شنبه 11 اردیبهشت 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آن زنده‌انديش هم رفت، دکترعلی‌محمد حق‌شناس، زبان‌شناس درگذشت، عرفان قانعی‌فرد

می خواهم گوشی تلفن را بردارم و به باطنی زنگ بزنم اما می لرزد دلم دستم. باورم نيست ز بد عهدی ايام هنوز. انگار در من، کسی پيوسته می گريد. رفت و چه آرام رفت آن پير حکايت گو که گويی گريه قرن ها در گلو داشت و باريد و رفت. او در هوای مهربانی بال می آراست. زنگ می زنم و کسی پاسخی نمی دهد. آن هنگام غم بر سر غم می گذارم. غم داستانی تازه سر کرده است . می دانم باطنی در خلوتش ، سايه را زمزمه می کند و شايد بگويد :



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


آسمان تو چه رنگ است امروز ؟ / آفتابی است هوا يا گرفته است هنوز ؟ / از بهاران خبرم نيست / آنچه می بينم ديوار است / ره چنان بسته است که پرواز نگه / در همين يک قدمی می ماند / کور سويی ز چراغی رنجور / قصه پرداز شب ظلمانی ست / نفسم می گيرد / که هوا هم اينجا زندانی است. ./ اين چه رازی است که هر بار بهار / با عزای دل ما می آيد / وين چنين بر جگر سوختگان / داغ بر داغ می افزايد... صدای خنده ديروزش در گوشم هست و چهره اش در برابر نظرم و نمی خواهم بغض آن رادمرد را هم بشنوم.

تا بگويد : زبان دان مام ميهن رفت... علی محمد حق شناس چهره بر خاک ساييد و سر به سينه تراب نهاد... فکر می کردم سال ۱۳۸۸ سال نکبت و غم است و ديگر شايد – شايد – اين بهار ، مژده رسان شادی باشد اما تو گويی رخت بربسته است و اين کابوس خون آلود در پيچ و تاب اين شب بن بست پايان گرفته است اما بنگر چه جان های گرامی رفته اند از دست! و انگار هر روز می رود و می رود... که « سايه» هم روايتش نتواند. نميدانم اميد در دل تنگ که خواهد زيست؟

پای سخن لنگ است و دست واژه کوتاه، اما او يک استاد بود با منش و انديشه بزرگ يک انسان. به او گفته بودند درباره باطنی سخنی بگو ، گفت : هر گاه توانستم با صدای بلند عيب خود بگويم می توانم از عيب باطنی هم سخن برانم. و اين انسان که انسان زيست و آيينش انسانيت بود، و چه استوار ماند در هجوم هر گزند و نفروخت شرف قلم را و آرام زيست و نوشت و بازگفت به نسل بعد ، حديت آرزومندی را. استاد تنها رفت و بسيار سخت پر خواهد کرد کسی سکوت و اخلاق و وجودش را...عکسش آويختم بر ديوار خانه خالی تنهايی ، اين که همره تو می گريد آئينه است...« فرهنگ لغت انگليسی فارسی هزاره، تاريخ زبانشناسی، مکاتب زبانشناسی، مجموعه شعرش و....» . در ميان کتابهای کتابخانه ام سرک می کشند تا بگويند به سان رود رونده بود و گويند ز مرده معجزه نمی آيد، اما او زنده است....


در همين زمينه:
[علی‌محمد حق‌شناس، استاد زبان‌شناسی، درگذشت، ايلنا]
[ضياء موحد: "فرهنگ لغت" حق‌شناس در اذهان ايرانيان جاودانه خواهد ماند، مهر]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016