شنبه 6 شهریور 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اين ناسيونال اسلاميسم بود و هست! الاهه بقراط، کيهان لندن

الاهه بقراط
اختراع "ايران مکتبی" بيش از آن‌که برای حکومت اسلامی خطرناک باشد، برای مردم ايران و اپوزيسيون جمهوری اسلامی خطرناک است. اين درست مانند آن است که "گل" اسلام مکتبی به "سبزه" ايران مکتبی نيز آراسته شده باشد. کار ايرانيان به اين دليل از مللی که گرفتار کمونيسم و فاشيسم بودند، دشوارتر است که آن جوهر فکری که حتی با وجود انکار خدا شديدا مذهبی بود، اين بار با ادعای رسالت از سوی الله تمامی ظرفيت‌های ايدئولوژی‌های زمينی را در خود گرد آورده است. اين بار يک ايدئولوژی زمينی و سياسی به دين تبديل نشد، بلکه دين بود که به يک ايدئولوژی زمينی و سياسی تبديل گشت

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


کيهان لندن ۲۶ اوت ۲۰۱۰
الاهه بقراط
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com

نگرش جهان‌شمول بودن اسلام و برتری آن بر «همه چيز» در ديدگاه خمينی نمی‌توانست مدت زيادی آن هم در کشوری دوام بياورد که با وجود اکثريت مسلمان آن، اسلام در آن بيش از آن عرفی شده بود که بتواند به مثابه يک ايدئولوژی رزمنده برای مدتی طولانی جز گروهی اندک را گرد خود آورد.
هر چه زمان بيشتر گذشت، همان اسلام عرفی نيز به دليل عملکرد حکومت اسلامی، از سوی بسياری از پيروان و مؤمنان به پرسش کشيده شد تا جايی که روی برگرداندن از دين به طور کلی و گرويدن به اديان ديگر، به شماری بی‌سابقه رسيد. اينک ابزاری ديگر لازم بود تا به ياری اسلام مکتبی به کار گرفته شود: ايران مکتبی!

ايران مکتبی آن روی سکه اسلام مکتبی
رحيم مشايی، يار غار احمدی‌نژاد، اصطلاح فاشيستی «مکتب ايران» را در کنار «مکتب اسلام» قرار می‌دهد تا از آن دو يک «مکتب» بسازد. اگر رژيم هيتلری در آلمان، «سوسياليسم» را به ياری گرفت تا با وعده رفاه و رشد اقتصادی، بخش ناراضی از «ناسيوناليسم» نژادپرستانه را به خود جلب کند (که موفق هم بود)، سالهاست که «ناسيوناليسم» ايرانی به طور کاملا هدفمند به کار گرفته می‌شود تا از اين طريق روحی در پيکر «اسلام» نزار و بی‌رمق حکومتی دميده شود.
ايران حکومت اسلامی همان «ايران مکتبی» است و قطعا چيزی بيش از «اسلام مکتبی» برای ارائه به جامعه و جهان ندارد. تفاوت فقط در اينجاست که اگر حکومت تا کنون به دليل «اگر» و «مگر» اسلامی به سرکوب خشن دگرانديشان و مخالفان می‌پرداخت، حال با «اگر» و «مگر» ايرانی بر دامنه سرکوب می‌افزايد و جرم واهی «اقدام عليه امنيت ملی» را، به ويژه در رابطه با مخالفانی که در استان‌های مرزی ايران بسر می‌برند، پا به پای «محاربه» بر کيفرخواست مخالفان خويش می‌افزايد.
بدبختی جمهوری اسلامی اما در اين است که نمی‌داند آنقدر تجربه در اين زمينه در کشورهايی که فاشيسم و کمونيسم را از سر گذراندند وجود دارد، که کافيست زمامدارانش دهان باز کنند تا نه تنها بتوان دريافت منظورشان چيست بلکه حتی مشابه آن سخنان را بتوان از زبان هيتلر و مردانش و استالين و رفقايش در کتب تاريخی يافت. از اين روست که هر چه بيشتر می‌گذرد، رحيم مشايی بيش از پيش در نقش گوبلز، وزير تبليغات رژيم هيتلری، فرو می‌رود و شايد خودش نداند چگونه حرف‌های او را به فارسی تکرار می‌کند.
اين سخنان خطرناک که بوی ماجراجويی از آن بر می‌خيزد، برخلاف نظر سران «راه سبز اميد» يک «جنگ زرگری» نيست بلکه بازتاب ناسيونال اسلاميسم جمهوری اسلامی است که عملا در بطن آن وجود داشته و چنديست که خود را در سخن نيز می‌نماياند. برنامه اتمی جمهوری اسلامی اوج بازتاب عملی ناسيونال اسلاميسم حکومت ايران است.
شکل‌گيری ناسيونال اسلاميسم در ايران يک واقعيت بود حتی آن زمانی که خمينی «ملی‌گرايی» را تکفير می‌کرد. موضوع تنها بر سر اين بود که او «ايران» خود را همان گونه تعريف می‌کرد که اسلام‌اش را تعريف کرده بود! و از آنجا که هر احساس مذهبی و ملی، هنگامی که در جايگاه قدرت قرار می‌گيرد، با ميل شديد به سلطه بر ديگر احساسات مذهبی و ملی، از هويت اصيل خود دور می‌شود، اسلام‌پناهی و وطن‌پرستی حکومت دينی در ايران نيز نمی‌تواند بيش از آنچه ناسيونال سوسياليسم اروپا در قالب فاشيسم و نازيسم بيان کرد، حرفی برای ارائه داشته باشد: سرکوب خشن و ناب در داخل و برپاداشتن جنگ برای سلطه منطقه‌ای و جهانی!
در طول سی و يک سال گذشته، با اسلام خمينی و جانشينانش همان گونه بسياری از مسلمانان مخالف بوده و هستند که با «ايران» دولت کنونی‌اش بسياری از ايرانيان ميهن‌دوست مخالفت می‌ورزند. بر اساس اين واقعيت بود که چند سال پيش درباره ترجمه «سپاه پاسداران» به آلمانی و اينکه دقيقا همان چيزی است که مخفف آن به «اس اس» معروف شده است توضيح دادم و بعد در مقاله «اين ناسيونال اسلاميسم است» در اسفند ۸۷ هشدار داده و نوشتم آنچه از سر می‌گذرانيم چيزی جز ناسيونال اسلاميسم و يا نسخه خاورميانه‌ای فاشيسم و نازيسم نيست.

گل اسلامی و سبزه ايرانی
آيا «مکتب ايران» يا «ايران مکتبی» قصد دارد «مکتب اسلام» و «اسلام مکتبی» را از ميدان به در کند؟ به نظر من نگرانی کسانی که چنين می‌انديشند بی‌پايه است. اختراع «ايران مکتبی» بيش از آنکه برای حکومت اسلامی خطرناک باشد، برای مردم ايران و اپوزيسيون جمهوری اسلامی خطرناک است. اين درست مانند آن است که «گل» اسلام مکتبی به «سبزه» ايران مکتبی نيز آراسته شده باشد. خطاست اگر کسی تصور کند زمامداران دولت کنونی قصد حذف روحانيت و اسلام را از حکومت دارند. آنها روحانيت و اسلام خودشان را در حکومت دارند و اينک می‌خواهند بر سنگينی ايران خودشان نيز در اين حکومت بيفزايند، و ترکيب اين دو هيچ معنايی جز سرکوب مضاعف ندارد.
اين است که گمان می‌کنم بخشی از آنچه در مقاله «اين ناسيونال اسلاميسم است» که بيش از دو سال و نيم پيش و بسی پيش از ۲۲ خرداد ۸۸ در همين ستون مطرح شد و احساسات ناسيوناليستی برخی را خدشه دار کرد، چه بسا امروز روشن‌تر روندی را نشان می‌دهد که جمهوری اسلامی سالهاست در پيش گرفته است:
«اينکه چرا در بزنگاهی مانند سال ۱۳۵۷ احزاب و گروههای سياسی نتوانستند مسير حرکت تاريخ را تشخيص دهند، يکی از پرسش‌های کليدی تاريخ معاصر ايران است که به سالها بحث و بررسی مستند و کند و کاو نياز دارد. يک سر آن اما قطعا به نقش مذهب در ايدئولوژی‌های سياسیِ حتی غيرمذهبی و گاه ضدمذهبی می‌رسد. از همين رو، برای من جوهر فکری رهبران سياسی و اجتماعی در آن سالها بيشتر مورد توجه است و فکر می‌کنم با آن «جوهر فکری» ايران نمی‌توانست راه ديگری در پيش گيرد. اين جوهر در تفکر آيت‌الله روح‌الله خمينی که در کتاب حکومت اسلامی‌اش تدوين و تئوريزه شده بود، همانگونه عمل می‌کرد که در تفکر رهبران سياسی چپ و راست...
آن جوهر فکری چيست؟ ايدئولوژی به مثابه دين! در چنين ايدئولوژی‌هايی قدرت سياسی ابزار تحقق آن تفکری است که در جوهر خود چيزی جز تفکر مذهبی نيستند حتی اگر دين را افيون توده‌ها بشمارند! جهان پيش از حکومت اسلامی نمونه‌های اروپايی آن را در قالب کمونيسم و فاشيسم تجربه کرده بود. نمونه خاورميانه‌ای آن اما می‌بايست با پيشينه تاريخی و فرهنگی منطقه همخوانی داشته باشد و بايد درست مانند کمونيسم و فاشيسم و ناسيونال سوسياليسم (نازيسم) در اروپا يک نمونه منحصر به فرد در خاورميانه می‌بود. اگر روح اروپايی کمونيست‌ها و فاشيست‌ها مسيح ناجی را درون خود پروراند که يک بار در پرولتاريا و بار ديگر در نژاد ژرمن حلول کند تا شيطان سرمايه‌داری و «نژادهای پست» را از بيخ و بُن براندازد، روح خاورميانه‌ای اين پديده نمی‌توانست از اسلام سرچشمه نگيرد و مهدی را برای نجات جهان به ياری نطلبد.
ريشه‌های حکومت اسلامی را به مثابه تحقق ناسيونال اسلاميسم (اسلاميست‌های ناسيوناليست) و فرزند خلف ايدئولوژی‌های کمونيسم و فاشيسم بايد در ايدئولوژی‌های مذهبی جست که کاملا دنيوی به نظر می‌رسيدند و با اين همه هر يک با ناجيان مسيحانفس خود برای نجات انسان آمده بودند تا وی را راهی بهشتی سازند که در آن تنها «انسان والا» و «انسان برتر» وجود می‌داشت. حکومت اسلامی از آن هر دو بهره‌ای گرفت: «مستضعف» را از پرولتاريای کمونيسم و برتری و فخرفروشی دينی را از نژاد برتر فاشيسم. آنگاه روح خودکامگی هر دو را در خويش جذب کرد تا خود بر اين همه عنصری تازه بيافزايد: دين! اگر آن دو، ايدئولوژی‌های سياسی با جوهر دينی بودند، اين ايدئولوژی دينی آمد تا دين سياسی را با سياست دينی در هم آميزد و اين اوج نقش مذهب در ايدئولوژی‌های سياسی است. درست در همين نکته و به همين دليل است که «نوانديشی دينی» و «روشنفکران دينی» واژگان و عناوينی از اساس ناممکن و بی‌معنی‌اند. چرا که آنها به جای آنکه تمامی نيروی خود را صرف جدايی دين از حکومت و راندن آن به عرصه خصوصی بنمايند (يعنی تنها راه حل ممکن برای به حرکت در آوردن يک چرخه سياسی، اقتصادی و اجتماعی پويا) تلاش می‌کنند تا «قرائت» جديدی از يک ايدئولوژی دينی- سياسی ارائه دهند! درست مانند اينکه کسانی بخواهند «قرائت» جديدی از کمونيسم و فاشيسم اختراع کنند! ناکامی محتوم آنها نه در خباثت و عقب‌ماندگی برخی روحانيون (که در واقع اسلام را بهتر از آنان در می‌يابند) بلکه در عدم تشخيص اينان در تفاوت بين دين به مثابه اعتقادات فردی و خصوصی با ناسيونال اسلاميسم به مثابه ايدئولوژی سياسی- دينی برای گسترش و اثبات برتری همان دين و نهايتا تحقق مدينه فاضله‌ای است که در ذهن می‌پرورانند. وگرنه دين را هرگز نمی‌توان از «نو» انديشيد که برای اين کار به پيامبری ديگر نياز هست.
اگرچه امروز جهان با دورانی که کمونيسم و فاشيسم در اروپا ميليونها قربانی را فدای موهومات خود کردند، بسيار تفاوت کرده است، ليکن کار ايرانيان به اين دليل از مللی که گرفتار کمونيسم و فاشيسم بودند، دشوارتر است که آن جوهر فکری که حتی با وجود انکار خدا شديدا مذهبی بود، اين بار با ادعای رسالت از سوی الله (حزب‌الله) تمامی ظرفيت‌های ايدئولوژی‌های زمينی را در خود گرد آورده است. اين بار يک ايدئولوژی زمينی و سياسی به دين تبديل نشد، بلکه دين بود که به يک ايدئولوژی زمينی و سياسی تبديل شد تا قدرت دين و دنيا را يکجا در خدمت گروهی در آورد که بنای مدينه فاضله خود را نهايتا جز در نابودی غيرخودی و در ويرانی بقيه جهان نمی‌بيند. بر چشم بستن در برابر اين جوهر فکری و پرداختن به صندوق آرا چه نام می‌توان نهاد؟»
اينک به روشنی می‌توان ديد، کمی بيش از دو سال بعد، بهای اين «چشم بستن در برابر جوهر فکری و پرداختن به صندوق آرا» را بيش از صد زن و مرد جوان ايرانی با جان خود در خيابان و زندان و صدها انسان ديگر با حبس و شکنجه و تجاوز و تبعيد و پيگرد مداوم پرداخته و می‌پردازند. امروز به بهای همين تجربه تلخ و خونين، تقريبا همه مخالفان رژيم، حلقه گمشده اتحاد عمل را يافته‌اند. ولی ناتوانی‌اشان برای تحقق آن، نه در ترس‌شان، بلکه در ترديدشان است بدون آنکه هنوز به اين نکته نغز بينديشند که اگر ترس برادر مرگ است، ترديد، خودِ مرگ است!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016