داستانهايی واقعی از کنشهای مدنی در سراسر جهان (بخش نخست)، استيو کراشاو و جان جکسون، ترجمه عمار ملکی
اين داستانها نشان میدهند که تغيير در وضع نابسامان موجود، ضرورتأ نيازمند اقداماتی بزرگ و پيچيده نيست که توسط قهرمانان انجام میشود، بلکه تغيير نتيجه اراده و کنشهای مدنی افرادیست که اراده میکنند تا شهر و کشورشان را جايی برای يک زندگی شرافتمندانه سازند
چگونه شجاعت، استمرار و ابتکار جهان را تغيير می دهد؟
ديباچه
همواره بر اين باور بوده ام که همگی ما انسانها وقتی در جامعه ای زندگی ميکنيم و از بسامان بودن آن بهره می بريم و از نابسامانيهايش صدمه ميبينيم، برای کم کردن نابسامانيها و افزودن بر سامان جامعه مسئولييم. از اينرو هر يک از ما بايد يک فرد مدنی باشد و در نتيجه در کوچکترين انتخابهايش مسئولانه رفتار کند تا که جامعه اش را جايی بهتر برای زيستن خودش، عزيزانش و اطرافيانش سازد. بسيار ديده ام که وقتی درباره جامعه و مسائل مرتبط با آن و وظيفه هر فرد در قبال آن سخن گفته ميشود، بسياری افراد ميگويند که ما "سياسی" نيستيم و در نتيجه اين مسائل به ما مربوط نميشود. متاسفانه درهم تنيده بودن هر امری با سياست در ايران و از سوی ديگر عدم تعريف دقيق امر سياسی باعث شده است که برچسب "سياسی بودن"، بهانه ای برای شانه خالی کردن از کنشهای مسئولانه در زندگی روزمره گردد.
من در اينجا ميخواهم با تعريف دو گونه کنش، آنها را از يکديگر تفکيک کنم: کنش سياسی و کنش مدنی. کنش و فعاليت سياسی متعلق به گروه خاصی از افراد است که بدنبال بدست گرفتن قدرت در ساختار سياسی يک کشور هستند. اين کنش در ذات خود هيچ اشکالی ندارد و يقينا در هر جامعه ای نياز است تا افراد خاصی که شايستگی و دانش لازم را دارند با استفاده از مکانيزمهای مشروع (تشکيل حزب، فعاليت سياسی، مبارزه سياسی يا انتخابات) برای در دست گرفتن اداره کشور تلاش کنند. پس کنش سياسی را افراد خاصی مانند فعالان سياسی و يا دانش آموختگان علوم سياسی انجام ميدهند.
اما کنش مدنی عملی است که هر شخص در اجتماع بايد آنرا انجام دهد چرا که بر جامعه و زندگی روزمره افراد تاثير ميگذارد. اين کنش بهيچ عنوان تنها وظيفه گروه و يا دسته خاصی – مانند کنش گران سياسی – نيست بلکه هر شهروندی مسئول انجام آن است. احترام به حقوق ديگران، تميز نگه داشتن محيط زيست، حساسيت و اعتراض به يک اقدام يا سياست نادرست همگی جزو کنشهای مدنی بحساب می آيند. از همين روست که اعتراض به نقض حقوق شهروندی توسط يک حکومت، يک کنش سياسی نيست بلکه يک کنش مدنی محسوب ميشود چرا که شهروندان معترض، بدنبال کسب قدرت سياسی نيستند، بلکه قصدشان کسب حقوق مدنی و شهروندی هم نوعشان – و يا بعبارتی خودشان – است. کسی که در اينگونه کنش اعتراضی-مدنی به بهانه "آدم سياسی نبودن" شرکت نميکند، در اصل از زير مسئوليت مدنی خود شانه خالی ميکند و در نهايت خودش متضرر ميشود چرا که دير يا زود نوبت به نقض حقوق شهروندی خودش ميرسد. اگرچه در اينگونه موارد عمل کنشگران سياسی و کنشگران مدنی همانندی و همپوشانی پيدا ميکند، اما وجود کنشگران سياسی نميتواند مسئوليت شهروندان را در انجام کنش مدنی کمرنگ کند چرا که هدف و وظيفه اين کنشگران متفاوت است.
بعد از اين مقدمه، ميخواهم بعنوان يک کنشگر مدنی که خواستار رعايت حقوق بشر و کسب حقوق شهروندی و مدنی در ايران هستم، مطالعه تجارب کنشگران مدنی در ديگر کشورها را با هموطنانم به اشتراک بگذارم. بدين منظور قصد دارم که در حد توان و دانشم با ترجمه داستانهايی واقعی از کنشهای مدنی در سراسر جهان، نشان دهم که چگونه ميتوان اميد را زنده نگه داشت و چگونه شجاعت، استمرار و ابتکار در مبارزه مدنی، با اقداماتی هر چند کوچک، به دستاوردهايی بزرگ می انجامد. اين داستانها نشان ميدهند که تغيير در وضع نابسامان موجود، ضرورتا نيازمند اقداماتی بزرگ و پيچيده نيست که توسط قهرمانان انجام ميشود، بلکه تغيير نتيجه اراده و کنشهای مدنی افراديست که اراده ميکنند تا شهر و کشورشان را جايی برای يک زندگی شرافتمندانه سازند.
عمار ملکی، آبان ۱۳۸۹
***
پيشگفتار نويسندگان کتاب (۱)
استيو کراشاو و جان جکسون
هر يک از ما تصاويری را بر صفحه تلويزيون بياد می آوريم که نمايشگر پايان يک وضعيت اسفبار سياسی در کشورهای دور و نزديک بوده است: سقوط يک ديکتاتور، رقص و پايکوبی مردم در خيابانها، به زير کشيدن مجسمه های ديکتاتور و برافراشتن پرچمی جديد و در اين ميان دوربينها لحظات اين فراز و فرود را مخابره ميکنند.
مشاهده اين چنين لحظاتی اغلب مانند ديدن دقايق آخر يک فيلم ميباشد. اما چه اقداماتی منجر به اين لحظات خاطره انگيز شده است؟ چگونه اين مردم در طول سالهای سخت و طاقت فرسا دوام آورده اند؟ چه چيز روحيه مبارزه و ايستادگی را در آنها زنده نگه داشته است؟
داستانهای پيش رو روايتی تحسينبرانگيز از پشت صحنه اين پيروزی هاست. داستانهای اين مجموعه – که بعضی مشهور و بسياری شان ناشناخته و نانوشته مانده اند – از چهارگوشه جهان گردآوری شده و روايت کننده کنشهای نوآورانه و الهام بخش مردمانی است که رژيمهای خشن و سرکوبگر را به چالش ميکشند و در برابر تجاوز قدرت حاکمه ايستادگی ميکنند.
ما راوی اقدامات کسانی هستيم که سکوت نکردند و با تلاش خويش نشان دادند که ميتوان ديکتاتورها را به زير کشيد و قوانين ناعادلانه را تغيير داد و با عمل خود حس انسانيت را در ديگران زنده نگه داشت. هر يک از اين داستانها نشان ميدهد که زندگی شرافتمندانه و آزادانه، آرزويی عالمگير است.
صفت "کوچک" برای اين کنشها، واژه درخوری نيست چرا که خيلی از آنها به هيچ عنوان کوچک نيست و سرشار از شجاعتی شگفت آور است. مردم در اين داستانها نشان ميدهند که چگونه با وجود اينکه ميدانند هزينه اعتراضشان ميتواند ضرب و شتم، زندان و حتی مرگ باشد، اما در راه بدست آوردن حقوقشان ايستادگی ميکنند. آنها مدعی هستند که هر کس ديگری نيز جای آنها بود همين اقدامات را ميکرد. برای ما آنها نماد نيرومندی هستند که نشان دادند با حفظ روحيه مبارزه بر آنچه شکست ناپذير و تغييرنيافتنی مينمايد، ميتوان پيروز شد.
انسانهای اين داستانها نشان ميدهند که آنچه "ناممکن" بنظر ميرسد، ميتواند "ممکن" باشد. بعضی از آنها به تغييری که برای آن مبارزه کردند، دست يافتند و برای بعضی ديگر تغييرات بزرگتری هنوز در راه است.
استيو کراشاو
جان جکسون
نيويورک، مارچ ۲۰۱۰
(۱) Steve Crawshaw & John Jackson (2010). Small acts of Resistance, how courage, tenacity and ingenuity can change the world?, Sterling Publishing, London.
***
کنشهای کوچک و مثال زدنی از ايستادگی مدنی (بخش يک)
نوشته: استيو کراشاو و جان جکسون، ترجمه: عمار ملکی
قدرت بيشمار بودن: وقتی کالسکهها تانکها را شکست دادند
ظهور "جنبش مردمی اتحاد" که در سال ۱۹۸۰ بوسيله اعتصاب کارگران در کارگاه کشتی سازی گِدانسک و ديگر نواحی لهستان شکل گرفت، رژيم حاکم که از جنگ جهانی دوم بر کشور مسلط بود را به وحشت انداخت. در ۱۳ دسامبر ۱۹۸۱ مقامات حکومت کمونيستی تانکها را به خيابانها آوردند تا که جنبش اتحاد را يکبار و برای هميشه متوقف سازند. صدها نفر بازداشت و دهها نفر کشته شدند.
عليرغم حضور تانکها و دستگيريها، لهستانی ها اعتراضاتی را عليه سرکوب جنبش اتحاد سازمان دادند که يکی از آنها تحريم اخبار دروغپردازانه تلويزيون دولتی بود. اما تحريم اخبار به خودی خود نميتوانست موجب دردسری برای دولت باشد. همچنين امکان ارزيابی اينکه چه تعداد از مردم به اين تحريم پيوسته اند وجود نداشت. اما در يکی از شهرهای کوچک مردم روشی برای نشان دادن اعتراض ابداع کردند.از ماه فوريه سال ۱۹۸۲ ساکنان شهر سوييدنيک در شرق لهستان هر روز عصر به پياده روی ميرفتند. همزمان با آغاز اخبار نيم ساعته بعد از ظهر، خيابانها سرشار از مردمی بود که به گپ زدن، راه رفتن و وقت گذرانی مشغول بودند. قبل از بيرون رفتن از خانه، بعضی از آنها تلويزيونهای خاموش را در پشت پنجره و رو به خيابان قرار ميدادند. برخی ديگر حتی پا را فراتر گذاشته و تلويزيونهايشان را بر روی کالسکه و يا فرقان! گذاشته و آنها را برای هواخوری شبانه به بيرون ميآوردند!!
يکی از طرفداران جنبش اتحاد بعدتر خاطرنشان ميکرد که "اگر مقاومت توسط فعاليتهای زيرزمينی بود، امثال من و تو حضور نداشتيم اما وقتی کسی ميبيند که همسايه هايش بهمراه تلويزيونشان برای پياده روی به بيرون آمده اند، تو خود را بخشی از اين جنبش ميدانی. هدف ديکتاتور اين است که ما را از هم جدا کند، اما اهالی شهر اين فضا را شکستند و حس اعتماد به نفس پيدا کردند."
تاکتيک "هواخوری بردن تلويزيونها" به شهرهای ديگر هم کشيده شد و دولت را خشمگين کرد ولی مقامات حکومتی را از تلافی کردن عاجز ساخته بود. پياده روی به هر حال در قوانين کيفری جرمی بحساب نمی آمد. نهايتا حکومت مقررات منع رفت و آمد را از ساعت ۱۰ شب به ساعت ۷ عصر تغيير داد تا مردم را مجبور سازد که در هنگام پخش اخبار ساعت ۷:۳۰ در خانه هايشان بمانند در غير اينصورت خطر دستگيری و يا تيراندازی وجود داشت. شهروندان معترض در واکنش به اين اقدام، ساعت پياده روی خود را همزمان با نوبت قبلی اخبار در ساعت ۵ عصر قرار دادند.
* * *
همانقدر که بسختی اين امکان وجود داشت تا بتوان فهميد آيا لهستانی ها اخبار تلويزيون را نگاه ميکنند يا نه (مگر آنکه همه مردم به پياده روی ميرفتند)، فهميدن اينکه چه تعدادی از مردم به برنامه های راديويی مخالفان دولت گوش ميدهند نيز سخت بود. جنبش اتحاد برای اين مساله راه حلی يافته بود.
راديو جنبش، اخبار ممنوعه را برای افشای تبليغات دروغين دولت پخش ميکرد. اما هيچ کس نميدانست چه تعداد از مردم به اين گزارشات زيرزمينی گوش ميدهند. نظرسنجی در آن شرايط تقريبا ناممکن بود. از اينرو دستاندرکاران راديو به يک روش ابتکاری دست زدند. آنها از مخاطبانشان خواستند تا در يک ساعت معين از برنامه، چراغهای خانه هايشان را خاموش و روشن کنند. البته اين اقدام قطعا خطر داشت چرا که اگر در آپارتمانی تنها يک خانه بود که چراغهايش خاموش و روشن ميشد، اين بهترين علامت برای پليس بود تا بفهمد که در ان خانه يک معترض و نافرمان زندگی ميکند.
کنستانتی گيبرت يکی از ناراضيانی بود که در زمان پخش اخبار راديو جنبش، در خيابانی در پايتخت لهستان – ورشو- قدم ميزد. درحاليکه در خيابان بود، ناگهان مشاهده کرد که چراغهای طبقه همکف يک آپارتمان شروع به چشمک زدن کرد. وقتی که سربلند کرد و به ساختمان نگاه کرد متوجه شد که چراغهای تمامی ساختمان در حال فلاش زدن است. او سپس به پشت سرش نظر انداخت و ديد که آپارتمانها در سرتاسر خيابان مانند درختهای کريسمس يکی بعد از ديگری شروع به روشن و خاموش شدن کردند. گزارشهايی از آن شب رسيد که اين اتفاق در سراسر شهر مشاهده شده بود. گيبرت ميگفت: "واقعا آن احساس سرافرازی، در تصور نميگنجيد". مقامات حکومت درمانده شدند، چرا که امکان دستگيری تمامی اهالی ورشو را نداشتند.
* * *
حتی در مراسمات بسيار تشريفاتی، طرفداران جنبش اتحاد، روشی را برای رسوا کردن حاکمان منفور لهستان پيدا ميکردند. در سال ۱۹۸۴ رهبر اتحاد جماهير شوروی - يوری آندروپوف - درگذشت.برنامه هميشگی تلويزيون لهستان برای پخش زنده مراسم دفن رهبر شوروی قطع شد تا که سخنرانی جانشين او - کنستانتين چرننکو - از بالای مقبره لنين در ميدان سرخ مسکو پخش شود. اما سخنرانی رسمی بفاصله کوتاهی قطع شد و به جای سخنان کسالت آور چرننکو، بينندگان لهستانی ناگهان صدای ديگری را شنيدند که ميگفت: " اين برنامه تلويزيونی "راديو اتحاد" است که مشاهده ميکنيد. خانمها و آقايان عصر بخير...." بدنبال آن ليستی از فعالان زندانی و مطالبات مخالفان پخش گرديد. ببيندگان لهستانی شادمان شدند و مقامات حکومت عصبانی. پليس مخفی نتوانست خرابکاران را شناسايی کند و اين فضاحت برای دولت باقی ماند.
کالسکه سوار کردن تلويزيونها، روشن و خاموش کردن چراغ خانه ها و قطع پخش مراسم خاکسپاری همگی شعله اميد را در دل لهستانی ها زنده نگه داشت و دربردارنده احساس شورانگيزی برای سالهای آينده گرديد. آن رژيم بظاهر استوار تنها چند سال بعد فرو پاشيد.
http://negaraan.blogspot.com/