شنبه 31 مرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آتش مرداد را بر دل بهمن بزن! الاهه بقراط

کيهان لندن ۲۰ اوت ۰۹
www.alefbe.com


در چهارسال گذشته هر بار من تيتر يکی از مقاله هايم را در مردادماه و همزمان با سالگرد انقلاب مشروطيت از شعر کوتاهی از رضا مقصدی، که بسی پيش از اينها «شاعر سبز» بود، به عاريت گرفتم: آتش مرداد را بر دل بهمن بزن!
و هر بار با توجه به نابسامانی های سياسی واقتصادی کشور بر اين نکته تأکيد کردم که ايران چاره ای ندارد جز آنکه سرانجام بار انقلاب مشروطيت را به مقصد برساند و دريچه های آزادی و تجدد را که امروز با دمکراسی و حقوق بشر در همه عرصه های سياسی و اقتصادی و اجتماعی تعريف می شود، به روی ايرانيان بگشايد.
اميدوارم امسال آخرين باری باشد که اين تيتر با شرايط ايران مطابقت می يابد چرا که گمان می کنم با آنچه در خرداد آغاز شد و در مرداد ادامه يافت، ايرانيان دير يا زود پل صد ساله ای را که آنها را از قديم به جديد می رساند، پشت سر خواهند نهاد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ننگ سرکوب
شرايطی که هم اکنون بر ايران حاکم است، نمی تواند زمانی طولانی ادامه يابد. تاريخ يک فرصت سی ساله در اختيار کسانی نهاد که صد سال پيش به قصد مشروعه ساختن حکومت ايران در برابر هرگونه گرايش آزاديخواهانه و تجددطلبانه ايستادند و شکست خوردند تا آن را در موقعيت مناسب جبران سازند. مشروعه خواهان اما بنا بر سرشت آنچه از ان دفاع می کنند، يک بار ديگر محکوم به شکست بودند. اما بايد شکست نخستين آنان را ارج نهاد چرا که اگر آنها صد سال پيش بر مشروطه خواهان پيروز می شدند، ايران هرگز فرصت نمی يافت چنان تغييراتی را در خود نهادينه کند که اسلاميست ها نتوانند يک حکومت طالبانی را بر آن تحميل نمايند. آيا اينکه کسی اطاعت از احمدی نژاد را اطاعت از خدا قالب کند (مصباح يزدی) بسی فراتر از حکومت طالبانی نيست؟
حکومت اسلامی صد سال دير به دنيا آمد. اما به نسبت اين تولد ديررس، بيش از آنچه بايد عمر کرده است و برای اين عمر سی ساله از تحميق جامعه تا تحريف تاريخ، از همدستی «روشنفکر» و «هنرمند» و «دانشمند» تا خواب و خيال احزاب و گروه های سياسی، بهره برده است. تاوانش را اما مردم و کسانی پرداخته اند که هر بار به دست حکومت گرفتار آمدند. امروز تنها يک ابزار در اختيار جمهوری اسلامی باقی مانده است: سرکوب! خشونت عريان!
اگر بودند کسانی که تا کنون از مقايسه اين رژيم ضدانسانی با رژيم هيتلر پروا می داشتند، ليکن صحنه هايی که از دادگاه های فرمايشی به نمايش در آمده ، مصاحبه های اجباری که از دستگيرشدگان پخش شده ، خبر تجاوز و شکنجه و نابودی دستگيرشدگان تا حد سوزاندن پيکر آنان و يا مدفون ساختن شان در زباله دانی، ديگر جايی برای ترديد باقی نمی گذارد که اگر هيتلر و وفادارانش به هنگام شکست، دست به خودکشی زدند، زمامداران رژيم اسلامی در ايران وحشی تر از آن هستند که با عقب نشينی و يا از ميان برداشتن خود، گذشته از آن که اعتقادشان ظاهرا جز برای عمليات انتحاری چنين اجازه ای را نمی دهد، دست از قدرت بشويند و آرزوی نمايندگی حکومت الله بر جهان را به گور ببرند.
درباره آنچه در زندانها بر سر مخالفان و دگرانديشان می رود تا آنها به جای افشای رژيم، به انکار خود بپردازند، بسيار گفته شده است. افسوس اما در اين است که چرا برخی ساده دلانه همچنان چنگ در دامان جمهوری اسلامی زدند تا آن را به «راه راست» هدايت کنند و ندانستند از «صراط مستقيم» حکومت آن زمان که «اصلاح طلبان» مهم ترين نهادهای حکومتی را در دست داشتند، راه گريزی نبود چه برسد به آنکه جز دلخوشی رد شدن از صافی شورای نگهبان و مشارکت گسترده در رياست جمهوری دهم چيزی برايشان باقی نمانده بود. پس قدرت رأی مردم چه؟! همان که می بينيد.
ديدن چهره مغموم روزنامه نگاری مانند احمد زيدآبادی که حتی اگر با استدلالش موافق نبوديد، ولی می ارزيد که بخوانيدش، چرا که از تعصب به دور بود، بر اين باور بود که عقل را راهنمای خود قرار داده است، با صداقت می نوشت، تلاش می کرد بی غرض و بی طرف باشد، تاجايی که می تواند همه زوايا را ببيند و در مختصرترين تفسير، بيشترين مضمون را بگويد، آری، آن چهره مغموم در لباس متهم و بر صندلی مجرم، دردناک است. فاجعه است. همه آن چهره ها که برخی در بهت فرو رفته اند، غم انگيزند. بيهوده نيست که نمايش های تلويزيونی و دادگاه های رژيم چنان در ميان مردم بی اعتبار است که اگر کسی حتی حقيقت را هم بگويد، هيچ کس باور نمی کند. اين مرحله، يعنی بی اعتمادی مردم نسبت به رژيمی که باور خود را به آن از دست داده اند، نه آغاز سراشيب سقوط، بلکه نيمه راه آن است.

«مردمسالاری الهی»
چهره های مبهوت در دادگاه های اسلامی و صورت های تکيده در شوهای تلويزيونی در کنار سرکوب های خيابانی که در برابر چشم همگان صورت می گيرد و شکنجه و قتل و تجاوز که در پس ديوار زندان و خانه های امن انجام می شود، زمينه واقعی آغاز کار دولت دهم جمهوری اسلامی را تشکيل می دهد. به اين همه بايد ظرفيت اعتراضی را که سی سال است در جامعه انباشته شده است و هم چنين درگيری های درونی قبيله حاکم را افزود تا دريافت رژيم تا چه اندازه دچار تزلزل است. آن گروهی از نيروهای انتظامی و سپاه و بسيج و لباس شخصی و نيروهای امنيتی که عليه مردم وارد عمل شده و دست به جنايت می زند، در حقيقت در دفاع از گروه اندکی است که زمين زير پايش هر روز بيش از روز پيش خالی می شود.
ولی اين گروه اندک چگونه اين چنين بر سرنوشت همه حاکم شد؟ مگر اين خود رفسنجانی نبود که در سال ۱۳۸۴ زمانی که گمان می کرد ممکن است با شمار اندکی از آرا در انتخابات رياست جمهوری پيروز شود، پيشاپيش برای توجيه موقعيت خود گفت:«با ده پانزده ميليون رأی هم می توان حکومت کرد»؟! واقعيت اما اين است که بدون رأی هم می توان حکومت کرد! حتی فراتر از آن: اگر اکثريت رأی مخالف هم بدهند، باز هم می توان حکومت کرد!
وقتی هدف از حکومت، اجرای «الگوی جديد مردمسالاری الهی در جهان» و رسيدن به حکمفرمايی «حکومت عدل در سرتاسر دنيا» (احمدی نژاد در مراسم تنفيذ خود) باشد، آنگاه هيچ چيز، مطلقا هيچ چيز، نمی تواند مانع اراده گرايی کسانی شود که از ملغمه اعتقادی اسلام و ناسيوناليسم خود را در هيئت قهرمانان اسطوره ای می بينند: «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشيم/ در خرمن سياه اهريمن، سياوشيم/ در انتظار رؤيت آن مهر آخرين/ در محمل سپيده، سپندی بر آتشيم». اين «رباعی» سروده احمدی نژاد است که در مراسم تحليف خود در مجلس شورای اسلامی خواند. چه تفسير و حرفی می توان بر اين «رباعی» افزود؟ وی همانجا خطاب به کشورهای غربی افزود: «شما نمی خواهيد الگوی جديد مردمسالاری الهی در جهان مطرح شود و می خواستيد با دخالت های خود نظر افکار عمومی جهان را از اين دوران سقوط سرمايه داری منحرف کنيد». ناسيونال اسلاميسم احمدی نژاد که ظاهرا ضدامپرياليست و ضدسرمايه داری نيز هست بيهوده سبب پيوند جمهوری اسلامی با نئونازی های اروپا و دولت های کمونيستی نشده است.
کاش کسی، از جمله کسانی که امروز مورد حمله قرار گرفته اند، آن روزهايی که پايوران و مدافعان رژيم گذشته را تيرباران می کردند، و مجاهدين را به خاک و خون می کشيدند، و رهبران حزب توده ايران و کادرها و اعضای فداييان خلق و ديگر گروه های چپ را برخی به توبه وا می داشتند و برخی ديگر را به جوخه اعدام می سپردند، آری، کاش آنها سکوت نمی کردند. چرا سکوت؟ کاش تأييد نمی کردند. نه تنها تأييد، کاش نقشی در آن جنايات نمی داشتند تا امروز نسلی ديگر مجبور نشود تاوان آن سکوت ها و آن مشارکت ها را بپردازد. کاش قتل های دهه شصت، قتل های زنجيره ای، قتل های خارج از کشور را ناديده نمی گرفتند. چرا ناديده؟ کاش جزو آمرانش نمی بودند!
نه، سرنوشت زمامداران رژيم و اپوزيسيون قانونی اش بيش از آن در هم تنيده است که بتوان آن را از هم گسست. تنها يک پايداری بی همتا از سوی اين اپوزيسيون می تواند اين تنيدگی را از هم بگسلد و آنها را در کنار و همراه مردم قرار دهد. وگرنه پايداری مردم دير يا زود، آتش مرداد مشروطه را بر دل سرمای بهمن انقلاب اسلامی خواهد افروخت.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016