عيب و هنر حادثه ۵۷، جمعهگردیهای اسماعيل نوریعلا
اگر ۲۲ بهمن ۵۷ را آغاز يک اتمام حجت تاريخی بدانيم، آنگاه معياری در دست خواهيم داشت تا بسنجيم که ملت ما ۳۰ سال پس از آن فاجعه در کجای تاريخ خود ايستاده و کدام گزينهها را در پيش رو دارد و چرا درست همين لحظه که در آنيم برای ما لحظهی حياتی انتخاب بين مرگ و زندگی است
[email protected]
اگر بخواهيم برای ظهور عفريت حکومت اسلامی ِ برآمده از پيروزی ۲۲ بهمن در انقلاب / شورش ۵۷، «حسنی» هم قائل باشيم، من آن حسن را در اين امر «مبارک» می بينم که ملت ايران، قرنی پس از انقلاب مشروطيت ِ خود، عاقبت توانست بی هيچ پرده پوشی معنای ديکتاتوری فاشيستی و مطلقهء يک ايدئولوژی منحط را به تمام و کمال تجربه کند؛ آنگونه که گوئی «خدای تاريخ» تصميم گرفته باشد با ملتی ـ خو کرده به استبدادی بلندتر از درازی عمر مکتوب خود ـ اتمام حجت کرده باشد.
حال، اگر بيست و دوم بهمن پنجاه و هفت را آغاز يک اتمام حجت تاريخی بدانيم، آنگاه معياری در دست خواهيم داشت تا بسنجيم که ملت ما سی سال پس از آن فاجعه در کجای تاريخ خود ايستاده و کدام گزينه ها را در پيش رو دارد و چرا درست همين لحظه که در آنيم برای ما لحظهء حياتی انتخاب بين مرگ و زندگی است؛ بخصوص که، متأسفانه (البته، از ديد علاقمندان بازگرداندن ايران به ساختارهای استبدادی!)، راه بازگشت نيز بسته است و از اين پس يا اصولاً ايرانی در کار نخواهد بود که دلواپس آيندهء آن باشيم و يا وطنی خواهيم داشت که گرد و خاک استبدادی کهن را از پيکر خود پاک می کند تا، بالاخره، پس از صد سال انتظار و تجربه های تلخ، بتواند به قافلهء ملل متمدن جهان بپيوندد و طعم شيرين «شهروندی» واقعی را (که فارسی ِ همان «متمدن بودن» است) بچشد و از کابوس تلخ معرفی شدن در قامت هيولاهائی گريخته از اعماق جنگل و تاريخ، همچون خمينی و خامنه ای و احمدی نژاد، خلاصی يابد.
البته مفهوم «شهروندی» (يا «تمدن») هم، همچون سنگ های کوچک کف جوی تاريخ، بسيار غلطيده و سائيده و صاف و صوف شده و بالاخره معنای کهن خويش را در لباسی امروزين و خوش دوخت به تن کرده است. اگرچه اين معنا را می توان از جنبه های گوناگونی مورد بررسی قرار داد، اما من تنها به چند جنبهء اصلی آن اشاره می کنم تا تنها راهپيمائی به سوی مقصد اصلی سخن هائی اينگونه را هموارتر کرده باشم.
نخستين معنای نوين «شهروندی» قرار داشتن و بر آمدن آن بر فراز مفهوم «قرارداد» است. بی آنکه بخواهيم در مورد ريشه های پيدايش اين «مفهوم / ابزار ِ اجتماعی» به نظريه پردازی رو کنيم، می دانيم که جامعهء مدرن «جامعه ای قراردادی» است که در آن جای خادم و مخدوم تاريخی سر و ته شده است: «رعيت» تبديل به «ارباب» شده و ربوبيت خود را هم از طريق قراردادی اجتماعی اعمال می کند. حاکميت از آن محکومان و اطاعت از سروری آنها از آن «حاکمان» شده است. لذا، تا جامعه ای آن رابطهء تاريخی را معکوس نکرده باشد، حتی اگر بتواند به بمب اتم دست يابد يا موشک قاره پيما بسازد، هنوز پشت در عصر شهروندی و مدنيت نوين جا مانده است و به داخل راهش نداده اند.
حاصل سی سالهء انقلاب / شورش ۵۷ به نمايش گذاشتن اين پشت در ماندگی ِ تاريخی، در همهء ابعاد وحشت آفرين آن است. اگر «شاه مشروطه» صاحب مقامی تشريفاتی بود و ناچار بود برای تثبيت «مطلقيت خودکامه» اش عليه قانون اساسی زمانهء خود قيام کند، ولی فقيه جانشين ِ او دقيقاً از نردبام قانون اساسی خويش به بام در آمد، توهم مشروطيت را زدود و بعنوان نمايندهء خدا بر تخت سلطنت مطلقه اش نشست. آنگونه که اکنون استبدادهای عصر مشروطه در برابر استبداد سلطانی خامنه ای ساده و ابتدائی و کودکانه می نمايند. بيست و دوم بهمن ۵۷ روز بازگشت به مطلقيت رهبری خودکامه بود که، البته، با رنگ های فريبندهء مدنيت نوين خويش را آراسته بود تا، همچون گرگی در لباس ميش، در فرصت لازم گله را بدرد و چوپان را حتی پاره پاره کند. و، در اين راستا، تجربهء خرداد سال پيش نيز چيزی جز تثبيت اين واقعيت نبود که حکومت اسلامی کاری جز گرگ پروری و قتل عام در چنته ندارد.
اينکه در يک ساله ای اخير جريانات اصلاح طلبی، در پی عمکرد ترسان و محتاط خود، به ذلتی افتاده اند که ناچارند با شعار و اعلاميه های بی سر و ته، و بی ضمانت اجرائی، صورت خود را سرخ نگاهدارند دقيقاً نشانهء رسيدن به آن لحظهء تاريخی است که عمارتی که می خواستند اصلاح و تعمير کنند خود کلنگی شده و کوشش آنان حکم «سالبهء به انتفای موضوع» را پيدا کرده و اينک فرصت آن رسيده است که، بجای کوشش برای اجرائی کردن مواد مغفول قرارداد بدتر از ترکمانچای حکومت اسلامی با مردم، به فکر اوراق کردن اين قرارداد و جايگزين کردن متنی برخاسته از حاکميت ملی و دور از دخالت دينکاران و ايدئولوگ های دشمن رنگارنگی مردم باشيم.
معنای دوم «شهروندی» هم در مفهوم «مأموريت» نهفته است. هر کس که دربارهء ديگران تصميم می گيرد بايد از جانب آنان «مأموريت» داشته باشد. در عصر نوين شهروندی نه خدواند، نه سنت، نه الهامات غيبی، نه امام گرفتار در ته چاه و نه مفاهيم مجرده ای همچون تاريخ، نمی توانند کسی را مأمور دخالت در زندگی مردم کنند. منشاء مأموريت، همچون منشاء استخدام وکيل و وصی و مجری، ارادهء مردم است. رهبران مأمور ارادهء مردمانند چرا که مردم آنها را برای اين کار استخدام کرده اند و آنان حق ندارند ارادهء خود را در انجام مأموريت خويش دخالت داده و از حدود و ثغور وظايفی که بر گرده شان گذاشته بصورتی خودکامانه عدول کنند. به عبارت ديگر، ريشه های هر مأموريتی در مشروطيت آن به شرح وظايف مأمور قرار دارد.
در برابر اين آميزهء «مأموريت و مشروطيت» است که خودکامگی ِ موسوم به سلطنت (حکومت سلطهء بی قانون در هر لباس و نامی ـ چه جمهوری و چه پادشاهی ـ که باشد) معنا پيدا می کند. سلطان نه مأموريت خود را از مردم می گيرد و نه، اگر گرفت، خود را به شرح وظايف تعيين شده از جانب مردم محدود می داند. به اين تعبير، عصر تمدن نوين و شهروندی جديد «پايان عصر سلطنت» است، در همهء اشکال و نمودهای آن؛ و، بنظر من، اين «عصر» که با تب و لرز ۲۲ بهمن آغاز شد، در ابتدا نه برای برافکندن ريشهء سلطنت که برای تسلط قاهرهء اين ميکروب در کل پيکر ملتی به نام ملت ايران بود اما، اکنون، اين بيمار تب زده و آشفته به آنجا رسيده که ديگرش توان ادامهء بيماری نيست و اگر نپذيرد که لحظهء نوشيدن داروی پايانی هم اکنون است، در واقع، پذيرفته است که می خواهد تا در برابر دژخيم اين بيماری مزمن لنگ بياندازد و تسليم شود و، فروافتاده بر بستر هويت هائی مجعول و دردناک، جان به جان آفرين تاريخ تسليم کند؛ تا جراحان به سراغ پيکرش بيايند و هر تکه از آن را در تن موجوداتی ديگر بکارند و پيوند زنند.
اما آن «نوشداروی پايانی» چيست که اگر پس از مرگ سهراب ها از راه رسد هيچ دردی را از رستم های زمانه دوا نمی کند و لمحه ای ديگر، بناچار، به يکی ديگر از شوخی های تاريخ مبدل می شود؟
من اين نوشدارو را «آلترناتيو سکولار ـ دموکرات حکومت اسلامی» می دانم که سی سال است از صحنه غايب بوده و وجودش هم اکنون لازم شده است؛ نوشداروئی که نه می توانست در ديروز تسليم ما بوجود آيد و نه می تواند در فردای بی اقدام ما مرده ای را زنده کند.
در واقع، جنبش سبز جوانان ايرانی، چه در داخل و چه در خارج از کشور، به ما نشان داده است که نسل جوانی از راه رسيده که نه تب ايدئولوژی های «انسان ساز!» را دارد، نه «انقلاب های شکوهمند!» پدرانش را ديده است و نه به جنگی کشانده شده که از جانب رهبرانش «موهبت» نام گرفته است. و شگفتا که لحظهء آمدن اين نسل با اوج گرفتن «عصر انقلاب ارتباطات» همزمان شده است. آنگونه که او جهان را می بيند، ارزش های عام انسانی را در می يابد، تجسمات رفاه و سرخوشی و آزادی در برابر چشم او با صد هزار عشوه ظاهر می شوند و هيچ دليلی هم در افق انديشه اش وجود ندارد که او را وادارد تا تن به استوره و افسانه و خرافات آدمی کشی دهد که به نام صلاح و فلاح و نجات بشريت آدميان را دسته دسته به گولاگ ها و کوره ها و جوخهء تيرباران و اعدام می سپارد.
اين نسل «آلترناتيو» خود را می خواهد: آلترناتيوی امروزی، دموکرات، آزاد، تکثرگرا، بی تبعيض، سکولار؛ و بنياد گرفته بر پايهء مأموريت هائی مشروط؛ آلترناتيوی که نه تنها از لحاظ سياسی، که از جنبهء سرنمون سازی و سرمشق شوندگی نيز، بتواند بيانگر همهء اين زيبائی ها باشد؛ دروغ نگويد، حذف نکند، شايستگان را از ميان بر ندارد و سفله گان را نپرورد، خودی و ناخودی نکند، مرد و زن برايش هر دو انسان هائی متساوی الحقوق باشند، و هر کس بتواند خدای خود را بپرستد يا از بی خدائی خود کيف کند، و حرف دلش با زبانش يکی باشد و سايهء ترس نتواند به لالی و لکنت اش بکشاند.
آری، من خود شاهد بودم که سی و دو سال پيش نيز همين آرزوها بودند که عطر خود را در بهار آزادی می افشاندند اما، غفلت های ما موجب آن بودند که ندانيم آنکه بر در می کوبيد به کشتن چراغ آمده است؛ آمده است که قناری ها را کباب کند و به چاقوی ايدئولوژی لبخند را لب ها بزدايد.
در اين راه دل شکن نسلی زندگی باخت، نسلی در ترس پرورانده شد، نسلی در بن بست زيست، اما اکنون هر که پنجرهء دل خويش را بگشايد فرحی را که در هوای آينده جريان دارد حس می کند و می فهمد که اين بار آنکه در راه است يک نفر تنها نيست که بر اسب شاهوار بيايد و زمين را به ضرب شمشيرش از بی عدالتی بپالايد. چرا که قرار چنين است که اين آلترناتيو تنها از افق آن خرد جمعی طلوع کند که بر دامنهء کوهستانی پوشيده از عشق به کشور و ملت ـ و تاريخ مشترکی که با شکيبائی خياط اين پارچهء هزار رنگ شگفت انگيز بوده، نشسته است.
گوش که فرادهيم زمزمهء اسطوره هامان را که در ستايش عدل و آزادی و خرد سروده شده اند از لابلای دامن رنگارنگ دماوند می شنويم. و فقط در اين چشم انداز است که می توان، خوش بينانه، بيست و دوم بهمن پنجاه و هفت را آغاز نکبتی کوتاه برای رسيدن به آسايشی بلند دانست.
با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
[email protected]