دوشنبه 28 تیر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

می‌بايد به کاروان پيوست، گفت‌وگوی تلاش آن‌لاين با داريوش همايون

داريوش همايون
در اين جامعه‌ای که گفتمان را پيش از اشخاص گذاشته‌است و رهبران را به پيروی خود می‌خواند جست‌وجوی (بی‌هوده) رهبری فرهمند توهينی به هوش مردم خواهد بود... رهبری‌جويان بيرون اگر تنها در پی پيش‌انداختن خود در فضای مساعدتری که جنبش سبز پديد آورده نباشند، از شناخت دگرگونی انقلابی که در جامعه‌ی ايرانی روی داده‌است ناتوان‌اند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


تلاش ـ بحث بی پايان «رهبری» جنبش سبز اوج دوباره ای گرفته است. اين همه توجه و علاقه بر گرد اين موضوع، آيا تنها مختص به روحيه ما ايرانی هاست، يا ضرورت پيش برد هر مبارزه ی جمعی است؟ به عبارت ديگر؛ «مگر مبارزه بدون رهبری می شود؟!»
ملت ما چند بار شاهد «ظهور» رهبران بوده است. رهبران بغايت فرهمند، قدرتمند و پر نفوذی که از عهده ی تکان سراسری جامعه و سرآمدانش برآمده اند. رهبرانی که حتا پس از گذشت دهه ها از مرگشان هنوز هم برای کسانی سايه شان کم رنگ نشده و به قولی، «جمجمه هايشان از درون گورها» بر آنها حکومت می کنند!
داريوش همايون ــ
اين گونه بحث های بيرون مانند همه اين سی ساله سرگرمی است و پيامدی ندارد و نداشته است. اما بد نيست ببينيم منظور از رهبری چيست. رهبری آن گونه که در جامعه های واپس مانده می شناسيم رهبری فرهمند charismatic وبری است ــ شخصيتی که همان نام‌ش بس است که توده ها را به حرکت درآورد؛ کسی که سرنوشت ملت يا امری را تعيين می کند. در جامعه های مدرن آن گونه رهبری ناممکن است. پيچيدگی و تنوع جامعه سياسی چنان است که هيچ کس نمی تواند شخصيت و باور های خود را بجای نيرو های اجتماعی بگذارد. سياست در آن جامعه ها يک موضوعی نيست و بسيج مردم ــ لايه های اجتماعی و گرايش ها و منافع فراوان و گاه متناقض ــ نياز به رهبران در هر سطح دارد. چنين نيست که سرانجام کسی يا کسانی بر تارک جنبش سياسی يا اجتماعی ننشينند و حتا جنبش به آنان شناخته نشود ولی آنها پيوسته ناگزير از کاستن فاصله خود با توده ها هستند ــ با مردمی که تنها به درد زنده باد و مرده باد گفتن نمی خورند.
رهبری جويان بيرون اگر تنها در پی پيش انداختن خود در فضای مساعد تری که جنبش سبز پديد آورده نباشند، از شناخت دگرگونی انقلابی که در جامعه ايرانی روی داده است ناتوان اند. آنها هنوز غرق در گذشته های بی شکوه شکست خورده به نمونه های مصدق و خمينی می انديشند ــ نستالژيک ترين آنان به انديشه جا انداختن رهبری مصدق در جنبش سبز افتاده اند! ملت ما محکوم است پس از گذاشتن خمينی بجای مصدق سه دهه پيش اکنون مصدق را بجای خمينی بگذارد. گذشته زيستی اندازه ندارد. در اين جامعه ای که گفتمان را پيش از اشخاص گذاشته است و رهبران را به پيروی خود می خواند رهبری فرهمند وبری جائی نخواهد داشت؛ جستجوی (بيهوده) آن توهينی به هوش مردم خواهد بود.

تلاش ــ صرف نظر از دسته هائی که در تلاش ثبت مقام رهبری به نام آقايان موسوی و کروبی و... هستند، گروه های ديگری برای خود وظيفه ای جز ستيز، نفی، کم رنگ جلوه دادن تا حد بی اعتبار کردن نقش اين افراد نمی بينند. محافل ديگری نيز کوشش می کنند، «رهبران» خود را بجای آنها بنشانند. آيا ادامه چنين فضائی می تواند برای جنبش سبز زيان آور باشد؟
همايون ــ
ترديد دارم که حتا بتوانند زيان آور باشند. اما برجسته شدن نقش موسوی درجنبش سبز بيش از کوشش صاحبان "اطاق فکر" از دو عامل نيرو می گيرد. نخست، پيشرفت توقف ناپذيرش در پهنه انديشه و عمل سياسی که در بنياد، و نه در تاکتيک ها، اندک اندک تفاوتی با پيام و روحيه جنبش سبز ندارد. دوم، دستگيری سرتاسری (به اصطلاح اين سال ها فله ای) سرامدان سياسی و فرهنگی که جز موسوی و کروبی کسی را در ميدان نگذاشته است. کروبی دلير تر است و به نظر می رسد برای جبران آنچه برای انقلاب و حکومت اسلامی کرده تا پايان، هر چه باشد خواهد رفت. موسوی و خانم رهنورد درکنار او سياستگرانه تر عمل می کنند. رژيم و اوضاع و احوال، آنان را سخنگويان و نمايندگان اين جنبش ساخته است و آنها می کوشند خود را به اندازه نقشی که چنين شرايطی به آنها داده است برسانند. گاه در تاريخ ملت ها پيش می آيد که مردمانی کمابيش معمولی، مانند همه ما ها، فرصت می يابند که شخصيت های تاريخی شوند. به قول اقبال "خُرم آن کس" که اين فرصت را بشناسد و خود را به آن، و بزرگی ها و مخاطرات‌ش بسپارد.
در پشت سر حملاتی که به سران جنبش می شود تلاش نه چندان پوشيده‌ی کنار زدن خود جنبش سبز را می توان ديد. در ايران دگرگشتی روی داده که نقش همه بيرونيان را کمرنگ، گاه تا حد زوال کرده است. کسی در ايران به سخنان آنان توجهی نمی نمايد. آنها اکنون که جنبش موقتا از خيابان دست کشيده است و بيشتر در اعلاميه ها و سخنان موسوی بازتاب بيرونی دارد به نقطه ضعف اشکار "رهبری" جنبش، پيشينه موسوی، می زنند تا گفتمان خود را جانشين جنبش سبز سازند. مشکل آنها اين است که اگر تاکيد بر پيشينه ها باشد کمتر کسی از مدعيان سالم خواهد ماند. موسوی نخست وزير محبوب خمينی، نامه سياه تر از آن کسان که همه جوانی خود را برای پيشبرد گفتمان شريعتی ها و آل احمد ها و سپس خمينی ها گذاشتند و احتمالا تا چهره‌ی بر ماه تابان را ديدند نيست ــ هر کس به فراخور خود. امروز همه از موافق و مخالف در يک قايق هستيم و گذشته ها را می بايد بر يکديگر و بر ملت خود ببخشائيم ــ همان ملی کردن تاريخ و در آوردن‌ش از سلاح سياسی. در بيرون و درون جنبش سبز هر کس به شيوه خود در تلاش بيرون آوردن کشور از اين سياه چاله اند و بهتر است دست از گريبان گذشته يکديگر بردارند. اين روش ها شايسته يخزدگان تاريخ است.
مشکل اصلی،نابسنده بودن گفتمان هائی است که به عنوان جايگزين گفتمان جنبش سبز و زمينه همکاری عرضه می شود. در حالی که مردم در ايران همه راه دمکراسی ليبرال را رفته اند فراخواندن‌شان به اينکه در کاروانسرای انتخابات آزاد (از سوی گروهی که در کنار جنبش سبز است و حمله ای به هيچ کس نمی کند) يا عرفيگرائی بيارامند بازتابی نخواهد داشت. می بايد به کاروان پيوست.

تلاش ــ به تازگی بر اين بحث زاويه جديدی گشوده شده که در مصاحبه اخير «روز» با خانم رهنورد و در پاسخ های ايشان تبلور يافته است. ضرورت پرهيز از «کورمال کورمال رفتن و آنارشيسم» و به موازات آن حل مسئله ی «رهبری» به ياری قانون اساسی جمهوری اسلامی. قانون اساسی جمهوری اسلامی حلقه توافق و پيوند جنبش سبز! چنين طرحی چقدر واقع بينانه است؟
همايون ــ
بيش از واقع بينانه زيرکانه است. خانم رهنورد با چيره دستی مشکل سياسی راه سبز اميد را گشوده اند. راه سبز اميد نمی تواند بيرون از قانون اساسی جمهوری اسلامی عمل کند. ادامه همين اندازه فعاليت های آن که بسيار لازم است، و تنها بخت آن برای تشکيل ائتلافی شامل عناصر موثر رژيم برای شکست دادن احمدی نژاد در همين استراتژی است ــ هشدار دادن همه آنها که از دست اندازی های روزافزون سپاه و آدم آن، احمدی نژاد، بيمناک شده اند به اينکه دست کم از قانون اساسی و خودشان دفاع کنند.
در عين حال راه سبز اميد می بايد جنبش سبز را نيز در کنار خود نگه دارد که با کل اين رژيم و قانون اساسی آن در ستيز است. قانون اساسی به عنوان جلوگيری از "کورمال رفتن و پرهيز از آنارشيسم" فرا خواندن جنبش سبز است به اينکه سود عملی پيشرفت گام به گام هماهنگ را دريابد و محدوديت ها را بشناسد و راه سبز اميد را کمتر سرزنش کند. يک ملاحظه عملی نيز هست. چه موسوی و چه خانم رهنورد در هر فرصت تاکيد می کنند که قانون اساسی می تواند در راستای حقوق مردم تغيير يابد. اين دعوی را در عمل می بايد آزمود. قانون اساسی جمهوری اسلامی اجازه تغيير می دهد ولی نه اصلاح. زير پا گذاشته شدن قانون از سوی احمدی نژاد اين موضع گيری را آسان کرده است. اگر می توان قانون اساسی را برای حکومت فردی ناديده گرفت تجديد نظر در آن برای تامين حقوق مردم به مراتب سزاوار تر خواهد بود. اما تجديد نظر با لغو کردن يکی نيست.

تلاش ــ مطالبات مشترک بجای رهبری و بجای قانون اساسی جمهوری اسلامی، طرح ديگريست که به منظور حفظ چندگانگی يا رنگارنگی جنبش سبز ارائه می شود. می گويند؛ چرا از همين امروز «اعلاميه جهانی حقوق بشر» را به عنوان سند وحدت اين جنبش قرار ندهيم؟
همايون ــ
اعلاميه جهانی حقوق بشر همه روح و معنای جنبش سبز است. هرچه از جنبش می ايد همان را می رساند. زمانی در باره جنبش سبز نوشتم همه برای همه به پا خاسته اند ــ همه‌ی صاحب حقوق، همه‌ی بی تبعيض. اعلاميه ... سند هست، نياز به سند شدن ندارد. از همين جاست که هيچ گفتمان ديگری جای دمکراسی ليبرال اعلاميه ... را نگرفته است. کمتر و بيشتر آن چه می توان خواست؟

تلاش ــ همرائی و همکاری حول شعارهائی چون «سکولاريسم»، «انتخابات آزاد» يا «رفراندم» «استراتژی های» ديگری هستند، که هر يک به محوری برای تلاشهای گروه ها و محافل ايرانی ـ بدل شده اند. در مقابل اين همه «نقشه ی راه» چاره چيست؟ با استفاده از اين گفته ی شما که «بيراهه ها بيشمارند، و راه يکی است»، اين «راه» کدامست؟
همايون ــ
حتا اگر استراتژی های ديگر می توانستند مانند گفتمان جنبش سبز به همرائی و همکاری کمک کنند نيازی به آن ها نمی بود. چه اصراری بر رفتن بر بيراهه هاست؟ ما هنوز از نقشه راه سخن نمی گوئيم. نخست می بايد ببينيم که به کجا می خواهيم برسيم؟ تنها هنگامی که با اين پرسش اساسی روبرو شويم خواهيم دانست که ارزش نقشه های راه چيست؟
مقصد ما نه يک حکومت عرفيگرای صدامی است نه انتخابات آزاد فلسطينی در غزه. ما می خواهيم عرفيگرائی را همراه با دمکراسی و بقيه حقوق بشر، و انتخابات آزاد را برای ريشه دار کردن دمکراسی و (نه تعطيل آن پس از گرفتن اکثريت) داشته باشيم ــ انتخابات و عرفيگرائی نه به تنهائی بلکه بر بستر دمکراسی و حقوق بشر که هم مقصد و هم نقشه راه است.

تلاش ـ با سپاس از شما


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016