شنبه 4 دی 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آقايان، نظام يا ايران؟ الاهه بقراط

الاهه بقراط
تجربه ناکام فاشيسم و کمونيسم به‌مثابه نظام‌های توتاليتر و ايدئولوژيک در برابر چشم ماست. نوع خاورميانه‌ای آن که با چاشنی دين و اسلام بر شدت تندی و تيزی آن افزوده شده است، سرنوشتی بهتر از آن‌ها نخواهد داشت. با اين همه کسانی در همان "حاشيه امن" حکومت تلاش کردند راهی را بپيمايند که پيش از اين توسط ديگران پيموده شده و به بن‌بست رسيده بود. برای کسانی که هنوز بند ناف‌شان به نظام جمهوری اسلامی وصل است مسئله در بهترين حالت بر سر نجات "نظام و ايران" است. حال آن‌که نجات "نظام" و "ايران" با هم، ممکن نيست!

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


کيهان لندن ۲۳ دسامبر ۲۰۱۰
www.alefbe.com
www.alefbe.com


دو مقاله از هوشنگ وزيری، سردبير فقيد آيندگان و کيهان چاپ لندن، را که هفته گذشته در سايت کيهان، کيهان آنلاين، منتشر شده بود، مرور می کردم. هر دو در دوره دوم رياست جمهوری حجت الاسلام محمد خاتمی «رييس جمهوری اصلاحات» نوشته شده‌ و دو سال پيش از گزينش متقلبانه محمود احمدی‌نژاد به مقامی که خاتمی آن را خيلی دير و پس از آنکه پشت خود را برای رياست جمهوری کسی مانند احمدی‌نژاد خم کرد و دست در دست وی و خندان آن مقام را به او سپرد «تدارکاتچی» ناميد.
مقاله «بايد از تاريخ درس گرفت» آخرين مقاله هوشنگ وزيری در ستونی بود که وی سالها در آن با خوانندگان کيهان وعده ديدار داشت. وزيری يک هفته پس از انتشار آن مقاله درگذشت. مقاله «تجربه‌ای محکوم به شکست» نيز مربوط به همان سال است. در هر دو مقاله «اصلاح‌طلبان» جمهوری اسلامی با تکيه بر تجربه ديگران در موقعيت مشابه به نقد کشيده می‌شوند.

کسی از تاريخ درس نمی‌گيرد
اصلی‌ترين نکته‌ای که در دو مقاله وزيری بر آن تأکيد می‌شود سرنوشت نظام‌هايی است که در سرشت ايدئولوژيک خويش شباهت بی‌بديل به يکديگر دارند. با اين همه، جمهوری اسلامی روی دست همه رژيم‌های تا کنون شناخته شده ايدئولوژيک و الزاما توتاليتر بلند شده است.
هوشنگ وزيری گويی اين روزها را پيش‌بينی می‌کرد که نوشت: «در جامعه توتاليتر هيچ کس نبايد احساس امنيت کند. حتا بالاترين مقام ها نيز بايد شمشير داموکلس را بالای سرخود احساس کنند. می توان گفت که جمهوری اسلامی از جامعه های کلاسيک توتاليتر به مراتب بدتر است. در اين جامعه ها انسانها به هر حال حاشيه امنی داشتند که می توانستند در آن بی ترس از دخالت ماموران دولت زندگی کنند. اما در جمهوری اسلامی هيچ حاشيه ای وجود ندارد که مردم بتوانند در آن احساس امنيت کنند».
او حال و روز امروز کسانی را توصيف می‌کرد که در زمان نوشته شدن اين مقاله هنوز از جاه و مقام «امن» برخوردار و در نهادهای حکومت جا خوش کرده بودند و چه بسا به فکرشان نمی‌رسيد که روزی شعار مرگ بر آنها در خيابان‌های تهران سر داده شود آن هم توسط عُمّال همان حکومتی که آنها برای برپايی‌ و حفظ آن از خود مايه گذاشته‌اند.
سردبير فقيد کيهان لندن در آن مقاله بر نکته کليدی ديگری نيز تأکيد می‌کند: «در جامعه توتاليتر، انسانها از شخصيت انسانی خود تهی می شوند تا بتوانند زندگی کمتر مخاطره آميزی داشته باشند. می کوشند خطر را، چون از بين رفتنی نيست، به حداقل ممکن کاهش دهند.»
و دقت کنيد: «حتا پايوران رژيم ، هنگامی که در کارتُنک دستگاه مجازات افتادند، هيچ قدرت دفاعی از خود ندارند. در رژيم نازيسم، فاشيسم، استالينيسم مواردی بسيار ديده ايم که بلندپايگان ديروز که نامشان احترام بر می انگيخت، در فاصله فقط چند روز به خائنانی تبديل شدند که خيانت در خانواده هايشان موروثی بود. نمونه ها در جمهوری اسلامی نيز کم نيستند.»
می‌بينيد آنها که امروز در جمهوری اسلامی به «خائن» تبديل شده‌اند، راهی را در زمان نوشته شدن اين مقاله در پيش گرفته بودند که محکوم به شکست بود. اينک نيز راهی را می‌پيمايند که هنوز به «جمهوری اسلامی» ختم می‌شود. حال آنکه همان گونه که وزيری به درستی نوشت: «هيچ جامعه توتاليتر را نديده ايم که توانسته باشد خود را از درون اصلاح کند. جامعه ايران از اين قاعده برکنار نيست. بر اصلاح طلبان در جامعه کنونی ايران کمابيش همان خواهد رفت ، يا رفته است، که بر اصلاح طلبان ""بهار پراگ""در چکسلواکی. بايد از تاريخ درس گرفت.»
اين هشدارها را عمدتا از زبان روشنگرانی می‌توان شنيد که شاهدان دوران خود هستند. از ميان سياستمداران و دولتمردان اما، کسی از تاريخ درس نمی‌گيرد.

تجربه محکوم به شکست تکرار می‌شود
تجربه ناکام فاشيسم و کمونيسم به مثابه نظام‌های توتاليتر و ايدئولوژيک در برابر چشم ماست. نوع خاورميانه‌ای آن که با چاشنی دين و اسلام بر شدت تندی و تيزی آن افزوده شده است، سرنوشتی بهتر از آنها نخواهد داشت. با اين همه کسانی در همان «حاشيه امن» حکومت تلاش کردند راهی را بپيمايند که پيش از اين توسط ديگران پيموده شده و به بن‌بست رسيده بود.
هوشنگ وزيری در «تجربه‌ای محکوم به شکست» نوشت: «آيا می توان حکومتی اسلامی با چهره ای انسانی ارائه داد؟ اين پرسش مرا بی اختيار به تجربه ناکام الکساندر دوبچک در چکسلواکی سال ۱۹۶۸ می اندازد. دوبچک و ياران او می خواستند «سوسياليسمی با چهره انسانی» ارائه دهند. آنان شکست خوردند. شکست آنها بدين سبب نبود که در شيوه پيشبرد امر خود اشتباه کردند بلکه بدين سبب بود که سوسياليسم با چهره انسانی از حيث ماهوی محکوم به شکست بود.
دوبچک و ياران او جملگی آدم هايی نيک نهاد بودند. درباره خصلت اخلاقی آن گروه از کسانی که امروز در ايران می کوشند حکومتی اسلامی با چهره ای انسانی ارائه دهند، بحثی نمی کنيم. بحث بلکه در اين است که يک رژيم تماميت خواه را نمی توان به نظامی تبديل کرد که در آن آزادی و حيثيت فرد در کانون همه چيز قرار داشته باشد- فارغ از اينکه کوشندگان در اين راه آدمهايی نيک نهاد باشند يا بد نهاد.»
امروز نيز پس از سر گذراندن تجربه محکوم به شکست اصلاحات در جمهوری اسلامی، عده‌ای موضوع اصلی را که ظرفيت‌های عملی و ممکن نظام تماميت‌خواه جمهوری اسلامی است به کناری نهاده و بحث را به سوی امکانات و يا حسن نيت افرادی منحرف می‌کنند که هنوز بر اين باورند که می‌توان «حکومتی اسلامی با چهره‌ای انسانی ارائه داد»!
گويی اين افراد نمی‌بينند برای کسانی که هنوز بند ناف‌شان به نظام جمهوری اسلامی وصل است (از آن زاييده شده‌اند) مسئله در بهترين حالت بر سر نجات «نظام و ايران» است. آنها دوستداران و علاقمندان «نظام و ايران» را فرا می‌خوانند تا عليه دولت کنونی بسيج شوند. آنها می‌خواهند به آن جايگاه، به آن «حاشيه امن» نظام، برگردند که از آن رانده شده‌اند. آيا بازگشت آنها به آن «حاشيه امن» چيزی را تغيير خواهد داد و يا سودی برای مردم خواهد داشت؟ برای دريافت پاسخ، بايد به دورانی بازگشت که آنها نه در «حاشيه امن» بلکه در رأس نهادهای جمهوری اسلامی قرار داشتند.
سردبير فقيد کيهان چاپ لندن در «تجربه‌ای محکوم به شکست» بر نکته مهم ديگری نيز تأکيد می‌کند: « هرگاه ميان احکام اخلاقی دين از يک سو و الزام های سياسی از سوی ديگر ناهماهنگی يا شکافی پديد آمد، زمامداران جمهوری اسلامی درنگی نکردند که به الزام های سياسی گردن نهند. شخص خمينی در اين راه پيشقدم شد. آن هم هنگامی که ميان وزير کار وقت و خامنه ای که در آن زمان رييس جمهوری بود کشمکش در گرفت که اگر ميان مصلحت حکومت و احکام دين شکافی پديد آمد چه بايد کرد، خامنه ای اولويت را به احکام دين داد ولی کار پيش نمی رفت تا آنکه وزير کار از خمينی فتوا خواست و خمينی به صراحت خامنه ای را به نادانی متهم کرد و گفت حکومت در اسلام در شمار اصول است و اگر مصلحت حکومت اقتصا کند، می توان احکام دين را ناديده گرفت.»
به راستی چرا؟ چرا خمينی، يک روحانی بلندپايه که برای پياده کردن احکام اسلام قيام کرد و سرانجام با کسب قدرت سياسی به تمامی ابزار پياده کردن حکومت اسلامی دست يافت، چنان حکم داد و «دولت» را بر «دين» ارجح شمرد؟
وزيری اين چرايی را چنين توضيح می‌دهد: « در اين فتوا واقعيت مهمی نهفته است و آن اينکه امر حکومت از امر دين جداست. و خمينی دست کم به تلويح اين واقعيت را پذيرفت!»
ولی چرا خمينی به تلويح پذيرفت که امر حکومت از امر دين جداست؟ به نظر من پاسخ روشن است: اگر «حکومت» را بنا بر تعريف نظام‌های ايدئولوژيک و توتاليتر، فقط حفظ قدرت به هر قيمتی بدانيم، آنگاه آن حکومت به دليل سرشت سرکوبگر و محدوديت‌های خود از نظر سياسی، اقتصادی و فرهنگی سرانجام دير يا زود با گرهگاه‌هايی روبرو می‌شود که مجبور است برای نگاه داشتن حکومت در دست خود، پای بر سر ايدئولوژی خويش، دينی يا غيردينی، بنهد. همان چيزی که خمينی نيز به ضرورت بر آن گردن نهاد.
امروز نيز سخن هنوز بر سر همين نکته و همين «واقعيت مهم» است. هشدارهای «سران جنبش سبز» که مشکلات سياسی و اقتصادی و اجتماعی را انکار نمی‌کنند، چيزی جز بيان اين «واقعيت مهم» به زمامداران حکومت نيست: اگر کوتاه نياييد، نظام را در خطر قرار داده و فرو خواهيد (خواهيم) پاشيد!
اين است که همه موضوع بر سر جنبش سبزی نيست که خواهان دموکراسی و تحقق حقوق بشر در يک ايران آزاد و متحد است. بخشی بر سر حفظ نظام بر شانه «جنبش سبز» است. جنبشی که خود را در چارچوب نظام تعريف می‌کند. اين همان درسی است که از تاريخ گرفته نمی‌شود. همان تجربه‌ای است که محکوم به شکست است.
اينجاست که پس از هفت سال که از نوشتن اين دو مقاله هوشنگ وزيری می‌گذرد، هنوز و همچنان حرف همان است که در ماه‌ها و سال‌های گذشته نيز تکرار شده است: آقايان، نظام يا ايران؟ و يا به صراحتی که هوشنگ وزيری به قلم آورد:
«اگر دموکراسی می خواهيد، بايد دست رد بر سينه نظام ولايی بگذاريد واگر به نظام ولايی پايبند هستيد، بيهوده حرف دموکراسی نزنيد!»

-----------------------------------------------------------------------
* دو مقاله هوشنگ وزیری:
باید از تاریخ درس گرفت:
http://www.kayhanpublishing.uk.com/Pages/archive/khandaniha/article/Sale89_10/Vaziri_Kayhan970.html
تجربه‌ای محکوم به شکست:
http://www.kayhanpublishing.uk.com/Pages/archive/khandaniha/article/Sale89_10/Vaziri_Kayhan972.html


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016