چهارشنبه 27 آبان 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

لحظه به لحظه تا مرگ احسان فلاحيان، آخرين تلاش‌‌ها در آخرين ثانيه ها، گزارش کاوه قاسمی کرمانشاهی، روز آنلاين

ظهر روز يکشنبه هفدهم آبان ماه ۱۳۸۸ خبر تعيين زمان اجرای حکم اعدام احسان فتاحيان، زندانی سياسی کُرد در سايت‌های خبری منتشر می‌شود. با انتشار اين خبر و با توجه به اينکه تاريخ اجرای حکم بامداد چهارشنبه ۲۰ آبان اعلام شده، در اين فرصت باقی مانده تکاپويی از سوی فعالان حقوق بشر در کردستان، ايران و سراسر جهان برای جلوگيری از اجرای اين حکم آغاز می‌شود اما همه‌ی اين تلاش‌ها با اجرای حکم اعدام احسان در موعد مقرر نافرجام می‌ماند.

آنچه در پی می‌آيد روايتی‌ست از ۶۰ ساعت تلاشی که با شوک شنيدن يک خبر آغاز شد و پايان تلخش برای من بدرقه‌ی مخفيانه و غريبانه‌ی احسان در آن صبح لعنتی از درب زندان تا سردخانه‌ی گورستان بود.

خبر آن‌قدر غيرمنتظره است که مگر به تائيد خانواده و وکيل احسان آن را باور نمی‌کنم. وکيل در مقابل اصرارم آن چند خط را که به وی ابلاغ شده از پشت تلفن می‌خواند: "جهت اجرای حکم اعدام محکوم عليه احسان فتاحيان فرزند عزت اله برای مورخه ۸۸.۸.۲۰ رأس ساعت ۶ صبح لازم است در زندان حاضر شويد."

تاريخ ابلاغ شانزدهم است و امروز هفدهم. به خاطر تأخير در اطلاع رسانی جناب وکيل يک روز کامل را از دست داده‌ايم. از اين پس را بايد به ساعت محاسبه کنيم. چيزی حدود ۶۰ ساعت تا زمان اجرای حکم باقی‌ست. اولين اقدام پخش گسترده خبر و جلب توجه رسانه‌ها، روزنامه‌نگاران و فعالان حقوق بشر نسبت به خطر اعدام قريب الوقوع احسان فتاحيان است.

شماره تلفن خانواده و وکيل احسان در اختيار خبرنگاران قرار می‌گيرد. اما متأسفانه نه وکيل و نه خانواده حاضر به مصاحبه نيستند. وکيل عذر قانونی می‌آورد و ادعا می‌کند مصاحبه با رسانه‌های خارجی جرم است! خانواده هم با اين استدلال که ممکن است اين اقدام کورسوی اميد را برای توقف اجرای حکم ببندد از مصاحبه پرهيز می‌کنند.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ای کاش می‌توانستم استدلال‌های‌شان را قبول کنم. در اين صورت نه با وکيل به جر و بحث می‌پرداختم که طبق کدام قانون می‌گويد مصاحبه با رسانه‌ها جرم است؟! و نه به خانواده اصرار می‌کردم حتی در حد يک جمله‌ی احساسی هم که شده صدای مظلوميت احسان و خطری که جانش را تهديد می‌کند به گوش جهانيان برسانند.

يکشنبه شب پدر و برادر احسان راهی تهران می‌شوند تا صبح روز دوشنبه بتوانند با رييس قوه قضاييه ملاقات کنند. تقاضای ديدار حضوری رد می‌شود و پدر احسان درخواست توقف حکم اعدام پسرش را طی نامه‌ای به دفتر آيت الله لاريجانی تحويل می‌دهد. در مقابل نامه‌ای سربسته دريافت می‌کند که بايد آن را به دست رييس دادگستری استان کردستان برساند. نامه‌ای که خانواده احسان از محتوايش بی‌خبرند، اما با اين اميدواری که دستور توقيف اجرای حکم اعدام احسان است آن را بر ديده می‌گيرند و تا سنندج می‌رسانند.

هم‌زمان با حضور خانواده فتاحيان در دفتر رييس قوه قضاييه، سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان نيز با ارسال نامه‌ای خطاب به آيت الله لاريجانی از وی درخواست می‌کند تا اجرای حکم اعدام اين فعال سياسی کُرد را متوقف و دستور به بازبينی مجدد ‌پرونده در دادگاهی عادلانه بدهد. رونوشتی از اين نامه برای تمامی نمايندگان کُرد مجلس نيز از طريق فکس ارسال می‌گردد.

دوشنبه روز پر جنب و جوشی است. چند تن از وکلای حقوق بشری در تهران برای همکاری با وکيل احسان فتاحيان جهت تلاش برای جلوگيری از اجرای اين حکم اعلام آمادگی می‌کنند. اين تلاش‌ها با توجه به اندک زمان باقی مانده و عدم دسترسی اين وکلا به اسناد و مدارک حقوقی مرتبط با پرونده احسان و حکم صادره برای ‌او بی‌نتيجه می‌ماند.

از سوی ديگر تلاش‌های خبرنگاران در رسانه‌های مختلف برای قانع کردن وکيل و خانواده احسان به انجام مصاحبه به جز در موراد معدودی مفيد واقع نمی‌شود. هر چند روزنامه نگاران و فعالان حقوق بشر با هدف اطلاع رسانی و اعلام مخالفت با اجرای اين حکم طی مدت باقی مانده حضوری فعال در رسانه‌ها دارند، اما اين نمی‌تواند جای خالی اظهار نظر حقوقی وکيل و ابراز احساسات خانواده را در چنين مواقعی پر کند.

هم‌زمان در دنيای مجازی نيز کاربران فيس بوک، بالاترين، توتير و وبلاگ نويسان با نوشتن مطلب، تغيير استاتوس و ساختن لوگو نسبت به اجرای حکم اعدام احسان فتاحيان اعتراض می‌کنند. با وجود اينکه دسترسی به پتيشينی که در مخالفت با اعدام احسان راه اندازی شده به دليل فيلترينگ برای افراد داخل کشور به راحتی ميسر نيست، اما هر لحظه بر شمار امضاها افزوده می‌شود، تا آن‌جا که تعدادش از مرز ۳ هزار می‌گذرد.

بيست و چهار ساعت مانده به زمان اجرای حکم اعدام احسان فتاحيان، نتيجه‌‌ی اطلاع رسانی گسترده و تماس با شخصيت‌ها و سازمان‌های حقوق بشری داخلی و خارجی، واکنش صريح و قاطع آن‌ها از طريق صدور بيانيه‌ و اعلام موضع برای توقف اجرای حکم اعدام اين زندانی سياسی است. سازمان عفو بين‌الملل، سازمان ديده بان حقوق بشر، سازمان دفاع بين‌الملل، کمپين بين‌المللی حقوق بشر در ايران، سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر، فدراسيون بين المللی جامعه‌های حقوق بشر، جامعه دفاع از حقوق بشر در ايران، سازمان دفاع از حقوق بشر کُرد، مجموعه فعالان حقوق بشر، کميته گزارشگران حقوق بشر و چند گروه حقوق بشری و سياسی ايرانی و کُردستانی ‌ديگر از جمله‌ی اين سازمان‌ها بودند.

صبح روز سه‌شنبه نامه‌ی سربسته ارسالی از دفتر رييس قوه قضاييه به دفتر رييس دادگستری استان کردستان در سنندج می‌رسد. نامه‌ای که چشم اميد خانواده و ما به آن دوخته شده و باز شدنش می‌تواند سايه‌ی سنگين مرگ را حداقل برای چند روز از سر احسان دور کند تا در اين فرصت به ياری وکلای حقوق بشری تلاشی را برای امکان بررسی دوباره پرونده و توقف هميشگی حکم سامان دهيم.

نامه تحويل دفتر رياست دادگستری می‌شود و پدر و برادر احسان تا پايان ساعت اداری پشت درب اتاق رييس و پس از آن تا غروب تنگ و سرد سه‌‌شنبه ۱۹ آبان ماه پشت در ساختمان دادگستری برای دريافت پاسخی اميدوار کننده منتظر می‌مانند. عاقبت اين همه انتظار بدون هر گونه پاسخگويی در رابطه با نامه‌ی کذايی و حتی عدم اطلاع از محتوای اين نامه‌ی سربسته به یأس تبديل می‌شود.

چه خيال خوشی در سر می‌پرورانم هر بار که به اميد شنيدن خبر توقف حکم با برادر احسان تماس می‌گيرم و بدون مقدمه می‌پرسم: "چه شد؟" و پاسخ علی: "هيچ!" و باز هم من: "يعنی هيچ؟!" و تاييد دوباره او "...".

تماس تلفنی با نمايندگان کُرد در مجلس شورای اسلامی اقدام بعدی است. هم‌زمان تماس با دفتر رييس دادگستری در سنندج. تعجب می‌کنم وقتی آقای نماينده می‌گويد: "من از اين قضيه بی‌اطلاعم!!" می‌گويم: "ولی من شخصاً ديروز رونوشتی از نامه‌ای را که در اين مورد به آقای لاريجانی نوشته بوديم برای شما هم فکس کردم. همان شماره فکس‌تان در دفتر نمايندگان در ساختمان مجلس." و پاسخ او: "چيزی به دست من نداده‌اند." شماره را چک می‌کنيم و می‌گويد: "رست است، اما من هنوز نرفتم دفتر که ببينم!" خب پس رسيده...

به هر حال برای آن چند نماينده که موفق به تماس با آنان می‌شوم جريان را توضيح می‌دهم و درخواست کمک می‌‌کنم. يکی قول پيگيری می‌دهد و ديگری بعد از دو بار تماس در حالی که بار اول گفت در صحن مجلس هستم و نمی‌‌توانم صحبت کنم، در تماس بعدی تا نام احسان را بردم ادعا کرد که در سفر خارج کشور است و کاری از ايشان ساخته نيست. و تماس با چند نماينده ديگر...

"آقا جان اصلاً شما چه کاره هستيد؟" "وکيليد يا قاضی؟" اين‌ها را منشی دفتر علی اکبر گروسی رييس دادگستری استان کردستان از پشت تلفن به من می‌گويد. می‌گويم: "نه، هيچ کدام از اين‌ها که گفتيد نيستم. فقط يک شهروند معموليم که نگران جان يک شهروند ديگر است." علی رغم ميل باطنی به خودم می‌قبولانم که بايد لحنم را ملتمسانه کنم. در مقابل، لحن او هم مودبانه‌تر می‌شود. از او قول می‌گيرم که تقاضايم را به آقای گروسی منتقل کند و او هم قول می‌دهد. من تنها يک نفر از ده‌ها يا صدها نفری هستم که از سراسر جهان طی امروز مکالماتی‌ مشابه را با نمايندگان مجلس و منشی دفتر رييس دادگستری سنندج داشته‌اند.

در اين بين وقتی فاصله‌‌ی تماس‌هايم با برادر احسان از يک ساعت بيش‌تر می‌شود اين‌بار اوست که تماس می‌گيرد و می‌پرسد: "چکار کرديد؟" و پاسخ من هم مثل خود او: "هيچ!" و علی هم: "هيچ؟!" برايش توضيح می‌دهم کارهايی را که کرده‌ايم. اما علی از من گزارش کار نمی‌خواهد. او می‌خواهد بداند نتيجه کارهای ما به کجا رسيده است. و من باز هم برمی‌‌گردم به پاسخ "هيچ" او و من در برابر پرسش‌های‌ يکديگر...

ظهر دوشنبه، ۱۸ ساعت مانده به موعد اعلام شده برای اجرای حکم. هشدار سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان نسبت به خطر اعدام قريب الوقوع احسان فتاحيان. خودم هم نمی‌دانم چه نوشته‌ام. برای چند نفر می‌فرستم تا قبل از انتشار بخوانند. مبادا جايی قلم از دستم دررفته باشد، يا به جای جنابعالی حضرت آيت الله را شمای خالی خطاب کرده باشم.

راستی آقای وکيل کجاست؟ تلفن همراه‌شان هم که خاموش است! تماس‌ آخر با پدر احسان: "هيچ جوابی ندادند. داريم برمی‌گرديم خانه. گفتند برويد خبری شد خودمان تماس می‌گيريم".

دوازده ساعت مانده به موعد اجرای حکم؛ از سنندج خبر می‌رسد که قرار است ساعت ۳ بامداد تجمعی مقابل در زندان سنندج برگزار شود. هر چند آن کسی که خبر را می‌دهد با اين زمان کم برای اطلاع رسانی، اميد چندانی به حضور مردم ندارد. اما نبايد احسان را تنها گذاشت.

چقدر خوب است که بعد از اين ارتباطات مجازی و تلفنی حالا حضور يک دوست را در کنار خود احساس می‌کنم. حتی اگر از شدت نگرانی و اضطراب در طول مسير دو ساعته‌ی کرمانشاه به سنندج دو جمله هم بين‌مان رد و بدل نشود. دوست ديگری نيز در سنندج به ما ملحق می‌شود و نزد خانواده فتاحيان می‌رويم.

تعداد زيادی از فاميل در خانه جمع شده‌اند. دختران جوان دور هم نشسته‌اند و گريه می‌کنند. پسران جوان با اضطراب طول و عرض اتاق را می‌پيمايند. اما بزرگ‌ترهای خانواده خونسردتر به نظر می‌رسند. سراغ مادر احسان را می‌‌گيرم. زنی را که از زمان حضورمان در اين خانه مقابلم نشسته و با دستانی در هم گره کرده هر چند دقيقه يک‌ بار آهی سرد و سنگين می‌کشد به عنوان مادر احسان معرفی می‌کنند. قيافه‌اش غمناک است اما به نظرم برای يک مادر کافی نيست. سخت است قبول کنم مادری در اين‌چنين لحظاتی تسليم تقدير شده و حاضر نيست برای نجات جان فرزندش خود را به آب و آتش بزند!

بايد امشب را با اين ابهام بگذرانم تا صبح پای درد و دل احسان از زبان مادر يکی از هم‌بندانش بنشينم و بشنوم که بزرگ‌ترين آرزوی احسان داشتن مادری بود که در کودکی از نعمت حضورش در کنار خويش محروم شد و خواهر نداشته‌ای که جای خالی مادر را برای احسان پر کند.

شايعه‌ای به نقل از مسئول روابط عمومی ‌سازمان زندان‌های سنندج مبنی ‌بر عدم اجرای حکم اعدام احسان فتاحيان که در گفت‌وگو با يک سايت اينترنتی بيان داشته، ساعتی از وقت باقی مانده را برای پرس و جو درباره صحت و سقم اين خبر‌ تلف می‌کند.

نمی‌دانم چرا به محض شنيدن اين شايعه، برای يک لحظه در خيال خام خود فکر می‌‌کنم همه‌ی جريانات اين دو روز که با پخش آن خبر آغاز شد يک خواب بود، يا شايد هم يک بازی! اما وقتی دوباره چشمم به برگه‌ی ابلاغ اجرای حکم احسان که کپی آن روی ميز مقابلم قرار دارد می‌افتد و اين‌بار در پرده‌ای ديگر از خيالاتم خوشبين می‌شوم به اينکه تلاش‌های‌مان نتيجه بخش بوده و مقامات وادار به عقب نشينی شده‌اند.

با اثبات اينکه خبر مزبور در حد شايعه يا نهايتاً يک اظهار نظر غيررسمی و غيرمسئولانه از طرف يک مقام غيرمرتبط بوده، تخيلاتم در هم می‌ريزد و به واقعيت تلخ موجود باز می‌گردم. قدم‌های احسان به چوبه‌ی دار نزديک‌تر می‌شود و ما به اوج درماندگی رسيده‌ايم.

در آخرين تلاش‌ ساعت ۲ نيمه شب خود را به درب منزل نماينده ولی فقيه در سنندج می‌رسانيم. خانواده احسان با التماس تقاضای کمک می‌کنند، اما دست رد بر سينه‌شان می‌گذارند. آخرين جايی که باقی مانده در زندان است. در زندانی که قرار بود محل تجمع باشد خلوت و خالی‌ست! گويا پخش شايعه‌ی عدم اجرای حکم احسان حضور آن تعداد افراد را نيز با اين خيال که اجرای حکم متوقف شده منتفی ساخته است.

بر پنجره اتاق نگهبانی می‌کوبيم. نگهبان با بی‌حوصلگی پنجره را باز می‌کند. پدر احسان برايش توضيح می‌دهد که قرار است حکم پسرش تا چند ساعت ديگر اجرا شود و می‌خواهد بداند شايعه‌ی توقف اجرای حکم صحت دارد؟ نگهبان اظهار بی‌اطلاعی می‌کند و می‌گويد تيم اجرای احکام ساعت ۵ به زندان می‌آيند و آن‌ها در جريان اجرا يا توقف حکم هستند.

هنوز ۱۰ دقيقه از حضورمان پشت در زندان نمی‌گذرد که ماشينی با ۳ سرنشين مقابل‌مان پارک می‌کند. به خيال اينکه افرادی هستند که برای همراهی‌ با ما آمده‌اند به سمت‌شان می‌روم. مردی لباس شخصی با بی‌سيمی که در دست دارد از ماشين پياده می‌شود. با لحنی تهديدآميز می‌خواهد تا هر چه زودتر آن‌جا را ترک کنيم. اصرار پدر احسان فايده ندارد. اجازه نداريم درمقابل زندان بايستيم. حضور همين ۷ نفر را هم تحمل ندارند. همراه با آن دو دوست ديگر در کوچه و خيابان‌های اطراف زندان پرسه می‌زنيم. خواهر يکی از زندانيان سياسی تماس می‌گيرد. می‌گويد ما و چند نفر ديگر هم آمديم اما اجازه ايستادن در برابردر زندان را ندادند.

از ساعت ۵ بامداد نيروهای انتظامی و امنيتی خيابان محل زندان را تحت کنترل خود در می‌آورند و در مقابل زندان صف آرايی می‌کنند. اجازه توقف به هيچ اتومبيلی تا فاصله‌ی چند متری درب زندان داده نمی‌شود. تنها خانواده احسان اين اجازه را دارند تا داخل اتومبيل خود مقابل زندان منتظر بمانند. مادر يکی از ديگر زندانيان ‌سياسی محکوم به اعدام نيز در فاصله‌ای دورتر به ما ملحق می‌شود.

خفيف‌ترين بانگ اذان در گوشم می‌پيچد و کم‌رنگ‌ترين سپيده صبح در مقابل چشمانم می‌دمد. در عبور مرگبار از تاريکی اين شب شوم هر لحظه يک‌بار اين پرسش تکراری سکوت‌مان را در هم می‌شکند: "يعنی حکم اجرا شد؟" و پاسخی که هيچ قطعيتی در آن نمی‌توان يافت.

ساعت از ۷ گذشته است. چند مأمور لباس شخصی می‌‌آيند و با پدر احسان حرف می‌زنند. راضی‌اش می‌کنند تا به خانه برگردند و منتظر تلفن آن‌ها بمانند. يک ربع از رفتن خانواده احسان نمی‌گذرد که آمبولانسی از حياط زندان خارج می‌شود و در حالی که دو اتومبيل نيروی انتظامی آن را اسکورت می‌کنند در خيابان به حرکت در می‌‌آيد.

در ادامه‌ی همان سکوت دردناک که اين‌بار با هق هق‌های دم به دم شکسته می‌شود در تعقيبی مخفيانه آمبولانس را تا گورستان شهر بدرقه می‌کنيم تا با اطمينان يافتن از هويت مسافر آن تلاش نافرجام ۶۰ ساعته‌ی خود را پايان دهيم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016