران، تعيين هدف در محدوده استبداد ويرانگر، تابعيت مطلق از رژيم و تباه کردن جوانی است. چرا که جوان بخشی از جامعه است که نظام اجتماعی را متحول می کند تا آن را برای فعاليت خويش بمثابه نيروی محرکه ای که نيروهای محرکه ديگر را به خدمت می گيرد، آماده سازد. هرگاه جوان اين نقش را از دست بدهد، بمثابه جوان، خودکشی کرده است. هرگاه نسل جوان امروز، در زندگی جوانان در طول ۳۰ سال اخير تأمل کند، در می بايد که چرا و چگونه جامعه ايران از نسل جوان خود بمثابه نيروی محرکه محروم شده است. اين تأمل به او هشدار می دهد که گرچه ادامه جنبش به فداکاری نياز دارد و شماری از جوانان را قوای سرکوب رژيم از نعمت زندگی محروم خواهند کرد، اما رها کردن جنبش، خودکشی يک نسل می شود. لذا می بايد با تمام توان به جنبش ادامه دهد. در جريان جنبش، هدف را شفاف کند و «خلاء قدرت» را با شرکت در جنبش و توان بخشيدن به «بديل مردم سالار»، پر کند.
در پاسخ به دو پرسش اول، مجموعه ای از راه کارها پيشنهاد شدند. بهنگام پاسخ به پرسش سوم، راه کارهای ديگری بر اين راه کارها افزوده می شوند. اميد که مجموعه ای از راه کارها در اختيار نسلهای در جنبش قرار گيرند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016