دوشنبه 26 مهر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

چرا آلترناتيو حکومت استبدادی ديگر در "خارج" ساخته نمی‌شود؟ ب. بی‌نياز (داريوش)

کاملاً حق با آقای نوری‌علا است! در طول تاريخ اکثر انقلابات، آلترناتيوهای سياسی و سرنگون‌سازی‌های حکومتی در بيرون از محيط زندگی سياسی حاکمان سازمان‌دهی شده‌ بودند. در اين مورد بحثی نيست! پرسش نخست: چرا اين‌گونه بوده است؟ پرسش دوم: آيا هنوز هم چنين است يا شرايط تغيير کرده و اگر تغيير کرده، به چه دليل؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


آقای نوری‌علا در ادامه و تکميل نوشتار نخست خود (۱)، مقاله‌ی ديگری تحت عنوان «چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در "خارج" ساخته می‌شود؟» (۲) اين نوشته در واقع، پاسخی به نوشتار دوم او است.
آقای نوری‌علا نشان داده که آلترناتيوهای سياسی در طول تاريخ در خارج از محيط زندگی سياسی حاکمان وقت شکل گرفته‌اند. او با آوردن نمونه‌های تاريخی مانند «ابومسلم خراسانی»، «مصطفی کمال»، «لنين»، «دوگل» و «خمينی» پايه‌های اين تز را محکم کرده است.
کاملاً حق با آقای نوری‌علا است! در طول تاريخ اکثر انقلابات، آلترناتيوهای سياسی و سرنگون‌سازی‌های حکومتی در بيرون از محيط زندگی سياسی حاکمان سازماندهی شده‌ بودند. در اين مورد بحثی نيست! پرسش نخست: چرا اين گونه بوده است؟ پرسش دوم: آيا هنوز هم چنين است يا شرايط تغيير کرده و اگر تغيير کرده، به چه دليل؟
واقعاً چرا انقلابات قهرآميز، شورش‌ها برای سرنگونی و آلترناتيوسازی در «خارج» سازماندهی می‌شد؟ يکی از مهم‌ترين و تعيين‌کننده‌ترين عوامل ساختاری تا پيش از شکل‌گيری جوامع مدنی مدرن، رابطه‌ی حاکمان (قدرت) و مردم بوده است. هميشه بين قدرت و مردم يک شکاف بسيار بزرگ بود که توسط هيچ نهاد وابسته به مردم پر نمی‌شد. به سخن ديگر، بين نهادهای دولتی و توده‌ی مردم، نهادهای ميانجيگری يا نهادهای واسطه‌ای مانند احزاب سياسی، نهادهای مدنی، سنديکاها يا اتحاديه‌ها وجود نداشت. شکاف عظيم بين دولت و مردم، باعث می‌شد که دولت - و در رأس آن شاه يا خليفه - به عنوان دستگاهی درخود همواره همه را به چشم دشمن بنگرد. مشارکت در قدرت سياسی، مفهومی نداشت، يا کسی همه‌ی قدرت را داشت يا نداشت! به همين علت، حاکم يا صاحب قدرت با چنگ و دندان از موقعيت خود دفاع می‌کرد و کوچکترين حرکت مشکوکی را با قساوت و بيرحمی سرکوب می‌کرد. آن چه که ما امروز تحت عنوان «مشارکت در سرنوشت سياسی» می‌شناسيم، پديده‌ای بسيار نو است. نکته‌ی اصلی در اين جاست که جوامع ماقبل سرمايه‌داری (يا سرمايه‌داری با ساختار سياسی ماقبل سرمايه‌داری) فاقد نهادهای واسطه‌ای بوده‌اند، يعنی جوامع مدنی نبودند.

جوامع مدنی مدرن، جوامعی هستند که از دل جوامع سرمايه‌داری بيرون آمده‌اند. هنگامی که سرمايه‌داری در اروپا آغاز شد، به تدريج بين نهادهای دولتی و مردم يک سلسله نهاد ديگر مانند احزاب سياسی، نهادهای مدنی وابسته به کليسا، نهادهای مدنی غيردينی، سنديکاها و اتحاديه‌های کارگری يا کارمندی بوجود آمد. وظيفه‌ی اصلی اين نهادها پر کردن شکاف بين دستگاه دولتی (قدرت) و شهروندان است يا دقيق‌تر گفته شود، ميانجيگری يا واسطه‌گری بين دستگاه دولتی و شهروندان می‌باشد. علت اصلی ناموفق بودن انقلابات قهرآميز در کشورهای اروپايی وابسته به وجود همين نهادهای واسطه‌گر مدنی بوده است. عجيب نيست که انقلابات سوسياليستی نه در کشورهای سرمايه‌داری مادر که جوامع مدنی نيز بودند، بلکه در کشورهايی مانند روسيه و چين و امثالهم رخ داد، يعنی کشورهايی که فاقد نهادهای مدنی بودند.
شايد بتوان انقلاب اسلامی ايران را آخرين نوع انقلاب کلاسيک (قهرآميز) ناميد. ايران در زمان محمدرضا پهلوی يک جامعه‌ی مدنی نبود، نه احزاب سياسی مستقل اجازه فعاليت داشتند، نه نهادهای مدنی و نه سنديکاها و غيره. شکاف بين دستگاه دولتی و مردم فقط با يک پرش و انفجار قابل پر کردن بود. اگر چنين نهادهای مستقل مردمی وجود می‌داشتند، چيزی به نام انقلاب در ايران رخ نمی‌داد.
شکل‌گيری جمهوری اسلامی ايران از همان آغاز با مقاومت روبرو شد، هم در هیأت حاکمه (از سوی بازرگان و يارانش) و از سوی مردم در پايين. می‌توان ادعا کرد که انقلاب ۱۳۵۷ به اشکال ديگر ادامه يافت. در طی انقلاب بين سالهای ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۷ که اوج انقلاب بود تقريباً ۲۸۰۰ نفر کشته شدند (طبق آمار جمع‌آوری شده توسط عماالدين باقی). در صورتی که کشتارهای سياسی جمهوری اسلامی ايران در سه دوره با سه کيفيت گوناگون به اجرا در آمدند. ۱- تا سال ۱۳۶۵ تقريباً ۱۰۸۰۰ نفر اعدام شدند (۳)، ۲- کشتار زندانيان سياسی (۴) که طی آن نزديک ۴۰۰۰ نفر اعدام شدند، و ۳- ترورها در خارج ايران ۲۵۷ نفر (۵) و قتل‌های زنجيره‌ای. در کنار اين کشتارها و قتل‌ها بايد به هزاران هزار جوان فکر کرد که بعد از آزادسازی خرمشهر (که عملاً جنگ می‌توانست به پايان برسد) کشته و معلول شدند. اين تلفات عظيم انسانی به طور مستقيم و غيرمستقيم چهره‌ی واقعی حکومت دينی را برای مردم ايران آشکار کرد، همانگونه که جنگ‌های مذهبی ۳۰ ساله‌ی ( ۱۶۱۸ - ۱۶۴۸) کاتوليک‌ها و پروتستانها اروپا را به نابودی کشانده بود و جمعيت آن را تا يک هفتم کاهش داد و يک گرايش شديداً ضد مذهبی در مردم بوجود آورده بود.
ولی ده سال پس از انقلاب اسلامی در ايران، يعنی در سال ۱۹۸۹ بلوک سوسياليسم فرو ريخت و جهانی شدن سرمايه و گسترش اينترنت با سرعت فوق‌العاده‌ای سنگرهای جهانی را يکی پس از ديگری فتح کرد. جامعه‌ی ايران از سال ۱۹۹۰ از طريق ماهواره‌ها و سپس اينترنت آرام آرام وارد جهان اطلاعاتی نوين شد. نسلی که زير چتر جمهوری اسلامی بزرگ شده بود با يک امتناع درونی به شرايط زندگی‌اش می‌نگريست: اين نسل سرکوب‌شده و خشونت‌ديده‌ای بود که مانند بمب‌ساعتی عمل می‌کرد.
جامعه‌ی ايران تقريباً تا ۱۳۷۴ فاقد نهادهای مدنی و نهادهای حزبی بود. با روی کار آمدن خاتمی در سال ۱۳۷۶ (۱۹۹۷) نهادهای مدنی، تشکل‌های سياسی و احزاب سياسی با سرعت بسيار شکل گرفتند و از طرف دولت شديداً حمايت مالی می‌شدند. شکل‌گيری جامعه‌ی مدنی در ايران يک فرآيند خونين و پيچيده بود. از يک سو مقاومت‌ِ تشکل‌ها و احزاب سنتی عليه حکومت اسلامی، مقاومت شهروندان و به ويژه جوانان از طريق نافرمانی‌های مدنی، گرايش شديد ضدمذهبی ولی خرافی در ميان مردم، گسترش ماهواره‌ها و اينترنت و تأثيرات مستقيم جهانی شدن. به سخن ديگر مستقل از اراده و شعور حاکمان اسلامی (روحانی و غيرروحانی) در ايران مبانی يک جامعه‌ی مدنی که تا اندازه‌ای خصوصيات و کيفيات جوامع پيشرو سرمايه‌داری را داشت، شکل گرفت. راهکارها و پاسخ‌های خاتمی به نيازهای جامعه نه يک کُنش که يک واکنش بود، به سخن ديگر مبتکر جامعه‌ی مدنی ايران، نه خاتمی بلکه مجموعه‌ شرايط ملی و بين‌المللی بود؛ رسالت خاتمی فقط آن بود که اين نهادها کيفيت اسلامی خود را از دست ندهند. تا زمان به قدرت رسيدن احمدی‌نژاد در ايران حدود ۲۰۰۰۰ نهاد مدنی وجود داشت، بدون در نظر گرفتن کميته‌ها و نهادهای وابسته به مساجد.
به هر رو، جامعه‌ی ايران طی يک فرآيند خونين به يک جامعه‌ی مدنی تبديل شد. مکانيسم جوامع مدنی برای کسب قدرت يا مشارکت در قدرت با جوامع غيرمدنی بسيار متفاوت است. انقلابات و تحولات سياسی ديگر نه در اشکال انفجاری (Explosion) بلکه در اشکال فرو ريزی (Implosion) صورت می‌گيرد يا طی دگرديسی‌هايی که متأثر از جنبش‌های کوچک و بزرگ مطالباتی است. يعنی آنگونه که تاريخ اروپا شاهد آن بوده و هست.
به اين دليل، به محض اين که يک جامعه به جامعه‌ی مدنی تبديل شد، انفجار بزرگ جای خود را به انفجارها کوچک می‌دهد (جنبش اصلاحی يا مطالباتی)؛ و فرآيند اصلاحات، گاهی تند و شديد، گاهی آرام و کُند، جايگزين «تغيير يکباره» (انقلاب) می‌گردد (۶).
در اين جا آقای نوری‌علا به اين تفاوت، يعنی تفاوت جامعه‌ی مدنی و جامعه‌ی توده‌ای، توجه نکرده است: در جوامع مدنی آلترناتيوسازی يا انقلاب به شکل کلاسيک صورت نمی‌گيرد. همه‌ی نمونه‌هايی که آقای نوری‌علا از تاريخ آورده است، مربوط به جوامع غيرمدنی است، يعنی بين قدرت و شهروندان، نهادهای واسطه وجود ندارد به همين دليل انقلابات و آلترناتيوها از يک سو، عمدتاً در «خارج» ساماندهی می‌شدند و از سوی ديگر برای تحقق خود به نيروی قهر نيازمند بودند.
در ايران امروز اين نهادهای واسطه وجود دارند (با تمام کاستی‌هايش)، درست به همين علت هم، انفجار صورت نگرفت و احتمال انفجار (انقلاب) بسيار ناچيز است. وقتی آقای نوری‌علا به وجود جنبش اصلاح‌طلبی اعتراف می‌کند، اين خود نشانگر آن است که در جامعه‌ی (مدنی) ايران نهادهای کم و بيش پايداری وجود دارند که بين شهروندان و قدرت، ميانجيگری يا واسطه‌گری می‌کنند. زمانی که چنين شرايطی در يک جامعه فراهم باشد، آن جامعه ديگر نيازی به ابومسلم خراسانی، لنين، هوشه‌مين، کمال مصطفی و غيره ندارد. اين را هم از روی «لجبازی» نمی‌گويم! زيرا، جامعه‌ی مدنی، نخبگان (نه رهبران) خود را در درون خود توليد و بازتوليد می‌کند. بياييد صادقانه نگاهی به پيرامون خود در خارج از ايران بيندازيم! چه آن سازمانی مانند سازمان مجاهدين خلق که مدعی است ۹۰ هزار نفر! در پاريس برای خانم رئيس‌جمهور انتصابی‌شان سازماندهی کرده است، چه آن حزب يا سازمان سياسی که از ۵ نفر تشکيل شده است، آيا کسی از برادران و خواهران حاضرند به کمتر از «رهبری» تن بدهند؟ همه «رهبر» هستند! تفکر رهبريت مربوط به زمان قبل از جامعه‌ی مدنی است (جوامع پيش از سرمايه‌داری)، در جامعه‌ی مدنی، ما رهبر نداريم، يا رئيس جمهور داريم يا نخست‌وزير که آن هم از طريق انتخابات برای مدت محدودی وظيفه‌ی مديريت اجرايی را در دست می‌گيرد. کار اصلی را هم کارشناسان انجام می‌دهند که هر کدامشان چندين مشاور دارند. معلوم نيست اين «خارج» چه دارد که تا کسی پايش را در آن می‌گذارد، احساس رهبری به او دست می‌دهد؟ شور حسينی «رهبری» تنها مختص سازمانها و افراد «کلاسيک» نيست، ظاهراً «تازه‌رانده‌شده‌گان» هم در برابر «ويروس رهبری» مصون نمانده‌اند.


۱- آلترناتيوسازان و اصلاح‌طلبان" ، اسماعيل نوری‌علا
http://news.gooya.com/society/archives/111682.php
۲- چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در "خارج" ساخته می‌شود؟
http://news.gooya.com/society/archives/112072.php
۳- اعدامها تا سال ۱۳۶۵
http://www.pooyamove.net/images/docs/edamha_1360.pdf
۴- ليست کشتار زندانيان سال ۱۳۶۷
http://www.pooyamove.net/images/docs/koshtare67.pdf
۵- ليست ترورهای خارج از ايران
http://www.pooyamove.net/images/docs/terror_list.pdf
۶- در نوشتاری با عنوان «مهدی‌گری به مثابه‌ی رويزونيسم اسلامی و نئوبابيسم احمدی‌نژاد» (۱۷ مرداد ۱۳۸۷) نوشتم: « کيفيت زمين‌لرزه‌ی سياسی در ايران و بوجود آمدن «انحرافات» يا «تعديل‌ها» در اين مسير متعارف، بيشتر به «درهم فروريختگی» [Implosion] حکومتی گرايش دارد تا «انفجار» عمومی [Explosion]. اين گرايش علل گوناگونی دارد. يکی از علل مهم آن توزيع نهادهای قدرت يعنی «سنگرهای فرهنگی و سياسی» حکومت در سطوح اجتماعی است که مانع از يک جوشش اعتراضی يکباره‌ی عمومی می‌شوند، اگرچه جوشش‌های اعتراضی ناگهانی محلی و محدود به قوت خود باقی می‌مانند.»
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=16501
www.biniaz.net


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016