چهارشنبه 10 آذر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

برای ميلاد اسدی و همراهانش، مونا غفاری

يک سال گذشت از در بند کشيدنتان گرچه انديشه هرگز در بند نرود و فرياد گرچه از سکوت اما هرگز در گلو باقی نمی ماند.
اين روزها همه سراغتان را می گيرند ... همه از احکام کذايی که برای دانشجويان دگرانديش رقم زده اند می پرسند... اين روزها همه جا دلهره و دلواپسی "چه می شود" را دارند! اين روزها همه از خفقان فضای دانشگاه و التهاب جامعه می پرسند. همه از سکوت و اختناق و فشارهای اجتماعی و اقتصادی و بيداد ظلم و ذره ذره ذوب کردن طاقت مردم و روابط بی سر و ته دولت و مجلس و انحلال دانشگاه و بی سر و سامانی دانشجويان نگرانند ...
و ما دوره می کنيم ديروز را و امروز را و هنوز را...
انگار عادی شده که عده ای همواره بر قدرتشان بيفزايند و ترسی از فردای تاريخ بر خود راه ندهند که اگر ورق جور ديگری برگشت و شايد در جای ديگری بودند چه می شود؟ چه به حالشان می آيد...



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


يکسال... عمر دوران... انگار يکسال ها با يکسال ها با هم متفاوتند... شايد اگر بيرون ماجرا باشی با خودت بگويی از اين يکسال ها زياد می آيد و می رود اما انگار ما در اين سمت ماجرا خوب ياد گرفتيم که سال با سال زمين تا آسمان با هم فرق دارد
در اين يکسال خيلی ها آمدند و خيلی ها رفتند، خيلی ها گفتند و خيلی ها شنيدند، خيلی ها صبر کردند و خيلی ها ترسيدند، خيلی ها نگريستند و خيلی ها چشم فرو بستند، خيلی ها شناختند و خيلی ها شناساندند، خيلی ها فرياد زدند و خيلی ها خفه کردند، خيلی ها بودند و خيلی ها نبودند، خيلی ها پرسيدند و خيلی ها نپرسيدندو خيلی ها...
و ميلاد .... فرزند نور و شادی ...
صادقانه بگويم تعليم داد ايمان را و حقيقت را و صبر را و عشق را...که شايد مفاهيم اصلی اهدافمان بود...
يکسال پيش اينچنين روزهايی بود که از ما دور شدی، می گفتی انفرادی و آنچه بعد ها ما شنيديم اتاقک های شش متری شش نفره ! و تو که از زبان هر کسی که شنيديم جز اين نبود که يادآوری شان کردی که چه ترسی دارند از انديشه های پاک و بزرگ و چه حقيرند در مقابل جوانی که دشت سينه اش لاله زار و زمين انديشه اش بارور و سبز است.
و بدون منازعه آنچه در پايان دادگاه بيعدالتی پاسخمان را دادند حکم ۷ سال زندان ...
اما زندان برای کسانی که سيستم حکومتی نظام حاکم را می شناسند و برای تمام کسانی که فعاليت سياسی، اجتماعی شان هدفمند باورمند و آگاهانه است، جز يک کارگاه آموزشی يا يک روند عادی در مسير زندگی شان نمی تواند باشدو انگار همه خوب می دانستيم که در يک ساختار انحصارطلب کوچکترين عمل سياسی منجر به ناخوشايندی سيستم شده و تندترين عکس العمل ها را از طرف اين نظام به دنبال دارد اين گونه می شود که نه تنها فعالين سياسی و اجتماعی بازداشت شده بلکه مردمان خيابان نيز که در طی يکسال گذشته به زندان های نقاط مختلف ايران روانه شدند با سنگين ترين احکام مواجه شدند. به گونه ای که اين احکام حيرت همگان را برانگيخت اما به راستی اين احکام چيزی جز بازتاب ترس درونی نظام از بر هم خوردن اين نظم خيالی خويش نبوده و نيست؟ و در عين حال به دنبال ايجاد وحشت در جامعه ای است که خوب می داند اين روزها ملتهب و تبدار به دنبال پاسخی برای چراهای خويش است!
آيا اين سيستم اين سئوال را از خود پرسيده است؟:
- با توجه به اينکه افرادی که اين روزها به عنوان های مختلف و با اتهامات بی در و پيکر در زندان های نظام گذران عمر می کنند از نخبگان و بهترين های جامعه از لحاظ آگاهی هستند آيا زندانی کردن آنان به معنای پسرفت اجتماعی کشور نيست؟
- تا چه زمانی بازداشت و زندانی کردن افراد را ادامه خواهد داد؟ روند " بازداشت- خفقان- التهاب" تا چه زمانی پاسخگوی آرامش اعصاب نظام خواهد بود؟
و ما همچنان دوره می کنيم ديروز را و امروز را و هنوز را...
اين روزها سخت می گذرد، اما پربار و عظيم است چرا که بيش از هميشه دريافته ايم در کنار کسانی هستيم که تنها نامی از آن ها رعشه بر اندام ظلم و بی عدالتی می اندازد. درک کرده ايم عزيزانی داريم که روح پاکشان باعث شد دوری کالبدشان را تحمل کنيم. دوری از جنس حبس، از جنس زندان، زندانی از جنس ترس، ترس از برای نامردمان، آنان که هرکجا قدم نهاده اند گياه از رستن بازمانده است. اين روزها افتخار می کنيم به تو و به همه کسانی که همراهت در زندان های بی عدالتی به اتهام انديشيدن محبوسيد. اين افتخار از جنس کلمات کليشه روزمره نيست. نمی دانم از چه جنسی است اما از آنجاست که دريافته ايم زندانی را که برايتان فراهم آورده اند، تبديل گشته به محبسی برای خودشان. محبس آنان از جنس استقامت و ايستادگی شماست و اين يعنی شرافت و انسانيت شما! تو و همه کسانی که پشت ميله های سياه زندان و در سلول های انفرادی آن روی سکه حماقتشان را به رخشان کشيديد، سکه را انداختيد در قلک فردای پيروزی تا پس اندازی باشد برای آن روزها که ديگر ورق ظلم و ستم برگشته و ما دست دردست هم کبوترهای زيبای آزادی را به آسمان انديشه و صلح پرواز می دهيم. لحظه ها پر است از استقامت و ايمان و اطمينان و پر از ياد تو و آنان که همراهمان بودند و اکنونشان را در بيدادگاه ها سپری می کنند.
چرا توقف کنم؟
همکاری حروف سربی بيهوده ست .
همکاری حروف سربی
انديشه ی حقير را نجات نخواهد داد .
من از سلاله ی درختانم
تنفس هوای مانده ملولم ميکند
پرنده ای که مرده بود به من پند داد که پرواز را بخاطر بسپارم...


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016