دوشنبه 3 آبان 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ديگر چه اتفاقی بايد بيفتد تا گفت: اين فاشيسم اسلامی است! الاهه بقراط

الاههبقراط
مرگ رسمی حقوق، مطالعات زنان، حقوق بشر، مديريت، مديريت فرهنگی و هنری، جامعه شناسی، علوم اجتماعی، فلسفه، روانشناسی، علوم تربيتی و علوم سياسی اعلام شد. آنان که خود را "همراه" می‌خوانند و ديگران "سران" و "رهبران" می‌خوانندشان، اگر امروز استاد و دانشجو را به اعتراض و اعتصاب در برابر اعدام علوم انسانی فرا نخوانند، پس کی؟ چه کمپينی مهم‌تر و بالاتر از نجات انديشه؟ همه آنان که خود را مدعيان سياست می‌شمارند اگر امروز دست در دست يکديگر ننهند، پس کی؟ وقتی که ديگران چه بسا خونين‌تر، مانع گسترش فاشيسم اسلامی شدند؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


الاهه بقراط ـ ويژه خبرنامه گويا

موقع خواندن خبر بغض‌ام می‌ترکد. به گريه می‌افتم. از ناتوانی خود در برابر اين فاجعه می‌گريم. خبر، خبر مرگ است برای من. پيکرهای بيمار و نيمه‌جان‌اند که زنده زنده به گور سپرده می‌شوند تا جايشان، تخم ناقص و عقب‌مانده فاشيسم اسلامی کاشته شود و در مغز و جان نسل‌های آينده ريشه بدواند.
در اين که جمهوری اسلامی قادر نخواهد شد فاشيسم اسلامی را در ايران پايدار سازد، ترديد ندارم. شوربختی اما اينجاست که در پيامدها و زخم‌ های عميق اين نظام شوم نيز که پس از آن تا ساليان سال باقی خواهد ماند، ترديدی نيست.
گذشته از دامنه فاجعه‌بار اين خبر، بخشی از هويت سياسی و اجتماعی هزاران هزار ايرانی با اين خبر مورد حمله قرار می‌گيرد. حمله از سوی نظامی که همواره با مظلوم‌ نمايی تلاش کرده است اين گونه وانمود کند که مورد تهاجم فرهنگی قرار گرفته است حال آن که خود از همان لحظه تأسيس بر ضد علم و فرهنگ و هر آنچه غيرِ خود، شمشير دو دم از رو بسته بود.
روز اول آبان ۸۹، پس از زمينه‌چينی‌هايی که از چند هفته قبل آغاز شده بود، مدير کل دفتر «گسترش آموزش عالی» (چه عنوان بی معنی و بی مسمايی) خبر مرگ ۱۲ رشته اساسی علوم انسانی را اعلام کرد و از ۱۱ رشته نام برد: حقوق، مطالعات زنان، حقوق بشر، مديريت، مديريت فرهنگی و هنری، جامعه شناسی، علوم اجتماعی، فلسفه، روانشناسی، علوم تربيتی و علوم سياسی.
بخوانيد! نام اين رشته‌‌های بنيادين در علوم انسانی را به تکرار بخوانيد تا دريابيد فاشيسم جمهوری اسلامی چگونه گام به گام عليه تفکر و انديشه و استقلال فرد و جامعه پيش می‌رود و چگونه همچون نظام‌های سلف خود در بلوک شرق و آلمان نازی قصد دارد «انسان» را در ايدئولوژی حاکم «ذوب» کند.
شخصی به نام ابوالفضل حسنی که بی‌ترديد عقل و انديشه خود را با مقام مديرکلی و «ذوب» شدن در نظام، تاخت زده است، گويی خبر يک پروژه موفقيت‌آميز را به اطلاع می‌رساند به خبرگزاری مهر می‌گويد: «۷۰ درصد محتوای اين رشته‌ها با محوريت بومی و دينی بازنگری می‌شود» زيرا «اين رشته‌ها بايد با اولويت‌های بومی و دين‌محوری بازنگری شوند به طوری که محتوای آنها که بيشتر غربی است با محورهای دينی و اسلامی هماهنگ شود».
يعنی اين رشته‌ها از دستاوردهای جامعه بشری خالی، و به فرهنگ انحصارطلب، سلطه‌جو و امر و نهی‌های شريعت اسلام محدود و مجهز شود. آنچه جمهوری اسلامی «غربی» می‌نامد همانا انديشه آزاد و مستقل است که دستاورد شکوفايی جامعه بشری پس از سال‌های سياه قرون وسطاست که طی آن برادران مسيحی نظام حاکم بر ايران جناياتی را بر سر مردمان اروپا آوردند که امروز آنها بر سر ايرانيان می‌آورند.
موج اول انقلاب فرهنگی جمهوری اسلامی که دو سال تحصيل در دانشگاه‌های ايران را متوقف ساخت و به اخراج هزاران استاد و دانشجو و کارمند دانشگاهی و حتا دستگيری و اعدام برخی از آنان انجاميد، عرصه علم و دانش را در ايران به طور منفی دگرگون ساخت. هر موفقيتی که در عرصه دانشگاه حاصل شد، نتيجه تلاش استادان و دانشجويانی بود و هست که خود، خويشتن را پروردند و نگاه داشتند تا يا در سکوت و حاشيه به کار بپردازند و يا در نخستين فرصت ممکن، راه ترک وطن در پيش گيرند.
ايران از استادان برجسته خالی شد. بسياری از آنان يا داوطلبانه بازنشسته شدند، يا بازخريد شدند، يا به خارج از کشور رفتند و يا با موج جديدی که به راه افتاده است، به بهانه «سکولار» بودن اخراج می‌شوند. دانشجويان برجسته به محض پايان تحصيل خود و يا چه بسا در ميانه آن، راه دانشگاه‌‌های اروپا و آمريکا و حتا مالزی و روسيه در پيش می‌گيرند. اين ضايعه جبران ناپذير، جدا از دروس و واحدهای اجباری در زمينه اسلام است که از سر گذراندن آنها به دانش‌آموزان و دانشجويان تحميل می‌شود.

پس کی؟
اينک موج دوم انقلاب فرهنگی با تأسيس مدارس قرآن، با واگذاری مديريت مدارس به حوزه‌های علميه و گسيل آخوند و طلبه به مدارس، و با حذف علوم انسانی از دانشگاه‌های ايران می‌رود تا هر آنچه در اين زمينه «کم‌کاری» شده بود، جبران کند.
جمهوری اسلامی انقلاب فرهنگی را همراه با انقلاب اصلی که هنوز با سرکوب و حذف دگرانديشان ادامه دارد، پيش می‌برد. رسانه‌های منتقد، معترض و مخالف جمهوری اسلامی از اخبار مربوط به زندان و دستگيری و فشار انباشته‌اند و موج دوم انقلاب فرهنگی و مرگ علوم انسانی در جمهوری اسلامی در سايه خبرهای ديگر قرار می‌گيرد.
برخورداری از علم و دانش، داشتن و حفظ انديشه آزاد و مستقل، از حقوق بشر است. علوم انسانی مانند هر دانش ديگری، جهانی و عموم بشری است و «بومی» و «دينی» ندارد. آنان که به درستی در پاسخگويی به هر فشاری، کمپين بر پا کرده‌اند، از ياد نبرند که اساس همه آن حقوق شهروندی را که زير پا نهاده می‌شود، علوم انسانی تشکيل می‌دهد.
يک بار ديگر نام رشته‌هايی را که می‌ميرند تا سترون و بی‌خاصيت و ذوب شده و به روايت مجعول و کاذب حکومت اسلامی دوباره زاده شوند، بخوانيم:
حقوق، که با دخالت شريعت از محتوای مدرن و انسانی خالی شده است.
مطالعات زنان، که با تبعيض‌ جنسی در عرصه حقوق مدنی و جزايی، روی آپارتايد سياهان را سفيد کرده است.
حقوق بشر، که با مضحکه‌ای به نام «حقوق بشر اسلامی» مثله شده است.
مديريت، که جامعه مدرن و پيشرفت بدون آن تصورپذير نيست و جمهوری اسلامی آن را به قصه «مالک اشتر» کاهش داده است.
مديريت فرهنگی و هنری، که در سايه «حليه المتقين» و «توضيح المسائل» انجام می‌شود.
جامعه شناسی، که «امت» گوسفندوار را به جای يک «ملت» با تمام حقوق و ادعايش نسبت به حق تعيين سرنوشت خويش نشانده است.
علوم اجتماعی، که وصف «بول» و «غايت» و «طهارت» به معيارهای مناسبات آن تبديل شده است.
فلسفه، که با فلسفه «ظهور» در چاه جمکران فرو می‌رود.
روانشناسی، که در آن تبعيض و جداسازی بين همه چيز و همگان و غلبه تخيلات دينی و ماورای طبيعت بر انسان از اصول بديهی به شمار می‌رود.
علوم تربيتی، که سراپای آن چيزی جز تبليغ امر به معروف و نهی از منکر و کنترل پليسی افراد جامعه توسط يکديگر نيست.
علوم سياسی، که رسالت خود را در موعظه «اسلام» به عنوان مدعی ازلی و ابدی قدرت سياسی و توجيه نظام ولايت مطلقه فقيه و تخطئه هر انديشه خارج از «دين مبين» می‌بيند.

واقعا به غير از جنايات ناشی از تبعيض جنسی و نژادپرستی قومی و مذهبی و زندان و شکنجه و تجاوز و کشتار و حذف در همه ابعاد آن، ديگر چه اتفاقی بايد بيفتد تا ناسيونال اسلاميسم رژيم حاکم و فاشيسم اسلامی را باور کرد؟ چه معجزه‌ای بايد روی دهد تا هر آنچه در توان هست عليه آن به کار گرفت؟ چه کمپينی مهم‌تر و بالاتر از نجات انديشه؟ که اگر انديشه نجات يافته بود، امروز شاهد آن نبوديم که علم و دانش انسان در چهارچوب تنگ ايدئولوژی فاشيسم اسلامی به بند کشيده شود. اندوه من از مرگ علوم انسانی است، از مرگ انديشه در زندان حقارت، در برابر چشم همه، و سکوت و پراکندگی و پراکندگی...
آنان که خود را «همراه» می‌خوانند و ديگران «سران» و «رهبران» می‌خوانندشان، اگر امروز از جايگاه خود استفاده نکنند، پس کی؟ همه آنان که خود را مدعيان سياست می‌شمارند اگر امروز دست در دست يکديگر ننهند، پس کی؟ همه اينان، اگر امروز استاد و دانشجو را به اعتراض و اعتصاب در برابر اعدام علوم انسانی، که «انتخابات» و «رأی» يکی از بارقه‌های آن است، فرا نخوانند، پس کی؟ اگر امروز پدران و مادران و آموزگاران و دانش‌آموزان برای آينده خود به ميدان نيايند، پس کی؟ پس کی؟ وقتی که کار از کار گذشت و ديگران به وسيله‌ای ديگر، چه بسا خونين‌تر، مانع گسترش فاشيسم اسلامی شدند؟ افسوس که امروز دير است و آن فردا نيز دير خواهد بود. ولی پس کی؟ پس کی؟

۲ آبان ۱۳۸۹


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016