سه شنبه 6 مهر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نکاتی درباره‌ی حافظه‌ی جمعی و هويت جمعی، ب. بی‌نياز (داريوش)

حافظه‌ی جمعی طبعاً بدون حافظه‌ی فردی معنی ندارد. به سخن ديگر، هر "من" با "ما" جوش خورده است و وجود اين دو به هم وابستگی مطلق دارد. ولی اين "ما" که "فرد" خود را با آن يا بخشی از آن تعريف می‌کند، يک پديده‌ی ناهمگون و بسيار متنوع است. حال اين پرسش پيش می‌آيد که چه چيزها يا عناصری اين "من" را به "ما" وصل می‌کند و چگونه؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


مقدمه
برای روشن کردن مفهوم هويت گروهی/ اجتماعی نخست بايد به حافظه‌ی جمعی (Kollektives Gedächtnis) پرداخت و فرآيند شکل‌گيری آن را مورد بحث قرار داد. حافظه‌ی جمعی، حافظه‌ی درازمدت تاريخی است و با حافظه‌ی فرهنگی (عليرغم نقاط مشترک بسيار)، فرق دارد. سرچشمه و منشاء هويتِ گروهای اجتماعی هم در حافظه‌ی جمعی و هم در حافظه‌ی فرهنگی قرار دارد. کشورهايی که به لحاظ زبانی يکدست‌تر هستند، از حافظه‌ی فرهنگی و به همين ترتيب هويت جمعی همگن‌تری برخوردارند. در همين راستا به اين موضوع نيز اشاره خواهم کرد که چرا بلوچ‌ها، ترکهای آذربايجان، کردها، فارس‌ها و ديگر گروه‌های منسجم زبانی- فرهنگی (خواننده می‌تواند نام قوم، اتنيک، ملت و ... به آنها بدهد) از يک سو يعنی تا آنجا که به حافظه‌ی جمعی (دراز مدت) برمی‌گردد با يکديگر احساس مشترک دارند ولی در هويتِ اجتماعی (گروهی) با هم فرق می‌کنند.

«من» و «ما»
حافظه‌ی جمعی طبعاً بدون حافظه‌ی فردی معنی ندارد. به سخن ديگر، هر «من» با «ما» جوش خورده است و وجود اين دو به هم وابستگی مطلق دارد. ولی اين «ما» که «فرد» خود را با آن يا بخشی از آن تعريف می‌کند، يک پديده‌ی ناهمگون و بسيار متنوع است. حال اين پرسش پيش می‌آيد که چه چيزها يا عناصری اين «من» را به «ما» وصل می‌کند و چگونه؟ فرآيند شکل‌گيری تعلق يا وابستگی «من» به «ما» چه راهی را طی می‌کند؟
وابستگی يا تعلق «من» به «ما» در نقطه‌ی آغازش بدون اراده رخ می‌دهد، يعنی در اين جا انتخاب آگاهانه‌ای از سوی «من» صورت نمی‌گيرد. مانند تولد در يک کشور، در يک خانواده، در يک قوم يا تيره و غيره. ولی در کنار اين «بودن‌های اجتماعی» مفروض و پيشين، «من» آرام آرام با تصميم خود وارد چهارچوب‌های اجتماعی دلخواه و معين می‌شوم. يعنی يک انتخاب (که شايد آميزه‌ای از اراده و اجبار باشد) از سوی «من» اتفاق می‌افتد، مانند مشارکت «من» در اين يا آن گروه ورزشی، گروه موسيقی، نهاد مدنی يا حزب سياسی و غيره. ولی مبنای مشترک اين چهارچوبهای اجتماعی که «من»، آگاهانه يا با اراده‌ی خود در آن مشارکت می‌کنم، چيست؟ زبان.
زبان بر تولد «من» مقدم است، يعنی زبان يک حافظه‌ی جمعی- فرهنگی، يک گذشته‌ی از پيش موجود است که «من» تازه زاده‌شده، يعنی انسان «صفر کيلومتر»، مستقل از اراده و شعورم پا به آن عرصه (گذشته) می‌گذارم و به اصطلاح به محض پاره‌شدن بند نافم از مادر، بند نافم به گذشته گره می‌خورد، يا به سخن ديگر، زمانی که «من» در شکم مادرم بودم، آينده‌ی «من» با پرتاب در گذشته آغاز می‌شود. از اين رو: «من» به محض تولد، کيفيت اجتماعی (متعلق به يک «ما») به خود می‌گيرم و دوم با تولدم نه پا در آينده که پا در گذشته می‌گذارم.
ولی همانگونه که هر گردی گردو نيست، هر گذشته‌ای، گذشته‌ نيست. گذشته‌ای که مادر و پدر من در آن متولد شدند، با گذشته‌ای (حافظه جمعی) که من در آن زاده شدم، هم مشترک است و هم متفاوت: اين تفاوتها و نقاط مشترک چگونه توليد يا بازتوليد می‌شوند؟

حافظه‌ی جمعی (Kollektives Gedächtnis) و فرآيند شکل‌گيری‌اش
اين که انسان کنونی به گونه‌ای متأثر از گذشته‌های دور يا نزديک است، از سوی پژوهشگران بسياری در گذشته مورد بررسی قرار گرفته است. فرويد در حوزه‌ی روانکاوی فردی به ويژه تأثير استوره‌ها را بر فرد مورد بررسی قرار داد. ولی کسی که موضوع «حافظه‌ی جمعی» را به طور مشخص وارد دانش جامعه‌شناسی کرد، موريس هالب‌واکس بود (۱). مسايلی که هالب‌واکس برای توضيح «حافظه‌ی جمعی» مورد مطالعه‌ی خود قرار عبارت هستند از: حافظه (يادسپاری) چگونه‌ رخ می‌دهد و چرا بعضی از خاطرات به حافظه‌ی جمعی تبديل می‌شوند و بعضی نه؛ فراموشی چيست و چرا و چگونه «ما» فراموش می‌کنيم و سرانجام ديالکتيک فرد و جمع در اين جا چگونه عمل می‌کند

نيچه و فراموشی
هر چند «حافظه‌ی جمعی» از منظر جامعه‌شناسی مورد توجه نيچه نبود، ولی او در نوشته‌های خود به ويژه در «تبارشناسی اخلاق» به حافظه‌ی جمعی پرداخته است. البته برای نيچه نه حافظه بلکه فراموشی تعيين‌کننده بود. به اعتقاد نيچه رشد و تکامل انسان نه در حافظه (يادها) بلکه در فراموشی است. از نگاه نيچه «فراموشی» «تنظيم‌کننده‌ی نظم روانی» انسان است، بدون فراموشی نه می‌توان به اندکی خوشبختی نايل آمد و نه می‌توان زندگی کنونی را به خوبی سامان داد. از نظر او انسانی که دستگاه فراموشی‌اش آسيب‌ديده باشد، توانايی هيچ کاری را نخواهد داشت. در حقيقت نيچه عليه موميايی کردن زندگی توسط تاريخ (گذشته) برمی‌خيزد. در اين جا بايد يادآوری کرد که فراموشی از نظر نيچه، فراموشی فعال است يعنی شناختن گذشته و گسستن از آن: زندگی می‌بايستی گذشته را به دادگاه بکشاند و برای منافع‌ خود از آن گسست کند و ديگر گذشته را مانند گاو نشخوار نکند. گوهر سخن نيچه اين است که گذشته به اين دليل به گذشته تبديل شده است که ديگر نمی‌توانست شکوفا شود و به همين دليل شايسته‌ی مرگ بوده است. از اين رو، بقايای گذشته در «من» مانند لاشه‌ايست که ما بوی تعفن آن را حس می‌کنيم.
نگاه نيچه به حافظه‌ی تاريخی يک نگاه مدرن و اراده‌گرايانه‌ای است که عليه‌ی حافظه‌ی فرهنگی شورش می‌کند، ولی يک نگاه جامعه‌شناختی نيست.

حافظه (ياد) جمعی
برای اين که چيزی به حافظه سپرده شود چهار عنصر اصلی نياز است: زبان، زمان، مکان و تجربه. زبان مهم‌ترين اين چهارچوب‌هاست که ارتباط تنگاتنگی با حافظه دارد. زمان و مکان برای تثبيت تصويری حوادث در ذهن می‌باشد و تجربه، مجموعه‌ای است از تجارب فردی يعنی عمل بلاواسطه فرد يا مشاهده‌ی مستقيم فرد از حوادث تاريخی و طبيعی.
آلن فلدمن (Allen Feldman) می‌گويد: «حادثه آن چيزی نيست که رخ می‌دهد يا رخ داده بلکه آن چيزی است که روايت می‌شود.» ژرفای اين جمله ابعاد گوناگونی دارد. او نقش زبان (علايم) را به زيباترين و دقيق‌ترين شکل خود در اين جمله بيان می‌کند: نخست بايد يک حادثه را روايت کرد و آن را به صورت داستانی عرضه کرد. حقيقت آن است که ما بسياری از حوادث را نه تجربه کرده‌ايم و نه مشاهده، بلکه فقط روايت آنها را شنيده يا خوانده‌ايم.
هر روايت يا داستانی بايد آغاز، نقطه‌ی اوج و پايان داشته باشد و حوداث آن با مکان (زمان زياد مهم نيست) معينی و احساس گره بخورد. همين فرمول را اولين بار يونانيان برای «هنر حفظ کردن» که پايه‌ی علم سخنوری بود، تدوين کردند. اين ساختار ساده به اصطلاح هميشه دلنشين است و جای خود را در ذهن شنونده، خواننده يا بينده باز می‌کند. اگر ما به داستانها و روايت‌های امامان خودمان (شيعه) خوب توجه کنيم می‌بينيم که از همين ساختار ساده داستانسرايی بهره گرفته است: آغاز، نقطه‌ی اوج و پايان (عمدتاً تراژديک و قهرمانانه).
ولی انسان اساساً موجودی است «بصری». يعنی حافظه انسان برای ثبت اطلاعات به تصوير نيازمند است. ما، آگاهانه يا ناآگاهانه، مضامين انتزاعی را با تصاوير گره می‌زنيم تا آنها را در حافظه خود تثبيت کنيم. همين اصل طبيعی پايه‌ی «هنر حفظ کردن» يونانيان نيز بود. با گره‌زدن مضامين انتزاعی به مکان‌ها، اجسام، حيوانات يعنی يک چيز مادی، يا يک تصوير قدرتمند، ما می‌توانيم حافظه‌ی خود را گسترش بدهيم.
اکثر داستانها در انجيل روزگاران باستان (که مبنای ديگر اديان ابراهيمی قرار گرفت) از همين فرمول پيروی می‌کنند. ساختار ساده داستانها با ساختار يادگيری و به يادسپاری انسانها سازگاری کامل دارد. تقريباً همه‌ی داستانهای کتاب مقدس دارای آغاز، نقطه‌ی اوج و پايان هستند و حوادث با يک مکان و احساسات گره خورده‌اند: آغاز: خدا آدم و حوا را آفريد. باغ عدن به عنوان محل وقوع داستان به بهترين شکل توصيف می‌شود، اوج: آدم و حوا فريب می‌خورند و از ميوه ممنوعه می‌خورند. پايان: خدا آدم و حوا را از بهشت (باغ عدن) اخراج می‌کند. از ارسطو تا فيلم‌نامه‌نويسان هاليوود و باليوود از همين فرمول ساده که می‌تواند يک ميليارد بار ديگر هم بکار گرفته شود (البته بدون اين که کسی احساس کسالت کند!) استفاده می‌کنند. البته پيش از فيلم‌نامه‌نويسان آمريکايی يا هندی يا داستان نويسی مدرن، روحانيون بر اين نوع دراماتيک تسلط داشته‌اند. عجيب نيست که رمانهايی که ساختار شناخته‌شده بالا را ندارند در ميان مردم و عامه از محبوبيت چندانی برخوردار نيستند (۲).
در رابطه با نقش زبان در حافظه‌ی فرهنگی، يورگن ترابانت (Jürgen Trabant) می‌گويد: ما در فرهنگ خود بيشتر دانش فردی‌مان را از طريق علايم زبانی (کتاب، راديو، تلويزيون، اينترنت) بدست می‌آوريم؛ اين دانش فردی ما به طور عمده پيامدِ توليد مستقيم، تجربه مستقيم يا کنش فردی ما نمی‌باشد. از اين رو شکاف بزرگی بين دانش من و دانش اجتماعی وجود ندارد. زيرا بخش اصلی و عمده‌ی دانش من نه از تجربه‌ی جهانی من بلکه از راه علايم زبانی به من انتقال يافته است به همين ترتيب نيز حافظه‌ی فرهنگی عمل می‌کند.
درست به همين دليل که حوادث روايت می‌شود، به همين دليل نيز فرآيند حافظه يک فرآيند گزينشی است، يعنی داستان فقط روی نقاط و نکات معينی متمرکز می‌شود (مانند دوربين). در حقيقت در يک داستان يا يک روايت ساده – که ما بدان عادت کرده‌ايم- راوی يا داستانسرا بسياری از اجزا، عناصر و ابعاد را حذف می‌کند و يک داستان تک‌خطی عرضه می‌کند. به همين دليل هر چه بيشتر از عمر يک داستان (حادثه) بگذرد به همان اندازه آن داستان لاغرتر و تهی از حاشيه‌ها و سرانجام به استوره نزديک می‌شود. پيتر ناويک (Peter Novick) در همين مورد می‌گويد: حافظه‌ی جمعی (دراز مدت) پديده‌ای است ساده‌شده؛ انسان در اين حافظه‌ی جمعی، پديده‌ها را نه از جوانب گوناگون بلکه فقط از يک چشم‌انداز و از يک زاويه می‌نگرد، اين حافظه تحمل چند معنايی را ندارد و به همين دليل حوادث را تا سطح استوره تنزل می‌دهد ... حافظه‌ی جمعی، تصاوير ذهنی به ارث رسيده را به انگاره‌های مقدس (Ikone) تبديل می‌کند و سرانجام حادثه‌ی تاريخی چند بعدی و پيچيده به استوره‌ای تک بعدی و مطلق دگرديس می‌شود (به نقل از آلايدا آسمن).
حال اين پرسش طرح می‌شود که چگونه يک حادثه يا چيزی وارد حافظه‌ی جمعی می‌شود.

حافظه‌ی اجتماعی (soziales Gedächtnis)
بخش فعالِ حافظه‌ی تاريخی را حافظه‌ی اجتماعی (حافظه‌ی کوتاه‌مدت) می‌گويند. در واقع اين حافظه، شکل فعال شدن يا فعال کردن گذشته در زمان حال است. هر جامعه‌ای تشکيل شده است از خانواده (کوچک يا بزرگ)، دين و نمادهای مادی‌ آن مانند معابد، کليسا، کنيسا و مسجد و غيره، اقشار و طبقات اجتماعی، محيط کار، مدرسه، دانشگاه، اصناف و نهادهای مدنی، احزاب سياسی و غيره. اين ها چهارچوب‌های اجتماعی (Soziale Rahmen) هستند که افراد جامعه («من»‌ها) در آن زيست می‌کنند. هسته‌ی هر يک از اين چهارچوب‌های اجتماعی، کنکاش (Kommunikation) (۳) است. بدون کنکاش در اين چهارچوب‌های اجتماعی، کاری پيش نمی‌رود. در اين جا بحث بر سر تصميم‌گيری نهايی در اين چهارچوب‌ها نيست، بلکه اشاره به آن «چسبی» است که افراد موجود در اين چهارچوب‌ها را به هم وصل می‌کند. هر چه کنکاش در اين چهارچوب‌ها گسترده‌تر و ژرف‌تر باشد، مشارکت افراد وابسته به اين چهارچوب‌های اجتماعی نيز بيشتر و فعال‌تر است.
در همين چهارچوب‌های اجتماعی هستند که حافظه‌ی جمعی (درازمدت) بازتوليد و يا حافظه‌های جديد توليد می‌شود و بخشی از حافظه‌ها به فراموشی سپرده می‌شود. جامعه‌شناسان بر اساس تجربيات تاريخی به اين نتيجه رسيدند که عمر حافظه‌های توليد شده نوين در حافظه‌ی اجتماعی به طور متوسط بين ۸۰ تا ۱۰۰ است، حدوداً چهار نسل. برای تثبيت يک حافظه‌ی معين در حافظه‌ی جمعی بايستی پارامترهای بسيار قدرتمندی وجود داشته باشد. در اين‌جا برای روشن کردن اين موضوع دو نمونه می‌آورم: در سال ۱۳۶۷ کشتار زندانيان سياسی در ايران صورت گرفت. پرسش: تا کی اين کشتار زندانيان سياسی در حافظه‌ی ما باقی خواهد ماند؟ طبق نظر کارشناسان جامعه‌شناسی در حالت عادی حداکثر چهار نسل. يعنی تا مادامی که بخش عمده‌ی بازماندگان، زندگی می‌کنند. زيرا همواره امکان «روايت» آن در چهارچوب‌های اجتماعی وجود دارد. در اين جا چهارچوب‌های اجتماعی مانند نهادهای مدنی (مادران خاوران، مادران پارک لاله و...)، احزاب سياسی و خانواده‌ها وجود دارند که از طريق کنکاش تلاش می‌کنند اين واقعه تلخ را در حافظه‌ی جمعی ايرانيان وارد کنند. مثال دوم: هولوکاست. قتل عام چند ميليون يهودی توسط نازيسم تا کی در حافظه‌ی جمعی يهوديان و مابقی انسانها باقی خواهد ماند؟ نزديک هفتاد سال از اين قتل عام می‌گذرد. در اين مورد هزاران کتاب، نوشتار، فيلم، تأتر و غيره بيرون آمده است. بسياری از پژوهشگران از خود می‌پرسند، براستی اگر آخرين بازماندگان اين جنايت بميرند، چه خواهد شد؟ به همين دليل برای سپردن اين جنايت تاريخی به حافظه‌ی تاريخی (نه فقط حافظه‌ی تاريخی يهوديان) می‌بايستی گفتمان بين‌المللی هولوکاست بر گفتمان يهوديت آن غلبه يابد، بدون آن که يهودی بودن قربانيان فراموش شود. از اين رو، هولوکاست به تدريج در ادبيات سياسی و فرهنگی با فاشيسم، نژادپرستی، انحصارگرايی و حذف‌گرايی سياسی گره می‌خورد تا بتواند انسانهای وسيعی را در بر بگيرد. عجيب نيست که ايرانيان کشتار زندانيان سياسی در سال ۱۳۶۷ را «هولوکاست ايرانی»، چينی‌ها از ده سال هولوکاست (منظور ده سال انقلاب فرهنگی است) در چين سخن می‌گويند، آفريقا از هولوکاست توتسی‌ها (تقريباً ۷۵۰ هزار قتل عام شدند)، آمريکای لاتين از هولوکاست قبايل بومی گواتمالا (حدود ۲۰۰ هزار نفر در سالهای ۷۰ و ۸۰ قرن بيستم توسط دولت) و غيره سخن گفته می‌شود. از نظر جامعه‌شناسان برای وارد ساختن هولوکاست به حافظه‌ی جمعی، ضرورت دارد که بار يهوديت آن را کاست و بار عمومی آن را افزايش داد تا سرکوب‌شدگان يا بازماندگان قربانيان بتواند با آن احساس خويشاوندی روانی داشته باشند.
حافظه‌ی جمعی، همانگونه که گفته شد، در حافظه‌ی اجتماعی يا چهارچوب‌های اجتماعی بازتوليد می‌شود يا دقيق‌تر گفته چهارچوب‌های اجتماعی حافظه‌ی جمعی را به‌روز (update) می‌کنند. معمولاً چنين است که آن بخش از حوادث تاريخی يا گذشته که وارد حافظه‌ی جمعی (درازمدت) شده‌اند، از تجسم مادی يا چهارچوب‌های مشخص اجتماعی خود برخوردارند. اين چهارچوب‌های متعلق به حافظه‌ی جمعی در قالب آئين‌ها و مراسم دايماً در حال بازتوليد حافظه‌ی جمعی هستند. مثلاً نوروز، شب يلدا، جشن مهرگان، گونه‌های عيدهای مذهبی، انواع گوناگون سالگرد‌ها، تکه‌های مذهبی، دسته‌های سينه‌زنی در روزهای عاشورا و غيره، چهارچوب‌های اجتماعی‌ هستند که به طور پيوسته حافظه‌ی جمعی را به‌روز می‌کنند. از سوی ديگر حافظه‌ی جمعی از يک رشته نمادها برخوردار است، مانند مجسمه‌ها، آرامگاه‌ها، معابد، مکان‌های ويژه و غيره. بنابراين حافظه‌ی جمعی در دو دسته خود را بازتوليد می‌کند: چهارچوب‌های به ارث رسيده‌ی سنتی و نمادها. اين تکرار تاريخی طولانی دو پيامد دارد. يکی تأثير – آگاهانه و ناآگاهانه- بر ديگر چهارچوب‌ها و ديگری فرآيند تبديل آن حوادث تاريخی به استوره و تک‌بُعدی کردن آنها. عجيب نيست که يهوديان همواره بر آن تأکيد دارند که بناهای يادبود برای قربانيان هولوکاست ساخته شود و حکومت اسلامی در ايران تلاش دارد که آرامگاه‌های قربانيان کشتار زندانيان سياسی را به عنوان تجسم مادی بازتوليدکننده‌ی اين حافظه نابود سازد.
با شناخت از همين فرآيند است که «قدرت» همواره تلاشش بر آن است که از يک سو حافظه‌ی جمعی را به نفع خود دستکاری کند و از سوی ديگر با بکارگيری پارامترهای بيان شده‌ی بالا حافظه‌ی جديد خود را وارد حافظه‌ی جمعی کند.
در کشورهای بلوک سوسياليستی نيز با شناخت از همين فرآيند تلاش می‌شد که فرهنگ کمونيستی به يک حافظه‌ی جمعی تبديل شود. آرامگاه‌های لنين، استالين، مائو و ...، برافراشتن مجسمه‌های رهبران کمونيستی در هر کوی و برزن، نوع پوشش، نوع سبيل، نوع آرايش، پرچم داس و چکش، سرودها و صدها چيز ديگر. زيرا جامعه‌شناسان کمونيست می‌دانستند بدون ورود اين عناصر در حافظه‌ی جمعی مردم، چيزی به نام «هويت کمونيستی» بوجود نخواهد آمد. ولی امروز به همراه از بين رفتن بلوک سوسياليستی، چهارچوب‌های اجتماعی بازتوليدکننده‌ی اين حافظه نيز از بين رفتند. حتا در کشوری مانند کره شمالی اگر به کسی «کمونيست» گفته شود، به طور غيرمستقيم توهين به حساب می‌آيد. ساليان سال است که دولت اقتدارگرای کره شمالی گفتمان ملی‌گرايی (ناسيوناليسم) را جايگزين گفتمان کمونيستی کرده است و همان چهارچوب‌هايی را که زمانی برای حافظه‌ و هويت کمونيستی مورد بهره‌برداری قرار می‌داد امروز برای گسترش ناسيوناليسم به کار می‌برد.

حافظه‌ی جمعی و فراموشی جمعی دو روی يک سکه‌اند. زيرا زمانی که گفته می‌شود حافظه (به يادسپاری) يک فرآيند گزينشی (selektiv) است، به معنی اين است که ابعاد گوناگونی از حوادث در روايت‌ها حذف می‌شوند و همين حذف‌ها بخش فراموشی را تشکيل می‌دهند. به سخن ديگر، نه تنها حافظه جمعی گزينشی است بلکه فراموشی هم گزينشی می‌باشد.

سازمان اجتماعی کار و نوآفرينی چهارچوب‌های نوين
هر جامعه‌ای، گهی شتابان، گهی آهسته، در حال دگرگونی است. اين دگرگونی تابع تغييرات سازمان اجتماعی کار است که بايد پاسخگوی نيازهای در حال رشد شهروندان آن جامعه معين باشد. اين که رشد نيازهای مادی و معنوی يک جامعه خود تابع چه هستند، به پارامترهای بسياری وابسته است، مانند شرايط اقليمی، رشد جمعيتی، موقعيت جغرافيايی و تنوع همسايگان آن، توانايی ظرفيت رشد آموزش و صدها پارامتر ديگر که در اينجا فرصت اشاره بدان نيست. آن چه در اين جا تعيين‌کننده است، سازمان اجتماعی کار به مثابه‌ی پاسخگو به نيازهای رو به رشد جامعه است. سازمان اجتماعی يک فرآيند پويا است که به طور آرام ولی پيوسته چهارچوب‌های کهنه را تعديل (Modifikation) می‌کند و يا چهارچوب‌های نوينی را می‌آفريند. اين چهارچوب‌های نوين در سازمان اجتماعی کار مبنای مابقی چهارچوب‌های ديگر قرار می‌گيرد و چهارچوب‌های کهن ناچار هستند برای بقای خود، کارکردهای خود را به گونه‌ای با آنها سازگار کنند. نقاط اصلی درگيری و اصطلاک در همين جاها رخ می‌دهد. برای نمونه نماد «داس و چکش» امروز توسط هيچ کمونيست اروپايی استفاده نمی‌شود، نه برای اين که آنها منافع دهقانان و کارگران را از برنامه‌های خود حذف کردند، بلکه چهارچوب اجتماعی آن در سازمان اجتماعی کار نوين از بين رفته است. در اروپا ديگر نه کشاورزی وجود دارد که با داس کار کند و نه کارگری که از صبح تا شب با پتک آهنگری کند. يا امروزه مردم آموزش ارزش‌های مسيحيت يا اسلام يا يهوديت را نه از مدارس دينی بلکه از مدارس مدرن فرا می‌گيرند و بين اين دو چهارچوب اجتماعی، عليرغم نقاط مشترک، تفاوتهای بسياری وجود دارد.
از اين رو، چهارچوب‌های اجتماعی به مثابه‌ی حافظه‌ی فعال جامعه اگرچه برای يک بچه‌ی «نوزاد» حکم گذشته را دارند و بچه‌ی نوزاد در اين گذشته پا می‌نهد، ولی يک گذشته‌ی فعال و پويا است که نسل نوزاد آن را برای نسل بعدی خود قابل هضم می‌کند. به همين دليل نقش فعال شهروندان در اين چهارچوب‌های اجتماعی که بر مبنای کنکاش صورت می‌گيرد، تعيين‌کننده است. به سخن ديگر، هر چه شهروندان در اين کنکاش اجتماعی بيشتر شرکت کنند، نقش «قدرت» در ساماندهی به حافظه‌ی جمعی و اجتماعی کمتر می‌شود. زيرا رسالت تاريخی «قدرت» در اين است که از حافظه‌ی جمعی و اجتماعی برای «کنسرو» کردن ساختارهای خود بهره گيرد.

تنوع زبانی در ايران و پيچيدگی مسئله هويت
کشورهايی که تنوع زبانی ندارند يا بسيار ناچيز دارند، با مسايلی مانند ايران روبرو نيستند. در اين کشورها حافظه‌ی جمعی، حافظه‌ی فرهنگی و هويت جمعی بسيار نزديک به هم هستند. در ايران چنين نيست. مردم متنوع زبان ايران به واسطه‌ی تاريخ مشترک به ويژه تاريخ همبستگی آنها در ايستادگی در برابر هجوم بيگانان از يک حافظه‌ی جمعی مشترک برخوردارند. البته در اين جا نيز يک رشته پارامترهای مشترک فرهنگی به ارث رسيده از فرهنگ باستان مانند عيد نوروز با تمام حواشی آن به آن اضافه می‌شود. در کنار آن برای بخش‌های شيعه‌نشين نيز اشتراکات مذهبی نيز وجود دارد.
اما «هويت جمعی» خود را اساساً از حافظه‌ی فرهنگی تغذيه می‌کند تا حافظه‌ی جمعی. هسته‌ی حافظه‌ی فرهنگی، زبان است. آذری‌ها، بلوچ‌ها و کردها برای نمونه تا زمان مدرسه به زبان مادری خود سخن می‌گويند، به مدرسه که می‌روند مجبورند به زبان فارسی تحصيل می‌کنند ولی در خانه و کوچه و بازار به زبان مادری خود سخن می‌گويند (۴). آنها به موازات فرهنگ رسمی که در راستای حافظه‌ی فرهنگی فقط يک زبان (فارسی) عمل می‌کند، در زندگی روزمره‌، فرهنگ غيررسمی خود را حفظ می‌کنند. حافظه‌ی فرهنگی رسمی در ايران، فارسی است.
حافظه‌ی فرهنگی هر جامعه‌ای در طول تاريخ طی يک فرآيند آرشيو‌سازی ساخته می‌شود. آرشيو يعنی مجموعه‌ی کتاب‌ها، نوشتارها، فيلم‌ها، تآترها، خلاصه گردآوری همه‌ی آثار نوشتاری، شنيداری و ديدنی در مکانهای گوناگون به عنوان ذخيره‌ی فرهنگی يک جامعه معين که در نهادهای ملی، محلی، رسانه‌ها، مدارس و دانشگاه‌ها توليد و بازتوليد می‌شود. آرشيو فرهنگی ايران، آرشيو فارسی است. در همين جا تناقض بوجود می‌آيد. برای کسانی که به زبان فارسی سخن نمی‌گويند، بين حافظه‌ی فرهنگی بومی خودشان و اين حافظه‌ی فرهنگی رسمی يک گسست يا بهتر بگويم يک شکاف وجود دارد. غيرفارس‌زبانان نمی‌توانند مانند يک فارس‌زبان با اين حافظه‌ی فرهنگی فارسی احساس يگانگی داشته باشد، کسی هم که چنين ادعايی کند، از روی مصلحت‌گرايی است.
در واقع رفتار دوگانه ايرانيان غيرفارس‌زبان با فارس‌زبانان در موضوع هويت جمعی (که به حافظه‌ی فرهنگی مربوط است) نه تنها طبيعی و قابل‌ درک است بلکه نمی‌تواند طور ديگری باشد. آنها از يک سو يعنی تا آن جا که به حافظه‌ی جمعی (دراز مدت) برمی‌گردد با فارس‌زبانان احساس خويشاوندی روانی دارند ولی هنگامی که به «هويت جمعی» برمی‌گردد، تمايز خود را احساس می‌کنند. اين «احساس» همان جوهری است که در زبان مادری قرار دارد و بچه نخستين ملودی‌های زبانی را به هنگام شير خوردن در ساختارهای زبانی خود ضبط و تثبيت می‌کند. غيرفارس‌زبانان به خوبی آگاهند که حافظه‌ی فرهنگی‌شان با حافظه‌ی فرهنگی فارس‌زبانان متفاوت است، همانگونه که حافظه‌ی فرهنگی بلوچ‌ها، ترکمن‌ها و آذری‌ها با هم فرق می‌کند.

حافظه‌ی اجتماعی در عصر جهانی شدن
جهانی شدن (Globalisierung) با جهانی شدن اينترنت همزمان شد. اين راهی است که تازه آغاز شده است. در اين فرآيند آغاز شده‌ی جهان مجازی چه چيز رخ داده است؟ نخست اين که ما انسانها در حال ذخيره‌ی اطلاعات تاکنونی خود در اين شبکه‌ی بزرگ جهانی- مجازی هستيم. حافظه‌ها به شکل چندرسانه‌ای در اين شبکه‌ی جهانی در اختيار مردم قرار می‌گيرد: نوشتار، صدا و تصوير در يک آن. در اين جا لازم است به دو نکته‌ی مهم اشاره کنم. متأسفانه گاهی استفاده از اينترنت با پراتيک يکی دانسته می‌شود و جايگاه آن هم ارز پراتيک به خواننده القا می‌شود. اين درست مانند آن است که يک مربی فوتبال به جای تمرين‌های بدنی و تکنيکی فقط به شاگردان خود نظريه‌های گوناگون درباره‌ی چگونگی فوتبال، آرايش تيم، چگونه بايد به توپ ضربه زد و غيره درس بدهد ولی يک بار هم آنها را به ميدانِ بازی نبرد. در واقع اين انسانها با انسانی که هيچ از فوتبال نمی‌داند در عمل فرقی نمی‌کنند. اينترنت يا کتاب خواندن، يا فيلم نگاه کردن به خودی خود بُعد اجتماعی و تأثير اجتماعی ندارد. تا هنگامی که شهروند در چهارچوب‌های اجتماعی واقعی فعال نشود، اين دانسته‌ها هم فعال (Aktivieren) نمی‌شوند.
ولی از سوی ديگر اينترنت کار انسانها را بسيار آسان کرده است، توانسته فاصله‌های مکانی را از ميان بردارد و دانش و حافظه‌ی بشری را در يک جا جمع کند. دسترسی به کتابخانه‌ها و کلاً اطلاعات جهانی به امری روزمره تبديل شده است. حال اين پرسش طرح می‌شود که اينترنت چه تأثيری در حافظه‌ی جمعی ما خواهد گذاشت؟ آيا امکان دارد که ما انسانها بتوانيم به يک حافظه‌ی جمعی جهانی دست يابيم؟
نخستين شواهد می‌گويند که احتمال شکل‌گيری اين فرآيند بسيار زياد است. به طور نمونه می‌توان از «اعلاميه‌ی جهانی حقوق بشر سازمان ملل» نام برد. مفهوم «حقوق بشر» - اين که کسی از مفاد آن آگاه است يا خير، موضوع ديگری است- امروزه به يک مفهوم جهانی تبديل شده است. آرام آرام اين پرسش برای مردم طرح می‌شود که «حقوق بشر» يعنی چه؟ همه می‌دانند که «چيز خوبی» است و به آنها نيز ربط دارد. معرفی مفهوم «حقوق بشر» در سطح جهانی بدون اينترنت، تا اين اندازه، امکان‌نا‌پذير می‌بود. از اين رو، بسياری از جامعه‌شناسان بر اين باور هستند که در جهان يک حافظه‌ی جمعی در حال شکل‌گيری است که در هسته‌ی آن اعلاميه‌ی حقوق بشر سازمان ملل قرار دارد. عجيب نيست که بسياری از پژوهشگران هولوکاست معتقدند که برای ثبت هولوکاست در حافظه‌ی جمعی بايد آن را با نقض حقوق بشر گره زد. يعنی هولوکاست را به مثابه‌ی افراطی‌ترين شکل نقض حقوق بشر که يهوديان قربانی آن بوده‌اند، معرفی کرد. اگرچه دسته‌ی ديگری از پژوهشگران با اين رويکرد مخالفند و يک «نسبی‌گرايی» در آن می‌بينند و معتقد به «يکتايی» اين واقعه سنگين تاريخی هستند که «مشابه» ندارد؛ ولی شواهد نشان می‌دهد که برای تثبيت هولوکاست در حافظه‌ی جمعی بشری بايد بازماندگان قربانيان خشونت و تبعيض در سراسر جهان بتوانند با آن احساس همدلی کنند. يعنی اگر ارامنه، مردم گواتمالا، توتسی‌ها، چينی‌ها و ايرانيان از مفهوم هولوکاست استفاده می‌کنند، اين نشان‌دهنده‌ی ورود يک واقعه ناگوار تاريخی (هولوکاست) در حافظه‌ی جمعی جهانی است که می‌توان همواره به منشاء آن رجوع کرد.
اين که يک حافظه‌ی جمعی جهانی طی چند نسل می‌تواند شکل بگيرد، قابل پيش‌بينی نيست، ولی شواهد اين سمت و سو را نشان می‌دهند. به سخن ديگر، در اين فرآيند مدرن يک انترناسيوناليسم فرا ملی، فراطبقاتی، فرانژادی و فراايدئولوژيک در حال شکل‌گيری است که «سعادت انسان» هسته‌ی آن را تشکيل می‌دهد. نقطه‌ی آغاز اين فرآيند «اعلاميه‌ی جهانی حقوق بشر سازمان ملل» است.

جمع‌بندی
اساساً برای بررسی هويت جمعی يا اجتماعی ناچاريم که سه حوزه‌ی مهم حافظه را از هم جدا سازيم. اگرچه اين سه حوزه‌ از راه‌های گوناگون به هم تنيده‌ شده‌اند ولی از استقلال برخوردارند: ۱- حافظه‌ی جمعی يا درازمدت، ۲- حافظه‌ی فرهنگی که مانند حافظه‌ی جمعی درازمدت است. حافظه‌ی جمعی و فرهنگی اساساً خود را در آئين‌ها و مراسم که ديگر کيفيت استوره‌ای به خود گرفته‌اند بيان می‌کند و اساس حافظه ی فرهنگی را زبان تشکيل می‌دهد و ۳- حافظه‌ی اجتماعی يا کوتاه مدت که بيان آن در چهارچوب‌های اجتماعی زمان حال است. اين حافظه‌ی اجتماعی و چهارچوب‌هايش در فرآيند تاريخ حافظه‌ی جمعی و فرهنگی را به‌روز (update) می‌کند.

(۱) موريس هالب‌واکس (Maurice Halbwachs ۱۸۷۷ - ۱۹۴۵) در کتاب کلاسيک خود «حافظه و شرايط اجتماعی‌اش» پايه‌های علمی نوينی برای پژوهش «حافظه‌ی جمعی» عرضه کرد. او به دليل داشتن عقايد سوسياليستی و يهودی‌تباری‌اش در سال ۱۹۴۴ توسط گشتاپو دستگير و در اردوگاه بوخن‌والد به علت بيگاری‌های فرساينده کشته شد. او فلسفه را نزد برگسون و جامعه‌شناسی را نزد دورکهايم فرا گرفت. پروفسور جامعه‌شناسی در سوربون پاريس بود و از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۰ روی موضوع «حافظه‌ی جمعی» کار کرد. هالب‌واکس مبنای پژوهش ديگر جامعه‌شناسان در اين زمينه شد. به هر رو، می‌توان او را پدر «حافظه‌ی جمعی» در دانش جامعه‌شناسی ناميد. هالب‌واکس در واقع در دو سه دهه‌ی پيش توسط يان آسمن «کشف شد». يان آسمن برای نوشتن کتاب خود، «حافظه‌ی فرهنگی»، از نظريه‌های هالب‌واکس به طور گسترده بهره گرفت ولی در عين حال بسياری از نارسايی‌ها و کمبود‌های آن را برطرف ساخت.

۲- بسياری از هنرمندان و داستانسرايان مدرن تلاش می‌کنند با عرضه‌ی آثار خود اين ساختار ساده دراماتيک را در هم بشکنند. از سوی ديگر بايد گفت که اين ساختار ساده نشان‌دهنده‌ی اين است که هنوز «انسان مدرن» بسيار ساده‌انديش است و توانايی آن را ندارد که چند بُعدی بينديشد. درست به همين دليل می‌توان فکر او را دستکاری کرد.

۳- واژه‌ی «کنکاش» از زبان مغولی وارد زبان فارسی شده است و به معنای: «گفتگو، شور و رايزنی کردن» است. اگر با شرايط مدرن گفته شود همان گفتگو و شور در يک نهاد مدنی است. متأسفانه بعضی نويسندگان گاهی اين واژه را به اشتباه به معنای «بررسی يا کندوکاو» به کار می‌برند.

۴- به نوشتار «زبان و مسئله‌ی ملی» مراجعه کنيد
http://www.biniaz.net/?p=1180

منابع در باره‌ی حافظه‌ی جمعی و حافظه‌ی فرهنگی
Das Gedächtnis und seine soziale Bedingungen; Maurice Halbwachs
Geschichte im Gedächtnis; Aleida Assmann
Die lange Schatten der Vergangenheit; Aleida Assmann
Das kulturelle Gedächtnis; Jan Assmann

www.biniaz.net


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016