قرآنسوزان، بهرام حسينزاده
ما ايستادهايم در ملتقای دو دوران و دنيای کهنه و نو؛ دنيای کهنهی تقدسمآبی و دنيای نوِ عاری از "تقدس". خود مؤمنين که هواداران اين امور قدسی هستند، در ارتباط با زمين قرار میگيرند و در جنگ و جدال با هم، تمامی امور قدسی همديگر را نابود میکنند و در نهايت امری "مقدس" باقی نخواهد ماند
يک کليسای بسيار کوچک از فرق بسيار فرعی و گمنام مسيحيت که گويا دوازده نفر بيشتر هم عضو ندارد تصميم گرفته است تا در روز يازدهم سپتامبر مراسم "قرآنسوزی" به راه بياندازد. انگيزهاش را هم اعتراض به القاعده و بنيادگرايی اسلاميون خشونتگرا اعلام کرده است.
اينکه در طول تاريخ، خودِ پيروان مذاهب بودهاند که بعنوان "توهين و تحقير" ديگران، سمبلها و کتب آنان را به آتش میکشيدهاند بسيار آشکار و روشن است و به عنوان نمونههايی از آن در دوران معاصر کشورمان، میتوان به مراسم "عمرسوزان" توسط شيعيان در توهين به اهل تسنن، و يا به "آتش کشيدن پرچم" ديگر کشورها اشاره کرد.
در تاريخ هم که گويی وظيفۀ زدودن "زندقه و کفر و دهریگری و اباحيه و هر آنچه در بيرون از خط دين مسلط" گام میزند هميشه بر عهدۀ آتش بوده است.
اروپای قرون وسطی مسيحی حتی برای زدودن گناهانِ آدميانی که به دانش يا جادوگری متهم بودند نيز از آتش استفاده مینمود.
انگار که آتش هميشه نافی گناه و موئد درستی بوده است، سياوش بايد برای اثبات پاک بودنش از ميان کوهۀ آتش عبور میکرد و اگر پاک میبود سالم از آن بيرون میآمد. آزمايش آتش چيزی بوده به گسترۀ تمامی جوامع بشری.
هيچجای جهان نيست که در آنجا گناهی به آتشی پاک نشده باشد. اينهم سهم دنيای معاصر است از ميراث نياکانش؛ و تا هنگامی که کتابی و پرچمی و اسکناسی و نامی نوشته بر کاغذی به آتش کشيده میشود، ما ميراثخواران آن نياکانيم.
ازين ديدگاه است که هر مردمی، دشمنان و بدخواهان خود و سمبلها و کتابهاشان را به دست آتش میسپارد و خوب میداند که آنان خواهند سوخت، چرا که آلوده به "گناه"! هستند.
در فرهنگ ملت ما متاسفانه اين روند آنچنان گسترده است که حتی سران جنبشهای دوران معاصر مانند "باب"، حکم بر سوزاندن کتبی میدهند که مانع از دستيابی آدميان به "حقيقت"اند و کسی مانند "کسروی" نيز کتابسوزان به راه میاندازد و چه داستان پيچيدهايست رابطۀ ميان آتش و کتاب و حقيقت.
و حالا کليسايی کوچک در آمريکا میخواهد از همين راه و شيوۀ عمومی، در طول تمام تاريخ برای نشان دادن "گناهآلوده" بودن قرآن استفاده کند و با خواباندن خشم و نفرت خود، همزمان به مسلمين و باورهاشان "توهين و تحقير" روا داشته باشد.
اعتراضِ مسلمانان جهان در برابر اين اقدام کليسای مذکور کاملا درک کردنیست. زيرا در عين حال که آنان هيچگاه نياموختهاند آنچه را بر خود نمیپسندند بر ديگران هم نپسندند اما از سيستم عصبی بسيار حساسی هم برخوردارند و بر همين اساس میتوانند از هر چيزی براحتی احساس "توهينشدگی" کنند. يعنی در عين اينکه بخود اجازه میدهند باقی دنيا را کافر و نجس و منحرف و گناهآلوده بدانند اما آنقدر حساس هستند که بقول حافظ:
من چه گويم که ترا نازکی طبع لطيف
تا بحدی است که اهسته دعا نتوان کرد
کوچکترين انتقادی را به مبانی دينی خود برنمیتابند.
اينکه کارگردانی را در هلند بجرم ساختن فيلم با چاقو بکشند و يا در کشور خودمان آدميانی را مهدورالدم بدانند و بر همين اساس راساً دست به اقدام بزنند و جنايت کنند و حتی انديشههای متفکری مسلمان چون سروش و شبستری را برنتابند، همه و همه دال بر سيستم عصبی بسيار حساسیست که از آموزههای تنگ و ترشِ "حقيقت در انحصار منست" برمیخيزد.
و حالا اين کليسای کوچک آمريکايی ايستاده در برابر جهان اسلام با همان روش هميشگی و ميخواهد جهان اسلام را از درون عواطفش به آتش بکشد. مسلمانی که با زير پا انداختن پرچم آمريکا در خيابانهای آمريکا، عاطفه آمريکاييان را ببازی ميگيرد نبايد انتظار واکنش داشته باشد؟
اين ايراد عمومی اديان و ايدئولوژيهاست که چون خود را "حق" ميدانند، هر آنکه ازين دايره بيرون است را "باطل" ميانگارند. هر کدام با انبانی پر از "مقدسات"، به مقدسات طرف مقابل بيحرمتی روا ميدارد، داستان هميشگی "تو را که خانه نئين است بازی نه اين است" يا در خانۀ شيشه ای نشستن و سنگ انداختن.
اما من فکر ميکنم: ما ايستادهايم در ملتقای دو دوران و دنيای کهنه و نو؛ دنيای کهنۀ تقدسمآبی و دنيای نوِ عاری از "تقدس". خود مومنين که هواداران اين امور قدسی هستند، در ارتباط با زمين قرار ميگيرند و در جنگ و جدال با هم، تمامی امور قدسی همديگر را نابود ميکنند و در نهايت امری "مقدس" باقی نخواهد ماند.
روندی را شاهديم که همه چيز بايد خود را برای چندمين بار به اثبات برساند، آنچه که ناتوان از اثبات خود است بايد نفی گردد.
نقد زندگی بر همه چيز جاری شده است.
مسلمين بايد بدانند که نمیتوانند برای جهان قاعده و قانون ديکته کنند. ديگرانی نيز هستند که توانايی ديکته کردن را دارند. میتوانند حتی "قرآن" را به آتش بکشند و اين بسيار کمتر است از به آتش کشيدن جان مادری در خون "سهرابش" يا "ندايش".
هر چه ميگذرد، از تعداد مقدسات کمتر ميشود و اين خودِ مومنيناند که مقدساتشان را به زير میکشند.
آنکس که ميخواهد به مقدساتش توهين نشود، بايد از خود شروع کرده و از توهين به مقدسات ديگران بپرهيزد.
اگر بيحرمتی مسلط شود، هيچکس را حريم حرمی باقی نخواهد ماند.
اگر برای کسی انجيل يا قران مقدس است، ديگرانی هم هستند که "حقوق بشر" و "آزادی" و "دموکراسی" برايشان حرمت دارد.
همچنانکه دموکراسی به اديان متعرض نميشود، انتظار زيادی نيست، درخواستِ حفظ حرمت حقوق بشر از اديان.