گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان![]()
در همين زمينه
21 مرداد» عفو بين الملل صدور احکام زندان عليه رهبران بهايی را محکوم کرد، کميته دانشجويی دفاع از زندانيان سياسی19 مرداد» ديده بان حقوق بشر: رهبران بهايی را فورا آزاد کنيد! 19 مرداد» انتقال ۷ مدير پيشين جامعه بهايی به زندان رجايیشهر کرج، کميته گزارشگران حقوق بشر 19 مرداد» اطلاعيه فدراسيون بينالمللی جامعههای حقوق بشر و جامعه دفاع از حقوق بشر در ايران در باره محکوميت رهبران جامعه بهايی به ۲۰ سال زندان 17 مرداد» بازداشت تعدادی از شهروندان بهايی در ويلاشهر اصفهان به دليل فعاليتهای اجتماعی، کميته گزارشگران حقوق بشر
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! با تو هستم ای هموطن! فرزان فرامرزی![]() در هياهوی روز خبرنگار و خبرها و و مقالاتی که دوستان روزنامه نگار و خبرنگار برای همکاران در بندشان می نويسند، اين خبر گم شده است: "مجموع ۱۴۰ سال حبس برای برای هفت مدير جامعهی بهايی" (۱) حتی اين خبر هم ناپيداست: "هفت مدير پيشين جامعهی بهائی به زندان رجايی شهر کرج (گوهردشت) منتقل شدند" (۲). اين خبرها گم شد يا خواستند که گم بشود نمی دانم. آقايی، به بهانه روز خبرنگار، می نويسد از "روزی که از شب سياهتر" (۳) است. می خوانم مقاله اش را و می فهمم عمق احساسش را. آيا اين روز تنها برای خبرنگاران چون شب تار است؟ اين خبر گم شده است، کسی حرفی نمی زند. سياست مداران اصلاح طلب، با آن رنگ "سبز" آرامش بخش نيز سخنی نمی گويند تا لحظه ای آرامش بر وجود خانواده های اين هفت نفر و ديگر آزادانديشان بی تعصب، بنشيند. جای همدلی و همزبانی ها خالی است و همدلی از هم زبانی خوشتر. بياد می آورم بيانيه آقای موسوی درباره اعدام پنج شهروند که صبح روز يکشنبه ۱۹ ارديبهشت در زندان اوين اعدام شدند (۴): " اعلام اعدام ناگهانی پنج نفر ازشهروندان کشور بدون آنکه توضيحات روشنکنندهای از اتهامات و روند دادرسی و محاکمات به مردم داده شود شبيه روند ناعادلانهای است که در طول ماههای اخير منجر به صدور احکام شگفتآور برای عده زيادی از زنان و مردان خدمتگزار و شهروندان عزيز کشور ما شده است." (۵) گم می شود اين خبر در هياهوی اعتصاب غذای زندانيان سياسی، گم می شود. همه جا صحبت از اعتصاب غذاست. در داخل و خارج همه حمايت می کنند. سخت است، اعتصاب غذا سخت است، زير بار ظلم و ستم بودن سخت است، شکنجه شدن سخت است، مادر باشی و از فرزندت بی خبر باشی سخت است، پدر باشی و پسرت زير شکنجه باشد سخت است؛ بهائی بودن به تنهائی سخت است، سخت است که صدايت را کسی نشنود، سخت است که ببينی هموطنانت، حتی روشنفکران کشورت، صدايت را نمی شنوند. بعد اگر گزارشی و مصاحبه هم از شبکه ای خارجی در موردت پخش شود، تو را متهم کنند و بگويند مظلوم نمائی می کنی، سخت است که پدرت به گناه نکرده ۲۰ سال برود زندان، آن هم بعد از ۳ سال بازداشت، بله سخت است. عبدالقادر بلوچ چند خطی نوشت، چند عکس هم گذاشت تا نشان بدهد که در کنار هموطن بهائی حضور دارد؛ او چه زيبا می نويسد: "اميدوارم شما هر کس که هستيد و در هر کجا که هستيد بی تفاوتی نشان ندهيد و در حد و توان خود عکسالعمل نشان دهيد. سکوت ما را تاريخ محکوم خواهد کرد." (۸) نامه معروف "ما شرمگينيم" (۹) را يادتان هست؟ آيا بايد تاريخ سراسر اشتباه سکوت در برابر ظلم را مجددا تکرار کنيم؟ در ميان هياهوی افشای "انتشار سند تازه ای از نقش يک گروه نظامی-اطلاعاتی در انتخابات" (۱۰) همه ی نگاه ها برگشت به يک سال قبل. دوباره روز از نو روزی از نو. وهيچ کس با ما نگفت که اين شايد تنها يک بازی باشد، يک حلقه ی تکرار شونده که می خواهند بوسيله آن ما را و شما را سرگرم کنند که رو به آينده نرويم. "هر روز را رازی است و هر سر را آوازی. درد امروز را درمانی و فردا را درمان ديگر. امروز را نگران باشيد و سخن از امروز رانيد." (۱۱) بگذر از يک سال و چند ماه پيش، صحبت از امروز کن. جوانان وطن در زندان ظلم وکفر در اعتصاب غذايند، خبرنگاران در بندند و عده ای بيگناه تنها به جرم داشتن عقيده ای خلاف عقيده حکومت در بند هستند. اما دريغ که حتی اين دردها ما را به هم نزديک تر نکرده است. "گرگ" ها همين را می خواهند، می خواهند ما "بدرند" می خواهند ما را "تک تک" شکار کنند. شما! بله با شما هستم خانم روزنامه نگار محترم، شمايی که برايت بسيار احترام قائلم و نوشته هايت را می خوانم. شمائی که تا بحال با تعداد زيادی از مادران داغدار مصاحبه کرده ای؛ دست شما درد نکند. اما آيا تا بحال به خانواده های بهائيان هم فکر کرده ای؟ چرا يک بار و تنها يک بار، به سراغ آنها نمی روی؟ می ترسی به تو هم انگ بهائی بودن بزنند؟ بگويند فلانی هم "بهائی" شده است؟ آيا در اين مدت از هموطنان بهائيت، بدی ديده ای؟ بی احترامی ديده ای؟ خيانت به وطن ديده ای؟ پس چه باک که اگر "قوم ظالمين" تو را "بهائی" خطاب کنند، اين بهای مبارزه ای است که بايد بپردازيم. احترام به يکديگر و نترسيدن از برچسب ها. من شما را می ستايم که به درد دل "مادران عزادار" گوش می دهی و صدای آنان را منعکس می کنی، صدايی که ديگر تنها صدا نيست و بغض فروخورده است. از شما و کسانی که چون شما هستند سوال می کنم آيا اين متن را ديده ای و يا خوانده ای: شما يک سال است که حقتان را نداده اند و چنين برآشفته ايد، خودتان کلاهتان را قاضی کنيد، اگر مسلمانيد، اگر دين داريد، اگر خودتان را پيرو راستين علی (ع) می دانيد و می خواهيد برای احقاق حق مبارزه کنيد، خودتان در خلوتتان به اين نکته فکر کنيد که: اگر شما، يک سال است که "پرده ها" از مقابل ديدگانتان برافتاده و اکنون ظلم و ستم را با گوشت و پوست خود احساس می کنيد، بهائيان ايرانی در خوشبينانه ترين حالت سی و يک سال است که گرفتار اين ظلم و ستم هستند. زمانی که همه شما اعم از سياستمدار و روزنامه نگار و ... در دانشگاه های دولتی و با سهميه های دولتی درس می خوانديد، ما محروم از تحصيل بوديم و شما دم نزديد. آيا آن زمان ما شما را متهم کرديم که چرا درس می خوانيد؟ خوشحال می شديم که می ديديم شما در المپيادهای جهانی مقام کسب می کنيد، مقام هايی که شايد اگر به ما هم اجازه تحصيل می دادند، سهم ما می شد. آن زمان که خبرنگار پارلمانی شديد، آن زمان که شهردار شديد، رئيس اين فدراسيون و آن فدراسيون شديد، با خودتان لحظه ای به هموطن بهائيتان فکر کرديد؟ فکر کرديد که چرا بايد جودوکار قهرمان استان، تنها به دليل بهائی بودن از تيم ملی خط بخورد؟ آيا به احقاق حق او فکر کرديد؟ ورزش را که می توان از آن برای شروع دوستی ها و يکرنگی ها استفاده کرد، عامل کينه و نفاق کرديد. هنگامی که مرده های خودتان را در کمال عزت و احترام دفن می کرديد، آيا خبردار شديد که قبرستان های بهائيان را با لودر زيرورو می کنند؟ فکر کرديد که چرا مرده های بهائيان هم آسايش ندارند؟ اگر کسی هم بخواهد طلب کار باشد، اين ما هستيم که چون شما ايرانی هستيم، در ايران به دنيا آمده و بزرگ شده ايم، مانند شما ماليات داده ايم، اما از تمام حقوق شهروندی محروم و هميشه شهروند درجه دو بوده ايم، اين مائيم که حقوق سی و يک سال عقب افتاده مان را طلب داريم، اما هيچ وقت مانند يک طلبکار، حق به جانب، با شما صحبت نکرديم. هميشه شما را بعنوان يک هموطن دوست داشته ايم، و هيچ وقت باور نکرديم که بين "ما" و "شما" مرزی وجود داشته باشد، باور نکرديم ای هموطن، پس تو هم باور نکن. فرزان فرامرزی ــــــــــــــــــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|