تنها سقوط در جمهوری اسلامی آزاد است، الاهه بقراط، کيهان لندن
سالهاست صدای زن بهطور رسمی از موسيقی ايران و عرصه عمومی جامعه حذف شده است ليکن سقوط در جمهوری اسلامی چنان فراوان است که کسی ديگر به اين فاجعه نمیانديشد. و چه سقوطی عميقتر از اينکه فاجعهی حذف به امری بديهی و روزمره، و تکرار آن به عادت تبديل شده باشد. پس از هر سقوط بزرگ اما همواره يک افسوس بزرگ چون «آهی مانده به لبها» از سينهی جامعه برمیخيزد. آهی که اين بار علاوه بر "شهدا" بايد بر آن افزود: جای همهی آن هنرمندان، خوانندگان، هنرپيشگان، شاعران، نويسندگان و روزنامهنگارانی نيز خالی، که بخت و فرصت زندگی و فعاليت و مرگ در کشورشان از آنان دريغ شد
کيهان لندن ۲۱ اکتبر ۲۰۱۰
الاهه بقراط
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
-الو؟ خانم جان، من شماره تلفن شما را...
- خانم مرضيه؟
صدايش را حتا در تلفن بدون آنکه هرگز با او سخنی گفته باشيد، میشد بازشناخت. روشن و زلال، پرصلابت و فاخر. درست مانند آوازش که به فاخرترين صداهای بیهمتای موسيقی ايران تعلق دارد.
ريگ آموی و درشتیهای او
مرضيه عروس خانواده پدری من در ازدواج نخستاش بود و تنها پسرش را از وصلت با خانواده ملکافضلیها دارد که قوم و خويش مادری حجتالاسلام محمد خاتمی، رييس جمهوری اسلامی پيشين، میشوند. مرضيه به گفته خودش هر هفته کيهان را میخواند و وقتی پنج سال پيش، در تابستان ۲۰۰۵، مقاله «خداحافظ نوه عمّه!» را خواند، با من تماس گرفت تا بداند من چه نسبتی با آنهايی دارم که وی در دوران آن وصلت با آنها ديدار و گفتگوی خانوادگی داشت. آنگاه از پدربزرگم تعريف کرد و حال پدر و مادرم را پرسيد. گفتم پدرم يک ماه پيش از انقلاب اسلامی در آستانه پنجاه سالگی به بيماری سرطان درگذشت و مادرم نيز در سنين هفتاد است. به ياد داشت که مادرم آموزگار بود و خاطراتی را که در چند ديدار خانوادگی داشت، باز گفت. در بهار ۲۰۰۷ که در پاريس کنسرت داشت، تلفن زد و گفت: اگر میتوانی بيايی، برايت بليط بفرستم. من نمیتوانستم.
تابستان سال بعد يک دسته گل بزرگ و زيبا در همدردی با درگذشت برادر نازنينام فرستاد. «آی ريکا، آی ريکا...» را خوانده بود. تلفن زد و مرا دلداری داد. چند هفته پس از آن، در اوايل مهرماه ۸۷ يک سبد بزرگ از ميوههای رنگارنگ پاييزی از سوی مرضيه رسيد. تلفن زدم و دليل را جويا شدم. با خنده گفت: «ما «دهاتیها» از قديم رسم داشتيم وقتی عزيزی از دست رفت، در اولين عيدی که از راه میرسد با يک سبد پر از ميوههای فصل به خانوادهاش يادآوری کنيم که زندگی ادامه دارد. حالا عيد فطر است».
مرضيه يک سال بعد تنها دخترش را که تقريبا هم سن و سال تنها برادر من بود از دست داد و هفت ماه بعد خودش رفت. چه کسی میتوانست او را دلداری دهد که درشتی ريگهای راهش چه آن زمان که در يک جامعه سنتی، آوازخواندن را شروع کرد، و چه زمانی که صدای زنان در ايران ممنوع شد و او دل به دريا زد و رفت، هرگز نمیتوانست زير پای او «چون پرنيان» باشد!
آزادی سقوط
شايد مهمترين و عميقترين سقوط جمهوری اسلامی را بتوان در مورد حقوق زنان مثال زد. در تمام سه دهه گذشته، حجاب اجباری، محدوديت کار و تحصيل، تبعيض آشکار و ضدانسانی در حقوق مدنی و جزايی که از سوی فرهنگ سنتی رايج در جامعه نيز تشديد میشود، بر بخش ديگری از سقوط فرهنگی جمهوری اسلامی پرده انداخت: حذف صدای زن از هنر موسيقی، راندن آواز زنان به زيرزمين، تبديل موسيقی به هنر اندرونی و بيرونی.
از همين رو زنان هنرمندی که تلاش کردند تا صدای خود را نجات دهند، هنرمندانی از تبار مرضيه که عظمت هنریشان به گونهای است که نمیتوان آن را با هيچ ترفندی آلوده کرد، عرصه ديگری از مقاومت در برابر رژيم کنونی ايران گشودند. عرصهای که اهميت آن چه بسا هنوز امروز به دليل فراوانی سقوط در همه عرصههای زندگی سياسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی ناشناخته باشد. ليکن روزی که جامعه به يک آرامش و امنيت نسبی دست يافته باشد و بخواهد نگاهی به راهی بيندازد که آن را به آينده رسانده است، بدون ترديد درخواهد يافت بخشی از توانگری اين جامعه از تلاش و پافشاری گوهرانی است که در سختترين شرايط، خود و هنر خويش را پاس داشتند تا آن را برای فرزندان آينده ايران به ارث بگذارند.
امروز اما هنوز و همچنان، صدای زن به طور رسمی از موسيقی ايران و عرصه عمومی جامعه حذف، و سقوط در جمهوری اسلامی چنان فراوان است که کسی ديگر به اين فاجعه، به اين حذف، نمیانديشد. اما چه سقوطی عميقتر از اين که فاجعه حذف به امری بديهی و روزمره، و تکرار آن به عادت تبديل شده باشد.
حکومت سقوط
اين روزها که رييس جمهوری اسلامی در لبنان بسر میبرد و در اخبار ديده میشود که وی سرش را به زور از يک اتومبيل روباز شاسی بلند درآورده و دو دستش را در دو طرف به زحمت روی سقف ماشين نگاه داشته و در ميان چهرههايی که در ميان ايرانيان به «امنيتی» و «لباس شخصی» معروف شدهاند، با لبخندی در يک صورت چرک، استقبالی را پاسخ میدهد که حاصل ميلياردها تومان کمکهای نقدی و نظامی به حزبالله لبنان است، نگرانیها از همه سو شدت میيابد.
بيشترين نگرانی اما از درون خود جمهوری اسلامی سرچشمه میگيرد. اين نظام تنها سبب سقوط همه جانبه در جامعه نشده است. خود در درون خويش نيز سقوط میکند. اين دو سقوط موازی، در جامعه و در حکومت، همديگر را تشديد میکنند. از «کاريزما»ی خمينی (کاريزما الزاما يک مفهوم مثبت نيست) که خود در اعماق سقوط بود و کم بودند کسانی که آن را دريافتند، عميق و عميقتر به درماندگی خامنهای سقوط کرد. همه ديکتاتورها، از هر نوعی که باشند، نهايتا درماندهاند و به طور مداوم در حال سقوطاند تا سرانجام واقعا سقوط کنند!
برای اثبات اين ادعا، از خود خبرگزاریهای جمهوری اسلامی و اقدامات خود حکومت، به اندازهای نمونه وجود دارد که به يک کار گروهی و مداوم نياز هست تا اين سقوط دائمی را ثبت و مستند کند. در اينجا فقط به يک نمونه اشاره میکنم. نمونه ای که از آنجا که به شورای نگهبان به عنوان بالاترين مرجع سياسی و حقوقی جمهوری اسلامی پس از «ولايت مطلقه فقيه» مربوط میشود، نه تنها اهميت بلکه حتا مرحله سقوط را نيز به نمايش میگذارد.
هفته گذشته سخنگوی شورای نگهبان، عباسعلی کدخدايی، در يک نشست مطبوعاتی شرکت کرد تا به پرسشهای خبرنگاران پاسخ بگويد. در شرايطی که اختلاف بين مجلس شورای اسلامی و دولت احمدی نژاد بر سر نقش مجلس و وظايف و اختيارات دولت به درجهای رسيده که نمیتوان از افکار عمومی پنهان نگاه داشت، سخنگوی شورای نگهبان نشان داد جمهوری اسلامی نه بر نهاد ولی فقيه، نه بر شورای نگهبان و نه بر مجلس، بلکه بر دولتی تکيه دارد که سرکوب و قلدری را به مثابه ابزار حفظ قدرت برگزيده است. نه اينکه سخنگوی شورای نگهبان نخواهد به پرسشهايی که درباره قدرت مجلس و دولت مطرح شدند پاسخ بدهد. او اساسا پاسخی برای اين پرسشها نداشت و از همين رو گفت: «اين که بگوييم کدام يک از قوا در رأس است مشکلی را حل نمی کند. اگر همه در چارچوب عمل کنند، همه در رأس امور هستند»! کدخدايی درباره اينکه چرا دولت مصوبات مجلس را اجرا نمیکند ظاهرا «شوخی» کرد و گفت: «ما همچنان مشغول دعا کردن هستيم، شما هم دعا کنيد. زيرا راهکار ديگری نداريم»! او درباره نقش مجلس نيز گفت: «بايد برای آن هم دعا کنيم»!
پس از اين نشست خبری، تنها يک پرسش باقی میماند: نتيجه دعای دولتیها برای اختيارات دولت و دعای مجلسیها برای نقش مجلس «در رأس امور» به کجا خواهد رسيد و کدامش مستجاب خواهد شد؟!
سقوط دائمی، حتا در دورانی که ظاهرا همه چيز امن و امان و عالی به نظر میرسد، مانند موريانهای است که پايههای قدرت استبدادی را میجود و پوک میکند. جمهوری اسلامی اما اين ويژگی ناب را داشت که هيچ چيز، مطلقا هيچ چيز در دورانش «امن» و «امان» و «عالی» به نظر نرسيد. در اغلب ديکتاتوریها، اعم از کلاسيک و نظامی، جامعه دست کم يک دوران رشد اقتصادی را تجربه کرده است. دو نمونه روشن آن رشد اقتصادی آلمان در دوران هيتلر و رشد اقتصادی شيلی در دوران پينوشه است. جمهوری اسلامی اما در سقوط به دنيا آمد. با سقوط رشد کرد. و در سقوط، در حال سقوط است. سقوطی که همه برای آن بهايی، سبک يا سنگين، میپردازند.
پس از هر سقوط بزرگ اما همواره يک افسوس بزرگ چون «آهی مانده به لبها» از سينه جامعه بر میخيزد. آهی که يک بار با شعار «در طلوع آزادی، جای شهدا خالی» بيان شد و اين بار بايد بر آن افزود: جای همه آن هنرمندان، خوانندگان، هنرپيشگان، شاعران، نويسندگان و روزنامهنگارانی نيز خالی، که بخت و فرصت زندگی و فعاليت و مرگ در کشورشان از آنان دريغ شد.
زيرنويس:مقاله «خداحافظ نوه عمه!»
مقاله «آی ريکا، آی ريکا...»