چهارشنبه 3 شهریور 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آيا می‌توان اميدوار بود؟ پدرام فرزاد

تخصص روزنامه‌نگار "زيستن در زمان معاصر" است، زيستن در زمان حالِ يک ديار و اين تخصص، اگر از مرز بگذری، به هيچ دردی نمی‌خورد، غير از اين که دولتی و کسی، نگاهی به ايران داشته باشد که اين خبرنگار به کارش آيد وگرنه يک روزنامه‌نگار ايرانی در هر جای دنيا (حتی اگر زبان هم بداند) به پيشينه زيستن‌اش در ايران، باز تمام آن‌چه دارد، فقط ايران و خوانندگان ايرانی‌اش هستند و بس

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


پس از کودتای خرداد ۱۳۸۸ و به دنبال آن، با توقيف يا لغو امتياز پی در پی نشرياتی که به صورت تمام و کمال مديحه‌سرای اين نظام نبودند و گاهی با رجوع به رسالت کارشان، نقدی بر واقعيات می‌نوشتند، شاهد بيکار شدن، خانه‌نشين شدن، دستگير شدن، تعويض شغل و در نهايت کوچ اجباری نويسندگان نشريات به کشورهای ديگر بوديم و کماکان هستيم.

نويسندگانی که برای سايت‌ها و خبرگزاری‌هايی همچون BBC، VOA، روزآنلاين، راديوفردا، گويانيوز، جرس و... به فارسی می‌نويسند و ديگرانی که با آشنايی به زبان‌های ديگر (همچون انگليسی که به عنوان زبان غالب در محاوره‌های بين‌المللی به کار می‌رود) مشغول قلم‌زدن در ساير سايت‌ها و خبرگزاری‌های خرد و کلان دنيا هستند، همگی می‌توانستند در همين ايران خودمان مشغول به کار باشند، هم کار خود را داشته باشند و بار علمی و وزن فرهنگی مطبوعات را تا جايی بالا ببرند که بتوانيم در کنار تمامی سقوط آزادهايی که در عرصه‌های مختلف (از بی‌ارزش بودن پاسپورتمان در بين کشورهای دنيا گرفته تا نرخ تورمی که به دروغ به ما اعلام می‌کنند و فساد اداری‌مان) لااقل به وزن نويسنده‌هايمان بباليم.

اما افسوس و صدافسوس که دسته‌بندی‌هايی چون «خودی» و «غيرخودی»، «وطن‌پرست» و «وطن‌فروش»، «مسلمان» و «غيرمسلمان» (ترجيحاً بهايی يا صهيونيست)، «ذوب در ولايت» و «وابسته به صهيونيست» و ... باعث انفکاک و انشقاق در خيل خبرنگارانی شد که جميع آنها (حتی باوجود تضارب آرا که يکی از اصول لازم و غيرقابل ترديد در امر روزنامه‌نگاری است) می‌توانستند با خروجی‌هايی همچون نشريات و سايت‌هايی که انواع و اقسام طرز تفکر مختلف را درج می‌کردند، باعث ايجاد جامعه‌ای چندصدايی و برقراری حداقل‌های يک دموکراسی باشند که نشد.

با دربند کردن نويسندگان آزادانديشی که هيچ وقت يوغ بندگی ولايت را بر گردن نيانداختند و هميشه خويشتن را ملزم به رعايت آزاد ديدن، طرح سوالاتی که در بين قاطبه مردم شايع است، نقد کردن مواردی که ناقص و به صورت سرهم‌بندی شده و باسمه‌ای انجام شده و ... راه برای کسانی باز شد که همه دنيا را حاضرند با پای پياده بروند و بدوند و آخر امر با به دست آوردن چفيه آقا، گويی فتح خيبر کرده‌اند.

وقتی طبق تمامی توافقنامه‌های بين‌المللی که حتی خود ايران هم آنها را امضا کرده، اگر حقوق بشر محترم است و حق نقد نيز، پس استقلال يک خبرنگار يعنی چه؟ چشم سوم بودن جامعه در اين مملکت چه معنايی دارد؟ آيا رکن چهارم دموکراسی را اصلا می‌فهمند که اين چنين نويسندگان کاربلد را درو کرده‌اند و هنوز هم دست از اين کار برنداشته‌اند؟

آيا بريدن احکامی چون محروميت از نوشتن، محروميت از کار در محيط مطبوعات و مضحک‌تر و در عين حال گريه‌دارتر از همه، ممنوعيت از تحليل‌های کتبی و شفاهی درمورد مسائل مملکت (که درمورد احمد زيدآبادی صادر شده) نقض مسلم حقوق بشر يا لااقل حق يک بشر نيست؟

با چه جرئتی می‌روند در سازمان ملل و می‌نشينند و می‌گويند در ايران آزادی کامل برقرار است؟ ديگران را چه فرض کرده‌اند؟

رئيس جمهوری که هنوز بر سر انتخاب يا انتصابش بحث است با چه رويی، چشم در چشم مردم می‌گويد «منتقدان من آزادند که مرا نقد کنند» در حالی که تمامی منتقدانی که سرشان به تنشان می‌ارزيد يا در زندانند، يا به خاطر گرفتار نشدن مخفی شده‌اند، يا دست از نوشتن برداشته‌اند و يا به خارج از کشور پناه برده‌اند؟

آيا فکر می‌کنند با اين تورم کمرشکن و خانمان برانداز، تهيه اين وثيقه‌های بسيار سنگينی که برای بيرون آمدن زندانيان سياسی در نظر می‌گيرند، راحت است؟ کجای کارند اينان؟ وزارت رفاه با وزير مولتی ميلياردرش نيز روی هم، اين همه ثروت ندارند که بتوانند وثيقه‌های تعيين شده برای اين همکاران و عزيزان را تامين کنند.

با هزار من بميرم و تو بميری و باج دادن‌های پيدا و پنهان می‌آيند انواع و اقسام ايرانيان را (فارغ از چندنفرشان که ارزشمند و دانشمند بودند، بقيه معلوم نبود از کجای دنيا و حتی خود ايران جمع‌آوری شده‌اند) به ايران دعوت می‌کنند، چندين نفر از آدم‌های خودشان را هم بين آنها جا می‌زنند و «اسفنديار رحيم‌مشايی» در مراسمی که کم از خيمه‌شب‌بازی نداشت با به هم زدن ترتيب برنامه‌ها و اجرای يک شوی ناسيوناليستی که اختتاميه آن بوسيدن پرچم ايران بود اسباب تمسخر خود توسط حضار و تکفير و تحقيرش توسط مجلسيان و علما و فضلا را فراهم می‌کند، پس از آن يک نفر که معلوم نبود از کجا دعوت شده، چرا دعوت شده و تحصيلات، نام و سمتش چيست در مراسمی که سال‌هاست در ايران منسوخ شده پيش پای احمدی‌نژاد زانو می‌زند که ...

اعداد مختلفی درمورد مخارج سرسام‌آور اين مراسم شنيديم و شنيديد که بدون شک اگر پايين‌ترين رقم را هم در نظر بگيريم، با آن می‌شد حداقل ۴۰، ۵۰ زندانی سياسی را که استطاعت پرداخت وثيقه‌های تعيين شده را ندارند، برای مدتی هرچند کم به مرخصی فرستاد بلکه بتوانند با ديدن خانواده‌شان روحيه‌ای بگيرند و از آن طرف نيز عملی انسانی و موافق با حداقل‌های انسانيت انجام شده باشد اما حيف که ژست پان‌ايرانيست بودن آقايانی که معلوم نيست ملازمان رکاب امام زمانند يا طلايه‌داران زنده کردن تمدن ايران باستان، چشم بی‌بصيرتشان را بر اين عمل خير بست. مثل نذری دادن فلان مايه‌دار بازاری در تاسوعا و عاشورا که با پول هنگفت آن چلو و پلو نذری می‌توان ده‌ها خانوار آبرومند را حداقل با مقداری پول برای چند ماه خشنود کرد اما مگر حُبِّ شهرت می‌گذارد؟

از بحث اصلی دور نشويم.

روی سخنم با روزنامه‌نگارانی است که مجبور به ترک وطن شده‌اند. همه می‌دانيم مدلِ ترک کردن ديار مادری برای آنهايی که تخصصی در علوم و فنون دارند يا سرمايه‌ای به دست، با رفتن يک روزنامه‌نگار بسيار فرق می‌کند.

دکتر (پزشک يا غيرپزشک)، استاد دانشگاه، عالم، متخصص، مکانيک يا سرمايه‌داری که کاسب‌مآبانه زندگی می‌کند، در هر جا که باشد هنرش خريدار دارد؛ خاصه آن که شمّ کاسبی ما ايرانی‌ها بسيار خوب کار می‌کند. فکر می‌کنم اين قضيه وجه اشتراک نگارنده و خواننده اين مطلب باشد. اما تخصص روزنامه‌نگار «زيستن در زمان معاصر» است، زيستن در زمان حالِ يک ديار و اين تخصص، اگر از مرز بگذری، به هيچ دردی نمی‌خورد، غير از اين که دولتی و کسی، نگاهی به ايران داشته باشد که اين خبرنگار به کارش آيد وگرنه يک روزنامه‌نگار ايرانی در هر جای دنيا (حتی اگر زبان هم بداند) به پيشينه زيستنش در ايران، باز تمام آنچه دارد، فقط ايران و خوانندگان ايرانی‌اش هستند و بس.

پس از برگزاری نشست سران سه قوه و دو، سه حرکت غيرمنتظره‌ای که آيت‌الله لاريجانیِ قوه قضاييه از خودش نشان داده، روزنه اميدی در دل ايرانيان باز شده که شايد (فقط شايد) بتوان فضايی ايجاد کرد که روزنامه‌نگاران خارج شده از کشور پس از کودتای انتخاباتی بتوانند آرام آرام به ايران بازگردند. نمی‌دانم می‌توان به اين اميد دل بست يا آرزويی است که وجه اصلی «آرزو» بودن را دارد، يعنی هيچ گاه برآورده نمی‌شود.

پدرام فرزاد


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016