چهارشنبه 16 تیر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

پرستو سرمدی: همسرم، حسين نورانی نژاد، در زندان روحيه خوبی دارد، کلمه

حسين نورانی نژاد همسرم در بيان رنج هايی که بر او و ساير اسيران سبز وارد می شود، ترديد دارد.


پرستو سرمدی در يادداشتی از آخرين ملاقات حسين نورانی نژاد با همسرش سخن به ميان آورده است. او که همسرش در حوادث پس از انتخابات رياست جمهوری دستگير شده ، می گويد که حسين نورانی نژاد روحيه بسيار خوبی دارد و بر ايستادگی او در زندان تاکيد می کند.

به گزارش کلمه، همسر حسين نورانی نژاد می افزايد: ” همسرم در بيان رنجايی که بر او و ساير اسيران سبز وارد می شود، ترديد دارد.ح سين می ترسد که بيان رنج زندانيان سبز مبادا استواری و ايستادگی آنان را در زندان زير سوال ببرد .”



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


اما پرستو سرمدی معتقد است که شرح رنج های زندانيان خود شاهدی است بر استواری آنان چرا که نشان می دهد آنان در چه شرايطی همچنان استوار مانده اند اين البته نوشته ها را مغموم می کند عذر می خواهم از اين بابت که نوشته هايم رنگ ماتم دارند.

متن دلنوشته همسر آقای حسين نورانی نژاد، عضوحزب مشارکت و روزنامه نگار در پی می آيد:

ای کاش روزگار سر ايستادن داشت، در آن وداع واپسين ات با او که شايسته ستايش است.

بی رحم اما سر ايستادن نداشت، اشک هايت را که می خواستی پنهان کنی می ديدم از پشت شيشه کابين که نمی گذاشت در اين وداع واپسين همراه ديرينه ات را در آغوش بگيری، يا بوسه ای بدرقه راهش کنی، همو که زخم خورده از سرزمين مادری عزم ديار ديگری کرد و يار ديگری، سرزمين مادری که خود اين روزها در ماتم است از جدايی اجباری فرزندانش.

بغضت را فرو می خوردی، نگاهت را پنهان می کردی، به ياريم می طلبيدی تا اشک هايت را در وداع واپسين ات با خواهر نبينيم. اما دلم می خواست بگويم اشک هايت را بی هراس رها کن، اشک هايت گواهی است بر استواريت که اگر اين گونه نبود حداقل در اين روزهای واپسين فرصت حضور در کنار خواهر را می يافتی، اما حتی کلمه ای به نرمش نگفتی تا وداع واپسين اين گونه شود از پشت شيشه های کابين.

اشک هايت را که در همه ماههای سخت گذشته فرو خوردی رها کن ، آن هنگام که پدر نا اميد از ديدار دوباره ات در بيمارستان بستری می شد، آن هنگام که آب شدن مادرت را می ديدی که در مسير بی پايان دادستانی و دادگاه انقلاب پير می شد و آن هنگام که سرگشته کوچه و خيابانهای اين سرزمين بودم و مدت ها حتی نمی توانستيم با هم صحبت کنيم. اشک هايت را رها کن چرا که گواهی است بر استواريت بر سر آرمانهايمان که اگر اين گونه نبود اين همه مدت در پستوهای زندان اسير نمی ماندی.

اشک هايت را رها کن در اين وداع واپسين با او که هم نشين ديرينه کويرياتت بود، او که تا لحظه پايان نگاه از تو بر نمی گرفت ، از نگرانی هايش می گفت و توصيه ها داشت برايت. هم او که هم دم و همراه همه روزهای سرد گذشته من بود و نگاه تو را داشت، بوی تو را می داد و می توانستم درد دلهايم را برايش بگويم. در اين وداع واپسين با او بغضت را رها کن نازنين.

….. روزگار سر باز ايستادن نداشت بی رحم، فرصت کوتاه طی شد پرده های کابين ملاقات پايين آمد تا آخرين لحظه ديدارت با آن يار ديرين آخرين امکان ديدنت از لا به لای پرده های کابين های ملاقات باشد……

و عجيب وداع واپسين ات با خواهر بوی اين ترانه را می داد که گويی روزی در چنين فضايی سروده شده است:

مرا ببوس مرا ببوس برای آخرين بار خدا تو را نگه دار که می روم به سوی سرنوشت/ گذشته ها گذشته بهار ما گذشته منم به جستجوی سرنوشت……

پرستو سرمدی
۱۴/۴/۸۹


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016