پنجشنبه 25 شهریور 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

دگرگونی‌های تند در آرايش سياسی ايران، ب. بی‌نياز (داريوش)

امروز اهرم‌های اقتصادی و سياسی در دست اوليگارش‌های پنهان اقتصادی است که از منبع فکری نئوحجتيه تغذيه می‌کنند. متأسفانه فقط بخشی از فرآيند شکل‌گيری اين اوليگارش‌ها بر ما آشکار است. اين بخش از چنان قدرتی برخوردار است که به راحتی و بدون ترس هم اصول‌گرايان و هم اصلاح‌طلبان را به چالش می‌کشاند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ب. بی‌نياز (داريوش) - ويژه خبرنامه گويا

اين نوشته در ادامه‌ی نوشتارهای من در باره حجتيه، نئوحجتيه، ليبرالهای آينده ايران و به ويژه پيکره‌گيری آنها در قالب اوليگارش‌های بزرگ اقتصادی خصوصی، البته (فعلاً) پنهان، در زير پوسته‌ی سپاه پاسداران است.

نئوحجتيه زمينه‌ی ايدئولوژيک کسانی است که امروز اهرم‌های قدرت سياسی و اقتصادی را در دست دارند. پيشتر به منشاء آن يعنی حجتيه که مبتنی بر اسلام غيرسياسی است کم و بيش گسترده نوشتم. به گمان من بدون شناخت سرچشمه‌ی تفکری اين بخش، شناخت سياست‌ها و حرکت‌ها آن کاری دشوار خواهد بود و احتمالا باعث سردرگمی می‌شود. شايد بد نباشد که به يک نکته‌ی ايدئولوژيک آن يعنی باستان‌گرايی که از ديد بسياری از پژوهشگران بدور است اشاره شود.

نئوحجتيه و باستان‌گرايی
معمولاً ريشه‌ی منجی‌گری (Messianismus) را به يهوديت نسبت می‌دهند. منجی‌گری در يهوديت، مسيحيت و اسلام شيعه از بينادهای دينی است. در اسلام سنی چنين چيزی مطلقاً وجود ندارد. يهوديان منتظر ماشيح ، مسيحيان منتظر خود مسيح و شيعيان منتظر مهدی هستند. اين سه دين ابراهيمی بنا به باورشان به منجی از يک فرهنگ مشترکی برخوردارند که به «فرهنگ انتظار» شهرت دارد.

حقيقت امر اين است که ريشه‌ی منجی‌گری نه مربوط به يهوديان است و نه کلاً اديان ابراهيمی. يهوديان تا زمان اسارت بابل يعنی ۵۸۷ پيش از ميلاد با مفهومی به نام ماشيح (يعنی کسی بيايد و آنها را نجات بدهد و به صيون ببرد) آشنايی نداشتند. آنها طی دوران ۶۰ تا ۷۰ سال اسارت خود در بابل با منجی‌گری زرتشتيان آشنا شدند. زرتشتيان به يک منجی عالم به نام سوشيانات اعتقاد داشتند که روزی خواهد آمد و جهان را از ظلم و بيداد رها خواهد کرد. ايده‌ی ناجی از زمان اسارت بابل متأثر از آئين زرتشتی وارد ادبيات دينی يهود شد. اين واژه يعنی ماشيح (منجی) اولين بار در کتاب شموئل و بعدها در کتاب اشعيای نبی آمد. يهوديان در طی زندگی پر درد و مأيوس‌کننده خود ايده‌ی ماشيح‌گری را به لحاظ دينی، عرفانی، اخلاقی، خرافی و سرانجام سياسی به کمال رساندند.

به هر رو، ايده‌ی سوشيانات (منجی) در حافظه‌ی جمعی ايرانيان ريشه‌های ژرفی داشت. سوشيانات يا فرهنگ انتظار جزو فرهنگ ايرانيان زرتشتی محسوب می‌شد و شايد بتوان گفت که در زمان ساسانيان که دين زرتشتی به دين رسمی و دولتی تبديل شده بود و روحانيون زرتشتی جان مردم بی‌چاره را به لب‌شان رسانده بودند، اين فرهنگ در مردم ستم‌ديده که از حاکمان زمينی مأيوس شده بودند ژرف‌تر شده بود. زمانی که اعراب مسلمان ايران را به تصرف خود در آوردند، يک فرآيند نوين و البته طولانی آغاز شد که در بستر آن شعيه امروزی آرام آرام پيکره گرفت. بن‌مايه شيعه دوازده امامی مهدی‌گرايی است. مهدی‌گرايی ايرانيان آميزه‌‌ی ارگانيکی است از حافظه‌ی تاريخی ايرانيان باستان و فرهنگ دينی آن (سوشيانات) و ايستادگی در برابر اعراب مسلمان. اختراع مهدی بدون فعاليت‌های فکری و عملی ايرانيان به ويژه ايرانيان زرتشتی‌الاصل ناممکن بود. از سوی ديگر ايده‌ی منجی‌گری از سال‌های ۵۸۰ قبل از ميلاد به تدريج وارد فرهنگ دينی يهوديان شده بود و به اصطلاح امروزی به يک تئوری منسجم تبديل شده بود. در اين جا نبايد فراموش که اکثر يهوديان پس از آزادی‌شان توسط کورش به سرزمين خود باز نگشتند؛ بخش کوچکی از آنها در بابل ماندند و بخش بزرگی از آنها به مناطق ديگر ايران مهاجرت کردند. به سخن ديگر، منجی‌گری از يک سو در فرهنگ ايرانی ريشه تاريخی داشت و از سوی ديگر از طريق دين يهود به يک آموزه‌ی منسجم دينی تبديل شده بود. يعنی همه‌ی شرايط برای منجی‌گری نوين ايرانی آماده بود. عجيب نيست که عده‌ای هسته‌ی درونی «ايرانيت» را منجی‌گری می‌دانند و اين نوع «ايرانيت» را بن‌مايه‌ی هويت ايرانيان قلمداد می‌کنند.

فلسفه‌ و هسته‌ی منجی‌گرايی يعنی «ابدی» کردن يک ايده يا انديشه دينی است. يعنی، اگر همه‌ی ما هم کشته‌ شويم، ولی هنوز يک نفر از ما (که غايب است) باقی خواهد ماند و انتقام ما را خواهد گرفت. يهوديت در دروان پراکندگی خود (دياسپورا) به بهترين نحو توانست با اين ايده (ماشيح‌گری) از نابودی و حل کامل خود (يهوديت) در ديگر فرهنگها يا اديان جلوگيری کند و مانع فروپاشی دينی خود بشود. تاريخ يهوديان شاهد آن است که يهوديان سامره که در سال ۷۲۲ پيش از ميلاد توسط آشوريان به اسارت برده شدند، عملاً محو و نابود شدند. بعضی از مورخان علت آن را خشونت بيش از حد آشوريان می‌دانند ولی واقعيت اين است که سلاح دينی يهوديان در آن زمان هنوز بسيار بدوی و ناقص بود. ايده‌ی منجی‌گری در واقع مرگ‌ناپذيری اميدِ انسانهای سرکوب‌شده نيز است. از منظر روان‌شناختی و سياسی، ايده‌ی سوشيانات (منجی) زرتشتيان در زمان خود يک ايده‌ی نبوغ‌آميز بوده است. عجيب نيست که نئوحجتيه نه تنها با باستان‌گرايی خصومتی ندارد بلکه با آن احساس خويشاوندی روانی دارد. در ميان اديان ابراهيمی فقط مسلمانان اهل تسن (يک ميليارد و ۱۵۰ ميليون نفر مسلمان وجود دارد که فقط حدود ۱۵۰ ميليون آن شيعه است و مابقی سنی می‌باشند) هستند که به منجی‌گری (Messianismus) اعتقاد ندارند.

رويکرد امام جعفر صادق به عنوان الگو
امام ششم شيعيان، امام جعفر صادق، موفق‌ترين امامان شيعه بود. عجيب نيست که شيعه دوازده امامی را شيعه جعفری نيز می‌نامند. آن چه ما امروز به نام شيعه می‌شناسيم دست‌آوردهای امام جعفر صادق و تشکيلات گسترده نهانی او می‌باشد. او از نسل محمد و خديجه است. جده‌ی اصلی او فاطمه زهرا دختر پيامبر اسلام و همسر علی است. گفته می‌شود که جده‌ی پدری او (از امام حسين و شهربانو) و جده‌ی مادری‌اش (محمد بن ابوبکر و کيهان‌بانو) دو خواهر ايرانی و از نسل يزدگرد پادشاه ساسانی می‌باشند. از کيهان‌بانو و محمد بن ابوبکر پسری به دنيا می‌آيد به نام قاسم که دختر او ام فروه مادر امام صادق است. اين که اين نسب‌سازی تا چه اندازه واقعيت دارد دقيقاً آشکار نيست. به هر رو، کسانی مانند شريعتی، مطهری و طباطبايی در درستی ازدواج حسين پسر علی با شهربانو ترديد دارند. اما آن چه که امروز برای ما پرسش‌برانگيز است برای ايرانيان آن زمان امری مسلم بوده است. امام صادق برای ايرانيان آن روزگار، يک ايرانی تبار بود، مردی بود که جده‌ی پدری و مادری‌اش ايرانی بودند و در ضمن به مرکز فکری مبارزه با دشمنان ايران (اعراب سنی) تبديل شده بود. جعفر صادق با اتکاء به تجربيات امامان پيش از خود و قدرت خشن خلفای امويان و بعداً عباسيان به يک فکر نبوغ‌آميز رسيد: ايجاد دولت در دولت از طريق ساختن يک تشکيلات مخفی. او خود را به اصطلاح امروزی ما روی مسايل فرهنگی و دينی متمرکز کرد، مبارزه مستقيم عليه امويان و عباسيان را رد کرد ولی در کنار آن يکی از بزرگترين و گسترده‌ترين تشکيلات مخفی آن روزگار را سازماندهی کرد. در اين جا بخشی از نوشتار آقای سلامت کاظمی، «ايرانيان در اطراف امام زمان» را که به طور فشرده به اين نکته اشاره می‌کند، نقل می‌کنم:
«امام جعفر صادق، به موازات بنيان‌گذاری و تدوين مکتب شيعه، يک تشکيلات اجرايی قوی و گسترده‌ای را نيز به وجود آورد که “نظام الاموال والوکلاء” (نهاد امور مالی و وکيلان) ناميده می‌شد و اساسا مخفی بود و به همين دليل به آن “التنظيم السری” (تشکيلات مخفی) نيز گفته می‌شد. اين نهاد به عنوان بازوی اجرايی امام ششم، ارتباط بين نهاد امامت مستقر در مدينه (عربستان) را با اقليت‌های شيعه در نقاط مختلف قلمرو اسلامی آن روز، از شمال آفريقا در غرب گرفته تا منتها اليه خراسان در شرق، بر قرار می‌کرده است. وکيلان هر چند شهر نزديک به هم (مثلا در غرب ايران) با يک سر وکيل ساکن همدان تماس داشته‌اند و خود اين سروکيلان نيز به تعدادی از افراد کاردان در اطراف خود امام وصل بوده‌اند که حالت “دفتر مرکزی” را داشته است. جمع آوری هدايا و ماليات‌های مذهبی، دادن مستمری به خاندان بزرگ علی و هزينه کردن آن در چارچوب هدف‌های امامت، صدور قبض رسيد برای پرداخت کنندگان، مبادله نامه برای پرسش و پاسخ‌های فقهی و شرعی، در کانون وظايف اين مرکز قرار داشته است. صرف نظر از اشتغال امام ششم به کار فرهنگی و کلاس‌های پر جمعيت درس و بحث، به لحاظ امنيتی نيز وصل همه کارهای اجرايی و مالی به شخص امام، که همواره از جانب خلفا در مظان اتهام بوده، معقول و منطقی نبوده است. وجود اين سيستم، منافاتی نداشت با اين که امام، گاهی علما، نمايندگان و وکيلان خود از دور و نزديک را جداگانه به حضور نپذيرد و به سوال‌ها و ابهام‌های آنان پاسخ نگويد. ضمنا اين طوری نبود که جواب يک سوال شرعی و فقهی بلافاصله فتوکپی شده و در اختيار بقيه شيعيان گذاشته شود و يا همان شب روی “سايت” قرار گيرد! بلکه عموما پيک يا عالم مربوطه که مثلا از نيشابور به مدينه می‌آمد، جواب‌ها را می‌گرفت – و گاه به طور اختصاصی – با خودش به نيشابور بر می‌گرداند تا برای شيعيان آن جا نقل کند. همين واقعيت نشان می‌دهد که چرا محمد کلينی و محمد صدوق در يک تکاپوی حماسی و با تقبل رنج سفر طولانی، سخت و پر مخاطره ، به اغلب شهرهای مهم در قلمرو اسلامی آن روز سرزده‌اند تا حديث‌های پراکنده‌ای را که در نزد اين وکيلان و علمای هر منطقه به طور اختصاصی وجود داشت، جمع آوری نمايند.
اغراق آميز نيست اگر گفته شود که نهاد امامت – به ويژه پس از رحلت امام ششم که دوران آرامش و امنيت نسبی امامان شيعه نيز پايان گرفت – بدون “نظام الاموال و والوکلاء” و دادن ” اختيارات” ويژه به آنان نمی‌توانسته کارآيی لازم را داشته باشد» در ادامه همين نوشتار می‌آيد: «“التنظيم السری” سرانجام در پر مخاطره‌ترين عصر امامت يعنی جانشينی امام يازدهم، مهم‌ترين و اعجاب انگيزترين نقش خود را ايفا نمود. با شدت گيری کنترل و سرکوب خلفا حتی عليه امامان کم سن وسال و چشم انداز برچيده شدن کامل امامت در دوره‌ای که به قول محمد طوسی: “از شمشيرها خون می‌چکيد”، آن‌ها يا بايد تسليم خط دستگاه خلافت شده و آلترناتيو “سياسی – اعتقادی” امامت را رها می‌کردند و يا بايد، بر مبنای زمينه چينی‌هايی که از قبل برای “قائم” و “مهدی” موعود شده بود، با تاکتيکی بديع، آن را پی می‌گرفتند. هر چه بود، تشکيلات سری، پروژه مخفی کردن امام مفروض ۵ ساله را در دستور کار خود قرار داد و به اجتماعی کردن آن همت گماشت » (۲)
حجتيه، رويکرد امام جعفر صادق را به عنوان الگوی خود قرار داد. از سوی ديگر نبايد فراموش کرد که حجتيه با اتکاء به گفته امام صادق يعنی «تا ظهور امام قائم ما زمانش فرا نرسد، خروج نکرده و نخواهد کرد، احدی از ما برای دفع ظلم و جور آنها و اقامه حق جز آنکه مبتلای به قتل و شهادت بشود و هر که قيام کند جز آنکه بر غم و اندوه ما و شيعيان بيفزايد کاری از پيش نبرد.» مبنای اسلام غيرسياسی خود را پايه‌گذاری کرد و از همان ابتدا در برابر خمينسم ايستاد. در ضمن همين امام صادق بود که گفت «ما شيعيان از آب و گل والاتری افريده شده‌ايم.» خلاصه اين که ورود اسلام به ايران ابتدا می‌بايستی از فيلتر فرهنگی ايرانيان عبور می‌کرد. اين که اين حافظه‌ی جمعی تاريخی تا چه اندازه خود را در تار و پود فرهنگ و هويت کنونی ايرانيان حک و تثبيت کرده است، به پژوهشی بزرگ در زمينه‌های هنری، ادبی، سياسی و غيره نياز دارد.

اصولگرايان ايرانی
اصولگرايی يک واژه‌ی نوين در ادبيات سياسی ايران است که بعد از انقلاب اسلامی پديدار شد. اصولگر يعنی چه؟ اصولگرايان (principalists) راهروان راه خمينی يعنی اسلام سياسی هستند. پس از انقلاب اسلامی در ايران، خمينيسم يعنی اسلام سياسی توانست بخش بزرگی از روشنفکران را پيرامون اين هسته‌ی فکری سامان بدهد. اصولگرايان طيف بسيار گسترده و متنوعی بودند که گذشته از تفاوت‌هايشان در شيوه، در يک نکته با هم همدل و همفکر بودند: اسلام سياسی که تبلور آن در ولايت فقيه (حکومت اسلامی) بود. از نگاه تاريخی آنها نخستين جريان شيعه بودند که توانستند حکومت دينی (شيعه) را متحقق کنند. در صورتی که رقيب اصلی آنها يعنی حجتيه که مبتنی بر تفکر دينی (جدايی دين از سياست) و تشکيلاتی امام ششم عمل می‌کرد برای مدتی، ظاهراً، از غافله عقب افتاد.
از منظر سياسی نخستين شکاف در طيف اصولگرايان از زمان روی کار آمدن هاشمی رفسنجانی آغاز شد. اين شکاف اساساً به نگاه آنها به اقتصاد بود تا به حوزه‌ی سياست و کشورداری. در اين زمان دو اردوگاه «چپ» و «راست» بوجود آمد که البته هر دو اصولگرا بودند. «چپ»ها کسانی بودند که معتقد بودند بايد اهرمهای اقتصادی و به تبع آن سياسی در دست دولت متمرکز باشد و «راست»ها آنهايی بود که پيرامون هاشمی رفسنجانی گرد آمده بودند و بر اقتصاد بخش خصوصی پافشاری می‌کردند.
اما اصولگرايان خود از لايه‌های گوناگونی تشکيل شده بودند. همه بر اصل حکومت اسلامی و ولايت مطلقه فقيه توافق داشتند. نگاه آنها به اقتصاد تقريباً مشابه بود (تکيه بر اقتصاد دولتی برای تحقق بخشيدن به توسعه و عدالت) ولی نگاه اجتماعی آنها با يکديگر متفاوت بود. بخش «واقع‌بين» آنها که بعدها به اصلاح‌طلبان (سياسی) شهرت يافتند، بر باز کردن فضای اجتماعی (نه سياسی) تأکيد می‌کردند.
در حقيقت اصولگرايان به دو بخش تقسيم شدند: اصولگرايان سنتی و اصولگرايان اصلاح‌طلب به رهبری خاتمی. اصوگرايان اطلاح‌طلب به اشتباه در فرهنگ سياسی ما به تدريج پيشوند «اصولگرايی» خود را از دست دادند و فقط زير عنوان «اصلاح‌طلب» معرفی شدند.
فرآيند واقعی اصلاح‌طلبی نه از دوران خاتمی (چون خود خاتمی يک اصولگرای اصلاح‌طلب بود و هست) بلکه پس از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ رخ داد. زيرا برای اولين بار در تاريخ ايران، به اسلام از زاويه‌ی تاريخی نگريسته شد و نقد دين مانند آن چه که در اروپای عصر روشنگری رخ داد، آغاز گرديد. به عبارتی ما برای اولين بار با پديده‌ی اصلاح‌طلبی به معنی کلاسيک خود روبرو می‌شويم. حرکت از برداشت هنجاری دين به برداشت ارزشی دين. با اين وجود، اين گرايش همه‌ی اردوگاه اصلاح‌طلبان را در برنمی‌گيرد. اين فقط يک گوشه‌ از آن است. بخش بزرگ اصلاح‌طلبان را بايد هنوز اصولگرايان اصلاح‌طلب ناميد. زيرا آنها هنوز خواهان اسلام سياسی يعنی تلفيق دولت و دين هستند.

امروز اهرمهای اقتصادی و سياسی در دست اوليگارش‌های پنهان اقتصادی است که از منبع فکری نئوحجتيه تغذيه می‌کنند. متأسفانه فقط بخشی از فرآيند شکل‌گيری اين اوليگارش ها بر ما آشکار است. اين بخش از چنان قدرتی برخوردار است که به راحتی و بدون ترس هم اصولگرايان و هم اصلاح‌طلبان را به چالش می‌کشاند.
آيا اصولگرايان آن قدر در موضع ضعف هستند که نمی‌توانند «احمدی‌نژاد و يارانش» را حذف کنند و دوباره شرايط سابق را بازسازی کنند؟ پس آن ۲۴۰ تشکل سياسی که ۵۰ تای آنها حزب سياسی بودند (طبق آمار وزارت کشور) و اساساً در دو جريان اصولگرايان و اصلاح‌طلبان خلاصه می‌شدند، کجا رفتند؟ آيا اين دو جريان در سپاه‌پاسداران (۱۲۵۰۰۰ نفر) و ارتش ملی (۴۲۰۰۰۰ نفر) هيچ تکيه‌گاهی ندارند؟ تا آن جا که به مردم برمی‌گردد نسبتاً روشن است، اين ۲۴۰ تشکل سياسی يا ۵۰ حزب سياسی فاقد پايگاه توده‌ای هستند. در واقع هيچگاه حزب سياسی نبودند، فقط نام حزب سياسی را بر خود داشتند. مقاومت سرسختانه و خشن همين اصولگرايان بود که حاضر نبودند حتا احزاب اسلامی طرفدار ولايت فقيه شکل بگيرد چه برسد به احزاب دگرانديش! تازه پس از ۱۵ سال بعد از عمر جمهوری اسلامی برادران اصولگران حاضر شدند در مقابل فشار بخش ديگر که خواستار اندکی نرمش بود، کوتاه بيايند. تمام اين ۲۴۰ تشکل سياسی بين سالهای ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴ به ثبت رسيدند (به جز مؤتلفه که در سال ۱۳۶۹ و خانه کارگر که در سال ۱۳۷۰ ثبت شده بودند) (۱). به همين دليل، جامعه‌ی ايران مجموعاً فاقد تجربه‌ی حزبی به معنی کلاسيک است. اساساً همين تعداد ۵۰ حزب سياسی نشانگر غربال نشدن و آشوب حزبی است. در فرآيند جدا شدن اصولگرايان سنتی و اصولگرايان اصلاح‌طلب، مهم‌ترين و تعيين‌کننده‌ترين بخش اصولگرايان سنتی خود را در «جبهه پيران خط امام و رهبری»، از اتئلاف ۱۴ تشکل سياسی، سازماندهی کرد.
کوتاه می‌توان گفت که فعاليت حزبی در ايران وجود نداشته و نمی‌توانست هم وجود داشته باشد، زيرا اين فرهنگ فقط در شرايط وجود آزاديهای سياسی يا به اصطلاح دموکراسی ليبرالی ممکن است.
حال اين پرسش پيش می‌آيد که نقش و جايگاه «رهبری» با آن دستگاه گسترده‌اش چه می‌شود؟ رابطه آن با اصولگرايان می‌بايستی چگونه سنجيده شود؟ در حال حاضر «دستگاه رهبری» بيشتر به يک واتيکان می‌ماند که رهبر به دو دليل بنيادين، آن گونه عمل نمی‌کند که اصولگرايان آرزو دارند: دليل نخست آن است که دستگاه رهبری از قدرت سياسی، اقتصادی و نظامی صاحبان قدرت کنونی آگاهی دارد، يعنی او می‌داند که نمی‌تواند – حتا اگر بخواهد- به آسانی با صاحبان قدرت کنونی درگير شود. دليل دوم احتمالاً جنبه‌ی روانشناختی دارد. يعنی «رهبر» آن چنان به رهبريت يگانه‌ی خود ايمان دارد که هيچ کس را به جز خود شايسته اين جايگاه خدايی نمی‌داند. اگرچه دليل دوم تابعی است از دليل نخست، ولی در سياست‌گری او بی‌اثر نيست. او از سال ۱۳۶۸ شخص اول نظام جمهوری اسلامی بوده است و کسی که بيش از ۲۰ سال شماره يک بوده، تصور اين را نمی‌تواند بکند که کسی ديگر – مگر از گوشت و خون خود او باشد- جايگاه او را اشغال کند (مانند کشورهای سلطنتی، سوريه، کره شمالی و کوبا). از اين رو شايد زياد دور از واقعيت نباشد که بگوييم اصولگرايان عملاً يتيم شده‌اند.

نئوحجتيه به عنوان ليبرالهای آينده
در نوشتار «ليبرالهای آينده ايران» (۳) به اين موضوع اشاره کردم که صاحبان قدرت کنونی اگرچه امروز در نظامی به نام جمهوری اسلامی ايران قرار دارند و وارث آن می‌باشند ولی به دليل شکل‌گيری يک اقتصاد قدرتمند خصوصی (سرمايه‌دارانه) در پوسته‌ی سپاه پاسداران، گرايش اصلی آنها به سوی سکولاريسم است. سکولاريسم اساساً مترادف دموکراسی نيست، مسئله‌ای که احتمالاً همه‌ بر آن توافق دارند.
از نگاه من احمدی‌نژاد و مشايی و ساير افراد نزديک به آنها، سکانداران واقعی اين جريان نيستند. اين افراد سياستمداران و کارگزارانی هستند که به گونه‌ای هدفمند منافع يک قشر يا طبقه‌ی نوخاسته ولی قدرتمند در ايران را نمايندگی می‌کنند (طبق قوانين سرمايه). اين قشر قدرتمند، هم از پايگاه اقتصادی و هم مبانی فکری منسجمی برخوردار است. تا آنجا که به مبانی اقتصادی آنها برمی‌گردد، وابستگان به اين قشر نوخاسته سرمايه‌داران خصوصی کلان هستند که هم در عرصه‌ی ملی و هم در عرصه‌ی بين‌المللی عمل می‌کنند.
در فرهنگ سياسی ايرانيان هنگامی که ما از ليبراليسم سخن می‌گوييم بلافاصله آزادی‌های سياسی و دموکراسی در ذهن تداعی می‌شود. البته اين تداعی زياد بی‌ربط نيست، ولی به همين سادگی هم نيست. ليبراليسم اقتصادی، ابتدا به ساکن به معنی ليبراليسم سياسی نيست، فقط زمينه و بستر رشد ليبراليسم سياسی را آماده می‌سازد. ليبراليسم سياسی، هديه‌ی سرمايه‌داران نيست، بلکه‌ی پيامدِ مبارزات طولانی شهروندان (کارگران، کارمندان، هنرمندان، سازمانهای غيردولتی، احزاب سياسی و ...) می‌باشد. ليبراليسم سياسی امروز در کشورهای اروپايی يا ايالات متحد آمريکا بخشش بزرگوارانه‌ی سرمايه‌داران نبوده و نيست؛ اين جوامع برای دست‌يابی به اين آزادی‌ها، بر بستر همان ليبراليسم اقتصادی، هزينه‌های کم و بيش بالايی پرداخته‌اند. اما ليبراليسم اقتصادی بنا به ماهيت خود، يعنی تنوع منافع اقتصادی، زمينه‌ساز (فقط زمينه‌ساز) اين ليبراليسم سياسی می‌باشد. بدون ليبراليسم اقتصادی، ليبراليسم سياسی ناممکن است. کشورهايی که فاقد اين ليبراليسم اقتصادی هستند، همگی دچار ديکتاتوری يا اقتدارگرايی هستند. حتا ما يک کشور نمونه را نمی‌شناسيم که فاقد ليبراليسم اقتصادی باشد ولی از ليبراليسم سياسی برخوردار باشد.
ولی آن چه ليبرالهای ايرانی را خطرناک می‌کند نه پافشاری و اصرار آنها بر مالکيت خصوصی و تضعيف قدرت دولتی است، بلکه آميخته کردن اين ليبراليسم اقتصادی با تفکرات يا بهتر بگويم ايدئولوژی خاصی است، که من آن را نئوحجتيه ناميده‌ام: ايرانيت. البته ايرانيتی که بر درک معينی از دين و باستانگرايی است. شکی نيست که تا آنجا که به سکولاريسم برمی‌گردد، شايد اشکالی در کار نباشد و حتا خوب باشد، ولی اگر اين سکولاريسم حذفی شود، آنگاه خطرناک می‌شود. به ويژه اين خطر در کشوری مانند ايران که از اقليت‌های گوناگون تشکيل شده، می‌تواند همان سياست‌های اصولگرايان (خمينيسم) را ادامه دهد ولی اين بار با شعارها و استدلالات نوين. همانگونه که بخشی از اصولگرايان (اصولگرايان اصلاح‌طلب) به اپوزيسيون رانده شدند، امکان اين نيز هست که در آينده‌ی نه چندان دور بخشی از اصولگرايان سنتی شريک در قدرت نيز به اپوزيسيون رانده شوند. اين جابجايی‌ها نبايستی دچار سردرگمی شوند! بدون داشتن معيارها و سنجه‌های روشن، نيروهای واقعی دموکرات می‌توانند به پادوهای آنها تبديل شوند. جدايی دولت از دين يعنی سکولاريسم از يک سو و تأکيد بر مواد بيانيه‌ی جهانی حقوق بشر و پيوست‌های آن، شاخص‌هايی هستند که مرز دموکراتهای واقعی را هم از اصولگرايان رنگارنگ جدا می‌سازد و هم از سکولارهای حکومتی فردا. تأکيد بر فعاليت آزاد احزاب سياسی و سازمانهای غيردولتی و رعايت حقوق تعريف‌شده‌ی بين‌المللی اقليت‌های زبانی، دينی و جنسی نکاتی هستند که مرزهای يک دموکرات را به روشنی نشان می‌دهد. حقوق بشر و حقوق اقليت‌ها يک مجموعه‌ی ارگانيک و تجزيه‌ناپذير است و نمی‌توان آن قطعه قطعه کرد.

ورق‌ها يک بار ديگر بُر می‌خورند
همانگونه که فرآيند پس از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ در اصولگرايان اصلاح‌طلب شکاف ايجاد کرد و بخشی از آنها را به سوی اصلاح‌طلبی ايدئولوژيک (دينی) هدايت نمود، اين دوره جديد نيز باعث خواهد شد که يک بار ديگر، اين بار ولی در اصولگرايان سنتی شکاف ايجاد شود و بخشی از آنها را به اصولگرايان اصلاح‌طلب نزديک کند. ولی اين جابجايی‌های آشکار که در سطح رخ می‌دهد پيامدهای ژرف‌تر و پايدارتری خواهد داشت. تجزيه‌ و ترکيب‌های شيميايی- سياسی در لايه‌های ناپيدا، آرام آرام يک گفتمان نوين حزبی را در ايران آينده بوجود خواهد آورد. در افت و خيزهای آينده، جريانات سياسی ناگزيرند کيفيت خود را به عنوان «جريان سياسی»، که نه ساختار دارند و نه برنامه، از دست بدهند و برای رسيدن به اهداف سياسی خود برنامه‌ای يعنی حزبی عمل کنند. اين که اين راه از چه پيچ و خم‌هايی گذر خواهد کرد، نمی‌توان پيش‌بينی کرد ولی نشانه‌‌های کوچک امروزی به گونه‌ای نشانگر اين گذرگاه دور يا نزديک است. بی‌گمان پيمودن اين راه بدون هزينه نخواهد بود. هر چه جنبش عمومی دموکراسی‌خواهی امروزی بر تنوع سياسی خود پافشاری کند اين راه کوتاه‌تر خواهد شد و همه‌ی جامعه ايران می‌تواند از آن بهره‌مند شود.

شايد اين پرسش طرح شود که اصولگرايان در کشمکش خود با صاحبان قدرت کنونی تا کجا پيش خواهند رفت؟ آيا همه‌ی «ثروت» خود را روی يک کارت خواهند گذاشت و به اصطلاح به نتيجه‌ی «يا همه چيز يا هيچ چيز» خواهند رسيد؟ به اعتقاد من آنها به دلايل گوناگونی به اين نقطه نخواهند رسيد. بزرگترين مسئله‌، هم برای صاحبان قدرت و هم برای اصولگرايان، مسئله خلاء قدرت است. اگر اصولگرايان بخواهند برای کسب قدرت مجدد به آخرين ابزار يعنی «يا همه چيز يا هيچ چيز» چنگ بيندازند، دو احتمال بسيار قوی وجود خواهد داشت: خلاء سياسی يا کودتای نظامی. آنگاه آنها در هر دو حالت بازنده‌ی اصلی خواهند بود (تا آنجا که به کسب قدرت يا مشارکت در قدرت سياسی برمی‌گردد). از اين رو، اين ريسک را نخواهند کرد. با آگاهی به همين مسئله، صاحبان قدرت کنونی تلاش می‌کنند تا آنجا که ممکن است، آنگونه عمل کنند که با برنامه‌های استراتژيک آنها سازگار است و در همين رهگذر نيز آرام آرام کارتهای خود را رو می‌کنند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- http://www.biniaz.net/?p=722
۲- http://www.biniaz.net/?p=1168#more-1168
۳- http://www.biniaz.net/?p=1155


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016