اسلام سياسی، تروريسم و بنيادگرايی، احمد فعال
بيش از يک ميليارد از جمعيت جهان مسلمان هستند و اسلام مانند هر آئين و مذهب ديگر وقتی از صحنه زندگی اجتماعی و سياسی حذف و در حريم خصوصی افراد قرار میگيرد، همنشين بنيادگرايی میشود. بنيادگرايی نيز ذخيره ارتش تروريسم بهشمار میآيد، اما چنين نيست که همه بنيادگراها عضو ارتش ترويستی باشند. در اين نوشتار کوشش میشود تا با شرح پارهای از مفاهيم، نشان داده شود که چگونه طرد کردن اسلام در حريم خصوصی، به ارتش ذخيره تروريسم کمک میکند
پيشتر دو مقاله مبسوط در باره ماهيت مبارزه با تروريسم توسط اين قلم نوشته و منتشر شده است. در اين فصل کوشش میشود تا نسبت تروريسم را با اسلام سياسی مورد پرسش قرار دهم.
بيش از يک ميليارد از جمعيت جهان مسلمان هستند. و اسلام مانند هر آئين و مذهب ديگر وقتی از صحنه زندگی اجتماعی و سياسی حذف و در حريم خصوصی افراد قرار میگيرد، همنشين بنيادگرايی میشود. بنيادگرايی نيز ذخيره ارتش تروريسم بشمار میآيد، اما چنين نيست که همه بنيادگراها عضو ارتش ترويستی باشند. در اين نوشتار کوشش میشود تا با شرح پارهای از مفاهيم، نشان داده شود که چگونه طرد کردن اسلام درحريم خصوصی، به ارتش ذخيره تروريسم کمک میکند:
۱- در يک تعريف، بنيادگرايی عبارت است از بسط سنتگرايی از حيطه شخصی به حيطه اجتماعی. به عبارتی، آن دسته از پيروان اديان و آئينهای مختلف که با حفظ انديشه سنت گرايی، بنيادهای ذهنی خود را به حيطه اجتماعی تعميم میدهند، بنيادگرا محسوب میشوند. در تمام اديان و آئينهای مختلف، و حتی در آئينهای ضد دينی مانند مارکسيستهای ارتدوکس، تا آنجا که سنتها در حيطه شخصی قرار دارند، با انديشه بنيادگرايی فاصله پيدا میکنند. اما به محض انتقال اين سنتها به حيطه اجتماعی، جنبه بنيادگرايی پيدا میکنند. اما چرا سنتگرايی وقتی از حيطه شخصی به حيطه اجتماعی پا میگذارد، به بنيادگرايی تبديل میشود؟ به اين دليل ساده که، سنتگرايی به مجموعه عقايد و باورهايی گفته میشود که در يک صورتبندی ثابت (فرماسيون) نقش بستهاند، در حالی که جامعه با عقايد، سائقها و گرايشهای مختلفی که در حال تحول و تطور دائمی است، روبروست. بنيادگرايی به صورتبندیهای اجتماعی (فرماسيون) و ميزان سازگاری اين صورتبندیها با عقايد خود بی توجه است. طرفداران بنيادگرايی تنها با اين طرز تفکر که دارای مسئوليت شرعی و آئينی هستند، کوشش دارند تا بنيادهای ذهنی خود را بر جامعه اعمال کنند.
۲- همانگونه که سنتگرايی در دو نحله سنتگرايی شخصی و اجتماعی تقسيم میشود، بنيادگرايی نيز به دو مشرب محافظهکار و افراطی تقسيم میشود. اين تقسيمبندی، يک تقسيمبندی فکری و عقيدتی نيست. به غير از تفسيرها و دستوراتی که در هر دين و آئين وجود دارد، محافظهکار بودن و افراطی بودن در تمام اديان و آئينها و در تمام احزاب و گرايشهای سياسی، به خصائل شخصی و تربيتی پيروان آن باز میگردد. افرادی که دل و دماغ خطر کردن و خطر آفريدن ندارند، هيچگاه نه افراطی میشوند و نه تن به تفاسير افراطی میدهند. مگر آنکه بطور اتفاقی و يا از سر تعارف و يا منافع، در يک جمع دوستی افراطی و يا در يک جمع حزبی افراطی قرار گيرند. هر دو گرايش محافظهکاری و افراطی سعی دارند تا عقايد و روشهای افراطی و يا محافظهکارانه خود را با روايات رهروان نخستين تطبيق دهند. يا با توسل به کتاب و سنت، روشها و عقايد خود را موجه نشان دهند. با اين وجود، خصلتهای شخصی هيچگاه پايدار نمیمانند، به محض تغيير قلمرو زندگی از يک وضعيت آرام به وضعيت مخاطرهآميز و يا برعکس، خصلتهای افراطی و محافظهکاری ممکن است دستخوش تغيير و دگرگونی شوند. از اين نظر، افراد و جامعهها و مللی که در شرايط مخاطرهآميز قرار میگيرند، ممکن است از وضعيت محافظهکاری به وضعيت افراطی تغيير موضع دهند.
۳- بنا به تعريفی که در سطور قبل گذشت، تروريسم عبارت است از نوعی از جريان بنيادگرايی که به افراطگرايی روی آورده است. به ديگر سخن، ترکيب بنيادگرايی و افراطگرايی مساوی است با تروريسم. لذا وقتی به اوضاع و احوال ملتهای مختلف نگاه میکنيم، به ويژه به جهان اسلام که به بحث ما مربوط میشود، مشاهده میشود که در بيش از يک ميليارد جمعيت مسلمان، اکثريت نزديک به اتفاق آنها در انديشه و صورتبندیهای سنتی زندگی میکنند و هيچ ارتباطی نه با تروريسم دارند و نه با بنيادگرايی. و کثيری از اين جمعيت سنتگرا، که در حال رشد و گسترش هم هستند، در دستهها، گروهها، احزاب و حتی دولتها و جوامع بنيادگرا جای میگيرند. با اين وجود، بسياری از گروهها و احزاب و جوامع بنيادگرا هيچ ارتباطی با تروريسم ندارند. آنها مايل هستند که زندگی و عقايد خود را بطور آرام و محافظهکارانه و بدون هيچ دردسری به منصه زندگی اجتماعی هدايت کنند. و سرانجام نحلهای از بنيادگرايی وجود دارند که به دليل خصائل افراطی و از آنجا به دليل عقايد افراطی که در سنتها و آئين خود يافتهاند، به اقدامات تروريستی روی میآورند. اما اين همه حقيقت نيست. حقيت اين است که،
۴- جريان سنتگرايی همواره ارتش ذخيره بنيادگرايی است و جريان بنيادگرايی نيزهمواره ارتش ذخيره تروريسم و افراطگرايی محسوب میشوند. از لحاظ مخاطب شناسی نيز اين روابط توجيه درخور پيدا میکند. به عنوان مثال، روشنفکری خواه روشنفکری دينی و خواه روشنفکری غير دينی، مخاطب خود را انسان به حيث انسان، صرفنظر از عقايد و آرائی که هر فرد و هر جامعه میتواند انتخاب کند، میشناسد. يک روشنفکر دينی ممکن است بيان و ادبيات او به گونهای باشد که بخشی از دينداران را متوجه آراء و عقايد خود گرداند. اما هم به لحاظ منابع مطالعاتی و هم به لحاظ دغدغههای فکری و هم به لحاظ بيانی، به گونهای آراء و دغدغههای خود را بيان میکند که آراء او نزد گرايشهای مختلف با عقايد مختلف، قابل دفاع باشند. ليکن بنيادگرايی تنها کوشش دارد تا مخاطبان خود را از ميان آن جمعيتی از مؤمنين انتخاب کند که در صورتبندیهای سنتی زندگی میکنند. بنيادگرايی هيچ اعتنايی به قابل دفاع بودن عقايد و آراء خود نزد نحلههای مختلف فکری و فرهنگی ندارد. نحوه دعوت و استدلال آنها عوامپسند و سنتپسند است. بيرون از سنتهای عاميانه پای استدلال آنها به چوبين سست بدل میشود. از همين روست که بنيادگرايی هر چند در عمل پای در گستره جهان میافکند، اما از لحاظ فکری، هيچگاه پای از گليم تنگ مخاطبان سنتی بيرون نمیگذارد. وضعيت تروريستها نيز از لحاظ مخاطب شناسی، به دليل ماهيت بنيادگرايی و سنتگرايی به همين سياق است. اگر بنيادگرايی مخاطبان خود را از ميان جريان سنتگرايی پيدا میکند، ليکن تروريستها کمين در بستر بنيادگرايی میگسترند. سنتگرايی به تنهايی نمیتواند مخاطب تروريسم شود، برای اين منظور تروريستها ابتدا کوشش میکنند تا ابتدا پارهای از جريانات سنتگرايی را به بنيادگرايی دعوت کنند و سپس مخاطبان خود را ازخلال اين تغير و تبديل جذب کنند. بدينترتيب است که هم جريان سنتگرايی و هم جريان بنيادگرايی، ارتش ذخيره تروريسم محسوب میشوند.
اسلام معيشت، اسلام هويت و اسلام حقيقت
تقسيم اسلام به اسلام هويت و اسلام حقيقت، از نظريات آقای دکتر سروش است. هم او در نوشتههای ديگر از اسلام معيشت سخن گفته است. اما سروش تا آنجا که اين قلم اطلاع دارد، تقسيم اسلام معيشت را در رديف تقسيم اسلام به دو قلمرو "حقيقت و هويت" نياورده است. تنها از دو رويکرد متفاوت سخن میگويد. در يک رويکرد از اسلام هويت و اسلام حقيقت ياد میکند و بنا بر آن : « در اسلام حقيقت، دغدغه ما صدق و کذب است، در حالی که در اسلام هويت، قصه عزت و شرافت مطرح است۱». و در رويکرد ديگر از سه نوع دينداری با سه سنخ، دينداری معيشت انديش، دينداری حقيقت انديش و دينداری تجربت انديش ، ياد میکند: «دينداری معيشت انديش، دينداری جمهور دينداران است، آنها دين را دوست دارند، چرا که دين هم دنيا و هم آخرت آنها را آباد می کند. مطابق گفته بعضی از روحانيان، برای داشتن زندگی خوب در دنيا و آخرت غير از دين به چيز ديگری نياز نيست. دغدغه اصلی در اين دينداری تقليدی، سود و منفعت است. در اين نوع دينداران، دين مانند مليت است. همانطور که کسی بلژيکی يا هلندی زاده می شود، مسلمان يا مسيحی به دنيا می آيد و همان طور که کسی گرايشی به تغيير مليت خود ندارد، تمايلی هم به تغيير دينش ندارد. نوع ديگر دينداری، دينداری معرفت انديشانه است يا دينداری متکلمانه. دغدغه اصلی در اين دينداری صدق و کذب است. دين در اينجا به مثابه حقيقت در نظر گرفته می شود... در اين نوع دينداری تحقيقی، صدق و کذب، دغدغه اصلی است۲».
در اين فصل از مباحث خود پيش از ورود به خواستگاه اجتماعی و سياسی تروريسم، ابتدا اسلام معيشت را به دو قسم اخير میافزايم و سپس موضوع تفکيک ميان مشارب مختلف دينی را در آنچه که به اسلام سنتی و اسلام بنيادگرا و اسلام روشنفکری مربوط میشود، از يک زاويه ديگر مورد بحث قرار میدهم. مطالعه بيشتر در باب نظرات سروش را به نوشتههای خود او ارجاع میدهم. اما اشاره کوتاهی به يکی از مخالفتهايی خواهم داشت که دوگانگی و تضاد اسلام هويت و اسلام حقيقت را انکار میکند. اين قلم کوشش کرده است تا در نوشتههايی چند به تفسير مقولاتی چون هويت و حقيقت بپردازد. بطوريکه در يکی از نوشتههای خود با تصديق اين واقعيت که هويت زندان انسان و زندان حقيقت محسوب میشود، در همان حال مسئله هويت را چونان پوسته يا جداره محافظ شخصيت انسان و جامعه و اقوام تفسير نموده است. بطوريکه هيچکس و يا هيچ جامعهای قادر به جدا شدن از جداره هويتی خويش نيست. در آخر کوشش کرده است تا با تعريف هويت در آزادی، تضاد و تعارض ميان حقيقت و هويت را مرتفع کند۳.
آقای محمد رضا زمردی در نقد خود بر اسلام هويت و اسلام حقيقت مینويسد :« شايد ثنويت حقيقت، هويت در جهان واقعی وجود نداشته باشد و صرفاً بر ساختهای مفهومی - انتزاعی باشد که به واقعيت تحميل شده است. به نظر میرسد که حقيقتيابی و هويتسازی تباين و تنافی ماهوی نداشته باشند. در عين جستوجوی حقيقت (يا پيروی از آن يا حقطلببودن يا همراه حق بودن) میتوان در کار ساختن هويتی بود. بسياری از جامعهشناسان دين و در صدر آنها دورکيم، دين را پديدهای جمعی دانسته و کارکردهای عضويت در اجتماع دينی و مشارکت در رفتارهای دينی جمعی را برای فرد و جمع برشمرده و برجسته ساختهاند. افزايش همبستگی گروهی و تقويت وجدان جمعی که در ظل اينها از فرد حمايت به عمل میآيد، چنان ديرينه هستند که تا اديان ابتدايی قابل رديابیاند. اتفاقاً اتخاذ ديدگاه جامعهشناختی به اين مساله، هرگونه کمتوجهی به هويت را ناممکن میسازد. ما در جهان اجتماعی با حقيقتهای همديگر روبهرو نمیشويم، بلکه با هويتها روبرو میشويم۴». آقای محمد رضا زمردی علاوه بر ايراد فوق هنوز تضادهای ديگری از آراء سروش فهرست میکند. از جمله اينکه، اگر به روايت سروشی، مشرب عرفانی تنها مشربی است که از طريق معرفتانديشی میتواند به اسلام حقيقت دست يابد، چگونه است که برای عرفا مانند ساير صنوف فکری و فرهنگی ديگر، هويتی قائل نشويم؟
در هر حال، هر فردی خواه در مشرب عارفانه و خواه در مشرب علمی و خواه در مشرب روشنفکری، هر گاه پويشی در راه کشف اسلام حقيقت داشته باشد، نمیتوان شخصيت او را منزه و منتزع از هويت او دانست.
شايد نظرات و تعريف آقای دکتر سروش در باب حقيقت و هويت حاوی تناقضاتی باشد، و منتقد محترم با استعانت از کشف اين تناقضات به انکار اسلام حقيقت و اسلام هويت پرداخته است. اين بر خود آقای سروش است که تعريف و نظرات خود را در باب هويت و حقيقت شفاف کند. ليکن انکار دو مشرب اسلام هويت و اسلام حقيقت، در واقع به عدم درک واقعيت اين تقسيم بندی باز میگردد. واقعيت اين است که افزون بر ديدگاههای متفاوت، اهداف و نيات رجوع و يا دستيازی به مشارب فکری و اعتقادی متفاوت هستند. در همين قسم که به بحث ما مربوط میشود، حقيقت امری مستقل از ذهن انسان است، ليکن هويت، چيزی است که دقيقا به پوسته شخصيت انسان چسبيده است و لذا هيچ فردی و هيچ جامعهای را نمیتوان از پوسته هويتی خود جدا کرد. هويتها به موجب تغييرات اجتماعی، اقتصادی و سياسی دستخوش تغيير و دگرديسی میشوند، بطوريکه افراد و جامعه ممکن است از يک قالب هويتی به قالب ديگر در آيند، اما انسان و جامعه بدون هويت وجود ندارند. موضوع تغيير هويت را از اين رو بازگفتم که ممکن است افراد و يا جامعهها و يا صنوفی وجود داشته باشند که نسبت به هويت خود پايبندی و تعهد داشته باشند، ممکن است نداشته باشند، و به دليلی از يک پوسته و جداره هويتی به پوسته و جداره هويتی ديگر درآيند. نمیتوان انکار کرد که دغدغه هويت داشتن با دغدغه حقيقت داشتن متفاوت است. اين واقعيت که تعهد به حقيقت خود در گرو هويت داشتن است، سخن درستی است. اما سخن نادرست اينجاست که تعهد به حقيقت داشتن را در گرو هويتمداری تفسير کنيم. و آنها که به حقيقت وامدار هستند، چون بازيگران مغبون در پس هويت خود را زندانی میکنند و هيچ کوششی ندارند تا هويت را از خلال حقيقت بازيابی و بازسازی کنند. بازهم برای آنکه موضوع را روشنتر بازگفته باشم، اگر آقای زمردی بنا به قاعده "تأثير هويت بر جهانبينی انسان" مدعی شود که، هيچ حقمداری نمیتواند خود را از زندان هويت رها و حقيقت ناب را مستقل از هويت جستجو کند، سخن او را تصديق میکنم. اما آنچه او از آن غفلت میکند اين است که وامدار حقيقت بودن به کلی با ومدار هويت بودن متفاوت است. بطوريکه وامدار حقيقت، دارای اين توانايی است که خويشتنی را از زندان هويت آزاد و هويتی را برتابد که به موجب دريافت او از حقيقت است.
با وصفی که گذشت، اسلام سنتی را اسلام معيشت میدانم. اين اسلام به تعبيری اسلام سکولاريستی است. مرحوم بازرگان زمانی در يکی از نوشتههای خود به درستی ياد میکند که دين نزد اغلب تودههای مردم، دين دنيايی است. اغلب مردم آخرت را هم برای بهبودی دنيايشان میخواهند. اغلب دعاها و راز و نيازها، دعاها و رازو نيازهايی هستند که با هدف بهبودی وضع زندگی اينجهانی انجام میگيرند. برابر با اين نگاه، نذورات پيمانی است که مؤمنين طبق آن، مطالبه شفاعت و بلاغت در اموز زندگی را، در همين دنيا جستجو میکنند. کارهايی هم که به خاطر امور اخروی صورت میگيرند، با عقل معيشتی و محاسبهگرانه همين مسائل دنيوی انجام میشوند. اغلب نگاهها و تفاسير، و اغلب آداب و دستوراتی که دين سنتی برای پيروان خود تجويز میکند، ناظر به اصلاح و بهبودی امور معيشتی همين دنيای مادی مؤمنين است. آن قسم هم که ناظر به بهبودی امور اخروی است، با عقل معيشتی "يک در دنيا و صد در آخرت"، بازهم يک نگاه دنيوی به آخرت است. اصطلاح سکولار را از اين رو بکار بردم که دين سنتی چيزی جز حساب و کتاب امور دنيوی و معيشتی دينداران نيست. نکته با اهميت اينجاست که تفسير سکولاريستها از خصوصی قلمداد کردن دين، با نگاه دينداران سنتی که دين را يک امر خصوصی میشناسند، يکسان است. نگاه هر دو در امر دينی، از همين نگاه معيشتی سرچشمه میگيرد. با اين تفاوت که سکولاريستها امر دينی را خصوصی میشناسند، و دينداران سنتی نيز، دينی را که به کار معيشت میآيد، خصوصی میشناسند. اين است که در نگاه اغلب دينداران سنتی رزق و روزی هر کس بر عهده خود اوست، سهمی است که خداوند برای او مقدر کرده است.
اسلام هويت، اسلامی است که پا از عرصه سنت و معيشت بيرون میگذارد، و نظر به جهان اخروی دارد. هويت از نظر دينداران جداره اخروی است که بر اجساد مادی دوخته میشود. نه تنها هويتداران دينی، بلکه ساير هويتداران، هويت را يک عنصر فرادنيايی میشناسند. هويتهای قومی، هويتهای ملی، هويتهای سياسی، هويتهای جنسی، هويتهای علمی تا حتی هويتهای صنفی، وقتی که از يک چيز به نام هويت دفاع میکنند و حتی چيزهای ديگر را فدا میکنند، دانسته يا نادانسته خويشتن را بر فرهای ايزدی فرا میافکنند. هويتداران، رسم خود و هويت خود را بر حق میشناسند، اما نه از حيث حقيقتمداری و نه از حيث کاشف از حقيقت بودن، بلکه از حيث برفرازی و سرفرازی است که خود را بر حق میشمارند. بدينترتيب که چون هويتداران خود را بر فراز هويتهای ديگر سرفراز میشناسند، خود را برحق میدانند. دلبستگی و يا وابستگی به يک عقيده يا يک مرام و يا يک راه حل، هر چند ممکن است از دغدغههايی در باره حقيقت سرچشمه بگيرند، اما وقتی عقيدهها و مرامها و را ه حلها سرسختی میگيرند، بتدريج دغدغه حقيقت داشتن را تحت تأثير قرار میدهند و ماهيت هويتی میيابند.
در اين تفسير، بنيادگرايی چيزی جز اسلام هويتگرا نيست. بنيادگرايی زمانی بروز پيدا میکند که دينداران اولاً، پوسته شخصی سنتها را در گليم اجتماعی رها میکنند. برای خود رسالت اجتماعی قائل میشوند و امر خصوصی را که درونمايه سنت است، به پوسته هويت در میآويزند. ثانياً، در بنيادگرايی امر دنيوی رها و در امر اخروی مستحيل میشود. اين است که اسلام بنيادگرا يک اسلام ضد معيشت، ضد دنيا و از اين نظر يک مشرب کاملاً هويتگرايی است. نکته با اهميت اينجاست که اغلب تحليلگران به درستی امر سنت و معيشت را از هويت و بنيادگرايی تفکيک نمیکنند. اسلام سنتی را نمیتوان اسلام هويتگرا ناميد، زيرا در اسلام سنتی وجه معيشتی بر هويت غالب است. دينداران سنتی رزق حلال را با هر چيز ديگر معاوضه و معامله میکنند. و حساب هر کس را با حساب ديگر در کسب روزی تفکيک میکنند. اما بنيادگرايی بر هويت خود میماند و ديگران را بر اين هويت میخواند.
وجه فارق اسلام معيشتگرا با اسلام هويتگرا، همانطور که پيشتر درباره اسلام سنتی و اسلام بنيادگرا شرح دادم، ورود در عرصههای خصوصی و عمومی است. تز اسلام معيشتگرا و سنتگرا استوار بر گزارههايی است که گفته می شود: "موسی به دين خود و عيسی به دين خود"، همچنين است که، "کسب و روزی تو، کسب و روزی توست و کسب و روزی من، کسب و روزی من است". سنتگرايی اغلب در کسب و کار بسيار محاسبهگر و کاسبکارانه است. از باب تجربه، اگر با بعضی از آنها در محيط کار و يا در جامعه برخورد داشته باشيد، خواهيد يافت که چگونه شش دانگ حواسشان جمع است، بطوريکه نه ريالی به جيب آنها وارد شود و نه ريالی از حساب آنها به جيب کسی وارد شود. زکات و وجوهات شرعی آنها نيز با اين نگاه که میتوانند "يک را به صد" بسازند، کارسازی میشود. اما بنيادگرايی هر چند سرچشمه در اسلام سنتگرا دارد، اما تا حد بسيار از اسلام معيشتگرا و عقل محاسبه گری فاصله میگيرد. هر قدر سنتگرايان مذهبی در زندگی خود از عقلانيت محاسبهگر بهرمند هستند، اسلام بنيادگرا با هيچگونه عقلانيتی سروکار ندارد. اسلام بنيادگرا در پی دليل و استدلال نيست، تنها با مخاطبان خود از راه تکليف سخن میگويد. بنيادگرايی حتی اگر در پی اقامه دلايل و براهين سادهای برای مخاطبان خود باشد، هيچ اعتنايی به استدلاهای مخالفان خود ندارد. از اين روست که بنيادگرايی را به گروهها و جماعتهايی تعريف میکنند که مستغرق در دنيای ذهنی خود هستند و با دنيای تجربی به کلی بيگانهاند.
با اين وجود، هنوز بنيادگرايی پيچيدهتر از اوصافی است که در وصف آنها ارائه شد. اکنون خواننده حق دارد بپرسد، چگونه است که پارهای از بنيادگرايان در کار کسب مال و جاه فراوان، تلاش بیکران دارند و متقابلاً، پارهای از سنتگرايان وجود دارند که علاوه بر نظر داشتن به امور دنيا، به آخرت نيز به حيث آخرت نظر دارند؟ پاسخ به اين پرسش را بايد در پيوند وثيق ميان بنيادگرايی و سنتگرايی جستجو کرد. صرفنظر از آن دسته نيروهای سياسی و اجتماعی که گرايش به بنيادگرايی تنها در حد وانمودسازی است، چه آنکه تنها از اين راه میتوانند پيوندهای خود را با منابع مادی حفظ کنند، ليکن اگر بنيادگرايی بر هويت و سنتگرايی بر معيشت استوارند، بسياری از بنيادگرايان بنا به خواستگاه فکری و فرهنگی خود، هنوز پيوندهای خود را از سنت و معيشت قطع نکردهاند. و متقابلاً بسياری از طرفداران سنت و معيشت نيز به موجب مناسبات زندگی اجتماعی – اقتصادی و به موجب ساخت تربيتی، پيوندهای وثيقی با هويت اجتماعی خود دارند. به موجب اين پيوندها و عوامل ديگری که ممکن است از نظر اين قلم پنهان و از نظر خواننده آشکار باشد، می توان به چگونگی اختلاط ميان سنت گرايی و بنيادگرايی پاسخ درخور پيدا کرد.
بحث در باره اسلام حقيقت را که به حوزه روشنفکری دينی مربوط می شود، به فرصت ديگر موکول می کنم. در آن مقاله نشان خواهم داد که اولاً چگونه جريان روشنفکری دينی میتواند زبان مشترک ميان نيروهای محرکه سياسی قلمداد شود و ثانياً به اين بحث بازخواهم گشت که از نقطه نظر روشنفکران دينی، اسلام تنها از حيث حقيقت و اصالت به اصل "ما قال" است که دارای اعتبار است و نه از حيث معيشت و هويت و يا از حيث آنچه که از اقوال "من قال" ياد می شود.
آيا اسلام سياسی ماهيتاً مولد تروريسم است؟
بخش اول: سامانه اصلی اسلام سياسی
آئين برابری و انسان دوستی از جمله جوهر سامانه فکری ايرانيان از عهد باستان بدين سو بوده است. هر آئينی که با اين جوهر فکری سازگار نبوده از سامانه فکری و فرهنگی ايرانيان حذف و يا به خلوت پناه جسته است. آئين زرتشت مانند همه آئينهای دينی ديگر در آغاز يک جنبش برابریخواه و انساندوستانه بود، اما در عهد ساسانيان و پيش از آن، اين آئين فکری به ابزار سلطه طبقه حاکم و نماينده سامانه فکری اشرافيت و توجيه نابرابریها در آمد و آئين اسلام توانست با اصول برابری و برادری، در سامانه فکری و فرهنگی ايرانيان جا باز کند. مردم ايران، آئين دينی اسلام و پس از آن آئين مذهبی شيعه را، به دليل ماهيت برابریخواهانه و انساندوستانه برتافتند. اما چرا از آن ايام که آئين اسلام به ابزار سلطه طبقه حاکم و توجيه اشرافيت خلافت پرداخت، از سامانه فکر ی ايرانيان حذف نشد؟ تحقيق در اين مسئله بر عهده مورخين و پژوهشگران علوم اجتماعی است، اما از باب اشاره تا همين جا بسنده کنيم که از دلايل فراوان که میتوان فهرست کرد، يکی بدان رو بود که بعد از تجاوزها از سوی خلفای مسلمان، هيچ آئين ديگری که پاسخگوی سامانه فکری ايرانيان باشد در وجود نيامد. دليل دوم اينکه، از قرون دوم تا چهارم نحلههای فکری و فلسفی و سياسی فراوان و گستردهای در درون اسلام پديد آمدند که تا آن زمان و قرونی چند، در جهان غرب و شرق بیبديل بودند. از اين رو ايرانيان دريافتند که اگر چه اسلام به مثابه ابزار طبقه حاکمه و توجيه نابرابریها و تبعيضها و توجيه اشرافيتِ خلافت در آمده است، اما درونمايه آن برخلاف پوسته وارونهای است که بر اندام آن دوختهاند. و هم از اين روست که پس از خلافت سلاطين اشراف بنام اسلام، شاهد هستيم که از يک سو ايران آبستن بزرگترين جنبشهای سياسی و اجتماعی میشود و هم از سوی ديگر، دستکم قريب به اتفاق اين جنبشها در آئين فکری خود دارای ماهيت اسلام سياسی بودند. دو جنبش مزدک و مانی در دوره ساسانيان بنيانگذاران مبارزه برابریخواهی در ايران پيش از اسلام بودند. اما جنبشهای آنان به دليل فقدان يک ايده جامع و پاسخگو هم نتوانست دامنگستر شود و هم آنکه نتوانست به بقاء آئين زرتشت در برابر آئين دينی مسلمانان، کمک کند.
ديری نپاييد که آئين مسلمانان خود به ابزار سلطه طبقاتی و آئين توجيه نابرابریها و تبعيضها درآمد. از آن زمان به بعد سراسر ايران و به ويژه سرزمين خراسان مرکز جنبشهای مختلف گرديد که با توسل به قرائت برابریخواهانه اسلام در برابر وضع موجود، به مقاومتها و قيامهای شگفتی دست زدند. قيامها و جنبشهايی چون، قيام سياه جامگان به رهبری ابومسلم خراسانی، قيام علويان از بغداد تا خراسان، قيام راوندیها در خراسان و به تبعيت از جنبش سياه جامگان، قيام سپيد جامگان به رهبری المقنع در خراسان، قيام باطنيان و قرامطيان از دمشق تا بغداد تا سرزمين فارس، قيام خرمدينان به رهبری بابک خرمدين در آذربايجان، قيام حروفيه به قيادت شيخ فضل الله استرآبادی در عهد تيموريان، قيام سربداران در خراسان در قرن هشتم هجری و تا قيام مشعشعيان در خوزستان به رهبری شيخ علی شلمغانی، اينها بخشی از جنبشهای سياسی و اجتماعی ايرانيان در طول حيات اسلام سياسی بود. اين جنبشها هيچيک با هدف احياء انديشه اسلامی رخ ندادهاند. ماهيت سياسی بودن اسلام نزد جنبشگران، تنها از حيث برابریخواهی و ظلمستيزی مطرح بود و نه بيش. ليکن در طول يکصد سال گذشته به موجب توسعه سياسی، اقتصادی و فرهنگی ملل مغرب زمين از يک سو و نيز آگاهی نسبت به عقب ماندگی ملل مسلمان به موجب پديده استعمار از سوی ديگر، جنبشهای سياسی اغلب با هدف احياء انديشه اسلامی و نجات ملل مسلمان صورت گرفته است. به جز دوره آغازين، در عهد سيد جمالالدين اسد آبادی و شيخ محمد عبده، که میتوان آنها را آغاز حيات روشنفکری دينی ناميد، اغلب جنبشها ماهيت سنتگرايی و بنيادگرايی داشتهاند. اما از زمانی که تضادها ميان ملل مسلمان و دول مغرب زمين شدت میگيرند، جنبشهای بنيادگرايی جنبه راديکالتری به خود میگيرند و تا زمانی که کاملا به جنبشهای تروريستی تبديل میشوند. گزارشها از نابردباری مسلمانان در طول يکصد سال اخير در خور تأمل است. اين نابردباریها از کجا سرچشمه میگيرند؟ رضوان السيد انديشمند لبنانی بدون اينکه اشارهای به سرچشمههای سياسی و اقتصادی اين نابردباریها بياندازد، تنها به اين امر اشاره میکند که از زمان سيد جمالالدين اسدآبادی و محمد عبده بدين سو با سير نابردباری انديشهگران مسلمان روبرو هستيم. او در مقاله خود با عنوان "زيستگاه ايدئولوژيک و سياسی جنبشهای اسلامی" مینويسد: « سالها پيش ايدهای به خاطرم رسيد که آن را در روزنامهای منتشر کردم. چکيده آن يادداشت اين بود که ما از آن روز که فرهنگ و سياست در جهان غرب در جهتی مخالف طبيعت امور و افکار شنا میکند، با جهان تفاوت داريم. برای مثال، در حوزه فرهنگی، آگاهی و سعه صدر محمد عبده از استادش سيد جمال، کمتر است و سعه صدر، محمد رشيد رضا از استادش محمد عبده کمتر است و آگاهی و سعه صدر حسن البنا از پيشوايش رشيد رضا کمتر است و سعه صدر سيد قطب از پيشوايش حسن البنا کمتر و آگاهی وسعه صدر عمر عبدالرحمان از سيد قطب کمتر است۵». او به درستی اشاره میکند که اين وضع در خلأ اتفاق نيفتاده است. اما به نادرستی تنها وجود "فضای ليبرالی و گشودگی فرهنگی قرن بيستم" را عامل آن سعه صدر میشناسد و در برابر، وقتی با تندرویهای انديشه گرانی چون سيد قطب و عمر عبدالرحمان مواجه میشود، آن را به موجب تأثيرگذاری محيطهای چپ روانهای میشناسد که در دهه شصت تهی از فرهنگ و سياست بودند. فريد زکريا نيز فقدان فضای ليبرال در درون جامعه و فقدان نهادهای سياسی و اقتصادی که بتوانند بر وفق اين فضا عمل کنند، عامل گرايش مسلمانان به افراط گرايی میشناسد. فريد زکريا که خود از نزديک شاهد رشد جريان افراط گرايی بود مینويسد: «من شاهد اين دگرگونی در هند بودهام، جايی که در آن بزرگ شدم. اسلام غنی، متنوع، تکثرگرا و متساهل دوران من در حال تبديل شدن به يک دين سختگير و خشک است، دينی که تئوکراتهای حقير و آمران به معروف متولی آن هستند۶». اما رضوان السيد و فريد زکريا اشاره نمیکنند که چگونه است که در دوران حاضر با وجود عمومی شدن فرهنگ ليبرالی در جهان و تأثير بسزای اين انديشه در اغلب حوزههای روشنفکری و سياست، جريان نابردباری مسلمانان و جنبشهای اسلامی بيش از گذشته يکسره به افراط گرايی و تروريسم منجر شدهاند؟
در ادامه بحث ضمن آنکه نقبی به احياء انديشه اسلام سياسی تا انديشهگران بنيادگرايی محافظه کار و افراطی خواهم داشت نشان، خواهم داد که چگونه به رغم نظر رضوان السيد و فريد زکريا، تنها به موجب افزايش نابرابریها و تضادها، جريان اسلام سياسی که میتوانست اسباب خردورزی و آزادی جهان مسلمانان گردد، به جريان تروريسم و ستيزهجويی تبديل شده است.
فهرست منابع:
۱- گفتگوی جان هيک با دکتر عبدالکريم سروش
۲- همان منبع
۳- به مقاله منتشر شده از اين قلم با عنوان "پاتولوژی هويت" مراجعه شود. همچنين نويسنده کتابی تحت عنوان "روشنفکری در گذر دين و سياست" در دست نگارش دارد که در آن بحث مبسوطی تحت عنوان "حقيقت، هويت و ايدئولوژی" ارائه داده است.
۴- مقاله "پرسشگری از تز اسلام حقيقت، اسلام هويت" نوشته محمد رضا زمردی، روزنامه اعتماد ملی ۱۰/۷/۸۶
۵- مقاله "زيستگاه ايدئولوژی و سياسی جنبش های اسلامی" نوشته رضوان السيد، ترجمه مجيد مرادی
۶- کتاب آينده آزادی نوشته فريد زکريا، ترجمه امير حسين نوروزی انتشارات طرح نو، ص ۱۷۱
[email protected]
www.ahmadfaal.com