اعدامهای همه ماهها، همه سالها...، الاهه بقراط
در تمام اين سالها، جمهوری اسلامی هم مرز کشيد، هم مرزها را زير پا نهاد. پهناورترين مرز را بين خود و مردم کشيد، به ويژه در آنجا که نتوانست سنت و مذهب را بر مدرنيته و عرف غالب گرداند. و طولانیترين مرز را زمانی زير پا نهاد که خود عليه خويش وارد عمل شد: بنيانگذاران و بزرگان خويش را مورد حمله قرار داد. تازيانه سرکوب را بر گُرده وابستگان و دلبستگان خود فرود آورد و با اين کار سبب چنان جابجايی در صف شهروندان شد که همه به يک تغيير بنيادين اميدوار شدند. اين بزرگترين خدمت ناخواسته جمهوری اسلامی به مردم بود: اميدوار باشيد!
کيهان لندن ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۰
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
همه چيز نه از شهريور، بلکه از بهمن شروع شد. نه از ۶۷ بلکه از ده سال پيشتر، ازسال ۵۷... و چه بسا بسی پيش از آن...
فرزندان تروريسم
سال ۶۷ نقطه عطف سرکوب و جنايات رژيم عليه دگرانديشان است. ۶۷ به نماد خشونت عريان و سازمانيافته و دولتی تبديل شده است. اما رشتههای طولانی و ضخيم اين خشونت در رژيمی که سال ۵۷ به قدرت رسيد، در کوتاهترين چشمانداز تاريخ معاصر، با قتل دهشتناک احمد کسروی و منشیاش، محمدتقی حدادپور، در صحن دادگستری تهران در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ گره میخورد و نخستين خطوط مشخص چهره سياسی رژيمی را ترسيم میکند که سه دهه بعد بايد به قدرت میرسيد.
جمعيت «فداييان اسلام» با قتل فجيع احمد کسروی شکل گرفت. همان زمان نيز فشار روحانيت سبب آزادی قاتلان کسروی شد تا مرتکب قتلهای ديگر شوند از جمله قتل عبدالحسين هژير، وزير دربار و نخستوزير مکلای وقت که معتقد بود کشتن کسروی «صحيح» بوده و خود قاتل تشخيص میدهد چه کسی مهدورالدم است! طنز و درس تاريخ را ببينيد که چهار سال بعد، يکی از قاتلان کسروی، سيد حسين امامی، تشخيص داد که هژير «مهدورالدم» است و او را در مراسم عزاداری ماه محرم (۱۳ آبان ۱۳۲۸) به قتل رساند و اين بار البته دستگير و چهار روز بعد محاکمه و اعدام شد. «جمعيت فداييان اسلام» اما ماند و ريشه دواند حتا تا درون به اصطلاح «سوسياليسم علمی». درک دوستی رژيم کنونی با رژيمهای کمونيستی تنها با ديدن و دريافتن اين ريشهها و اين پيشينه ممکن است که غربستيزی و قائل بودن رسالت جهانی برای خود، نکات کليدی آن را تشکيل میدهد.
همين پيوند فکری سنتی و مذهبی بين معمم و مکلا، بين روحانيت به عنوان دستگاه مذهبی و سياستمداران و دولتمردان به مثابه قماش و دستگاه سياسی، سی سال بعد در شکلگيری انقلاب اسلامی و سپس تأسيس جمهوری اسلامی، خود را به روشنترين شکل به نمايش گذاشت. با اين تفاوت که اين بار خيل عظيم روشنفکران و احزاب و گروههای مؤثر از چپ و راست نيز به سينهزنی در پس آنان پرداختند. همين پيوند سبب شد تا فاجعه سينما رکس آبادان (۲۸ مرداد ۱۳۵۷) با وجود اسناد و مدارکی که به دست آمد و به استناد اعترافاتی که آن زمان در صحن دادگاه مطرح و در روزنامههای وقت نيز منتشر شد، در پردهای از ابهام باقی بماند و با اعدام و حبس عدهای مقصر و بیگناه مختومه اعلام گردد، تا کی دوباره در پيشگاه مردم گشوده شود و سرانجام معلوم گردد چه کسانی برای سرنگونی رژيم شاه و رسيدن به قدرت، هر وسيله و اقدامی را مجاز میشمردند، درست همان گونه که امروز برای باقی ماندن در قدرت چنين میکنند.
زمان میگذرد، سی سال، چهل سال، حتا صدها سال، ليکن فجايع تاريخ يک ملت هرگز فراموش نمیشوند. نسلهای بازمانده از قربانيان سينما رکس آبادان همان گونه به دادخواهی برخواهند خاست که ديروز و امروز بازماندگان اعدامهای ماهها و سالهای جمهوری اسلامی برای حفظ ياد و خاکی که از عزيزانشان به جای مانده است، با چنگ و دندان، نه تنها در ايران، بلکه در سراسر جهان، مبارزه میکنند. رژيم دينی ايران و مأموران امنيتیاش حافظه تاريخی يک ملت را بسی دست کم میگيرند و نمیدانند با بولدوزر و تخريب آنچه از مزار اعدامشدگان سی و يک سال حکومت جمهوری اسلامی باقی مانده است، نمیتوان ننگ جنايت را چنان پاک کرد که اساسا بتوان منکر آن شد و به نسلهای بعدی گفت اصلا چنين چيزی روی نداده است! شايد اين اقدام در مورد رژيمی که حذف و سرکوب و اعدام در آن مرزی میداشت و به سالهايی چند محدود میشد، میتوانست مؤثر افتد. ليکن در رژيمی که در تمامی سالهای گذشته اعدام کرده است و در همين لحظه طناب دار کسانی را میبافد که در چنگ او گرفتارند و يا در چنگ وی گرفتار خواهند آمد، امکان ندارد بتوان اين جنايت مداوم و پايدار را منکر شد. جمهوری اسلامی، خود، خويشتن را در جنايت بازتوليد میکند و همه درها و روزنهها را به روی راه فرار به سوی انکار میبندد. نسل اندر نسل با خاورانهای ايران بزرگ میشوند. راستی، هست در ميان شما کسی که تنی چند از اعدام شدگان سی و يک سال گذشته را نشناسد؟!
حکومت تروريسم
در تمام اين سالها، جمهوری اسلامی هم مرز کشيد، هم مرزها را زير پا نهاد.
مرز کشيد در هر آنجا که میشد روزنهای به سوی آزادی و عدالت و رفاه يافت. با قوانين اسلامی و شريعت مرز کشيد. بين شهروندان به هر دليلی، از جنس و قوم و مذهب و نژاد و پير و جوان و تنگدست و توانا، بين داخل و خارج، بين سياست داخلی و خارجی، بين واردات و صادرات، بين توليد و مصرف، بين کار و بيکاری، مرز کشيد. پهناورترين و طولانیترين مرز را اما بين خود و مردم کشيد، به ويژه در آنجا که نتوانست سنت و مذهب را بر مدرنيته و عرف غالب گرداند.
با اين مرزکشی شهروندانی را پروراند که بر ضدش به هر شکلی، پنهان و پيدا، شوريدند. حتا به صورت لبخند و دست تکان دادن مجيد کاووسی فر به هنگام اعدام، که به اتهام قتل قاضی مقدس در تابستان ۸۵ اعدام شد (عکس رويتر). اين مرزکشیها، در تناقضی درکپذير، مرزهای بين همه اعدامها را از ميان برداشت تا جايی که اعتراض عليه خشونت و مجازات اعدام به يک جنبش فراگير تبديل شد. جنبشی که اگر به ثمر برسد، بيش از هر چيز به سود زمامداران جمهوری اسلامی در فردای روزيست که ديگر صحنه سياست را به مردم باختهاند.
مرزها را زير پا نهاد در هر آنجا که اندکی از آزادی و عدالت و رفاه وجود داشت. با نهادهای سرکوب و امنيتی و نيروهای «خودسر» که از وی فرمان میگيرند، شهروندان را به هر دليلی، از جنس و قوم و مذهب و نژاد و پير و جوان و تنگدست و توانا زير فشار خفه کننده تا حد مرگ قرار داد. مرزها را بين داخل و خارج زير پا نهاد تا با دعوت و همکاری برخی از سودجويان و سرسپردگانی که به آسانی میتوان آنها را خريد و فروش کرد، سايه سنگين خود را بر خارج از کشور نيز بيندازد. بيهوده! مهمانان و کارگزارانش به «سانديسخورهای خارج کشوری» مشهور شدند و برخی سفرای و مقامات سياسیاش در خارج کشور يکی يکی استعفا داده و از آن روی گرداندند. مرزها را بين سياست داخلی و خارجی زير پا نهاد. رييس جمهوری اسلامیاش را همچون دلقکان راهی «نيويورک» کرد تا خود رسول نامههای دريوزگیاش به درگاه «شيطان بزرگ» شود. مرزها را بين واردات و صادرات، توليد و مصرف چنان زير پا نهاد که اقتصاد داخلی ايران به متروکهای تبديل شد. در بیمرزی بين کار و بيکاری، همه چند شغله و دلال شدند. کارشناسان و پزشکان، دانشجويان برتر و باهوش، و هر آن کس که توانست، از کشور گريخت. پهناورترين و طولانیترين مرزها را اما زمانی زير پا نهاد که خود عليه خويش وارد عمل شد: بنيانگذاران و بزرگان خويش را مورد حمله قرار داد. تازيانه سرکوب را بر گُرده وابستگان و دلبستگان خود فرود آورد. و با اين زير پا نهادن مرزها، سبب چنان جابجايی در صف شهروندان شد که همه به يک تغيير بنيادين اميدوار شدند. اين بزرگترين خدمت ناخواسته جمهوری اسلامی به مردم بوده است: اميدوار باشيد!
آن مرزکشیهای تصنعی و ايدئولوژيک نمیتوانست با زير پا نهادن مرزهايی همراه نباشد که يک حکومت معمولی برای بقای خود، نيازمند رعايت آنهاست. همراه با همه اين تغيير و تحولاتی که دستگاه هيئت حاکمه و جامعه همزمان و در يک تأثير متقابل و ناگزير از سر گذرانده و میگذرانند، خون ريخته شده است. همچنان خون ريخته میشود. خون اعدامهای همه ماهها و همه سالها. خون کسانی که هيچ جز آزادی نمیخواستند و نمیخواهند. آنها در ميهن خود «اسير جنگی» بودند و هستند بدون آنکه حتا مقررات پيمانهای بينالمللی درباره آنها رعايت شوند. آنها در يک شرايط غيرانسانی، بدون وکيل و ارتباط با جهان خارج، بدون محاکمه، بدون حق دفاع از خود، به چوبههای دار و جوخههای تيرباران سپرده شدند و میشوند.
اينک بايد با تمام توان تلاش کرد که زندانيان سياسی يک بار ديگر تاوان جام زهری را پس ندهند که رژيم ممکن است به سلامتی برنامه اتمی بنوشد. اگرچه با بازنگری در سازماندهی نظامی آمريکا در افغانستان، با خروج نيروهای نظامی آمريکا از عراق و با تأکيد اسراييل و فلسطين بر نقش «ايران» به عنوان «دشمن مشترک» و «خطر منطقهای و جهانی»، و با آنچه در رسانهها و افکار عمومی جهان در جريان است، بعيد به نظر میرسد در نوشاندن «زهر» به رژيم ايران، تنها به يک «جام» بسنده گردد.