یکشنبه 12 اردیبهشت 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سود "من" در تغيير رژيم است، الاهه بقراط، کيهان لندن

الاهه بقراط
آيا در ميان "اصلاح‌طلبان" که اصلاحات‌شان تا کنون کم‌تر از يک انقلاب، خشونت و شکنجه و اعدام و کشتار و تجاوز به هم‌راه نداشته‌است، کسی پيدا می‌شود که به همين روشنی "من" بگويد سودش در اين رژيم و "اصلاح" آن چيست و آن را در کدام قوانين و مناسبات می‌توان يافت؟ آيا اين "اصلاح‌طلبان" از "رهبر" نمی‌خواهند که قانون اساسی نظام‌اش را زير پا بگذارد؟ آيا استفاده از اختياراتی که قانون اساسی به وی اعطا کرده و اجرای اصل "ولايت مطلقه فقيه" بخشی از "اجرای بدون تنازل قانون اساسی" نيست؟! آيا نمی‌توان به همين سادگی سود و زيان همه "من"ها را در بقا و يا تغيير رژيم سنجيد و ديد در شرايطی که "ناسيونال‌اسلاميسم" رژيم، افسارگسيخته است، واقعا منافع ملی را در کجا می‌توان يافت؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


کيهان لندن ۲۹ آوريل ۲۰۱۰
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com

گذشته از اشاره تأکيدآميز بر خودآگاهی فرد که بنا به شرايط درونی و بيرونی در هر انسانی «می‌تواند» پرورش يابد، نزديک‌ترين «من» به هر انسان کسی نيست جز خودش که حامل هويت‌های گوناگون است. به اين ترتيب «من» در اين نوشته بر اساس منافع چندين هويت، ازجمله اصلی‌ترين آنها، يعنی انسان، زن، مادر، ايرانی، تبعيدی و روزنامه‌نگار سخن می‌گويد. کسی که بر اين منافع آگاه نباشد و يا بر سر آن به تعارف بپردازد، در مقوله ديگری می‌گنجد.

کشف ساده مارکس
صحبت «منافع» شد. بد نيست نقبی به کارل مارکس زد. آنچه به عنوان «مارکسيسم» به مثابه يک ايدئولوژی سياسی، جهان را به خود مشغول ساخت، خيلی زود کاربرد خود را با تغيير مناسبات اقتصادی و اجتماعی که تکنولوژی در آن نقش بسيار مهمی بازی می‌کرد، از دست داد. برآمدن تفکری به نام «نئومارکسيسم» در واقع تلاش برای نو کردن «مارکسيسم» و تطبيق آن با شرايط جديد جهان بود.
اما عقايد مارکس به عنوان يک اقتصاددان برجسته که با پيگيری به کنکاش و کشف برخی مناسبات سرمايه‌داری پرداخت (و نه نظريه‌پردازی که رسالت خود را در اين می‌ديد که کمر به نابودی آنچه ببندد که کشف کرده بود!) نه تنها معتبر است، بلکه جهان سرمايه‌داری به مراتب بيشتر از آن بهره برد تا کسانی که با ادعای تعلق به «مارکسيسم» ظاهرا به دفاع از عقايد مارکس پرداختند. مارکس در اين زمينه، تئوری نپرداخت بلکه آنچه را وجود داشت، عيان ساخت. از اين نظر، وی نه مخترع يک تئوری، بلکه کاشف يک واقعيت است.
خدمت کارل مارکس به طبقه کارگر و زحمتکشان نه دعوت آنان به شورش عليه مناسباتی که وی کشف‌شان کرده بود، بلکه اتفاقا در خود همين کشفيات نهفته بود. کشفياتی که پيروزمندترين شورش آنها، يعنی انقلاب اکتبر را هفتاد سال بعد به فروپاشی قطعی کشاند.
سرمايه‌داری اما بنا به سرشت سودجوی خويش از آنچه «دشمن» در وی کشف کرده بود، بهره گرفت. سرمايه‌داری لجام‌گسيخته بدوی که نمونه‌اش را هنوز در چين شاهد هستيم، در کشورهايی که با انقلاب صنعتی گام به مرحله ديگری از رشد می‌گذاشتند، دريافت که جهت سود و انباشت بيشتر لازم است برای حاملان نيروی کار و «توليدکنندگان واقعی ارزش» چنان نقشی در مناسبات اقتصادی در نظر گرفت که چرخه سرمايه‌داری، يعنی دور توليد و مصرف (اقتصاد به طور کلی و اقتصاد سرمايه‌داری به ويژه چيزی جز اين دو نيست!) با مشارکت وسيع‌ترين لايه‌های جامعه به حرکت ادامه دهد.
حفظ چرخه سود و انباشت سرمايه‌داری به جز از راه بالارفتن سطح زندگی زحمتکشان ممکن نبود. يک رأس محدود و ثروتمند، قدرت مصرف محدودی نيز می‌داشت. خود توليدکنندگان نيز بايد می‌توانستند به مصرف بپردازند. نکته مهم در کشف مارکس اين بود که تأکيد کرد نقش «منافع» و انگيزه، چه طبقاتی و چه فردی، در فعاليت انسان، جهان‌شمول است. همه را در بر می‌گيرد، حتی آن عارف گوشه‌نشين را که می‌پندارد از هر دو جهان آزاد است! مگر نه اينکه او «سود» خود و «انگيزه» زندگی را در اين يافته است که از هر دو جهان، آزاد باشد؟!
باری، جهان سرمايه‌داری با بهره‌داری از کشف مارکس (هم تئوری ارزش اضافی و هم نقش انگيزه و منافع فردی) به بهبود زندگی کارگران و زحمتکشان و گسترش لايه‌های متوسط جامعه پرداخت حال آنکه جهان سوسياليسم با ادعای دفاع از منافع «پرولتاريا» جز شوربختی و ورشکستگی اقتصادی برای «ميهن سوسياليستی» به همراه نداشت. چنان که با ريختن ديوارهای «سوسياليسم واقعا موجود» و پاره شدن پرده آهنين شوروی، راهی جز در پيش گرفتن سرمايه‌داری «غرب» باقی نماند. با اين تفاوت که کارگران و زحمتکشان کشورهای مدافع «پرولتاريا» هنوز بايد بدوند تا به رفاه و حقوق برادران طبقاتی‌شان در کشورهای سرمايه‌داری برسند. حتی در آلمان شرقی پيشين که پاره تن آلمان صنعتی است، پس از بيست سال فرو ريختن ديوار برلين، اين تفاوت هنوز از ميان نرفته است.
به اين ترتيب، اگر تا نيمه قرن بيستم، شکل طبقاتی جوامع پيشرفته به شکل مثلثی بود که اندکی ثروتمند و سرمايه‌دار در رأس آن و طبقه متوسط در ميانه، و خيل عظيم کارگران و مزدبگيران و تنگدستان در قاعده آن جای می‌گرفتند، به ويژه پس از جنگ جهانی دوم اين مثلث به لوزی تبديل شد: دو لايه ثروتمندترين‌ها و تنگدست‌ترين‌ها در دو رأس بالا و پايين قرار گرفته و لايه‌های وسيع متوسط از جمله گروه‌های بزرگی از کارگران و کارکنان در ميانه اين دو رأس جای گرفتند و بيشترين جمعيت اين جوامع را تشکيل دادند. اين تغيير کم و بيش در کشورهای در حال رشد از جمله ايران دهه پنجاه خورشيدی نيز روی داد و با وجود تغيير ساختار سياسی در ايران همچنان ادامه يافت و امروز نيز با وجود يک اقتصاد بيمار، لايه‌های متوسط که کارگران متخصص و صنعتی را نيز در بر می‌گيرد، بيشترين جمعيت کشور را تشکيل می‌دهد. منافع ملی چيزی جز حاصل جمع منافع «من»های اين جامعه نيست.

سود شما در چيست؟
در اين که مناسبات و توزيع ثروت در جهان ناعادلانه است ترديدی نيست. سخن اما از محدوده کشورهای معين است. سخن از ايران است. ايرانی که قطعا مناسبات سرمايه‌داری بر آن حاکم است و معلوم نيست زمامداران جمهوری اسلامی بر اساس کدام مناسبات اقتصادی بهشتی و بی‌همتا در نظام‌شان، مرتب «سرمايه‌داری» را به باد دشنام می‌گيرند. اسلام، دين سرمايه‌داری و سرمايه‌داران است. شايد بتوان در فرصت ديگری به بی‌مرزی مشترک بين سرمايه‌داری و اسلام که يکی از دلايل بنيادين مماشات غرب با کشورهای اسلامی البته نفت‌خيز است، پرداخت، اما فعلا سخن از «من» و منافع او (در واقع زيان‌های او) در يک رژيم اسلامی است.
سود «من» بر اساس هر کدام از هويت‌هايش که در نظر بگيريد، در تغيير اين رژيم است. اين «من» به عنوان انسان در اين رژيم از حقوق اوليه انسان مدرن که مشارکت سياسی در سرنوشت کشور خويش است، بی‌بهره است. به قانون اساسی جمهوری اسلامی و از جمله و به ويژه به مقدمه آن مراجعه کنيد.
حقوق و منزلت اين «من» به عنوان يک «زن» در اين رژيم زير پا نهاده می‌شود. به مقررات حجاب اجباری و قوانين مدنی و کيفری جمهوری اسلامی مراجعه کنيد.
حقوق انسانی اين «من» به عنوان «مادر» زير پا نهاده می‌شود. به زندان‌ها و گورستان‌های ايران مراجعه کنيد. به نظام آموزشی کشور مراجعه کنيد. به پرورش شخصيت‌های چندگانه کودکان در اين رژيم توجه کنيد.
حقوق اين «من» به عنوان يک ايرانی زير پا نهاده می‌شود. به بنيه نحيف اقتصادی و اجتماعی کشور و هم چنين به افکار عمومی جهان و تصويری که سی سال است از ايران ارائه می‌شود توجه کنيد.
اين «من» به عنوان روزنامه‌نگار حق استفاده از ابزار اوليه شغل خود يعنی زبان و آزادی بيان را ندارد. به وضعيت انحصاری رسانه‌ها و اخبار توقيف مطبوعات و زندانی شدن روزنامه‌نگاران توجه کنيد.
اين «من» حتی به عنوان تبعيدی نيز در معرض فشار و خطر و تهديد است. به آمار و چگونگی کشته شدگان تروريسم جمهوری اسلامی در خارج از کشور مراجعه کنيد.
اگر سکولار و لائيک بودن را نيز بر اين «من» بيفزاييم، آنگاه سود وی جز در تغيير اين رژيم به يک نظام دمکرات و مبتنی بر حقوق بشر نخواهد بود. تازه آن وقت است که اين «من» تمام توان خود را به کار خواهد برد تا همواره به «اصلاح» نظامی که مدافع آن است بپردازد!
بر اين «من» اما روشن نيست کسی که سود خود را در «اصلاح» رژيم اسلامی کنونی می‌بيند، حقوق خود را به عنوان انسان، به عنوان ايرانی، به عنوان روزنامه‌نگار، به عنوان تبعيدی و يا يک شهروند داخل کشور، در کجای اين رژيم، در کدام قوانين و در کدام رفتار نهادهای اجرايی می‌يابد؟! در دفاع از رژيم کنونی تنها رفتار کسانی قابل درک است که يا به خودآگاهی فردی و اجتماعی نرسيده‌اند و يا دستی در مافيای سياسی و اقتصادی رژيم دارند و يا خيلی ساده، تطميع می‌شوند. «تطميع» در ايران امروز يک واقعيت است. به گزارش‌های متنوع خبرگزاری‌های داخلی مراجعه کنيد تا ببينيد مارکس چقدر در کشف ساده خود حق داشت.
آيا در ميان «اصلاح‌طلبان» که اصلاحاتشان تا کنون کمتر از يک انقلاب، خشونت و شکنجه و اعدام و کشتار و تجاوز به همراه نداشته است، کسی پيدا می‌شود که به همين روشنی «من» بگويد سودش در اين رژيم و «اصلاح» آن چيست و آن را در کدام قوانين و مناسبات می‌توان يافت؟ آيا اين «اصلاح‌طلبان» از «رهبر» نمی‌خواهند که قانون اساسی نظام‌اش را زير پا بگذارد و از اختيارات وسيعی که اين قانون به وی اعطا کرده است، چشم بپوشد؟ آيا استفاده از اين اختيارات و اجرای اصل «ولايت مطلقه فقيه» بخشی از «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» نيست؟! آيا نمی‌توان به همين سادگی سود و زيان همه «من»ها را در بقا و يا تغيير رژيم سنجيد و ديد در شرايطی که ايدئولوژی «ناسيونال اسلاميسم» رژيم، افسار گسيخته است، واقعا منافع ملی را در کجا می‌توان يافت؟ کسانی که سودشان در بقا و «اصلاح رژيم» است، چه خواهند کرد اگر مسير تحولات به سوی تغيير رژيم پيش رود؟! (اصلاحات نام مستعار حفظ رژيم است!) در برابرش خواهند ايستاد؟ برای پاسخ به اين پرسش به همان کشف ساده مارکس مراجعه کنيد!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016