سه شنبه 26 بهمن 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

گفته های يک شاهد عينی از جزييات کمين نيروهای لباس شخصی، گازاشک آور و شليک گلوله در نزديک ميدان انقلاب، کمپين بين المللی حقوق بشر

يک روزنامه نگار و شاهد عينی که امروز به تجمع کنندگان پيوسته بود با ارسال مطلبی برای کمپين بين المللی حقوق بشر در ايران مشاهدات خود را از خشونت ماموران، استفاده ازگاز اشک آور، باتون برقی، شليک گلوله و درنهايت اصابت ضربات باتون به بدنش درجريان تجمع روز ۲۵ بهمن شرح داده است. او توضيح می دهد که نيروهای پليس وموتورسواران گاردويژه در کوچه های فرعی به کمين مردم می نشستند و بسيجی ها با لباس هايی که قابل تشخيص نبود به ميان مردم آمدند وبه ضرب وشتم آنها پرداختند.

اين روزنامه نگار به کمپين گفت:



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ساعت سه و نيم بود که ماشينم را در يکی از خيابان های يوسف آباد در کوچه ای پارک کردم و پياده به طرف خيابان وليعصر ( دو راهی يوسف آباد ) براه افتادم . به محض رسيدن بر سر دو راهی يوسف آباد ، دست راست خيابان به طرف خيابان فاطمی ۵ يا ۶ ون نيرو های ويژه پارک کرده بودند که در هرکدام از آنها ۷ يا ۸ نيرو ی مخصوص با کلاه خود و باطوم و سپر نشسته بودند گويا منتظر بودند . از کنارشان گذشتم به طرف خيابان فاطمی راهم را ادامه دادم و از خيابان فلسطين ( کاخ) به طرف جنوب سرازير شدم در ميدان فاطمی از نيرو های گارد ويژه و يا مامورين پليس خبری نبود اما به محض اينکه وارد خيابان فلسطين شدم در دو مين کوچه ای که به خيابان وليعصر راه دارد ۱۰ يا ۱۵ موتور سوار نيروی ويژه با همان هيبت کلاه خود و باطوم را ديدم که در آن کوچه کمين کرده بودند و اين صحنه کمين کردن نيرو ها را تا رسيدن به خيابان انقلاب چندين بار در طول مسير شاهد بودم که در کوچه پس کوچه ها و حتی در پارکينک شرکت های تجاری که در خيابان فلسطين هستند ، مخفی شده بودند تا با علامتی مثل مور و ملخ به صحنه وارد شوند.

وقتی به خيابان وليعصر رسيدم ساعت از چهار نيم گذشته بود درست سر تقاطع خيابان انقلاب و فلسطين گروه کثيری از مردم را ديدم که از پياده رو ها به طرف انقلاب می رفتند اما نيرو های گارد ويژه با بستن راه ، مردم را به طرف خيابان های فرعی می فرستادند ، از جمله مرا و تعدادی ديگر را که وقتی می خواستيم به طرف ميدان انقلاب برويم ، دو مامور ويژه با اشاره دست ، ضلع جنوبی خيابان فلسطين را نشانمان دادند و وقتی چند تن از مردم به اين تغير مسير اجباری اعتراض کردند با خشونت گفتند راه بسته است.

گفتند يا به جنوب خيابان فلسطين برويد و يا بطرف چهار راه وليعصر و ما به ناچار گروهی به طرف جنوب خيابان فلسطين يعنی ،به طرف حيابان جمهوری رفتيم و گروهی هم به طرف چهار راه وليعصراما سيل مردمی که پياده از شرق خيابان انقلاب يعنی از سمت ميدان امام حسين و ميدان فردوسی به طرف ميدان انقلاب می امدند انقدر زياد بود که کنترل ان برای مامورين امکان پذير نبود و دسته دسته از پياده رو ها به طرف ميدان انقلاب می رفتند من که به همراه گروهی به طرف جنوب خيابان فلسطين رفته بوديم در اولين فرعی با تغير مسير دادن به طرف خيابان ابوريحان رفتيم و از انجا با گريز از مامورينی که نمی گذاشتند به طرف خيابان انقلاب برگرديم، خودم را به جلوی درب دانشگاه تهران رساندم انبوه جمعيت انقدر زياد بود که همه پياده رو راسته کتاب فروشی ها از جمعيت موج ميزد و امکان تردد نبود مگر گذشتن از وسط خيابان انقلاب ، از دور شعله آتش به چشم می خورد.

بعد ا متوجه شدم که مردم سطل زباله شهر داری را با وارونه کردن آتش زده بودند و انبوه موتور سوار نيرو های ويژه در يک صف که پشتشان به من بود با مردم کلاويز شده بودند و در اينجا بود که برای اولين بار صدای شعار دادن مردم را به وضوح شنيدم:
«خامنه ای حيا کن- مبارک و نگاه کن و يا مبارک، بن علی، نوبتِ سيدعلی»

چنان محو تماشای مردمی که بی محابا شعار سر ميدادند شده بودم که متوجه حمله ناگهانی مامورينی که از پشت سرم از سمت چهار راه وصال به طرف ميدان انقلاب يورش آورده بودند و مردم از ترس مورد اصابت قرار نگرفتن باطوم های مامورين به سوی ميدان انقلاب می دويدند نشدم و با چند تنه زدن مردم در حال فرار نقش خيابان شدم و پشت بند افتادنم احساس سوزش عجيبی روی شانه سمت راستم شدم ، ابتدا کمان کردم تير خورده ام ، اما گويی دستی از غيب مرا چون پر کاه از زمين بلند کرد و کشان کشان از زير دست و پا های مردم وحشت زده نجات داد.

نمی دانم چه کسی بود چون بلا فاصله ، صد متر دور تر ، توده ای ابر مانند همه جا را در بر گرفت و چشمانم از سوزش گاز اشک آور بسته شد و امکان ديدن چهره ناجيم نبود فقط در يک لحظه ديدم جلو درب کتابفروشی جيحون هستم ، چند دختر که آنها هم از سوزش گاز اشک آور جيغ می کشيدند در کنارم بودند و يکی از انها بلند بلند به دوستانش که جيغ می کشيدند فرياد زد نترسيد من از خونه يه شيشه سرکه با خودم اوردم ….. کور مال کورمال خودم را به خيابان دانشگاه رساندم صدای نفير شليک گلوله های گاز اشک آور و تير های هوايی فضای خيابان انقلاب را مانند سال های انقلاب ۵۷ کرده بود. دستم را از زير کاپشنم و پيراهنم به شانه ی سمت راستم که سوزش درد اوری داشت رساندم و در خيالم بود که با لمس سر شانه ام آثار خون بر دستم خواهد ماند اما وقتی دستم را از سر شانه ام برداشتم و از زير پيراهنم بيرون کشيدم اثار از خون نبود تازه به خودم آمدم که سوزش سر شانه ام از ضربه مهلک باطوم برقی بود.

دختری که پنبه آغشته به سرکه را بدستم داده بود با مهر بانی گفت اقا شما حالتون خوب نيست بر گرديد اما توجه ای نکردم و بدون تشکر از محبتی که برای رفع سوزش چشمانم کرده بود به طرف ميدان انقلاب براه افتادم ، باورم نبود که مردمم با شهامتی که يک بار پيش از آن در سال ۵۷ شاهدش بودم باز هم فرياد …. را سر ميدهند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016