احمدینژاد شايد يک گورباچف ديگر، ناهيد پيلوار
محمود احمدینژاد خوب میداند که ديگر عمر فرمانپذير بودن مردم از نظام با عناوين اسلام، روحانيت و مرجعيت به پايان رسيده و مشروعيت نظام با اتکا به اين ايدئولوژی از دست رفته است. احمدینژاد دريافته که برای ادامه و حفظ قدرت خود بايد بهدنبال مشروعيت جديدی بود و تکيهگاههای پوسيده و در حال فروريزی نظام را از اسلام به چيز ديگری تغيير داد
عدم حضور حميد بهبهانی، وزير راه و ترابری ، دولت احمد نژاد در جلسه استيضاح خود که قرار بود روز سه شنبه (۱۲ بهمن) در مجلس برگزار شود در حالی به کشمکش های سياسی درون نظام ميافزايد که رييس دولت، هفته گذشته در نامه ای انتقاد آميز ، سران قوه مقننه،قضاييه و رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام را زير سوال برده بود .
آقای احمدی نژاد در نامه ای که روز چهارم بهمن در اختيار نمايندگان مجلس ايران قرار داد، مجمع تشخيص مصلحت را به نقض قانون اساسی و "مخدوش کردن روند مديريت کشور " متهم و از روسای قوه قضاييه ومقننه به دليل همراهی انها با مجمع تشخيص مصلحت انتقاد کرد.
نامه ای که نشان از افزايش روز افزون قدرت او دارد.
آقای احمدی نژاد طی يک سال نيم گذشته، سعی کرده با تضعيف قدرت رهبری ،بسياری از نهادهای فرا رسمی را نيز که زير نظر رهبری فعاليت ميکنند ،مهار کند و يا آنها را تاحدودی به سمت خود متمايل نمايد.
اين نهادهای فرا رسمی به صورت موازی با دستگاههای دولتی ، در تمام بخش های امنيتی نظامی ، تبليغاتی ،اقتصادی ، نظارتی و قضايی فعاليت دارند .
از جمله اين نهادها ميتوان به شورای عالی انقلاب فرهنگی، بيناد مستضعفان، دستگاههای اطلاعاتی موازی با وزارت اطلاعات ، زندانهای خارج از سازمان زندانها ، سازمان تبليغات اسلامی ،کميته امداد امام خمينی و.. اشاره کرد.
از طرف ديگر ،محمود احمد نژاد در جبهه های ديگر آشکارا، درگير کشمکش با ارگانهای رسمی کشور برای کسب و تثبيت قدرت خود است که ستون های اصلی نظام محسوب ميشوند ، ارگانهای رسمی که در قانون وظايف و اختيارات آنها مشخصأ تعريف شده است.
نامه اخير او نشان ميدهد رييس دولت چنان قدرتش افزايش يافته که ميتواند يک تنه و همزمان سه ارگان رسمی کشور را زير سوال ببرد.
او مطمئن است که با اقدامات خود در جهت تضعيف قدرت رهبری ،قدرت ضعيف شده رهبر ديگر در حدی نخواهد بود که بتواند از ارگانهای رسمی کشور در مقابل احمدی نژاد حمايت کند.
از سوی ديگر حمله رييس جمهور به مجمع تشخيص مصلحت نظام در حالی صورت ميگيرد که قدرت مجمع بنا بر قانون اساسی تنها يک درجه پايين تر از قدرت رهبری است .
مجمع با اختيارات چند گانه خود در بخش های قانون گذاری ، مشورت با رهبری در حل معضلات مهم کشور ، تعيين سياست های کلی نظام ، نظارت بر حسن اجرای انها و،لغو احکام شرعی و اصول قانون اساسی بر مبنای مصلحت، اين نهاد را بعد از رهبری در جايگاه قدرتمندی قرار داده است.
حال چرا تيغ تيز حملات احمدی نژاد بيشتر به سمت هاشمی رفسنجانی است؟
طی دو سال اخير تخريب ها ،تهديد ها و تطميع های احمدی نژاد برای بی اختيار کردن ارگانهای فرارسمی و رسمی کشور تقريبا به نتيجه مورد نظر رسيده و در اين ميان تنها اکبر هاشمی رفسنجانی است که در مقابل او مقاومت می کند.
هاشمی رفسنجانی تنها بازمانده از شورای انقلاب درسال ۵۷ است که ۳۲ سال در قدرت باقی مانده است .
مرتضی مطهری ، محمد جواد باهنر ، محمد بهشتی از اعضای بودند که در همان سالهای اول انقلاب ترور شدند ،موسوی اردبيلی هم از قدرت به کنار زده شد و علی خامنه ای هم در حال واگذاری قدرت به رييس جمهور است.
هر چند هاشمی رفسنجانی در آستانه انتخابات رياست جمهوری سال گذشته در نامه ای به رهبری ، هشدارهای لازم را در رابطه با سناريو های تدوين شده احمدی نژاد برای نظام به
آقای خامنه ای داد و ماجرای بنی صدر و امام را گوشزد کرد ،اما رهبری که هنوز دلايل آن به درستی مشخص نيست حاضر نشد به هشدارهای هاشمی رفسنجانی توجه کند.
به نظر ميرسد ترس و نگرانی اين بازمانده که ۳۲سال در مسند قدرت بوده ، حذف نظام و کاهش قدرت روحانيت است.
آقای هاشمی به خوبی ميداند اگر جايگاه اسلام و روحانيت در جامعه متزلزل شود ديگر نه رهبری ميماند و نه او .
محمود احمدی نژاد هم خوب ميداند که ديگر عمر فرمانپذير بودن مردم از نظام با عناوين اسلام، روحانيت و مرجعيت به پايان رسيده و مشروعيت نظام با اتکا به اين ايدولوژی از دست رفته است.
آقای احمدی نژاد دريافته که بر ای ادامه و حفظ قدرت خود بايد به دنبال مشروعيت جديدی بود و تکيه گاههای پوسيده و در حال فروريزی نظام را از اسلام به چيز ديگری تغيير داد.
او و يار نزديک اش ، اسفنديار رحيم مشايی ، طی چند ماه گذشته بارها به تخريب روحانيون پرداخته و مخالفت خود را با روش ها و سياست های روحانيونی که ۳۲ سال حکومت را در دست داشته اند، ابراز کرده اند.
از اين روست که او با طرح مکتب ايرانی قصد بازنگری در ستون های مشروعيت دهنده نظام را دارد.
رييس جمهور با طرح مباحث ملی گرايی ، ناسيوناليستی و مکتب ايرانی علاوه بر بازنگری در ستون های مشروعيت دهنده به نظام دو هدف را دنبال ميکند.
۱) افزايش قدرت سياسی و نظامی
تاکيد حکومت های ناسيوناليستی همواره بر ارتش و نيروهای نظامی بوده و در اين حکومت ها برتری و تسلط نيروهای نظامی بر ديگر نيروها هميشه حفظ ميشود.
به نمونه های داخلی و خارجی اين نوع حکومت ها ميتوان به حکومت رضا شاه ،و محمد رضا شاه پهلوی و آلمان هيتلری اشاره کرد.
۲) کسب محبوبيت و بدست آوردن هواداران جديد
احمدی نژاد ميداند که اگر مسولان باقی مانده انقلاب را که طی سی سال در حکومت بوده اند و مورد انزجار مردم هم هستند از دايره قدرت خارج کند ،محبوبيت بسياری در بين عوام پيدا خواهد کرد.
چرا که اکثريت مردم از عملکرد سی ساله مسولان نظام و روحانيون ناراضی هستند.
همانطور که آيت الله خمينی هم در زمان انقلاب نشان داد با قدرت خود ميتواند خواسته قلبی گروههای مختلف ناراضی مردم را که خواستار سرنگونی شاه بودند جامه عمل بپوشاند ،کاری که تا آن روز جنبش های مختلف مخالف شاه نتوانسته بودند انجام دهند.
قدرتی بالاتر ازقدرت آن روز شاه که توانست توده مردم را به طرف خود جذب کرده و انقلابی بزرگ را به ثمر برساند.
تاريخ چند صد ساله ايران نشان داده است که سرنگونی قدرت ها اينگونه بوده که هميشه قلدری توسط قلدری تری از صحنه خارج شده است و مردم نيز ناچارأ يا به ميل خود به سمت قدرت جديد که ديکتاتور قبلی را سرنگون کرده است، جذب شده اند.
از طرف ديگر ، به نظر ميرسد احمدی نژاد همچين قصد دارد با اتهامات سنگين اقتصادی که به هاشمی رفسنجانی و خانواده او وارد ميکند، نه تنها او را فاسد اقتصادی جلوه دهد، بلکه سعی دارد شايد در آينده با محاکمه ای که ترتيب داده خواهد شد، تمام دارايی های را که گفته ميشود او از بيت المال اندوخته است به بيت المال بازگرداند که همين امر باعث محبوبيت او در بين مردم خواهد شد.
در همين راستا ميتوان به سخنان روز دوشنبه ۱۱ بمهن او در جمع استانداران اشاره کرد که گفت: اگرچه دستهای زيادی در زمينه فساد اقتصادی قطع شده است اما اگر همه دستهای فاسد قطع شوند و تمامی مبالغ به بيت المال برگردانده شود هيچ فقيريی در جامعه باقی نخواهد ماند.
(ايسنا ۱۱ بهمن ۱۳۸۹)
به نظر ميرسد احمدی نژاد کسی که با حمايت رهبری و اصولگريان به قدرت رسيد حال با اقدامات خود در حال فروپاشاندن نظامی است که خود از آن نشأت گرفته است واز اين روست که شايد بتوان از برخی جهات او را با ميخائيل گورباچف مقايسه کرد.
گورباچف از درون يک نظام کمونيستی فرسوده که پايه های آن پوسيده شده بود برخاست اما اقداماتش باعث شد که حکومت ۷۰ ساله کمونيستی فروريزد .