آقای موسوی! "روز ناچاری" شما، همين امروز است، سخن بگوييد! بابک داد
شما بيان حقايق را به کدام شرط موکول میکنيد؟ و چرا میگوييد "اگر ناچار شوم!"؟ میدانم و باز تأکيد میکنم که شرط ناچاری شما حتما" شرطی شخصی نيست. شما شريفتر از آن هستيد که برای منافع شخصی و فاميلیتان به معامله به حقيقتها تن دهيد. ولی کدام حجت کافی است تا زبان به بيان حقايقی که میدانيد بگشاييد؟ آيا قتل دهها شهروند بیگناه در کف خيابانها برای ناچارکردن شما برای بيان حقيقت کافی نيست؟
جناب آقای ميرحسين موسوی!
شايد گفته های امروز جنابعالی (*) فقط بهانه ی گشوده شدن يک عقده ی چندين ساله و بهانه ی نوشتن اين نقد باشد. شايد اين نقد، تراوش خشمی چندساله است از کتمان ها، پرده پوشی ها، مصلحت انديشی های نابجا و تقسسم مردم به محرم و نامحرم، به خودی و غيرخودی. و چنانچه خواهيد ديد احتمالا" سخنان شما بهانه ای شده تا با شما و همه ی آنهايی سخن بگوييم که به بهانه ی "مصلحت" حقيقت را پنهان و يا حتی قربانی کرده اند. پس پيشاپيش تندی های اين نوشته را ببخشيد و آن را بر خود نگيريد. هرچند مخاطب اين نوشته شماييد که شايستگی خطاب و گوشی برای شنيدن داريد و هنوز از جنس ما مردمان هستيد، ولی هدف اصلی اين نقد، يکسره کردن اين رويه ی نادرست کتمان حقايق به بهانه برخی مصلحت انديشی هاست. رويه ای که پايه گذارش شخص شما نبوديد ولی آثار مخرب آن، حتی حق جويانی مثل شما را هم دامنگير کرده است.
شما بيان حقيقتهايی را که می دانيد موکول به يک "شرط" کرده ايد و تهديد کرده ايد "در صورتی که لازم شود" و يا "اگر ناچار شوم" حقايقی را درباره جنگ هشت ساله و دلايل اسعفايتان از نخست وزيری با مردم در ميان خواهيد گذاشت. آن حقايق مربوط هستند به جنگی که بيست سال از پايان آن می گذرد و صدها هزار قربانی بيگناه و دهها هزار جانباز و هزاران آواره بر جای گذاشته است. اين "وجه عمومی" حقايقی است که شما می دانيد و تاکنون آن را نگفته ايد. به گمانم در اين بخش که دانستن حقيقتها با سرنوشت عموم مردم ارتباط مستقيم دارد، کتمان حقايقی که می دانيد از آغاز اشتباه بوده و هنوز هم اشتباه و حتی با عرض معذرت نوعی خيانت به گوهر حقيقت است. بخش ديگری از آن حقايق که گفته ايد "اگر ناچار شوم خواهم گفت" مربوط به استعفای شخص جنابعالی از نخست وزيری است و شما اختيار داريد نسبت به جنبه شخصی آن دلايل همچنان سکوت کنيد. اما اگر حقايقی در مورد استعفای شما وجود دارند که به آن واسطه، خسارتی بر کشور و عموم مردم وارد شده (که ظاهرا" چنين است)، باز هم پنهان کاری شما و سکوت بيست ساله تان پذيرفتنی نيست. زيرا ساده ترين آموزه های دينی و اخلاقی به ما گفته اند:"حقيقت را بگوييد ولو به زيانتان باشد."
جناب آقای موسوی!
چنانچه ديديد در جريان انتخابات پارسال، شما حتی بعد از بيست و يک سال سکوت، بالاخره "ناچار" شديد درباره بسياری از وقايع سالهای نخست وزيری تان در مقابل سئوالات افکار عمومی قرار بگيريد و يا دست کم آنها را بشنويد. درست است که برخی ابهامات با هدف تخريب آراء انتخاباتی شما و از طريق مخالفانتان در دولت احمدی نژاد دامن زده می شد، اما به هر حال بسياری از آن سئوالات، برآيند پرسشهای جامعه از شما بود که مثلا" شما درباره پايان جنگ، يا کشتار تابستان ۶۷ و ساير رخدادهای آن سالها چه موضعی داشتيد؟
به شهادت رخدادهای يکسال اخير، می توان نتيجه گرفت که روزی همگی ناچار خواهيم بود درباره عملکرد خود در دوران مسئوليت هايمان سخن بگوييم و روزی بالاخره ناچار خواهيم شد از گوهر حقيقت، پرده برداری کنيم. پس گريز از حقيقت گويی، کاری است بيهوده که عاقبتی ندارد. شما پارسال به عينه ديديد سئوالات ذهنی جامعه، حتی بعد از سالها سر باز می کند و بدنبال پاسخی برای خود می گردد. بعد از سالها سکوت، شما ناگهان با موجی از ابهامات و سئوالات روبرو شديد که اگر در خلال آن بيست سال افشاء يا تنويرشان می نموديد، ای بسا وضع کشور به اين سياهی و وخامت نمی رسيد. به رغم اين، شما با مهربانی و بزرگواری اين مردمی که دوستتان دارند مواجه شديد و از کنار برخی ابهامات عبور کرديد و البته با مجموعه ی کارهای شجاعانه ای که بعد از کودتا کرديد، بسياری از کاستی های آن سکوت بيست ساله را جبران نموديد. اما شايد وقت بيان حقيقت هايی که می دانيد، درست در همان ايامی بود که چشم و گوش مردم تشنه ی دانستن بود و کيست که نداند همواره دانايی و آگاهی، مبنای بهترين تصميمات است.
درس بزرگ آن ايام اين بود که شتر بازخواست افکار عمومی جلوی منزل همه مسئولان زانو می زند و اين اتفاق برای همه کسانی که بر جان و مال و ناموس و کشور اين مردم حکومت کرده اند و مسئوليتی داشته اند می افتد و بالاخره روزی همگی در چنبره ی سئوالات مردم قرار خواهند گرفت. اتفاقات اخير اثبات کرد که پرسش عمومی، بالاخره گريبان همگی حاکمان و مسئولان کشور را خواهد گرفت تا پاسخگو باشند و معلوم نيست مانند شما که از جنس همين مردم هستيد، مردم از آنها هم مهربانانه و با اغماض سئوال کنند.
اما ميرحسين عزيز!
بعد از اين همه فجايعی که در اين سالها بر اين ملت زخم خورده رفته، ادامه ی سکوت و پرده پوشی برای چيست؟ آيا بعد از قتلهای خاموش و قتلهای زنجيره ای بهترين نخبگان اين مردم، سکوت و کتمان حقيقت معنايی دارد؟ بعد از کودتايی که خودتان هم شاهد بی عدالتی و خونريزی های "رهبر جامع الشرايط انقلاب" بوديد، سکوت چه معنايی دارد؟ ايمان دارم که سکوت شما از سر مصلحت انديشی شخص نيست، اما بياييد يکبار برای هميشه تکليف واژه ی "مصلحت" را برای خود و مردم روشن کنيم. اين کدامين مصالحی است که با ندانستن و نفهميدن و مهر بر لب زدن و گرفتن و بستن و زندانی کردن مردم تأمين می شود؟ مصلحت چه کسانی با "مُهر محرمانه" زدن بر حقيقت ها تأمين می شود؟ مصلحت مردم؟ يا مصلحت حاکمان؟ چرا تا کارد به استخوان برخی شخصيت های سياسی نرسد، آنها مردم را محرم دانستن حقايق نمی دانند؟ و چرا بعد از معامله های پنهانی، حقيقت ها دوباره از ويترين بيرون می روند و راهی بايگانی ها می شوند؟ چرا در جمهوری اسلامی "حقيقت"، شبيه گروگانی است که به وسيله آن، حاکمان از همديگر باج خواهی می کنند و وقتی معامله ها تمام شد، گروگان بخت برگشته را دوباره به بايگانی و فراموشخانه می سپرند؟ شمايی که اهل اين زد و بندها نيستيد و امتحان صداقت خود را در اين يک سال سياه پس داده ايد، همت کنيد تا جان اين گروگان رانجات بدهيد و حقيقت را از فراموشخانه ها بيرون بياوريد.
جناب آقای موسوی!
شما بيان حقايق را به کدام شرط موکول می کنيد؟ و چرا می گوييد "اگر ناچار شوم!"؟ می دانم و باز تأکيد می کنم که شرط ناچاری شما حتما" شرطی شخصی نيست. شما شريف تر از آن هستيد که برای منافع شخصی و فاميلی تان به معامله به حقيقتها تن دهيد. ولی کدام حجت کافی است تا زبان به بيان حقايقی که می دانيد بگشاييد؟ آيا قتل دهها شهروند بيگناه در کف خيابانها برای ناچار کردن شما برای بيان حقيقت کافی نيست؟ آيا صدها مورد شکنجه و تجاوز، هزاران زندانی سياسی و اينهمه جنايت حکومت کافی نبود تا حقيقت ها را قربانی مصلحت های ناشناخته نکنيد؟ کدام مصلحت بر آن خونهای پاک و دردهای سوزنده ارجحيت دارد؟ کدام حجت ديگری بيش از اينها لازم است تا بر دروغ و تقلب و جنايت اين حکومت صحه بگذارد؟ و کدام حجت لازم است تا شما را به بيان حقيقت کفايت کند؟
خيلی مايل بودم اين سخنان را خطاب به "مخزن الاسرار انقلاب" بنويسم. اما جای تأسف است که آقای هاشمی رفسنجانی با آن همه حقايقی که کتمان می کنند، هنوز "لباس وحشت" خود را به اشتباه "قبای مصلحت" می پندارند و متأسفانه ايشان مدتهاست نمی توانند مخاطب چنين سخنان مشفقانه و هشدارهای دلسوزانه ای باشند و اميدی به حقيقت گويی از سوی ايشان نيست. اما شما و شخصيتهای مردمی مانند شما هنوز جای اميدواری داريد که روزی لااقل "ناچار" شويد حقيقت را بگوييد. اميدوارم آن روز، يکی از همين روزهايی باشد که رو ناچاری مردم نيز هست و دانستن حقيقت، می تواند موجب تصميمات بزرگی در ميان مردم شود. مردمی که از حکومت دروغ به ستوه آمده اند و تشنه ی دانستن حقيقت هستند و حق گويان را همواره ارج می نهند.
آقای موسوی عزيز!
شما هوشمندتر و شجاع تر از آن هستيد که حقيقت را بيش از اين پنهان کنيد، حتی اگر به زيانتان باشد. در گورستانهای اين ديار، هنوز جسم حق گويانی که در اين سال به جرم حق طلبی در خاک خفته اند، سرد نشده است. به خدا که مردگان اين سال، عاشق ترين زندگان بودند زيرا حقيقت را می جستند. اينک که بخشی از گوهر حقيقت نزد شماست، گفتن آن را به روزهای "ناچاری" محول نکنيد. اميدوارم امروز که "روز مبادای" يک ملت است، همان "روز ناچاری" شما و ديگران هم باشد و همگی لب به بيان حقايق بگشاييد. ياحق!
---------------------------------------
(*)- نقل از سايت کلمه: ميرحسين موسوی، در تازه ترين سخنان خود ضمن بيان ناگفته هايی از هشت سال دفاع مقدس وعده داد در صورتی که لازم شود و برای دفاع از رزمندگان سلحشور و مديران برجسته ای که در اين ميان سهمم عمده داشتند در آينده نيز اين مسائل را با بسط و شرح بيشتری خطاب به مردم ايران بيان کند. وی حتی احتمال داد اگر ناچار شود دلايل استعفای سال ۶۷ خود را نيز برای بيشترروشن شدن مسائل با مردم در ميان گذارد.
فرصت نوشتن / روزنوشته های بابک داد
http://babakdad.blogspot.com
فيس بوک بابک داد
http://www.facebook.com/home.php?#!/pages/babak-dad-babk-dad/135566226459293?ref=ts