جنگی که در گلوی جهان گير کرده بود! جهان شاهد يک جنگ تازه، الاهه بقراط
صدامحسين فدای بلوف اتمی خود شد. امثال بنعلی و مبارک فدای توهم و گوشهای کر خود میشوند. و قذافی؟ درست است که رسانههای جمهوری اسلامی با فراموش کردن و انکار پيوند تاريخی، فکری و خونی خود با قذافی و انقلاباش، در پشتيبانی از "انقلاب اسلامی" مردم ليبی داد سخن میدهند، ولی نمیبينند توهم و پافشاری قذافی بر موضع خود اتفاقأ از جنس ايستادگی و توهم رهبر جمهوری اسلامی است. همين ايستادگی در برابر مسير تاريخ و همين خوشخيالی متوهمانه که "مردم" حاضرند جان خود را برای چنين رهبرانی فدا کنند، سرنوشت آنها را به هم گره میزند. امثال قذافی و رهبران جمهوری اسلامی، فدای سر مردم خود میشوند
ليبی در کنار عراق و ايران و کره شمالی جزو «محور شرارت» نبود. چرا؟ زيرا هنگامی که جرج بوش در ژانويه سال ۲۰۰۲ اين سه کشور را به نام «محور شرارت» غسل تعميد سياسی داد، قذافی با ژستهای متمدنانه تلاش میکرد خيمه و خرگاه خود را در غرب پهن کند. همان زمان نيز اين پرسش مطرح شده بود که چگونه نام ليبی از فهرست حکومتهای شرور غايب است. دليلاش همين بود که قذافی درِ باغ سبز به غرب نشان داده و نخستين جلوههايش همانا پذيرش مسئوليت عمليات تروريستی متعددی بود که با هدايت ليبی صورت گرفته بود. قذافی حتا حاضر شد به بازماندگان قربانيانش غرامتهای سنگين بپردازد. با اعتراف به عمليات تروريستی و پرداخت غرامت، غرب متقاعد شده بود که رهبر کودتای ۱۹۶۹ ليبی بر سر عقل آمده و قصد همکاری با جامعه جهانی دارد.
ليکن اين پرسش که آيا رژيمی که از يک سو به دليل مقابلهاش با «امپرياليسم آمريکا» مورد پشتيبانی اتحاد شوروی قرار داشت و از سوی ديگرجهت تأکيد بر ريشههای اسلامیاش، کودتای خود را «انقلاب سبز» ناميده بود، بر اساس کدام روند و آموزه تجربی میتواند از اين سايه تاريخی خود چنان بپرد که از سرشت خويش نيز فراتر رود، ظاهرا فکر سياستمداران غربی و حتا رسانههای جهان آزاد را به خود مشغول نمیکرد.
در پس گشوده شدن آغوش غرب به سوی قذافی، از يک سو انرژی و از سوی ديگر اسلحه خوابيده بود. اگرچه سهم ليبی در تأمين بازار نفت جهانی تنها دو درصد است و اگرچه ليبی ظاهرا در ثباتی بسر میبُرد که گويی تا صدها سال ديگر هيچ تکانی آن را به لرزه در نخواهد آورد، ولی مناسبات پُرتنش در همان دو درصد، بازار انرژی را دچار نوسان ميلياردی میکند و ثباتی نيز که بر اسلحه متکی باشد، دير يا زود بر هم خواهد خورد.
اسلحه و انرژی با يکديگر رابطه مستقيم دارند. انرژی برای توليد اسلحه و اسلحه برای تأمين انرژی به يکديگر نياز ناگزير دارند. قذافی در مناسبات اقتصادی قبيلهای، نفت ليبی را فروخت و غرب و شرق تا جايی که توانستند ناف او را به اسلحه بستند. نه آن اسلحهای که بتواند در برابر توليدکنندگان و فروشندگانش به کار گرفته شود، بلکه اسلحهای که بتواند ثبات بازار انرژی را، همانجاها، در همان منطقه، برقرار سازد. اين رابطه نيز جلوه ديگری از رابطه اسلحه و انرژی است.
مشکل اما اين بود که رهبر ليبی خود، بیثبات بود. وی در وضعيتی بيمارگونه و شيزوفرن از يک سو به دولتهای غربی باج میداد تا جايی که حتا به ادعای پسر قذافی برخی از هزينه انتخاباتی سارکوزی را ليبی تأمين کرده است، و از سوی ديگر به ويژه هنگامی که در مجامع عرب ظاهر میشد همان سخنان پيشين را در دشمنی با غرب تکرار میکرد و گاه نيز کاسه داغتر از آش میشد و در دفاع از غرب، برادران عرب خود را مورد تهديد قرار میداد.
نوسان رفتاری و شيزوفرنی سياسی قذافی به سرنوشت او تبديل شد تا در توهمی که همه ديکتاتورها را به کام خود فرو میکشد، جنگی را بر مردمی تحميل کند که در خوشبينانهترين حالت خواهان تغيير در زندگیای هستند که قذافی و خانواده مافيايی اش بيش از چهل سال به آنها تحميل کرده بودند. حالت بدبينانه اين جنگ چنين است که در زنجيره انقلابهای عربی، قذافی با پيشينه تروريسم و ديوانگی از نظر موقعيت خودش و همچنين افکار عمومی جهان، ضعيفترين حلقه برای ادامه متناوب جنگی بود که پس از کشورهای بالکان و افغانستان و عراق، در ادامه تنظيم مناسبات سياسی و اقتصادی جهان، در گلوی جهان گير کرده بود. جنگی که پايانش، مانند ديگر جنگ های پس از پايان جنگ سرد در دو دهه گذشته، الزاما سينه اقتصاد جهانی را صاف نخواهد کرد.
و اما حالت واقعبينانه اين جنگ که تنها در آينده مشخص خواهد شد، هر چه باشد، بی ترديد «تنها» کمک به مردم ليبی نيست! خون شش هفت ميليون مردم ليبی قطعا سرختر از ميليونها ايرانی و يمنی و بحرينی و سعودی و سوری و... نيست که با تفاوتهايی چند از همه نظر، از زاويه سرکوب شدن اما در شرايط مشابهی بسر میبرند.
از ۱۹ مارس، جهان شاهد جنگی تازه است. باراک اوباما رييس جمهوری آمريکا از «سرعت» در به پايان رساندن ماجرا و «چند روز» سخن میگويد. هنوز بسياری از به کار بردن واژه «جنگ» پروا دارند. ولی حتا همين مردمی که پرچم سه رنگ ماه و ستاره نشان قديمی مربوط به پيش از رژيم قذافی را به اهتزاز در آوردهاند، میدانند نه حمله نظامی برای اين است که قذافی دست از سرکوب آنها بردارد و نه قذافی با اين حمله، دست از سرکوب آنها برخواهد داشت. قذافی و خانوادهاش فقط میتوانند بروند. يا خود را آماده سرنوشت ديگری غير از ادامه حکومت سازند. ليکن هيچ کس نمیتواند انتظار داشته باشد، در طول روزهای آينده قذافی قول بدهد رهبر «خوبی» باشد و جنگندههای غرب که با پشتيبانی اعراب آسمان ليبی را در اختيار خود گرفتهاند به آشيانههای خود باز گردند و جهان همانی باشد که پيش از اين بوده است!
هشت سال پيش درست در چنين روزهايی در آستانه نوروز، مهلتی که به صدام حسين و پسرانش داده شده بود به پايان رسيد و نيمه شب ۲۱ مارس ۲۰۰۳ نخستين بمبها در قلب بغداد فرود آمد.
در آن حمله، جرج بوش رييس جمهوری «جمهوريخواه» آمريکا تقريبا تنها بود، يارانش اندک بودند و افکار عمومی جهان با او همراهی نمیکرد.
در اين حمله، باراک اوباما رييس جمهوری «دمکرات» آمريکا با پشتيبانی قاطع سازمان ملل و همراهی افکار عمومی خود را در پس صحنه و پشت اروپا و اعراب و بخشی از مردم ليبی نگاه میدارد.
صدام حسين فدای بلوف اتمی خود شد. امثال بنعلی و مبارک فدای توهم و گوشهای کر خود میشوند. و قذافی؟ درست است که رسانههای جمهوری اسلامی با فراموش کردن و چه بسا انکار پيوند تاريخی، فکری و خونی خود با قذافی و انقلابش، در پشتيبانی از «انقلاب اسلامی» مردم ليبی داد سخن میدهند، ولی نمیبينند توهم و پافشاری قذافی بر موضع خود اتفاقا از جنس ايستادگی و توهم رهبر جمهوری اسلامی و زمامداران آن است. همين ايستادگی در برابر مسير تاريخ و همين خوشخيالی متوهمانه که «مردم» حاضرند جان خود را برای چنين رهبرانی فدا کنند، سرنوشت آنها را به هم گره میزند. امثال قذافی و رهبران جمهوری اسلامی، فدای سر مردم خود میشوند.
اما اينکه اين مردم پس از اين رهبران، راه به کدام سوی بپويند که بار ديگر انرژی و اسلحه سرنوشت آنها را تعيين نکند، مشکلی است که با آرمان و آرزو حل نمیشود. اين مردم به حکومتهای ملی و دمکرات نياز دارند که بتوانند با بازنگری عميق در عقايد و آموختههای سياسی خود، خويشتن را با مناسبات و نيازهای بينالمللی قرن بيست و يکم و عصر جهانیشدن تطبيق دهند. دامنه و شعاع جنگ ليبی، حتا اگر همين فردا به پايان برسد، بسی فراتر از مرزهای آن کشور است چرا که مهم، دليل، هدف و نتيجه اين جنگ است. دليل و هدف از سوی جامعه جهانی و در قطعنامه شورای امنيت ظاهرا بيان شده است. چه آنها را به عنوان دليل و هدف واقعی بپذيريم يا نه، نتيجه اما نه تنها در ليبی، بلکه در همه آن کشورهايی تعيين می شود که مردمانش به تلاطم در آمده اند.