تا دير نشده بايد انتخاب کرد: مردم يا حکومت؟ الاهه بقراط، کيهان لندن
آزادی چه کسانی؟ عدالت برای کی؟ حقوق کدام ملت؟ پاسخ حکومت روشن است: آزادی يعنی آزادی مريدانش. عدالت نيز برای همانهاست. ملتاش نيز همانها هستند. پاسخ مدافعان دمکراسی و حقوق بشر نيز روشن است: آزادی يعنی آزادی ديگران. عدالت برای هر آن کسی که حقی از او پايمال شده است و ملت يعنی همه ايرانيان حتی آنها که با دمکراسی و حقوق بشر مخالفند. ولی در لابلای انبوه سخنان آزادیخواهانه و عدالتجويانه «سران جنبش سبز» نمیتوان فهميد آيا از آزادی و عدالت و حقوق برای خودیهای خودشان حرف میزنند و يا برای خود و همه ديگران؟!
کيهان لندن ۲ سپتامبر ۲۰۱۰
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
راهاندازی نيروگاه بوشهر با هلهله جمهوری اسلامی جشن گرفته شد بدون آنکه جامعه و افکار عمومی اطلاعات مشخص و روشن درباره چگونگی فعاليت آن داشته باشد. ليکن صرف همين «راهاندازی» صفحه ديگری را نه در پيشرفت تکنولوژيک و اقتدار، بلکه در کتاب سياه برنامه اتمی ايران به مثابه يک خطر منطقهای و جهانی گشود. خطری که ياوهگويیها و لاف و گزافهای زمامداران جمهوری اسلامی مطلقا با دامنه واقعی آن همخوانی ندارد.
شخصيتهای مؤثر نه رهبر
بوی جنگ و درگيری به مشام میرسد. دامنه جنگ قدرت درون هيئت حاکمه ايران و وابستگان و دلبستگان جمهوری اسلامی امکان ندارد به بيرون از مرزهای ايران نکشد. ريزشی که در بدنه رژيم به ويژه از ۲۲ خرداد سال ۸۸ به شدت ادامه دارد، هسته اصلی صاحبان قدرت و سران حکومت اسلامی را بيش از پيش به سوی نظامیگری و فراهم آوردن تدارکات و تجهيزات جنگی رانده است. جنگی که بيش از آنکه بخواهد در يک جبهه معين در گيرد، به استناد تهديدات مسئولان جمهوری اسلامی، توسط بازوهای تروريستی آن در گوشه و کنار جهان، به ويژه در عراق و افغانستان پيش برده خواهد شد. برای پيش بردن اين جنگ تروريستی اما لازم است جامعه ايران بيش از پيش در چنگ حکومت بماند و امکان هرگونه ابراز وجود از آن سلب گردد. خبر قرار گرفتن سازمانهای غيردولتی (ان جی او ها) و يا به اصطلاح جمهوری اسلامی، «سازمانهای مردم نهاد» يا «سمن» زير نظارت نيروهای انتظامی، وزارت اطلاعات و وزارت کشور، ادامه سياست خشن و مرعوب کننده تسخير و سلطه بر جامعه است که حتی سازمانهايی را که بنا بر سرشت و نام خود خارج از دايره قدرت و دولت شکل میگيرند تا مهارکننده يکهتازیهای آن باشند، از هويت و محتوا خالی ساخته و آنها را نيز به بازوهای نفوذی و بیاختيار حکومت تبديل کند. فاتحه احزاب و مطبوعات و کانونهای و انجمنهای صنفی بيش از اينها خوانده شده بود و آنهايی نيز که در بدترين شرايط ممکن باقی ماندهاند، هر روز مورد تهديد و هجوم قرار میگيرند.
ايران به راستی دورانی بس دشوار و خطرناک را از سر میگذراند. اگر حکومت و سياستهايش تعيينکننده بخشی از پيامد اين دوران هستند، مخالفان حکومت و مدعيان سياست و طرفداران دمکراسی و حقوق بشر بخش ديگر آن را رقم میزنند. سرنوشت ايران در گرو اقدام اين دو طرف درگير است که صفآرايی آنها در برابر يکديگر بيش از پيش روشن و شفاف میشود.
آنچه حکومت اسلامی برای بقای خود انجام میدهد يا نمیدهد، مربوط به مسئولان و مشاورانش است. اما آنچه به اقدام يا عدم اقدام مخالفان دمکرات و مدافع حقوق بشر در برابر سياستهای جمهوری اسلامی مربوط میشود، امری است که تا زمانی که اين مجموعه به خود نيايد و صفوف خود را نيارايد و مسئوليت تاريخی خويش را بر عهده نگيرد، بايد هزارهزار بار تکرارش کرد.
در اين ميان بخشی از درون جمهوری اسلامی که از ۲۲ خرداد ۸۸ به بعد به اعتراض نسبت به سياستهای آن برخاسته است، نقشی مهم بازی میکند. من بارها بر اين واقعيت تأکيد کردهام که سرنوشت سياسی سران «راه سبز اميد» و مردمی که برای آزادی و حقوق مسلم خويش به پا خاستند، در مرحله کنونی در هم تنيده شده است. هر دو برای اينکه از هجوم هيولای حکومت تا اندازهای در امان بمانند، به پشتيبانی متقابل يکديگر نياز دارند. اين در حاليست که مردم در ابراز پشتيبانی خود، همت و پايداری و روشنی بيشتری به خرج دادهاند تا آقايان موسوی و کروبی که هر بار با تأخير و سکوت و عقبنشينی به جای دلگرمی بيشتر سبب دلسردی آن مردم گشتند. ممکن است برخی اين رفتار را نشانه عقل و خرد سياسی و تدبيرانديشی بدانند. ليکن گمان نمیکنم در هيچ جای جهان و در هيچ جنبشی، رفتاری که سبب رکود آن شده باشد، به عنوان تدبير و خرد سياسی مورد ارزيابی قرار گرفته باشد. اين توجيهها را معمولا کسانی عنوان میکنند که ياد نگرفتهاند به جز مُريد بودن و چشم به دست و دهان مرشد داشتن، منتقد باشند و خود به طور مستقل بينديشند و خوب و بد سخنان و رفتارها را فراتر از علائق خويش بسنجند. «راه سبز اميد» و جنبش سبز و آن مردمی که در برابر يک حکومت آدمخوار سينه سپر کردند، از چنان ظرفيت بالايی برخوردار بودند که در صورت وجود يک رهبری خردمند و توانا میتوانستند معادله قدرت را در ايران به شدت بر هم بزنند. ولی همانگونه که سران «راه سبز اميد» هر بار به درستی تکرار کرده اند، آنها رهبران مردم نيستند. نه اينکه تعارف کنند، بلکه دست کم تا به امروز نشان دادهاند نمیتوانند مردم را رهبری کنند. پس چرا چيزی غير از اين به نظر میآيد؟ چرا چشم به دهان آنها دوخته میشود؟! به نظر من، برای اينکه در شرايطی که رهبری در کار نيست، آنها مؤثرند. و روشن است که بين مؤثر بودن تا رهبری کردن يک جنبش اجتماعی تفاوت از زمين تا آسمان است. گويی ايران در اين زمينه نيز میخواهد مانند انقلاباش، حکومت اسلامیاش و جامعه متناقضاش که تجدد و سنت را به افراطیترين اشکال ممکن در خود جای داده است، منحصر به فرد باشد: شخصيتهای مؤثری که خودشان در آستانه رهبری درجا میزنند. نه اينکه نخواهند، بلکه، دست کم فعلا، نمیتوانند. اگر هم بر تناقضهای خود غلبه کرده و بتوانند، آنگاه رهبران مرحلهای خواهند بود و بايد مانند دو امدادی در جايی که ديگر نفس عقيدتیشان بند میآيد و پای سياستشان نای رفتن ندارد، ادامه راه را به ديگری بسپارند. میتوان تغيير کرد و از يک ايدئولوژی خشک به فردی آزادیخواه تبديل شد (دست کم در حرف) ولی در سياست چنين معجزاتی وجود ندارد که از انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی و اعتقاد به ولی فقيه و التزام به قانون اساسی حکومت مطلقه ولايت فقيه بتوان به رهبری جنبش آزادیخواهانه و دمکراتيک مردمی رسيد که تحقق اصول حقوق بشر، خواست اول و آخر آنهاست. هرگاه چنين معجزهای روی داد، آنگاه بايد گفت ايران باز هم راه منحصر به فرد خود را پيموده است!
کدام خودی؟ کدام ناخودی؟
وجود خودی و ناخودی در يک جامعه و يا يک ساختار سياسی اساسا نشانه بيماری و عقبماندگی است. «خودی» و «ناخودی» نيز از تجربيات و اصطلاحاتی است که ويژه جمهوری اسلامی است و در تاريخچه آن ثبت خواهد شد و در آينده هر بار که بر زبان آيد، نشانگر دورانی خواهد بود که حکومت اسلامی بر کشور حکم میرانده است.
از ميان برداشته شدن مرز عملا موجود بين خودی و ناخودی اما امکان ناپذير است هنگامی که نخست تعريف نکنيم منظور هر کس از خودی و ناخودی کيست، و هنگامی که سخن از «آزادی، عدالت، حقوق ملت» (سخنان ميرحسين موسوی) به تيتر نخست خبررسانیهای مخالف حکومت تبديل میشود، از آزادی چه کسانی، از عدالت برای کی و از حقوق کدام ملت سخن میرود. اين پرسش بسيار اساسی است زيرا پاسخ حکومت به آن کاملا روشن و صريح است: آزادی يعنی آزادی نه حتی موافقانش بلکه فقط آزادی مريدانی که چاپلوسیشان ديگر به سطح تهوعآور رسيده است. عدالت نيز برای همانهاست. ملتاش نيز همانها هستند. بقيه، «ضدانقلاب» و «فراری» «وابسته» و «خس و خاشاک»اند. پاسخ مدافعان دمکراسی و حقوق بشر نيز کاملا روشن و صريح است: آزادی يعنی آزادی ديگران. عدالت برای هر آن کسی که حقی از او پايمال شده است و ملت يعنی همه ايرانيان حتی آنها که با دمکراسی و حقوق بشر مخالفند و بايد حقوقشان در چهارچوب همان دمکراسی و حقوق بشر حفظ شود. ولی در لابلای انبوه سخنان آزادیخواهانه و عدالتجويانه «سران جنبش سبز» به غير از آن بخشی که در هفتههای اخير صراحت بيشتری يافته و صرفا به ايستادگی آنها در برابر دولت کنونی مربوط میشود، نمیتوان فهميد منظور کدام خودی و کدام ناخودی است که مرزشان در حال از ميان برداشته شدن است.
با اين همه به نظر میرسد با حساستر شدن موقعيت جهانی ايران، اين صراحت و در نتيجه صفآرايی ناشی از آن، شدت میيابد. فرصت اما تنگ است. اين حکومت با توصيههای «مشفقانه» و «دلسوزانه» ميرحسين موسوی بر سر «عقل» نخواهد آمد. حکومت عقل و محاسبههای خود را دارد. اينکه ممکن است حسابش مانند همه ديکتاتوریها غلط از آب در بيايد، فکر آن را به خود مشغول نمیکند زيرا خود را دمکراتترين و بهترين حکومت جهان میپندارد، به ويژه آنکه رسالت جهانی نيز برای خود قائل است. اين ديگران هستند که بايد تصميم بگيرند و انتخاب کنند که آيا عقل خود را در اختيار حکومت قرار میدهند و يا آن را در خدمت مردم به کار میگيرند. در آن سوی بحث بیسرانجام خودی و ناخودی و «توصيههای دلسوزانه و مشفقانه» يک واقعيت مسلم وجود دارد: راه اين حکومت و اين مردم، ديگر هرگز يکی نخواهد شد. حکومت راه خود را خواهد رفت و مردم نيز راه خويش را در پيش خواهند گرفت. شخصيتهای مؤثر نيز بايد دير يا زود انتخاب کنند: حکومت يا مردم؟! هر دو را با هم، نمیتوان داشت! اهميت اين انتخاب، اگر به سود حکومت صورت گيرد در اين است که مردم (و برخی از نيروهای سياسی که نقش ستاد پشتيبانی را بازی میکنند) تکليف خود را میفهمند و به فکر چارهای ديگر خواهند افتاد. و اگر اين انتخاب به سود مردم انجام شود، اهميتاش در نقشی است که میتواند در راندن خطر از فراز کشور بازی کند و سبب تغييرات اساسی در داخل و سياست جهانی نسبت به ايران شود. تا ابد اما نمیتوان در سياست داخلی روی دو صندلی نشست و فکر کرد میتوان بر سياست خارجی تأثير گذاشت چرا که سياست جهانی سرانجام يکی از آنها را از زير اين شخصيتهای مؤثر خواهد کشيد.