دوشنبه 25 بهمن 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

در آينه چهل سالگی: نوزايش چپ نو! جمشيد طاهری پور، کارآنلاين

نوزايش چپ نو، به يمن "شجاعت آموختن" ممکن شده است. اکنون ما بر بنياد انسانيت حقوق بشری به انسان و آزادی می نگريم و کوشيده و می کوشيم تا تعريفی از خود موافق مبانی و اصول اعلاميه جهانی حقوق بشر و بيانيه جهانی حقوق شهروندی بدست دهيم. تلاش های ما در همان راستائی قرار دارد که کارل مارکس در "مانيفيست" چنين به بيان در آورده بود؛ " ... آماج اصلی حرکت بسوی جامعه ايست که در آن رشد آزاد فرد، شرط رشد آزاد همگان است."


انقلاب مردمان تونس و مصر عليه ديکتاتوری و برای آزادی، با پيروزی های نمايانی که با رويگردانی از "انقلاب اسلامی" و طرد "سرمشق" آيت الله خمينی، در مدتی کوتاه نصيب جامعه خود ساخته-اند، تکانه تازه-ای در پهنه ساکت جنبش سبز پديد آورده است. نبايد ترديد کرد که تجاربی از اين دست بر عطش آزاديخواهی مردم ايران خواهد افزود و اراده برای نافرمانی مدنی را، بعنوان راهبرد کار ساز در نبرد عليه استبداد ولائی –سپاهی، اعتبار افزون خواهد داد. اعتباری که تجربه مصر و تونس، تازه ترين پشتوانه آن است. بيش از پيش آشکار می شود که بيرون از يک رهبری سکولار- دموکراتيک، جنبش سبز قادر نخواهد بود که به استبداد ولائی- سپاهی در کشور پايان دهد و هدف خود را در دستيابی ايران به نظام دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر، تحقق ببخشد. تصادفی نيست که در چهل سالگی رويداد سياهکل آنچه که بيش از هر زمان مورد تاکيد قرار می گيرد وحدت صفوف چپ دموکرات و سوسياليست است، زيرا "کشور ما برای رهائی از بختک استبداد مذهبی و برای استقرار يک جمهوری دمکراتيک و سکولار در ايران، نيازمند يک چپ قدرتمند و موثر در حيات سياسی کشور است." ( بيانيه مشترک سازمان اکثريت و اتحاد فدائيان خلق بمناسبت چهل سالگی سياهکل)



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


بيژن جزنی سمت اصلی پيکار چريکها را "نبرد عليه ديکتاتوری" می شناخت. امروز، وقتی به آموزش های او وبه تجربه چهل ساله خود دقيق می شويم، به روشنی درک می کنيم که هر نبرد عليه ديکتاتوری، پيکاری در راه دموکراسی نيست. اين عبرت هر چند حامل هشداری نسبت به راهبرد "اجرای بدون تنازل قانون اساسی" است، اما اهميتش تنها در اين خلاصه نيست. اهميت آينده نگرانه اين عبرت که برای آن بهائی سنگين پرداخته ايم، به اندازه-ايست که می توان آنرا از سرچشمه های نوزايش چپ نو توصيف کرد!

چرا ما در نبرد عليه ديکتاتوری ناکام مانديم؟ اين يک پرسش کليدی است و پاسخ نقاد و خردبنياد به آن راهگشای حضور موثر ما در متن جنبش شهروندی مردم ايران برای ساختن ايران در آزادی، حقوق بشر، در تجدد و پيشرفت و عدالت است. پاسخ همين پرسش است که راه دگرگشت دموکراتيک در متن آرمانخواهی سوسياليستی را به روی فدائيان خلق گشود و اکنون نويد بخش آنست که چپ ايران را از تفرقه برهاند و موجبات اين را فراهم آورد تا از موجوديت بی رنگ در حاشيه جامعه به حضور مستقل اثرگذار در متن جامعه فرا برويد و در جايگاه بايسته خود استوار گردد.

پرسش نبرد عليه ديکتاتوری، پرسش در باره انسان شهروند؛ صاحب اختيار و آزادی، در مقام تعيين کننده سرنوشت خود و کشور است. پرسش است در باره حق انتخاب و مالا" معطوف به حق حاکميت ملت و اين حقيقت که قدرت سياسی ناشی از مردم است و نه برخاسته از دين و آئين، و هيچ مکتب و مسلک و يا زورآوری و جباريتی! از منظر اين پرسش، موضوع مرکزی؛ انسان و آزادی اوست. آنچه که ميان چپ کهنه و چپ نو خط فاصل روشن می کشد و آنها را متفاوت با يکديگر می کند، تفاوت نگاه و تعريف آنان از انسان و آزادی است.

نوزايش چپ نو؛ نتيجه بيرون جهيدن از پارادايمی است که چپ ايران بر بنياد آن تاسيس شد. از يک زاويه نگاه اين فرجام نيک چالشی است که جنبش فدائی از بدو تولد خود، با نماد و نماينده اين پارادايم در ايران – حزب توده ايران – در خود حمل می کرده است. چالشی که پژواک ضرورت نوزائی در چپ ايران بود. بر ما تقديری از کشته آمدن سهراب بدست رستم رفت و در ميدان نبرد، مغلوب "پدران" خود شديم! اکنون مصميم بر اين تراژدی نقطه پايان بگذاريم. کوشش ما برای بازتابيدن خواست های پايه-ای نسل های جوان کشور و برسميت شناختن جايگاه و نقش تعيين کننده آنها در برپائی و رهبری جنبش شهروندی ملت ايرن؛ نشانه هائی از تصميم ما برای غلبه بر اين تراژدی است. در ميهن ما نيز آنچه که در شرف تحقق است و تحقق خواهد يافت؛ پيروزی جديد بر قديم، پسران بر پدران، و آينده بر گذشته است.

خطاست اگر تقديری را که بر ما رفت، بيرون از تناسب قوائی درک کنيم که در جامعه و جان ما قديم را بر جديد فضيلت و برتری می بخشيد. سيطره "لنينيسم" بر اذهان ما فدائيان نيز از شمار حقايق تاريخ ماست! در اين پارادايم، انسان و آزادی؛ يک مفهوم ايدئولوژيک و از مضمونی طبقاتی برخوردار است. به سخن روشن تر انسان مفهومی است قابل تجزيه با ساطور ايدئولوژی و علايق طبقاتی، و به تبع آن، آزادی نيز، آزادی برای همگان نيست. و در بيانی آرمانی برای "خلق زحمتکش" است و نه همه ايرانيان!

پيداست که در چنين افقی – دانسته و نادانسته- ما را با انسان ايرانی در مقام "شهروند" و صاحب اختيار و آزادی و در منزلت صاحب حق انتخاب و منشاء حاکميت، جدا سری و جدائی پيش می آمد. چنان که در فاصله ساليان ۶۱-۵۹ در شعاع پشتيبانی از "خط امام"، به طور مشخص عينيت يافت و پيش آمد! پيداست که مبانی تئوريکی راهنمای فعاليت ما بوده که موجب تعارضاتی با "آزادی" و آزادی برای "همه ايرانيان" می شده است. اما اين شناخت و معرفت با همه اهميتی که در تکوين نوزايش دموکراتيک داشت و دارد، بخش آسان فهم مساله و سطح بيرونی آن است. استوار کردن نوزايش دموکراتيک نيازمند نقد فرهنگی بود که در حافظه فرهنگی انسان ايرانی نقادانه بکاود و عامل فرهنگی تعارض با آزادی را در فرهنگ ما مورد شناسائی قرار دهد. اين عامل فرهنگی – آنگونه که هگل در باره فهم ايرانيان از آزادی گفت – فهم درونی شده از آزادی، در مفهوم "آزادی وحدانی" – مفهومی در برابر آزادی همگانی- است. همين مفهوم است که در نزد ما ايرانيان، مستقل از اينکه در چپ، ميانه، راست اپوزسيون قرار داريم و اسلام گرا يا عرفی مسلکيم؛ منش و بينش، کنش و واکنش، گفتار و رفتاری را به عرصه می آورد که در تعارض با آزادی است و از جمله فدائيان خلق را در نسبت-شان با آزادی، و خواست آزادی برای همه ايرانيان، با پارادوکس دست بگريبان می کرد!

نوزايش دموکراتيک در متن آرمانخواهی سوسياليستی، بدون درک اين پارادوکس، نا ممکن می بود واز اين جاست که زدودن اين پارادوکس اصلی از کارپايه نظری و برنامه عمل فدائيان خلق ، نه تنها پيش شرط پيوند بالنده با نسل های جوان کشور و جنبش شهروندی ملت ايران است بلکه در تعريف تازه از خود بعنوان چپ نو ايران، يک پيش شرط اساسی است.

نوزايش چپ نو، به يمن "شجاعت آموختن" ممکن شده است. اکنون ما بر بنياد انسانيت حقوق بشری به انسان و آزادی می نگريم و کوشيده و می کوشيم تا تعريفی از خود موافق مبانی و اصول اعلاميه جهانی حقوق بشر و بيانيه جهانی حقوق شهروندی بدست دهيم. تلاش های ما در همان راستائی قرار دارد که کارل مارکس در "مانيفيست" چنين به بيان در آورده بود؛ " ... آماج اصلی ما حرکت بسوی جامعه ايست که در آن رشد آزاد فرد، شرط رشد آزاد همگان است."

ما به اين نوزايش با الهام از سنتی ريشه دار در جنبش خود؛ جنبش فدائی دست يافته-ايم: سنتی که ما را در پيوند با مردم خودمان به تعريف در می آورد، چشم ما را برای ديدن مردم و گوش ما را برای شنيدن صدای مردم خود تيز می کند. از سر همين تيزی چشم و گوش ما برای ديدن و شنيدن مردم بود که در پرتو عبرت های بر گرفته از انقلاب بهمن ۵۷، عبرت های آموخته از اشتباهات خود در نخستين سال های انقلاب و تامل های ناشی از شگفتی فروپاشی "سوسياليسم عملا" موجود"؛ هشياری ها و بيداری های ما، رنگ "خردادی" به خود گرفت و در افق نگاه نقاد به دوم خرداد ۷۶، و رخداد های خرداد ۸۸، در افق مشارکت فعال، بالنده و هدفمند در جنبش شهروندی ملت ايران – جنبش سبز – باليده و ثمر داده است.

بدترين خود بينی و کوته بينی خسرانبار خواهد بود اگر کسی اين بالندگی و ثمر بخشی را خود غرضانه مصادره به مطلوب کند، يا در انحصار سامان و سازمان های "فدائيان خلق" در آورد! و يا حتی منحصر به ايران و ايرانيان بشناسد. به گمان من اين بالندگی و ثمر بخشی نتيجه و ملتقای تحول آگاهی در مقياس مردم ايران و مردمان منطقه و سراسر جهان است که تبلور خود را در خيزش نافرمانی مدنی و برآمد جنبش سبز در ايران، در جنبش برای "تغيير" در آمريکا که برای نخستين بار يک شهروند سياهپوست را بر مسند رياست جمهوری ايالات متحده نشاند؛ در انقلاب های تونس و مصر... باز می يابد. در همه آنها آن چيز که نمايان است، انفجار آگاهی جوان و انقلاب ديجيتالی، با هدف دستيابی به آزادی برای "همگان" است. در اين زمان نيز- همانند زيست جهان نسلی که سياهکل را بر پاداشت و جنبش فدائی را به عرصه آورد- محرک پنهان در تمام اين خيزش ها و جنبش ها و انقلاب ها، ضرورت پيشروی انسان بسوی آزادی و عدالت است. از منظر اين ضرورت است که می توان ديد و درک کرد که سر برآوردن نهال نازک چپ نو از زمين سوخته-ی چپ کهنه، رويش بذری است که بسيار و بسياران، در مقياس تمام بشريت، بر بنياد ارجمند ترين تلاش ها و دستاورد های خرد بشری آنرا افشانده-اند.

نوزايش دموکراتيک در متن آرمانخواهی سوسياليستی در صفوف فدائيان خلق، قبل از هر چيز بر خاسته از متن جامعه ايران و پژواک ضرورت های عينی پاسخ نايافته و مطالبات سرکوب شده نسل های جديد ايران است. زنان و مردانی که بيش از ۷۵ در صد جمعيت کشور را تشکيل می دهند و برپا دارندگان جنبش سبز و نيروی پيکار جوی آن هستنند. لازم است بياد آوريم که تولد جنبش فدائی، پی آمد گسترش اقشار اجتماعی جديد جامعه در دهه ۴۰ و ۵۰ بود که در پی "انقلاب سفيد"، ابعاد و اعتبار تازه يافته و خواهان مشارکت در تعيين سرنوشت خود و کشورشان بودند. بياد آوريم که ديکتاتوری شاه همه منافذ را به روی تحقق آن بسته بود و"سياهکل" خروش خشمآهنگ همين انسداد بود. اين يادآوری ها کمک می کند تا نوزايش چپ نو را، تبلور عالی مطالبات مدنی، سياسی و اجتماعی نسل های جوان ايران امروز باز بشناسيم؛ زنان و مردانی که برپادارنده خيزش نافرمانی مدنی و هدايت کننده جنبش حقوق مدنی و شهروندی ملت ايران هستند.

ما در گام های نخست بازسازی اعتمادها هستيم و بايد بتوانيم نشانه های مستندی را در ميان آوريم که بيانگر درستی ارزيابی فوق و تائيد کننده استواری و اصالت پيشروی ما در راه نوزائی و نوانديشی چپ ايران است. با اين قصد و نيت مناسب می بينم؛ صدائی را که در "کنگره ششم" سازمان – ۱۲ سال پيش – جنبش مدنی مردم ايران را بازتاب می داد - و بر ضرورت "تغيير" پا می فشرد - بی کاست و افزونی در پايان اين ياد داشت تکرار کنم:

"در دوم خرداد ۷۶ و در همين هفته گذشته، در ۲۹ بهمن ۷۸، مردم ما سرنوشت تازه-ای برای جمهوری اسلامی ايران رقم زدند. اين سرنوشت تازه برای ما هم سرنوشت تازه-ای پيشارو دارد… دوم خرداد و ۲۹ بهمن روزهائی تاريخی هستند اما کسی در باره معنای تاريخی اين روزها، حرفی به ميان نياورده است…
دوم خرداد ۷۶ و ۲۹ بهمن ۷۸، به اين دليل روزهای تاريخی هستند که اکثريت قاطع مردم ما بر مطالبه-ای پا فشردند که از روشنگران عصر انقلاب مشروطيت گرفته تا بهترين نمايندگان جامعه روشنفکری ايران در دو دهه اخير، تحقق آن را در ايران؛ پايان گذار از جامعه سنتی به جامعه مدنی توصيف کرده-اند… اين مطالبه، مطالبه حقوق شهروندی بود… جنبشی که يک حيات جنينی صد ساله-ای داشت در اين روزها متولد شد… صحيح اين است آنرا جنبش حقوق مدنی مردم ايران نام بگذاريم. جنبشی که اهداف محوری آن استقرار دموکراسی و برپائی جامعه مدنی در کشور است. يعنی جامعه ای که جدائی دين از حکومت از ارکان آن بحساب می آيد.

و اما سرنوشتی که پيشاروی ما قرار گرفته است، فرا روياندن جنبش چپ ايران – جنبشی که با آرمانخواهی سوسياليستی هويت دارد- به موالفه-ای از جنبش حقوق مدنی مردم ايران است. شرط مقدم اين کار بدست دادن تعريف تازه-ای از چپ ايران است. جنبش چپ اگر آينده-ای برای خود می خواهد ناگزير بايد تعريف تازه-ای از خود بدست دهد. تعريفی موافق ذات و هستی جنبش حقوق مدنی مردم ايران… از ناحيه اين جنبش است که ما به نقد فرهنگ سنتی چپ فرا خوانده می شويم و همين جنبش است که ما را در برابر ضرورتی قرار داده است که بايد به آن پاسخ دهيم: ضرورت تجهيز چپ ايران به فرهنگ نوين سياسی. چنين فرهنگی تنها از رهگذر نقد سرشت ايدئولوژيک جنبش چپ ايران در صفوف ما سرراست تواند کرد… هر ديدگاه ايدئولوژيک… بهمان نسبت نيز در تحقق دموکراسی ناپيگير و سترون خواهد بود و خواسته و ناخواسته در تعارض با ارزش های جنبش حقوق مدنی مردم ايران قرار خواهد داشت..." (آرشيو ايران امروز- اسفند۱۳۷۸)

هر نوزايشی مستعد آسيب هائی است. تجربه چهل سال می آموزد که سازمان هر اندازه که به مطالبات آينده نگرانه پايه اجتماعی خود پايبند و در قبال آنان پاسخگو بوده، به همان اندازه در چيرگی بر آسيب ها و تداوم يک حيات بالنده با توفيق قرين بوده است. پايه اجتماعی سازمان، منبع حيات و سرچشمه بالندگی های آن است. نيروهای مدرن اجتماعی که آينده ايران را می خواهند و شبکه های اجتماعی پيشرو در جنبش شهروندی سبز؛ تکيه گاه اجتماعی ما هستد. تفصيل سخن در اين باره در حوصله اين يادداشت نيست. آنچه را که در اين يادداشت لازم است بر آن تاکيد کنم جستجوی راههای پيوند و درآميزی سازمان با اين نيرو ها و جنبش های آنان، بر خوردار کردن خود ازتوان و نيروی آينده ساز پيشرو ترين نمايندگان-شان در جنبش کارگری، جنبش زنان برای برابری حقوق و جنبش های فمنيستی، جنبش دانشجوئی و جامعه روشنفکری، جنبش ضد تبعيض همبود های قومی- زبانی در کردستان و آذربايجان و ...، جنبش برای آزادی معتقدات دينی و باورهای وجدانی غيردينی، جنبش فعالين حقوق بشری، جنبش برای حفظ محيط زيست و حفاظت از طبيعت، جنبش برای پاسداری از ميراث های فرهنگ و تاريخ ايران، جنبش برای برسميت شناختن حق انتخاب شريک جنسی و... است.

"ما هم مردمی هستيم!"؛ مردمی که برای پايان دادن به نکبت نظام تبعيض، برای پايان دادن به نکبت نظام استبداد دينی و جباريت سپاهی، گام در راه پيکار دموکراتيک و خشونت پرهيز داريم؛ مردمی که "تغيير" برای ايران را می طلبيم. ايران را می خواهيم در آزادی؛ حقوق بشر، برابر حقوقی شهروندان، در پيشرفت و تجدد و.. در عدالت. ما آزادی و عدالت را برای همگان می خواهيم؛ برای همه ايرانيان...! انتخاب ما؛ انتخاب نظام دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر برای ايران است؛ يک جمهوری سکولار-دموکراتيک.

مردم را نمی توان از عرصه جامعه و پهنه تاريخ حذف کرد. پهنه جامعه و تاريخ، عرصه آفرينش های مردم است. مردم؛ سازندگان جامعه و تاريخ هستند. ما از مردم و مردمی هستيم.

ج – ط


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016