جنبش زنان ِ واقعا موجود! لاله حسين پور
هيچ گاه تصور نمی کردم هنوز نظری يافت شود که وجود و حضور جنبش مستقل زنان را در جامعه مان منکر شود. جنبشی که حداقل در ۱۰ سال گذشته آن چنان خودنمايی کرده است که تبديل به قوی ترين جنبش اجتماعی ايران شده است. فکر نمی کردم جز عوامل رژيم جمهوری اسلامی که آن هم به مضحک ترين شکل و شيوه اين جنبش را نفی می کنند، جريان ديگری نيز با آنان هم آوا شود. هرچند که واضح است رژيم از هراس برافراشته شدن قامت اين جنبش است که نه تنها آن را نفی کرده بلکه با هر وسيله ای دست به سرکوب آن زده و می زند. اما وقتی نظری با "دل سوزی" جنبش زنان را به سر و صدای دو سه فمينيست ِ راديکال تقليل می دهد و از آن ها می خواهد که صبر کرده و نيروی شان را به "جنبش سبز" داده تا دمکراسی را نهادينه کند و آن زمان همه چيز حل خواهد شد و باز هم صبر کنند چرا که دولت دمکراتيک تمامی حقوق زنان را به آن ها خواهد داد و اگر نداد، آن موقع می توانند جنبش مستقل خود را تشکيل داده و حقوق خود را تقاضا کنند، ديگر نمی توان در هدف و مقصود آن شک نکرد.
امر آن چنان واضح و عيان است که نيازی به اثبات اين که جنبش مستقل زنان در جامعه مان وجود دارد، نيست. تنها می توان با اين تئوری مرزبندی کرد که مدعی است، حضور يک جنبش اجتماعی تنها در چهارچوب دمکراسی و يک حکومت دمکراتيک امکان پذير است و چون اين تز ازطرف جامعه شناسان به اثبات رسيده، بنابراين بايد آن را بپذيريم و حضور جنبش مستقل زنان در ايران را نفی کنيم.
بايد جامعه متناقض ايران را به ويژه بررسی کرد و بازشناخت. جامعه ای که در ۳۰ سال گذشته، زير حاکميت جمهوری اسلامی که قصد بازگرداندن ايران به ۱۴۰۰ سال پيش را داشت و دارد، با ظهور مدرنيسم که از هزاران سوراخ و شبکه، خود را نمايان کرده و می کند و با نافرمانی های عظيم توده ای و خودمختار که خود را از شيار شيار اين سرپوش سياه همانند اشعه خورشيد، نور و روشنايی در جامعه تابانده است، نياز به يک بازنگری جامعه شناسانه رابا اتکاء به واقعيت های موجود در ايران، ضروری می کند. جامعه شناسی آيين نيست که به آن به مثابه آيه های يک کتاب مقدس نگاه کنيم و خود را بر محور آن بچرخانيم و هر آن چه که در جامعه به طور عينی وجود دارد، انکار کرده و نفی کنيم، با اين ادعا که جامعه شناسان تاکنون چيز ديگری گفته اند. جامعه شناسی نيز تز و تئوری هايی ست که از واقعيت های موجود در جوامع برخاسته اند و نه يک فرمول رياضی که دو طرف معادله الزاما با هم مساوی می شوند، چه ما بخواهيم، چه نخواهيم.
جنبش بالقوه و بالفعل زنان
امروز نه تنها جنبش مستقل زنان در ايران به طور سازمان يافته وجود دارد، بلکه جنبش زنانی که بالقوه فعالند و هنوز مستقيما به جنبش سازمان يافته نپيوسته اند، آن چنان عظيم و برجسته خودنمايی می کنند که ديگر هيچ نيرويی را يارای نفی و يا پس زدن آنان نيست. اين نيرو در دخترانی نهفته است که بيشتر از ۶۰ درصد دانشگاه ها را پر کرده اند، به طوری که رژيم مجبور به ايجاد سهميه برای مردان شده است. اين نيرو در رجوع هرروز فزاينده تر زنان به بازار کار خود را نشان می دهد که رژيم مجبور است دائما بر نقش مادری و فرزند ِ بيشتر بکوبد و کار زنان را نصفه و نيمه و محدود اعلام کند. نيرويی که ۳۰ سال تمام در مبارزه با حجاب اجباری فوران می کند. و اين جنگ هم چنان تداوم داشته و هر سال قدرت بيشتری می گيرد. نيرويی که زنان را آگاه به تبعيضاتی که در خانه بر سرشان می رود، کرده و آنان را به دردست گرفتن سرنوشت خود می راند. اين زنان همان خيل عضيم توده های مردم هستند که در حرکت سراسری مردم ايران در جلوی صف مبارزين، يا جان و هستی خود را از کف داده اند و يا در زندان ها بسر می برند. اين ها نيروی بالقوه جنبش زنان هستند که در اولين چرخش ها به آن می پيوندند.
نيروی پايه ای و گسترده جنبش زنان نيز که هر چند هنوز به آگاهی لازم نرسيده اند و چه سازمان يافته و يا سازمان نيافته، خودی نشان نمی دهند، اما آن چنان زير بار ستم مضاعف و چندگانه طبقاتی، جنسيتی، ملی و غيره خم شده اند که در اولين حرکت های جنبش زنان که مطالبات اين قشر را نيز مطرح کرده و برايش بجنگند، به ميدان آمده و نه تنها در پيشاپيش صفوف آن قرار می گيرند، بلکه تا به آخر نيز جنبش زنان را همراهی می کنند. رفع تبعيض جنسيتی، طبقاتی و قومی تنها نفعی است که آن ها می برند.
حال سئوال اين جاست که اگر زنانی که به طور سازمان يافته در کنش هستند، جنبش مستقل زنان محسوب نمی شوند، پس چيستند؟ نام و لقب مهم نيست، اما نقش و تأثير آن است که مختصات جنبش زنان را تعيين می کند. نظری وجود دارد که سازمان را تنها به شکل عمودی، هيرارشيک با سلسله مراتب و ارائه دستورات از بالا و اجراء از پايين می بيند و غير از اين هيچ تشکلی سازمان يافته به حساب نمی آيد. در نتيجه برمبنای اين نظر، جنبش مستقل زنان نيز که خود را به شکل افقی، شبکه ای و براساس توافقات مشترک سازمان دهی کرده و در اين راه نسبتا موفق شده است، از جانب برخی ناديده گرفته می شود. اين برخی ها جنبش سازمان يافته را تنها با يک يا چند شخصيت برجسته و رهبر کاريزما و به قولی "شناسنامه دار" و شفاف در بالای سر آن به رسميت می شناسند که هر بار بيانيه ای بدهند ومنتظر باشند تا مفاد آن توسط "توده ها" اجراء شود. اما بايد تأکيد کرد، ديرزمانی ست که حقانيت چنين تشکل هايی زير علامت سئوال قرار گرفته است.
تناقض اين جاست ، ايده ای که وجود جنبش مستقل زنان را در شرايط ديکتاتوری ناممکن می داند، چگونه است که در همان حال وجود و حضور جنبش سبز را تأييد می کند. اين سياست يک بام و دو هوا بسيار برجسته به چشم می خورد و تنها يک هدف را دنبال می کند. جنبش مستقل زنان نبايد وجود داشته باشد و درواقع نيازی به اين جنبش نيست، بلکه نيرو و توان زنان بايد در اختيار جنبش سبز قرار گرفته و آن را به توفق رساند.
"فمينيست های راديکال"
چماق راديکاليسم هميشه و همه جا بر سر فمينيست ها نشانه می رود. جنبش مستقل زنان در ايران نيز از اين چماق رهايی ندارد. در اين رابطه برخی تئوريزه می کنند که اگرزنان نام جنبش را از روی خود بردارند و فعالانه به دنبال اصلاح طلبان و جنبش سبز براه افتند، از عقلانيت برخوردارند و در نتيجه رژيم را عصبانی نمی کنند و سرکوب نيز نمی شوند. معلوم نيست چرا اين تئوری، سرکوب ِ مردم را توسط رژيم جمهوری اسلامی از ابتدای به قدرت رسيدنش تا به امروز نمی بيند و متشکل شدن زنان در جنبش مستقل خود را، يکی از دلائل سرکوب عنوان می کند؟
اين تئوری معتقد است، ابتدا همه با هم برای دمکراسی مبارزه کنيم و بعد جنبش زنان می تواند مطالبات خود را طرح کند. دولت دمکراتيک در آينده مطالبات همگان را تأمين خواهد کرد. اکنون جدايی نيافکنيد و سر به زير، همانند فمينيست های اسلامی با اصلاح طلبان همراهی کنيد و مبادا اين قدر راديکال باشيد که در مصاحبه های تلويزيونی خارج از کشور، روسری را از سر برداريد. بترسيد از روزی که "ضد جنبش زنان" فعال شود! پس ساکت باشيد و به دنبال ما روان شويد، ما درهای دمکراسی را به رويتان باز خواهيم کرد. اين تئوری عجب شباهت آشکاری با شعار همه باهم عليه رژيم سلطنت و بعد فرصت برای بحث زياد است، دارد. بحث بعد از مرگ شاه.....
چنين ايده ای غافل است از اين که جنبش سراسری مردم ايران، نيرويش را اساسا از مردم وجنبش های مستقل اجتماعی کسب می کند و اگر اين جنبش ها خود را مستحيل کنند، از جنبش سراسری نيز چيزی باقی نخواهد ماند، جز يک شناسنامه در بالای سر آن و يک توده گوش به فرمان در بدنه..... چنين تصويری، سال ۵۷، خمينی و مردم سر به فرمان ِ آن را به ياد انسان می آورد .
هر آن چه که جامعه شناسان برای شناسايی مختصات يک جنبش متشکل می شمارند، در جنبش مستقل زنان ايران ديده می شود. جنبش زنان واقعا موجود دقيقا همان نيروی اجتماعی است که اکنون به قدرتی مدنی تبديل شده و يک رشته مطالبات معين دارد که در رأس آن رفع تبعيض جنسيتی جای گرفته است. اين جنبش برخلاف ميل حکومت دست به اعتراض می زند، سازمان گری می کند، تبليغ و ترويج می کند، به ميان خيابان و کوچه ها می رود، به درب خانه ها تلنگر می زند، چهره به چهره با زنان و مردان گفتگو می کند، ايده ها دارد، آگاهی می دهد و ديرزمانی ست که جامعه ايران به حضور اين جنبش پی برده است و قدرت رسمی....؟ قدرت رسمی چه می کند؟ قدرت رسمی آن را سرکوب می کند و تا جايی که بتواندمانع پيش روی آن می شود. سرکوبی که شامل جنبش سراسری مردم ايران نيز می باشد، سرکوبی که دامن گير جنبش کارگری، معلمی، دانشجويی و ملی و غيره نيز گشته است.
اما همين سرکوب نشانه ای ست برای اين که بدانيم هنوز جنبش های مدنی بيدارند، هنوز فعال هستند و هنوز رشد می کنند.
(*) اين مقاله بعد از خواندن مصاحبه با حميدرضا جلايی پور در سايت عصرنو با تيتر "جنبش زنان و گذار به دمکراسی" ، نگاشته شده است.