یکشنبه 8 شهریور 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

رؤيای مرگبار اقتدار جهانی، الاهه بقراط، کيهان لندن

کيهان لندن ۲۷ اوت ۲۰۰۹
www.alefbe.com

اين رژيم رفتنی است. در اين ترديدی نيست. رژيمی که از سی سال پيش بخشی از مردم که هر سال بر شمارشان افزوده می گشت، همواره منتظر باشند که برود، رژيمی که در چند سال اخير فضای انتظار برای تغيير در آن چنان انباشته شده باشد که «تغيير» به شعار انتخاباتی آن تبديل شود، رژيمی که خشونت عريان و تهديد مداوم را حتی عليه کسانی به کار گيرد که نه تنها هيچ خط قرمزی را زير پا ننهاده‌اند، بلکه از بنيانگذاران و نظريه‌پردازان و در شرايطی نيز از منجيان آن بوده‌اند، رژيمی که شکنجه‌شدگانش در برابر چشم جهانيان لب به سخن بگشايند و نه پس از سرنگونی آن، بلکه در همان زمانی که زمامدارانش از اقتدار و تسلط بر اوضاع دم می‌زنند، از تجاوز و کشتار مأموران امنيتی و اطلاعاتی آن سخن بگويند، اين رژيم بسی پيش از آنچه انتظار می‌رود، رفتنی است.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


جنگ‌های پنهان
اگر تغيير و تحولات کنونی ايران را بتوان عمدتا در چهارچوب جنگ قدرت در بالا و نارضايتی فزاينده اقتصادی و اجتماعی در پايين توضيح داد، اما بايد گفت که اين همه قطعا همه چيز را توضيح نمی‌دهد. گذشته از زوايايی که تنها گذشت زمان و برافتادن پرده از برخی اسرار سياسی و اقتصادی داخلی و خارجی، بر همگان روشن خواهد کرد، آنچه در چرايی شرايط کنونی ايران کمتر به آن توجه شده است، اقتدارگرايی جاه‌طلبانه جمهوری اسلامی در سياست خارجی و تأثير آن در تکوين و تشديد جنگ قدرت در بالا و پيامدهای آن بر جامعه و بروز اعتراضات اجتماعی در پايين است.
هفته گذشته هموطنی از سوئد در يک پيام تلفنی به سياست خارجی جمهوری اسلامی اشاره کرد و معتقد بود يکی از دلايل بحران کنونی رژيم ناشی از «جنگ‌های پنهان» حکومت در منطقه و جهان است. به دليل اهميت اين نکته، مايلم در اينجا به آن بپردازم.
جنگ‌های پنهان جمهوری اسلامی از فلسطين و لبنان و عراق و افغانستان تا کشورهای اروپای شرقی و آمريکای لاتين را در بر می‌گيرد. در عين حال، هزينه عظيم لابی‌های رژيم در اروپا و آمريکا و هم چنين هزينه تبليغات و جاسوسی و خبرچينی را نيز بايد بر آن افزود. اين هزينه‌ها با روی کار آمدن احمدی‌نژاد به گونه‌ای افزايش يافت که نظام جمهوری اسلامی از پس تأمين آن بر نمی‌آيد.
با افزايش سرسام‌آور قيمت نفت در سه سال اول رياست جمهوری احمدی‌نژاد، ثروت عظيمی به کشور وارد شد که گذشته از بذل و بخشش‌های عوام‌فريبانه و ضدتوليدی دولت احمدی‌نژاد، هيچ کس نمی‌داند چه شد و به کجا رفت. تنها يکی دو قلم از رقم‌های ميلياردی گمشده افشا گشت که نه هيچ کس خود را پاسخگو می‌شمارد و نه کسی خود را مسئول پيگيری آن می‌داند.
ثروت نفت، جمهوری اسلامی را چنان دچار توهم نسبت به «اقتدار مالی» خود نمود که همان زمان برخی از مفسران غرب، دور جديد گردنکشی‌های رژيم را به آن نسبت داده و پيش‌بينی کردند با کاهش قيمت نفت می‌توان جمهوری اسلامی را سر جايش، يعنی پشت ميز مذاکره نشاند. مذاکره‌ای که نتيجه‌اش پيشاپيش تعيين شده است: گردن نهادن رژيم بر توقف برنامه اتمی و دست برداشتن از حمايت تروريسم.
اين همه به اين معنی می‌بود که جمهوری اسلامی بايد ناکام و شکست‌خورده ميدان جنگ‌های پنهان خود را ترک گويد. از سوی ديگر، هزينه سرسام‌آور اين جنگ‌ها پس از کاهش قيمت نفت، کمر جمهوری اسلامی را شکست. اين يکی از نکات کليدی است که آتش اختلاف را در ميان خودی‌های رژيم به شدت دامن زد.

تصميم‌های پيدا
بيهوده نيست که همگان، حتی مفسران و سياستمداران غرب، علی اکبر هاشمی رفسنجانی را فردی عملگرا می‌شناسند. او يکی از نخستين کسانی است که شکست را در اين جنگ‌های پنهان تشخيص داد. درست برعکس احمدی‌نژاد که ظاهرا حاضر است برای جهانی شدن «انقلاب» و «اسلام» از هر آنچه دارد و ندارد بگذرد، و واقعا بر اين باور است که رسالتی برای ظهور مهدی بر دوش او گذاشته شده است و به راستی خود، خويشتن را «معجزه هزاره سوم» می‌پندارد، رفسنجانی و گروهش می‌دانند اقتدار جمهوری اسلامی و جهانی شدن انقلاب اسلامی افسانه‌ای بيش نيست که هرگز از رؤيا به واقعيت تبديل نخواهد شد.
رفسنجانی حاضر نيست خود و خانواده و اندوخته‌اش را هزينه جنگ‌های پنهانی کند که سرانجامی جز شکست نخواهند داشت. جنگ‌هايی که تا کنون ميلياردها دلار هزينه برای حمايت از حماس و حزب‌الله و تروريسم در عراق و افغانستان و تبليغات و سازماندهی در آمريکای لاتين و اروپای شرقی، به بودجه کشور تحميل کرده و تلفات انسانی آن که به ويژه از کشورهای همسايه به ايران منتقل می‌شوند، از چشم مردم و جامعه پنهان نگاه داشته می‌شود.
رفسنجانی و ديگرانی که وی در انتخابات ۲۲ خرداد به حمايت از آنها پرداخت، به آن گروهی تعلق دارند که می‌خواستند پای خود و نظام را بی سر و صدا از اين جنگ‌های پنهان بيرون بکشند و بر اين گمان بودند که می‌توانند با به دست آوردن رياست قوه مجريه و با توجه به وضعيت جسمانی سيد علی خامنه‌ای، نظام جمهوری اسلامی را به مسيری هدايت کنند که روی کار آمدن اوباما و سياست‌های او، راه را کاملا برای آن باز کرده بود. پيام اوباما به خامنه‌ای، يک روز پيش از ۲۲ خرداد، قرار بود زمينه اين شکست را که با اين پيام می‌بايست جامه پيروزی بپوشد، در سطح رهبری آماده سازد.
احمدی‌نژاد اما از آنجا که از صميم قلب معتقد و مطمئن است که حتی در صورت شکست نيز پيروزی نهايی با انقلاب اسلامی و مؤمنانش خواهد بود، و اين را بارها، از جمله در آخرين سخنان خود در مراسم تنفيذ و تحليف رياست جمهوری به زبان آورده است، حاضر است تا نابودی پيش رود. برای افرادی چون وی که کمربند انتحاری، اعم از سياسی و انفجاری، می‌بندند، شکست و ناکامی معنايی ندارد. آنها همواره پيروزند.
هيچ کدام از دو طرف اما، درست مانند بقيه نمی‌دانستند ظرفيت اعتراضی جامعه چنان به حد انفجار رسيده است که آن جوانانی که ديگران بر اين پندار بودند که با کمی رنگ در لباس و مو و روپوش و روسری می‌توان آنها را به معرکه تبليغات انتخاباتی خود کشاند، چنان از جان گذشته به خيابان‌ها بريزند که حتی خود «مردم» را حيرت‌زده کنند. جوانانی که در برابر همه شعارهای جمهوری اسلامی، بدون آنکه کسی به آنها ديکته کرده باشد، بديلی را مطرح کنند که سياست عينی و تجربه زندگی به آنها آموخته بود تا جايی که سرانجام به «استقلال، آزادی، جمهوری ايرانی» برسند و جنگ‌های پنهان زمامداران و تصميم‌های روشن آنها را برای حفظ نظام جمهوری اسلامی با مشکل روبرو سازند.
اين شعارهای مردم زمانی اهميت می‌يابد که دريافته شود جنگ قدرت در بالا هرگز بر سر آزادی و استقلال نبوده، بلکه همواره بر سر قسمت سوم، يعنی «جمهوری اسلامی» بوده است. نظامی که برخی از زمامدارانش رسالت و بقا و اقتدار آن را در ادامه جنگ‌های پنهان در منطقه و جهان می‌دانند حتی اگر قرار باشد همه چيز ايران را بفروشند. و برخی ديگر با درک اين نکته که هيچ رسالت و اقتداری در کار نيست، می‌خواهند بقای آن را با اعلام پايان جنگ‌های پنهان تضمين کنند. آزادی و حقوق بشر برای اين گروه نيز تا جايی که به آزادی و حقوق خودش مربوط می‌شود، اهميت دارد. اينان قماشی را که خود از آنها هستند، خوب می‌شناسند. می‌دانند جمهوری اسلامی به کدام طرف خيز برداشته است. خيزی که خطر نابودی همه را به همراه دارد.
بر اساس همين شناخت از حريف يا رقيب است که پرسش تعيين کننده برای کسانی که رهبری «جنبش سبز» را در دست دارند، بنا به غريزه و اصل تنازع بقا، چيزی جز اين نيست: نظام يا خودم؟!
دليل همگامی رهبری جنبش سبز، با مردمی که در مطالبات و شعارهايش از آنها بسی پيشتر است، اين است که آنها در پاسخ به پرسش «نظام يا خودم؟» خواه ناخواه با پرسشی روبرو می‌شوند که پيش از اينها و در دوران محمد خاتمی مطرح شده بود: نظام يا مردم؟! رهبران کنونی «جنبش سبز» می‌دانند سکوت و خاموشی صدای اعتراض مردم، آنها را يکه و تنها در ميانه ميدان و در برابر حريفی قرار می‌دهد که به آنان رحم نخواهد کرد.
پرسش تعيين‌کننده برای مدافعان دمکراسی اما اين است که آيا پايداری مردم در اين نبرد نهايتا به چه کسی خدمت خواهد کرد: آيا مردم، رهبران «جنبش سبز» را به خدمت مطالبات و تحقق شعارهای خود خواهند گرفت که بسی فراتر از نظام جمهوری اسلامی است و يا بار ديگر به ترفند و همدستی برخی «روشنفکران» (که خط و ربط‌شان را به روشنی می‌توان ديد) به خدمت «رهبران جنبش سبز» گرفته خواهند شد. چه اين باشد و چه آن، دو نکته مسلم است: يک، سقف مطالبات مردم چنان بالا رفته که پاسخگويی به آن تنها از يک نظام و جامعه باز و «همه‌پذير» بر می‌آيد. دو، رؤيای اقتدار جهانی، به ويژه اگر با تکيه بر پول نفت باشد، همواره مرگبار بوده است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016