ما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
آن گروهی از جمهوری اسلامی که از مدتی پيش نوبت حذفشان رسيد و خود در برابر حذف و کشتار "ديگران" سکوت کردند، در مقام و مسئوليت خود ماندند، بدون آنکه "مسئوليت" آن مقام را در برابر مردمی که از صحنه سياسی و اجتماعی حذف میشدند، بپذيرند و نه به آرزوی "بهار" سياوش کسرايی: "در اين بهار... آه/ چه يادها/ چه حرفهای ناتمام/ دل پر آرزو/ چو شاخ پرشکوفه باردار میشود"، بلکه حتا به سخن سعدی نيز نينديشيدند که قرنها پيش سرود: تو کز محنت ديگران بیغمی/ نشايد که نامت نهند آدمی!
بهار میشود...
يکی دو روز ديگر از پگاه
چو چشم باز میکنی
زمانه زير و رو
زمينه پرنگار میشود
زمين شکاف میخورد
به دشت سبزه میزند
هر آنچه مانده بود زير خاک
هر آنچه خفته بود زير برف
جوان و شسته رفته آشکار میشود
به تاج کوه
ز گرمی نگاه آفتاب
بلور برف آب میشود
دهان درهها
پر از سرود چشمه سار میشود
نسيم هرزهپو
ز روی لالههای کوه
کنار لانههای کبک
فراز خارهای هفت رنگ
نفس زنان و خسته میرسد
غريق موج کشتزار میشود
در آسمان
گروه گلههای ابر
ز هر کناره میرسد
به هر کرانه میدود
به روی جلگهها غبار میشود
در اين بهار... آه
چه يادها
چه حرفهای ناتمام
دل پر آرزو
چو شاخ پرشکوفه باردار میشود
نگار من
اميد نوبهار من
لبی به خنده باز کن
ببين چگونه از گلی
خزان باغ ما بهار میشود
سکوت و تأييد
بهاريه و درباره بهار کم سروده نشده است. اين شعر سياوش کسرايی اما که در سال ۱۳۴۱ در مجموعه «خون سياوش» منتشر شد، همزمان بيانگر اميد ناميرا و داغ عميقی است که چشم به انتظار فصل تازه و شکوفندهای در زندگی سياسی و اجتماعی نشسته است و آن را با مهارت شاعرانه دلنشينی با بازتاب و جلوههای طبيعی فصل بهار پيوند می دهد. اين اميد و اين داغ با فرا رسيدن فصل بهار برای کسانی که آن فصل را انتظار میکشند، هر سال تازه میشود.
اين شعر را پس از انقلاب اسلامی، در دورانی که همه فکر میکردند آن «فصل» سرانجام فرا رسيده است، فريدون فرهی خواننده کمونيست، با آهنگی از فرهاد فخرالدينی خواند که از راديو و تلويزيون هنوز «آزاد» نيز پخش میشد. من آن را همان زمان روی نوار کاست ضبط کردم و هر نوروز و هر عيد (بجز يکی) در آستانه سال تحويل و پس از آن گوش دادم و هنوز هم همان نوار را دارم.
آن بهار اما نشد!
ولی پيوند اين شعر با اين بهار، که يکی دو روز ديگر از راه میرسد، از زبان شاعر اصفهانیاش برای من مازندرانی که بهار پرتکاپو را هرگز جز همين تصوير پر شيطنت در خاطر ندارم، بهاری که هيچ گوشهای از زمين و آسمان تا کنج خانهها را از حضور تازه، خوشبو و رنگارنگ خود بینصيب نمیگذارد، يادآور هميشگی آن بهار سياسی- اجتماعی است که دير يا زود فصل آن نيز خواهد رسيد.
من نمیدانم تا چه اندازه میتوان نقش فرد، گروه و سياست را در زندگی اجتماعی سنجيد، اندازه گرفت و بار مسئوليت هر يک را بر شانه خودشان گذاشت. اين را اما بر اساس تجربه میدانم که بار مسئوليت و پاسخگويی همواره زمانی کمتر خواهد بود که انسان در هر جايگاه فردی يا جمعی، خصوصی يا عمومی، شخصی يا اجتماعی که قرار داشته باشد، در برابر آنچه در پيرامونش جريان دارد، خنثی و بیتفاوت نباشد و نسبت به هر آنچه غيرانسانی است نه تنها سکوت نکند بلکه صدای اعتراض خود را بلند کند. اعتراض، فضيلتی است که توضيح مسئوليت و پاسخگويی را آسانتر میکند.
اگر «آن بهار» در سال ۵۸ نشد، بخش مهمی از آن به افراد و نظامی باز میگردد که مانع آن شدند. ليکن بخش مهم ديگری نيز به نقش افراد و نيروهای سياسی و اجتماعی مربوط میشود که از يک سو در به قدرت رسيدن آن افراد و آن نظام نقش ياریکننده داشتهاند و از سوی ديگر به دلايلی که قطعا برای خودشان قانع کننده بوده است، در برابر موج خونی که از پشت بام مدرسه رفاه به راه افتاده بود نه تنها سکوت کردند بلکه آن را تأييد و تشويق نمودند و نديدند آن موج سرانجام دو سال بعد، ده سال بعد، بيست يا سی سال بعد، با حذف و خون خود آنان به اوج خواهد رسيد.
اگر آن بهار نشد، يک دليلاش شرايط دو قطبی جهان در آن دوران و سياست قدرتهای غربی بود که تقويت اسلامگرايان را در برابر «خطر سرخ» بيشتر از حکومتها و دولتهای ملی و تا اندازهای دمکرات میپسنديد.
يک دليل ديگرش اين بود که تودهایها و فدايیها و مجاهدين و ملیها و «ملی خط تيره مذهبی«هايی که به دليل ناآگاهی «چپ»ها و مذهبیها به غلط «ليبرال» خوانده میشدند همگی در برابر خونريزی رژيم تازه و سرکوب معترضان سکوت کردند و حتا بسياری از آنها آن را تأييد و تشويق نمودند تا ريشههای انقلابشان مستحکم شود و سپس يکی يکی نوبت خودشان برسد. اين روند هنوز ادامه دارد و اينک در چنبره تنگ خود دور زده و به درون خود نظام رسيده است!
دليل مهم ديگرش اما يک جامعه سنتی و مذهبزده بود که به آسانی تن به شبانی ديگران داد. جامعهای که در تناقض بين سنت و مدرنيته، هنگامی که اطلاعيه حجاب اجباری از سوی خمينی در آستانه روز جهانی زن (هشتم مارس برابر با ۱۷ اسفند) ۱۳۵۷ صادر شد، تنها چندهزار تن از زنان با پشتيبانی اندکی از مردان در تهران دست به تظاهرات عليه آن زدند. همين تظاهرات و اعتراضات با وجود اينکه از سوی گروههای سياسی تقبيح شد و زنان را «ضدانقلاب» و «سلطنتطلب» ناميدند، سبب شد تا رژيم تازه که هنوز جايش محکم نبود، اطلاعيه حجاب اجباری را پس بگيرد و منتظر زمان مناسب بماند.
حکومت دينی دو سال از پشتيبانی همه گروهها و سازمانهای سياسی از چپ و راست تغذيه کرد تا توانست سرانجام حجاب را به زنان تحميل کند. با اين تحميل که نه تنها نيمی از جامعه ايران بلکه نيمه ديگر، يعنی مردان را نيز در بر میگرفت که گويی هيچ حقی در مورد اظهار نظر درباره «حجاب» برای خود قائل نبودند، مقاومت جامعه ايران برای سالها در هم شکسته شد.
اعتراض و اختلاف
پرداختن به آنچه در سی سال گذشته بر ايران رفت، تکرار مکررات خواهد بود. اما يادآوری يک نکته در اين بهار به دليل رويدادهای دو سال گذشته پس از «انتخابات» ۲۲ خرداد ۸۸ ضرورت دارد. آن افراد و گروهی از نظام جمهوری اسلامی که از مدتی پيش نوبت حذفشان رسيد نيز جزو سکوتکنندگان بودهاند. در برابر حذف و کشتار «ديگران» سکوت کردند. در مقام و مسئوليت خود ماندند، بدون آنکه «مسئوليت» آن مقام را در برابر مردم و آن خيل عظيمی که از صحنه سياسی و اجتماعی، از مدرسه و دانشگاه و اداره و کارخانه تا وزارتخانه و مجلس حذف میشدند، بپذيرند. آنقدر سکوت کردند تا نوبت به دختر و داماد و پدر و برادر و همسر خودشان رسيد و در همه اين سالها نه به سياوش کسرايی و آرزوی «بهار»ش که خود جزو هزاران تشويقکنندگانی بود که سرنوشت حذف انتظارشان را میکشيد، بلکه حتا به سخن سعدی نيز نينديشيدند که قرنها پيش سرود:
تو کز محنت ديگران بی غمی/ نشايد که نامت نهند آدمی!
تمام بحث «مسئوليت» و «پاسخگويی» بر سر اثبات شايستگی جهت در خور بودن همين يک واژه است: «آدمی!» و اين «ديگران» سعدی که در ادبيات سياسی و اجتماعی مدرن به فراوانی از آن سخن میرود، نه خانواده يا همفکران، بلکه همه آن ميليونها انسانی هستند که هرگز نديده و نمیبينمشان و نمیدانيم به چه راه و روش و اعتقادی زندگی میکنند و با اين همه «محنت« آنها غم و درد میآفريند.
اين است که رنج و محنت همه آنهايی که در آستانه اين بهار و همه بهارها، عزيزی را از دست دادهاند، در زندان بسر میبرند، در بازداشت خانگی و زير فشار بازجويی و اعتراف و همکاری هستند، خانوادههايی که از يکديگر جدا افتادهاند، زنان و مردانی که در آستانه بيکاری قرار دارند و يا حقوقشان را دريافت نکردهاند، پدر و مادرهايی که آنقدر نداشتهاند که سفره هفتسينشان را رنگين کنند و يا لباس و کفشی نو بر فرزندان خود بپوشانند، و يا مانند ما در تبعيد و به دور از ميهن و حال و هوای نوروزی آن زندگی میکنند، آری، اين رنج و محنت، غم میآفريند و سبب میشود تا در آستانه اين بهار، مانند هر بهار ديگر، اميد هر ساله خود را تکرار کنم: ترديد نداشته باشيد، نوروزمان پيروز خواهد شد و سرانجام بهار میشود...
-------------------------------------------------------------
فریدون فرهی علاوه بر«بهار می شود»، ترانه «نرم، نرمک میرسد اینک بهار» با آهنگ فرهاد فخرالدینی و شعر فریدون مشیری، و هم چنین ترانه شیرین «گل کو؟ گلاب کو؟» و «انترناسیونال» سرود جهانی کمونیستها را نیز خوانده است.
ترانه «بهار میشود» ساخته فرهاد فخرالدینی را با صدای فریدون فرهی بشنوید: http://www.iranseda.ir/player/?itemid=798118
ترانه «گل کو؟ گلاب کو؟» را در «رادیو تلویزیون ملی ایران» ببینید و بشنوید:
تظاهرات زنان را در ۱۷ اسفند ۱۳۵۷ در دو لینک زیر می توانید ببینید: