دوشنبه 29 آذر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

هفت ‌بند اسطوره شدن عدالت (بخش سوم و پايانی)، احمد فعال

احمد فعال
در نابرابری‌ها، سراسر پهنه زندگی اجتماعی به فضای خالی تبديل می‌شود و در فقدان آزادی، قدرت در نماد اسطوره‌های آشکار ظهور می‌کند. در ميانه‌روی، با ابهام توليد کردن در نقاط ميانی، اسطوره وسط بازی ظهور پيدا می‌کند و در هدف قرار دادن عدالت، عدالت در فواصل دور به اسطوره تبديل می‌شود و در اجرای قانون، اسطوره عدالت لباس قانونی به تن می‌کند و در توزيع فقر جای‌جای پيکره انسان فقير و جامعه فقير محل نفوذ و تسلط اسطوره‌ها می‌شود و سرانجام در قاعده "قرار دادن هر چيز در جای خود"، جريان اسطوره‌سازی با نمادسازی در عدالت موفق به تصرف جايگاه ويژه و حقوق ويژه خواهد شد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


بند پنجم، اسطوره شدن عدالت در اجرای قانون
گفته می‌شود اجرای قانون بد عادلانه‌تر از بی‌قانونی است. اين گفته استوار بر پيش فرضی است که انسان را در زندانیِ دو انتخاب بد و بدتر، محدود و مجبور می‌کند. بنا بر اين نظر، حداقل در محدوده قوانين اجتماعی انتخاب خوب وجود ندارد. عدالت مفهوم نسبی است. اجرای قانون بد در جامعه‌ای که مردمان به حکم جنگل زندگی می‌کنند، در مفهوم نسبی، عادلانه‌ترين رفتار ممکن در حق آن جامعه است. زيرا قوانين اجتماعی ناظر به حقيقت نيستند و هيچ قانونگذاری با هدف تبيين حقيقت يا اجرای حقيقت، به کار قانونگذاری نمی‌پردازد. وظيفه قانونگذاران شناسايی مصلحت‌ها و تنظيم قوانين بنا بر مصلحت‌های جامعه است. بسياری از مصلحت‌ها ممکن است با چشم پوشی از حقيقت، و بسياری ديگر ممکن است بر ضد حقيقت تنظيم شوند. هيچ قانونگذار و يا هيچ سياستمداری مايل نيست تا رابطه ميان حقيقت و مصلحت را با دقت دنبال و نقش آن را در مواضع سياسی و يا در قانونگذاری‌ها اندازه‌گيری کند. با اين وجود، قانونگذاران وقتی در عمل، با تعابيری که به مصلحت‌ها می‌دهند، و حتی در بازگفتن و بازجستن مصلحت‌ها به وقت ضرور، چنين نشان می‌دهند که مصلحت‌ها مجموعه‌ای از دستورالعمل‌ها يا نظرگاه‌هايی هستند که بيرون از حقيقت وجود دارند.
بيرون از پيش فرض ياد شده، هرگاه انسان را در دو انتخاب بد و بدتر مجبور و زندانی نکنيم، ديگر هر قانونی را شاخص عدالت نمی‌شناسيم. در بيرون از مدار جبر، وقتی در فضای بی کران لااکراه با انتخاب‌های گوناگون، از خوب تا خوبترين روبرو می‌شويم، به جای ميزان شدن قانون، اين خود عدالت است که به ميزان سنجش قانون تبديل می‌شود. گزينه "اجرای قانون بد عادلانه‌تر از بی‌قانونی است" در واقع می‌خواهد بگويد، نفس قانون‌گرايی در هر جامعه و شايد در بعضی از جامعه‌ها، ميزانی برای عدالت است. اکنون جا دارد تا همين سخن را به نقد بگذاريم: قطعا مراد گوينده اين نيست که نفس قانون‌گرايی در جوامع قانون‌گرا ميزان عدالت است. زيرا در جوامع قانون‌گرا، قوانين به موجب نظارت نهادهای نظارتی و دموکراتيک به اندازه‌ کافی اجرا می‌شوند و به اندازه کافی امکان مهار و کنترل عوامل قانون‌گريز وجود دارد. از اين نظر، هيچ ضرورت و يا دغدغه خاطری در تعليق و يا تعطيل جدی قوانين يا جريان قانون‌گرايی، نمی‌تواند وجود داشته باشد. در نتيجه، چون مشکل جدی‌ای در اين جوامع در قانون‌گرايی وجود ندارد، نمی‌توان نفس قانون‌گرايی را ميزان عدالت بشمار آورد. به عکس، بايد خود قوانين را با عدالت مورد سنجش قرار داد. بديهی است که در اين جوامع، هرگاه قانون با وجدان اخلاقی انسان و با ميزان عدالت ناسازگار باشد، افراد هيچ تعهدی در برابر اجرای قانون نخواهند داشت. ديويد ثورو از جمله نخستين کسانی بود که در همين جوامع قانون‌گرا و دموکراتيک در جستجوی رابطه ميان عدالت و اجرای قوانين بر آمد. او برخلاف پراگماتيست‌های همنوع خود در آمريکا باور نداشت که نفس قانون‌گرايی تنها چيزی است که مصلحت همگانی شمارده می‌شود، بلکه به زعم او : «راستی و درستی مطلق، تنها حقيقتی است که مصلحت همگان است. انسان در برابر حکومتی که بی‌عدالتی را رسميت می‌بخشد مسئول و متعهد نيست. وجدان، برتر از مصلحت قانون و حکومت اکثريت است۱». و اگر مراد گوينده و دغدغه او جوامعی است که هنوز به مرحله قانون‌گرايی نرسيده و هنوز جامعه و حاکمان برای قانونی شدن مشی زندگی، تمشيت امور نجسته‌اند، بازهم اين نظر با يک انتقاد جدی روبروست. در چنين جوامعی نفس قانون‌گرايی نمی‌تواند ميزانی برای عدالت تلقی شود. اين ادعا نيز ناصحيح است. زيرا، جامعه و دولت‌هايی که از آغاز و يا از ديرباز برای قانونی زيستن تربيت نشده‌اند، کانون‌های قدرت دارای موقعيت و روش‌های‌های گوناگونی برای ميان تهی کردن قوانين در اختيار دارند. دولت‌ها در اين جوامع در وضعيت باب شدن و مُد شدن قانون‌گرايی، خود مدعی قانون‌گرايی می‌شوند و از قوانين صورتی بيش باقی نمی‌گذارند. وضعيت قانون‌گرايی با اسطوره شدن قانون در چنين جوامعی، به مراتب بدتر و خطرناکتر از بی‌قانونی است. اين خطر دو چندان می‌شود، هرگاه در چنين جوامعی نفس قانون را به منزله ميزان عدالت بشماريم.
در يک ديدگاه ديگر گفته می‌شود، قوانين و احکام با هدف اجرای عدالت تنظيم و تصويب می‌شوند. اين ديدگاه هنوز با ميزان تلقی کردن عدالت فاصله بسيار دارد. هنوز پذيرفته نيست که خود قانون بايد عادلانه باشد. بلکه تنها می‌گويد، اجرای قانون و يا اجرای احکام، به عدالت منجر می‌شود. مثلا در صدور حکم قصاص گفته می‌شود، اجرای اين حکم منجر به اجرای عدالت می‌شود، اما اين نظر از بيان اين حقيقت غفلت می‌کند که خود صدور حکم قصاص برابر با آنچه در قرآن اشاره شده است، بايد عادلانه و حياتبخش باشد؟ قوانين و احکام وقتی فی نفسه عادلانه نباشند و نتوانند به منزله ميزانی باشند که رفتار و کردار جامعه و قانونگذار را در اصول ومبادی عدالت مورد سنجش قرار دهد، چگونه می‌توانند خود مجری عدالت باشند؟
قوانين زمانی عادلانه هستند که حاوی ويژگی‌هايی باشند که ويژگی‌های عدالت است. قوانين و احکام بايد در ذات خود برابری جويانه باشند. بدون برابری هر قانونی ممکن است وسيله اعمال انواع تبعيض‌ها و تضادهای اجتماعی باشد. نمونه آن جوامعی است که به موجب اقتصاد بازار و لجام گسيختگی‌ها و فسادها در روابط مالکيت، آبستن انواع تضادها و تبعيض‌ها می‌شوند. همچنين است که بدون آزادی، قانون عادلانه، قانونی نيست که برابری‌ها را در جامعه ديکته می‌کند و با اعمال زور، جامعه و مناسبات طبقاتی را، به يک طبقه واحد تبديل می‌کند. حداقل تجربه کشورهای سوسياليستی پيشاروی ماست که چگونه به قول ميلوان جيلاس، طبقه جديدی از صاحبان قدرت به وجود آمدند۲. بنا به قاعده برابری‌های صوری، اين کشورها در تدارک بی‌طبقه کردن جامعه کوشش کردند، اما ديری نگذشت که ساخت طبقاتی جامعه را با تضادهای ديگر و در تبعيض‌ها و نابرابری‌های ديگر بازتوليد کردند. قانون عادلانه، قانونی است که هيچيک از ويژگی‌های آن ناقض ويژگی‌های ديگر نباشد. قانونی که ناظر به آزادی‌های جامعه نباشد و فرصت برابر برای حق انتخاب کردن و حق تصميم گيری ايجاد نکند، نمی‌تواند قانون عادلانه باشد. بديهی است، اين جامعه است که سامان برابری‌ها، خواه در حوزه سياست و خواه در حوزه اقتصاد و خواه در حوزه مالکيت را سامان می‌بخشد. بايد همواره خاطر نشان کرد که هيچ جامعه‌ای بدون مطلق آزادی‌ها به سامانه برابری دست نخواهد يافت. بدون مطلق آزادی‌ها، سامانه برابری‌ها، تنها به نمادسازی اسطوره برابری بدل خواهد شد. معنی اين سخن اين است که بدون مطلق آزادی‌ها، برابری چون عدالت در کانون‌های قدرت نمادسازی می‌شوند، بطوريکه جامعه در شرايط بدترين تبعيض‌ها و ستم‌ها، تنها واجد احساس يا توهمی از برابری و عدالت خواهد شد.

بند ششم، اسطوره شدن عدالت در توزيع فقر
يکی از راه‌های نفوذ اسطوره‌ها بازماندن جامعه از روند توسعه يافتگی است. فقر کريه‌ترين اسطوره است. فقر و بازماندن از فرآيند توسعه، دو پديده متفاوت هستند و جريان نفوذ اسطوره‌ها در هر دو پديده متفاوت است. جامعه فقير و يا توسعه نيافته از راه دين و آئين‌های فرهنگی و قومی دستخوش اسطوره‌ها می‌شود. اما جوامعی که از روند توسعه بازمانده‌اند، اسطوره‌ها از راه‌هايی چون از دست دادن دين و آئين گذشته و در آمدن در آئين جديد، نفوذ می‌کنند. توضيح اينکه، پديده فقر جامعه را از درون و بيرون دچار گسست‌های پی در پی می‌کند. انسان فقير، انسان تجزيه شده‌ای است که رشته‌های سلولی فقر در جای جای حيات او خانه کرده است. سلولهای انسان فقير نخستين گسست را در حيات او به تجربه می‌گذارند. از پوکی استخوان به موجب نارسايی‌های کلسيمی گرفته تا فاصله افتادن در سيناپس‌های مغز۴، به موجب از دست دادن رشته‌های اسيدفوليکی۳ و کاهش مهارتهای ذهنی. بدن انسان فقير در معرض در هم ريختگی نظام سلولی است و سلول‌های انسان فقير چنان بند از بند گسيخته می‌شوند که گويی ديگر تاب ماندن بر سطح پوست ندارند. سيناپس‌های مغز وقتی از هم فاصله می‌گيرند، هر چيز به آسانی می‌تواند چون يک پرنده اسطوره‌ای در سلولهای عصبی فرود آيد و تمامت ذهن را به تصرف خود دربياورد. انسان فقير و جامعه فقير، انسان و جامعه تجزيه شده است که تنها در توهم خويش کوشش دارد تا به تجميع نظام سلولی خود دست بيابد.
اگر عدالت را در معنای ساده و اوليه خود به مثابه تعادل فرض کنيم، جوامع فقير و توسعه نيافته نه در ذهن، و نه در بدن خود برخوردار از تعادل طبيعی و واقعی نيستند. دين و آئين و فرهنگ نقش تعادل دهنده نظام سلولی در ذهن جمعی ايفاء می‌کنند. اما نه دين و نه هيچ آئين و فرهنگی، با چنين جوامعی و چنين انسان‌هايی رابطه مستقيم ندارند. رابطه آنها با دين و آئين و فرهنگ غير مستقيم است. نمادهای اسطوره‌ای در قالب باد، باران، درختان و حيوانات به زندگی تعادل می‌بخشند، اما اين نمادها بدون مظهرسازی در کانون‌های قدرت نمی‌توانند اثربخش باشند. از اين روست که انسان فقير و جامعه فقير چون در بدن خود فاقد نظام همبند سلولی هستند، در ذهن هيچ توانايی و مهارتی برای زيستن در خود نمی‌يابند. اسطوره‌ها و کانون‌های قدرت از راه چنگ انداختن بر ذهن و روان انسان فقير و جامعه فقير، تونايی‌های او را بدو بازمی‌گردانند، اما حاصل ارزش افزوده نيروی کار او را دوباره به چنگ می‌آورند.
در وضعيت جامعه‌هايی که به موجب استعمار و دخالت خارجی و يا در وضعيت حکام ناصالح از توسعه بازمانده‌اند، ابتدا اقتصاد آنها بند از بند گسيخته می‌شود. از اقتصاد بومی خويش وامانده و در اقتصاد خارجی درمانده می‌شوند. ديگر عناصر فرهنگی با اقتصاد هم آواز نيستند و مناسبات زندگی اجتماعی در عناصر گاه و بی گاه خارجی ميان‌تهی و از خود بيگانه می‌شوند. ديگر اين اقتصاد نه در هويت درونی محل عمل پيدا می‌کند، و نه به موجب يک اقتصاد نيمه رشد يافته، می‌تواند در بيگانه دوام و بقاء داشته باشد. سراسر حيات اجتماعی چنين جوامعی سراسر فواصل خالی است که توسط هر قدرتمداری به سادگی تصرف می‌شود. به موجب از هم گسيختگی‌ها در سراسر حيات اجتماعی، فراوان فواصل خالی به وجود می‌آيند که هر يک بستر مستعدی برای فرود آمدن و جا خشک کردن کانون‌های اسطوره‌ای می‌شوند.
در جامعه‌هايی که نه به موجب نيروی محرکه انسانی، بلکه به موجب نيروی محرکه منابع طبيعی در مسير توسعه اقتصادی هستند، از هم گسيختگی‌ها و در هم تنيدگی قدرت، کم از جامعه‌های توسعه يافته نيستند. نکته با اهميت اينجاست که در تمام جامعه‌هايی که به نوعی با فقر دست و پنجه نرم می‌کنند، دست و پنجه‌ای زبر در خشونت گستری دارند. ترکيب فقر و خشونت اين جامعه‌ها را از عدالت واقعی به عدالت نمادين رهنمود می‌سازد. عدالت واقعی، از ميان بردن فاصله‌ها و گسست‌ها در تمام عرصه‌های زندگی اقتصادی تا سياسی و اجتماعی است، اما عدالت نمادين در متمرکز کردن و مظهر ساختن از نمادهای اسطوره‌ای است. عدالت واقعی، مطالبه واقعی زندگی است، اما عدالت نمادين مطالبه ذهنی چيزی است که يا وجود ندارد يا تنها با حضور ذهنی خود، مظهر عدالت جامعه می‌شود. سرراست تر اين سخن اينکه، عدالت ذهنی، عدالتی است که نه در اقتصاد سرمشق می‌شود و نه در سياست، بلکه تنها به مثابه يک موضوع انشاء برای جامعه باقی می‌ماند. عدالت نمادين مظهرسازی است و نشانه‌گذاری در شخصيت‌هاست، و اشخاص با اعمال و رفتار و گفتار خود ميزان عدالت می‌شوند. ليکن عدالت واقعی، عدالتی است که در هيچ چيز و هيچ موجودی مظهر نمی‌شود. خداوند عادل است نه به حيث اينکه هر چه می‌کند عين عدالت است (نظريه اشاعره)، بلکه از اين رو که هر چه کرده عين عدل است (نظريه معتزله). از اين نظر، به جای آنکه عدالت در چيزی و يا در شخصی مظهرسازی شود، به ميزان سنجش شخصيت‌ها و چيزها تبديل می‌شود.
گفته می‌شود، عدالت توزيع عادلانه ثروت است، اما وقتی ثروتی برای توزيع کردن وجود نداشته باشد، جز توزيع عادلانه فقر چه چيزی عايد جامعه می‌شود؟ اما بنا به اينکه در هيچ جامعه‌ای فقر را نمی‌توان بطور عادلانه توزيع کرد، تنها می‌توان به حکم قدرت دستور فقيرسازی برای اين و آن صادر کرد. سياست عدالت جويانه حضرت عمر از همين روش تبعيت می‌کرد. می‌دانيم که در ميان ياران و جانشينان پيامبر دو تن بودند که خط و مشی عدالت جويانه و به تعبير بعضی‌ها خط و مشی سوسياليستی انتخاب نمودند. يکی حضرت عمر (ع) بود که عدالت را با ميان‌تهی کردن از آزادی تعقيب می‌کرد و ديگری حضرت علی (ع) بود که مشی عدالت را در آزادی مردم جستجو می‌کرد. گفته می شود، وقتی حضرت عمر به حکومت رسيد رو به جامعه‌ای که به دو طبقه اجتماعی تقسيم شده بود کرد و گفت، اگر من اينطرف را نتوانم مانند آن طرف بسازم (يعنی فقرا را به سطح اغنياء برسانم)، آنطرف را مثل اين طرف می‌سازم. اين سياست يعنی دستور فقيرسازی بخش‌هايی از جامعه، و سرانجام توزيع عادلانه فقر، چيزی جز نشاندن اسطوره‌ها در پيکره از هم گسيخته جامعه نيست.

بند هفتم، اسطوره شدن عدالت در جايگاه ذاتی اشياء تا آدميان
از غفلت‌ها و گاه فريب‌های بزرگ، يکی اين است که عدالت را به جايگاه ذاتی‌ای‌‌ که اشياء در پهنه حيات کسب می‌کنند، تعريف کنيم. گفته می‌شود، هر گاه چيزها را در جايگاه واقعی خود قرار دهيم، عدالت برقرار می‌شود. علت بی عدالتی‌ها و نابسامانی، جابجا شدن اشياء تا آدميان از جايگاه واقعی خود است. اين تعريف از جمله تعاريفی است که از ارسطو اقتباس شده است. از نظر ارسطو و همفکران او، عده‌ا‌ی برای بردگی خلق شده‌ا‌ند و عده‌ا‌ی برای اربابی. عده‌ا‌ی بازوان جامعه‌ا‌ند و عده‌ا‌ی ديگر مغزهای جامعه. دسته سومی هم وجود دارند که نه چون بردگان نيروی کار محسوب می‌شوند و نه چون مديران و برنامه‌ريزان جامعه، کار مغزی انجام می‌دهند، اينها در حکم روح و روان جامعه‌ا‌ند که در کار هدايت جامعه مشغول هستند. مراد ارسطو اين بود که هر فرد در جايگاه طبقاتی خود قرار گيرد. برده برده است و ارباب ارباب. از ديدگاه اخلاقی، اين روابط وقتی بر يک سامانه اخلاق طبقاتی قرار گيرد، بطوريکه روابط احترام آميزی ميان اربابان و رعايا و ساير طبقات اجتماعی برقرار شود، عدالت کامل خواهد شد. اما هر گاه اربابان حقوق رعايا را در نظر نگيرند و ملاحظات اخلاقی در حق آنها، چون دستگيری از ضعيفان انجام ندهند، روابط عادلانه برقرار نخواهد شد.
پاره‌ا‌ی از نظرها قرار دادن اشياء در جايگاه واقعيشان را به ماهيت ذاتی آنها ارجاع می‌دهند. مثل اينکه بگوييم عده‌ا‌ی از ذات آهن هستند و عده‌ا‌ی از ذات طلا (قول افلاطون). پاره‌ا‌ی از نظرهای ديگر چنين به ماهيت ذاتی اشياء اعتقاد ندارند، اما به ساختار ذاتی جامعه در طبقات اجتماعی قائل هستند. زيرا : اولاً، تا بوده جامعه‌ها در طبقات مختلف زندگی کرده‌ا‌ند و ثانياً، به موجب تقسيم کار اجتماعی، هر فرد و هر طبقه اجتماعی مقتضی وظيفه‌ا‌ی است که‌ ا‌ز افراد و طبقات ديگر بر نمی‌آيد. مثلا کسی که کار پزشکی و جراحی انجام می‌دهد، نمی‌تواند به نظافت ميز کار خود بپردازد. يک جراح به جای نظافت ميز کار خود می‌تواند جان يک انسان را در همان مدت نجات دهد. اگر کارگران ساختمانی وجود نداشته باشند، هيچ ساخت و سازی صورت نمی‌گرفت و عمران شهرها انجام نمی‌گرفت و از مساکن بشری جز ويرانه‌هايی در اشکال نخستين باقی نمی‌ماند. پس لاجرم عده‌ا‌ی چون کارگران و زحمتکشان در کار فرمانبری هستند و عده‌ا‌ی ديگر در کار فرماندهی. بدون اين روابط که جزئی از روابط سلطه است، سنگ بر سنگ بنا نخواهد شد و جامعه‌ها سامانی در بقاء و پيشرفت نخواهند يافت. در حقيقت ديدگاهی که عدالت را جز قرار دادن چيزها در جايگاه ذاتی خود نمی‌شناسند، روابط سلطه ميان افراد و طبقات اجتماعی را مسلم می‌گيرند. با اين تفاوت که در نظريه‌های انسان دوستانه و حقوق بشری، اگر دموکراسی برقرار شود، می‌توان روابط سلطه را بگونه دموکراتيک برقرار کرد. به گونه‌ا‌ی که طرف‌های سلطه و طبقات فرودست امکان می‌يابند تا از راه شناخت توانمندی‌های خود، هم جايگاه طبقاتی خود را تغيير و هم در روابط سلطه از نقش فرودست به نقش فرادست ارتقاء پيدا کنند.
ايده "قرار دادن هر چيز در جايگاه خود"، بنا به خواص ذاتی که اشياء و آدميان به خود می‌گيرند، از منظر جهان امروز اصلاً قابل دفاع نيست، هر چند هنوز پاره‌ا‌ی از نظرها وجود دارند که هم شرافت و هم حقوق را ذاتی بعضی از افراد و جماعات می‌شناسند. حداقل بر اين باور هستند که چون فردی يا گروهی از آدميان به سلک و سيرت خاصی در آيند، شرافت و حقوق را يکجا به ملکيت خود در می‌آورند. اما ايده‌ا‌ی که بنا به ضرورت تقسيم کار و ضرورت تقسيم وظايف، بر اين باور است که عدالت "در جای خود قرار دادن هر چيز و هر فرد" بنا به استعداد و توانايی‌های اوست، وجود نابرابری‌ها و تبعيض‌ها در جامعه را ناديده می‌گيرد. اين ايده، فقدان آزادی‌ها و فرصت‌های نابرابر که منشاء چند پارگی‌های طبقات اجتماعی و منشاء چند پارگی استعدادها در جامعه می‌شود، ناديده می‌گيرد. اين ايده در واقع کوششی است بر علائق و منيات واقعی خود انسان. جامعه‌ و يا افرادی که در يک ساخت طبقاتی تربيت شده‌ا‌ند و منافع آنها آگاهانه و ناآگاهانه در اين ساخت سامان گرفته است، تنها کوشش دارند نيات و علائق خود را در پس توجيهات عقلانی پنهان کنند. تجربه اينجانب طی ساليان متمادی در سازمان‌های کار چنين می‌گويد. بنا به تجربه، افرادی که در يک ساخت سلسله مراتبی، به عادات اربابی و نوکری معتاد شده‌ا‌ند، به کارگران و زحمتکشان به ديده نوکران خود نگاه می‌کنند، خوی اربابی و نوکری خود را در پس دلسوزی به کار و اشتغال کارگران زحمتکش توجيه می‌کنند.
اما از آنجا که هيچ حقيقتی در واکنش نشان دادن تحصيل نمی‌شود، ايده درست در پی وارونه کردن و يا جابجا کردن و يا در هم ريختن نظام اجتماعی و يا ناديده گرفتن استعدادها و شايستگی‌ها بدست نمی‌آيد. آنچه محل اعتراض و اشکال است بافتار طبقاتی است که نابرابری‌ها و تبعيض‌ها را مسلم می‌گيرد. اينجانب تنها کوشش دارد نشان دهد، نظام طبقاتی متناسب با طبيعت واقعی انسان و جامعه‌ها نيست. ايده "هر چيز را در جای خود قرار دادن"، تقسيم کار اجتماعی و تقسيم وظايف را مسلم می‌گيرد و از خود بيگانگی‌ها که به موجب اين تقسيم بندی به وجود می‌آيند، ناديده می‌گيرد. اين نوشتار در مجال اثبات و استدلال درباره راه حل بيرون شدن از نظام طبقاتی نيست، اما امروز حداقل در حوزه مديريت و جامعه شناسی ترديد نمانده است که تقسيم کار و تخصص‌گرايی موجب از خودبيگانگی انسان می‌شود. ايده‌هايی چون سيال شدن مشاغل، چندگونگی وظايف و ترکيب تخصص‌ها، از جمله راه‌های برون رفت از جريان از خودبيگانگی انسان در سازمان‌های کار محسوب می‌شوند۵.
ذهن قدرتمدار نمی‌تواند در سلسله مراتب تقسيم کار اجتماعی، خوی و خصائل خود را از روابط اربابی - نوکری آزاد کند. از اين رو ذهن قدرتمدار همواره تلاش می‌کند تا خواهش‌ها و تمنيات درونی خود را در يک دستگاه منطقی، پوشش عقلانی ببخشد. ليکن هر گاه انسان انديشه خود را از قدرت به آزادی خو دهد، ديگر از خود نخواهد پرسيد، چرا يک جراح می‌تواند در حين جراحی در کار نظافت محيط و ميز کار خود بکوشد. زيرا هرگاه يک جراح و يا يک مدير، در حين انجام کار، پاره‌ا‌ی از کارهای شخصی خود را بدون امر و نهی‌های اربابانه انجام دهد، آنگاه يک نظافت‌چی به درستی درک خواهد کرد که کار او در نظافت کردن محيط ، يک کار توليدی است، و نه در کار نوکری کردن به اين و آن. چنين نگرشی موجب نخواهد شد تا احساس حقارت، استعدادهای او را به عنوان يک انسان خلاق از پا در بياورد. از سوی ديگر، با تکامل تراز کار در استفاده انسانی از تکنولوژی و آموزش‌های دائمی، تقسيم منزلت انسانی بنا به تقسيم کار از ميان برداشته می‌شود. چنين نيست که يک جراح همه ۲۴ ساعت وقت خود را به کار جراحی مشغول باشد. پس اگر يک جراح نخواهد چونان يک ماشين جراحی عمل کند، بخشی از زمان او صرف کارهای شخصی از جمله نظافت ميز کار خود می‌شود. اتفاقاً در چنين وضعيتی است که وقتی يک جراح خود را از روابط اربابی - نوکری آزاد می‌کند، و با يافتن خويشتن به مثابه يک انسان و تلطيف روحيه انسان دوستی خود، خلاقيت‌ها در کار او و در جراحی و نجات جان انسان‌ها چند چندان افزايش خواهد يافت.
سرانجام ايده "قرار دادن هر چيز در جای خود" از اين نظر ضد عدالت است، زيرا اين ايده نه می‌تواند معياری برای جابجا کردن بدست دهد و نه می‌تواند از نفوذ و تسلط اسطوره قدرت در جابجايی‌ها جلوگيری کند. اتفاقاً در چنين وضعيتی است که جريان اسطوره‌پرستی و اسطوره‌گرايی فرصت خواهد يافت تا در فواصل خلائی که به موجب "جابجا کردن و هر چيز را در جای خود نشاندن"، ايجاد می‌شود، دامنه تصرفات خود را در تمام عرصه زندگی گسترش دهد.

حاصل سخن
اين نوشتار کوشش داشت تا به مطالعه و نقد بعضی از تعاريف عدالت بپردازد. تعاريفی که آگاهانه يا ناآگاهانه با ايجاد فضای خالی و يا صورت سازی، موجب نفوذ و تسلط اسطوره‌ها می‌شوند. بدين‌ترتيب در نابرابری‌ها، سراسر پهنه زندگی اجتماعی به فضای خالی تبديل می‌شود و در فقدان آزادی، قدرت در نماد اسطوره‌های آشکار ظهور می‌کند. در ميانه‌روی، با ابهام توليد کردن در نقاط ميانی، اسطوره وسط بازی ظهور پيدا می‌کند و در هدف قرار دادن عدالت، عدالت در فواصل دور به اسطوره تبديل می‌شود و در اجرای قانون، اسطوره عدالت لباس قانونی به تن می‌کند و در توزيع فقر جای جای پيکره انسان فقير و جامعه فقير محل نفوذ و تسلط اسطوره‌ها می‌شود و سرانجام در قاعده "قرار دادن هر چيز در جای خود"، جريان اسطوره سازی با نمادسازی در عدالت موفق به تصرف جايگاه ويژه و حقوق ويژه خواهد شد. قطعاً تعاريف ديگر وجود دارند که خوانندگان می‌توانند بندهای ديگری از اسطوره شدن عدالت را در زوايای تاريک شده جامعه جستجو کنند. اما ترديد ندارم که هرگاه اين کوشش‌ها ادامه يابند، و در بيان‌های مختلف توجيه شوند، ديگر نمی‌توان جامعه فقر زده و يا جماعت فقر زده‌ا‌ی را به اسطوره عدالت فريب داد و بدترين بی‌عدالتی‌ها را به نام عدالت مرتکب شد.

فهرست منابع و توضيحات
۱- به کتاب نافرمانی مدنی نوشته ديويد ثور ترجمه غلامعلی کشانی مراجعه شود. خوانندگان محترم می‌توانند اين کتاب ارزشمند را با حجم کم در ۱۰۶ صفحه از طريق اينترنت دريافت کنند.
۲- کتاب طبقه جديد نوشته ميلوان جيلاس (اين کتاب و کتاب طبقه صاحب امتيازان در سالهای دور از جمله کتابهای با ارزشی بودند که وضعيت ظهور طبقه جديد را در شوروی قبل از فروپاشی نشان می‌داد)
۳- اسيد فوليک به کم خونی ناشی از فقدان ويتامين‌های گروه B گفته می‌شود.
۴- سيناپس محل اتصال سلول‌ (نرون)‌های عصبی است.
۵- برای مطالعه بحث مبسوط درباره تقسيم کار و نابرابری‌ها، به مناظره مکتوب نويسنده با آقای رجبعلی مزروعی مراجعه شود.

www.ahmadfaal.com
[email protected]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016