دوشنبه 27 اردیبهشت 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

هرچه بيش‌تر بُکُشند، ممکن است از تعداد معترضين بکاهد ولی برعزم‌شان می‌افزايد! نامه مادر بهکيش و منصوره بهکيش به خانواده‌های جان‌باختگان

يک شنبه ساعت پنج بعدازظهر بود. از خواب بيدار شده بودم و دخترم منصوره برايم چای آماده کرده بود و می خواستيم دو تايی ساعتی با هم بنشينيم و گپ بزنيم. تلويزيون راروشن کرد و يکی از کانال های خبری را گرفت. عکس پنج نفر از زندانيان سياسی را نشان می دادند و پايين عکس ها نوشته هايی رد می شد. "شيرين علم هولی، فرزاد کمانگر، مهدی اسلاميان، فرهاد وکيلی و علی حيدريان اعدام شدند". به همين سادگی! دخترم يک باره به جای خود ميخکوب شد و ديگر به حرف های من توجهی نمی کرد. گفتم چه شده است؟ با حالتی آشفته گفت: مامان جان کمی صبر کنيد ببينم جريان چيست. او که نوشته های زير تصاوير را تعقيب می کرد، به کلمه آخر" اعدام شدند" که رسيد به ناگاه از جايش بلند شد و دستهايش را بر چهره کشيد و فرياد زد " ای داد اعدامشان کردند ". وقتی جريان را برايم گفت، دو دستم را محکم به پايم کوييدم و سرم را بالا گرفتم. دلم می خواست فرياد بزنم، فريادی آنقدر بلند که همه مردم دنيا بشنوند.خدايا تا به کی کشتار، تا به کی اعدام؟! و ....



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


يک دختر با چهار پسر، وای چه شباهتی. آنها مرا ياد دختر و چهار پسرم زهرا، محمود، محمدرضا، محسن و محمدعلی انداختند که در دهه ۶۰ کشته شده بودند. دخترم داستان فرزاد را برايم گفت و برخی نامه هايش را برايم خواند. او معلم بود و قيافه معصومی داشت. او مرا به ياد پسرم محمود انداخت. همو که در روستاهای خراسان درس می داد. شيرين مرا به ياد دختر نازنين ام زهرا انداخت، همو که در جنوب شهر مشهد تدريس می کرد. من و دخترم منصوره هيچ کدام آنها را نمی شناختيم ولی همه به نظرمان آشنا می آمدند. پرسيدم جرمشان چه بود، دخترم گفت: درست نمی دانم " می گويند برخی در عمليات بمب گذاری مشارکت داشته اند" يکی از آنها معلم بود و نامه های بسيار زيبايی از زندان می نوشت. ديگری دختر کردی است که ظاهراً برای فرار از ازدواج ناخواسته به کردستان عراق فرار کرده و ... ديگری به خاطر کمک مالی دويست هزار تومانی به برادرش که همين اواخر اعدام شده به مرگ محکوم شده است و ديگران به جرم هايی مشابه. داشتم ديوانه می شدم، هر چند خوب می دانستم که جرم تراشيدن و به ناحق کشتن انسان ها در اين کشور بلازده چيزی معمول است، مگر فرزندان ما را به چه جرمی کشتند، چند نفرشان آدم کشته بودند؟ چند نفرشان در عمليات تروريستی شرکت کرده بودند؟ چند نفرشان در زندان مسلح شده بودند که حکم زندانی و يا آزادی آنها به اعدام تبديل شد؟
مادران و خانواده های جان باختگان شيرين، فرزاد، مهدی، فرهاد، علی و ...
ما درد شما و ساير مادران و خانواده هايی که در طی اين سال ها عزيزانشان را از دست داده اند به خوبی حس می کنيم. ما را در غم خود شريک بدانيد. اطمينان داشته باشيد که با کشتن انسان ها، بخصوص انسان های در بند و بی دفاع، نمی توانند صدای مردم را خفه کنند و هر چه بيشتر بکشند مردم در راهشان مصمم تر می شوند، ممکن است تعدادشان کم شود ولی بر عزمشان افزوده می شود. مطمئن باشيد که ماه پشت ابر پنهان نمی ماند و بايستی روزی پاسخ گو باشند و آن روز دور نيست.
"خبر کوتاه‌ بود
اعدام‌ شان‌ کردند!
خروش‌ دخترک‌ برخاست‌
لبش‌ لرزيد
دو چشم‌ خسته‌اش‌ از اشک‌ پر شد
گريه‌ را سر داد
و من‌ با کوششی‌ پر درد
اشکم‌ را نهان‌ کردم‌
چرا اعدامشان‌ کردند؟
می‌پرسد ز من‌، با چشم‌ اشک‌آلود
عزيزم‌، دخترم‌
آنجا شگفت‌انگيز دنيايی‌ست‌
دروغ‌ و دشمنی‌ فرمانروايی‌ می‌کند آنجا
طلا، اين‌ کيميای‌ خون‌ انسان‌ها
خدايی‌ می‌کند آنجا
شگفت‌انگيز دنيايی‌ست‌
که‌ همچون‌ قرن‌های‌ دور
هنوز از ننگ‌ آزار سياهان‌، دامن‌ آلوده‌ست‌
در آنجا حق‌ و انسان‌ حرف‌های‌ پوچ‌ و بيهوده‌ست‌
در آنجا رهزنی‌، آدم‌کشی‌، خون‌ ريزی‌ آزادست‌
و دست‌ و پای‌ آزادی‌ در زنجير
عزيزم‌، دخترم‌
آنان‌ برای‌ دشمنی‌ با من‌
برای‌ دشمنی‌ با تو
برای‌ دشمنی‌ با راستی‌ اعدام‌ شان‌ کردند
و هنگامی‌ که‌ ياران‌
با سرود زندگی‌ بر لب‌
به‌ سوی‌ مرگ‌ می‌رفتند
اميد آشنا می‌زد چو گل‌ در چشمشان‌ لبخند
به‌ شوق‌ زندگی‌، آواز می‌خواندند
و تا پايان‌ به‌ راه‌ روشن‌ خود با وفا ماندند
عزيزم‌
پاک‌ کن‌ از چهره‌ اشکت‌ را، ز جا برخيز
تو در من‌ زنده‌ای‌، من‌ در تو
ما هرگز نمی‌ميريم‌
من‌ و تو با هزارانِ دگر
اين‌ راه‌ را دنبال‌ می‌گيريم‌
از آن‌ ماست‌ پيروزی‌
از آن‌ ماست‌ فردا
با همه‌ شادی‌ و بهروزی‌
عزيزم‌
کار دنيا رو به‌ آبادی‌ست‌
و هر لاله‌ که‌ از خون‌ شهيدان‌ می‌دمد امروز
نويد روز آزادی‌ست‌." هوشنگ ابتهاج(ه ا سايه)
به اميد روزی که انسان ها برای بيان عقايد خود به بند کشيده نشوند و مجازات اعدام از صحنه روزگار حذف گردد.

مادر بهکيش (مادری که داغ بنج فرزند و داماد را کشيده است) - منصوره بهکيش
۲۴ ارديبهشت ۱۳۸۹


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016