چهارشنبه 6 بهمن 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

چرا انقلابيون ديکتاتور می‌شوند؟ احمد فعال

احمد فعال
وقتی يک سازمان و يا يک مبارز می‌گويد، من می‌خواهم از راه کسب قدرت به آزادی برسم، چشمان خود را هم بر تجربه بشری و هم بر قواعد قدرت می‌بندد. اين قاعده را ناديده می‌گيرد که قدرت تنها در از خود بيگانه کردن آزادی است که وسيله رسيدن به آزادی می‌شود. و الا هيچ قدرتی نه تنها وسيله آزادی نمی‌شود، بلکه وسيله هيچ چيز ديگر جز خود نمی‌شود

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


آقای بيژن عبدالکريمی در سرمقاله روزنامه شرق در "تأملی فلسفی بر حوادث اخير تونس" پس از شرح رژيم سياسی تونس از آغاز استقلال تا کنون و مبارزه انقلابيون برای استقلال، اين مسئله را مطرح کرده است که "چه می‌شود که در جوامعی چون تونس، الجزاير، کوبا و... قهرمانان ملی و ضداستعماری پيروزمند ديروز به مستبدين و خودکامگان امروز تبديل می‌شوند". بی‌ترديد نويسنده پرسش مهمی را مطرح کرده است. اما با توجه به اين پيش‌فرض که " اين مساله‌ای است که دانشگاهيان و روشنفکران کمتر به آن انديشيده، صورت‌ مساله را تا سر حد يک پاسخ ساده يا يک مساله فردی و اخلاقی (مثل انحرافات اخلاقی، مال‌پرستی و قدرت‌پرستی رهبران و...) تقليل می‌دهند."، پرسش او گزارشگر اين حقيقت است که وی نسبت به بسياری از تحليل‌های روشنفکران و انديشه‌گران سياسی و فلسفی تقريباً بی‌اطلاع است. اينجانب در نوشته‌های خود اغلب بطور مستقيم و غير مستقيم به آسيب‌شناسی همين مسئله پرداخته است. اکنون در اين نوشتار بطور مشخص به همين موضوع بازمی‌گردم.
شفاف کردن هدف مبارزه پيشاپيش به ما می‌گويند که رژيم آينده يک رژيم ديکتاتوری است و يا يک رژيم آزادی‌خواه و مردم‌سالار؟ توضيح اين نکته لازم است که نه تنها هيچ مبارزه‌ای، بلکه هيچ عملی بدون انديشه راهنما در واقعيت صورت عينی به خود نمی‌گيرد. هريک از مبارزان سياسی، از روشنفکران گرفته تا سياست‌ورزان حرفه‌ای، از انقلابيون گرفته تا اصلاح‌طلبان، از چپ‌گرايی افراطی گرفته تا راست‌گرايی افراطی، و از ليبراليزم گرفته تا مارکسيسم و تا مبارزان وابسته به نحله‌های قومی و دينی، هر يک در پهنه مبارزه اجتماعی و سياسی دارای يک "انديشه راهنما" هستند. "انديشه راهنما" در واقع يک تابلو تمام عياری است که هرگاه اجزای آن شفاف شوند، ترسيمی از نظام سياسی و اقتصادی آينده را بدست می‌دهد. در اين تابلو، ميزان مبارزه کردن، شکنجه شدن، زندانی رفتن، تحصيل کردن، پايبندی به دين و آئين خاص بودن، سلامت مالی و اخلاقی داشتن و يا نداشتن، تقريبا هيچ نقشی در تبديل يک رژيم انقلابی و يا رفرميستی به يک رژيم ديکتاتوری وجود ندارد. زيرا بنا به تجربه‌ها، بسياری از مبارزان سياسی در مشارب مختلف فکری و فلسفی و دينی دارای همين مشخصات کم يا بيش و همين سوابق و لواحق مبارزاتی بوده‌اند، اما خيلی زود با اسباب کشی در آرمان‌های خود، رژيم سياسی را به ديکتاتوری برگردانده‌ا‌ند.
نويسنده در مطالعات خود به دو واقعيت مهم دست يافته که اغلب با خوانندگان خود در ميان گذاشته است. اکنون دريافت‌های خود را در تحليلی ديگر از نظر خوانندگان محترم خواهد گذراند:
۱- نخستين دريافت نويسنده اين است که هرگاه از ميان دهها "انديشه راهنمای" مبارزان و فعالان سياسی و نيز "انديشه راهنمای" فعالان حقوق بشر و آزادی و دموکراسی، به تحليل و شفاف‌سازی دقيق‌تر اقدام کنيم، به دو "انديشه راهنمای" اساسی و بنيادی دست خواهيم يافت. به ديگر سخن، بيان انديشه‌های مختلف فکری و فلسفی، در ادعاها درباره عدالت، آزادی، دموکراسی، اخلاق‌گرايی و دين‌خواهی، صورت‌هايی بيش نيستند، که محتوای اين صورت‌ها چندان آشکار نيست. هرگاه به محتوای اين انديشه‌ها راه پيدا کنيم، به هسته‌ای سخت و بنيادينی دست خواهيم يافت که اين هسته، محتوا و معنای واقعی صورت چيزها را بر ما آشکار می‌کنند. در واقع آن زمان که از مفاهيم صورت‌برداری می‌کنيم و از آنجا به هسته انديشه‌ها راه می‌يابيم، به دو اصل بنيادين آزادی و قدرت دست می‌يابيم. حاصل سخنان بالا اين است که همه انديشه‌های راهنما، همه آرمان‌ها و اهداف مبارزان و فعالان سياسی و فکری، در يک شفاف‌سازی و تحليل نهايی به دو "انديشه راهنمای" قدرت و آزادی تقليل و يا تحويل پيدا می‌کنند. همچنانکه با "حلوا حلوا" گفتن دهانی جز به توهم شيرين نمی‌شود، با "آزادی آزادی" گفتن و با افسانه‌های عدالت سرودن، نه کسی آزادی‌خواه می‌شود و نه دولتی به صفت عدالت‌خواهی متصف می‌شود. بسياری از انديشه‌های آزادی‌خوهانه وقتی به درستی تحليل و شفاف می‌شوند، مرادی جز قدرت در مخيله گوينده آن يافت می‌نشود. و نيز هرگاه بسياری از شعارها و انديشه‌های عدالت‌خواهانه تحليل نهايی می‌شوند و پرده ابهام از چهره آنها برداشته می‌شود، جز تبعيض‌ها، تضادها و انواع نابرابری‌ها، چيز تازه‌ا‌ی در محتوای آنها نخواهيد يافت.
شفاف‌سازی و ابهام‌زدايی از واژه‌ها و مفاهيم به ما می‌گويند، بسياری از کنش‌گران و مبارزان سياسی وقتی از آزادی سخن می‌گويند، مرادی جز قدرت در ذهن خود ندارند. برای اين منظور کافی است، در ذهن و انديشه راهنمای اين مبارزان جستجو و پرسيده شود، که آيا هدف آنها از مبارزه با يک رژيم ديکتاتوری چيست؟ خيلی ساده است که يکايک مبارزان و فعالان سياسی پاسخ بگويند، هدف آنها آزادی، عدالت و استقرار يک نظام دموکراتيک است. اما اين صورت مسئله است، زيرا وقتی فعالان و مبارزان سياسی، به مشخصه‌های آزادی و عدالت توجه و دقت کافی به خرج ندهند، در وقت پيروزی به جای آزادی، قدرت و به جای عدالت، تبعيض را برای مردمانشان به ارمغان می‌آورند. اين توضيح لازم است که موضوع بحث در باره انديشه راهنمای قدرت، چيزی در حد يک بحث تقليل‌گرا، که موضوع را تا حد يک پند اخلاقی يا يک صفت انتزاعی اخلاقی مانند هوس قدرت‌پرستی داشتن يا نداشتن فرو می‌کاهد، نيست. پندهای اخلاقی ناظر به بی‌اعتنايی به مال و جاه دنيايی است، اما به عناصری چون تصميم‌گيری، هژمونی‌گرايی، روابط سلسله مراتبی سلطه، بی‌توجه است. لازم نيست يک فرد به مال و جاه دنيا بی‌اعتنا باشد يا نباشد، يک تصميم‌گيری در سلسله مراتب قوا، همه مال و جاه دنيا را با يک چشم بهم زدن، کم يا زياد می‌کند.
مشخصه‌های آزادی و قدرت را در نوشته‌های ديگر توضيح داده‌ام، اما از جهت توضيحی که در اين نوشتار ايجاب می‌کند، اين دو مفهوم در يک يک مشخصاتشان ناقض و نافی يکديگر هستند. اما متاسفانه نه جامعه و نه فعالان و مبارزان سياسی، و نه بسياری از انديشه‌گران فکری و فلسفی، به اين مشخصات يا توجه ندارند و يا باور ندارند. به عنوان مثال، کجا شما قدرتی را خواه در حوزه سياست، خواه در حوزه اقتصاد و خواه در حوزه فرهنگ، خواهيد يافت که جز در ابهام و تاريکی و در سانسور، هم نطفه آن به عنوان قدرت بسته شود و هم آنکه رشد و گسترش پيدا کند؟ متقابلاً، کجا شما به آزادی در قلمروهای مختلف سياسی، اقتصادی و فرهنگی دست خواهيد يافت، جز آنکه محيط اين قلمروها در روشنايی و در عدم سانسور، افقی باز در ذهن و پيشاروی افراد و جامعه باز نکند؟ به عنوان يک مشخصه ديگر، کجا شما قدرتی را در حوزه‌های ياد شده خواهيد يافت که جز در انواع تضادها و تبعيض‌ها در وجود نيامده باشد؟ اگر نيک به طبيعت قدرت توجه کنيم، خواهيم يافت که هر قدرتی هم مولد و هم مولود انواع تضادها و تبعيض‌هاست. کافی است ذهن خود را بطور فرضی از تمام تضادها و تبعيض‌ها آزاد کنيد، آنوقت ملاحظه خواهيد کرد که تصور قدرت محال است. متقابلاً، هيچ آزادی‌ای در تضاد و تبعيض در وجود نخواهد آمد. تصور آزادی در برابری است. هر گاه برابری‌ها بطور مطلق در تمام حوزه‌ها جای به تضاد و تبعيض می‌دهند، قدرت جانشين آزادی می‌شود. از اشاره به خاصه‌های ديگر به دليل تطويل کلام پرهيز می‌کنم، اما هر گاه رفتار و انديشه‌های مبارزان و فعالان سياسی را با اين دو مشخصه مورد سنجش قرار دهيم، به پاسخ اين پرسش اساسی دست می‌يابيم: "که چرا و چگونه اين مبارزان پس از پيروزی انقلاب، خود جانشين ديکتاتوری‌ها می‌شوند؟".
علاوه بر شفاف‌سازی و تحليل مفاهيم و واژه‌هايی که مبارزان به عنوان هدف خود انتخاب می‌کنند، دانستن اين نکته بسيار اهميت دارد که هدف‌ها در دو عامل روش‌ها و منش‌ها شفاف‌سازی می‌شوند. در اين سطور به توضيح عامل روش‌ها اقدام خواهم کرد و در بخش ديگر به عامل منش‌ها می‌پردازم. نشان خواهم داد که چگونه هدف‌ها در روش‌ها شفاف‌سازی وگزارش می‌شوند. اين بدان معناست که روش‌ها گزارشی روشن و شفاف از معانی اهداف بدست می‌دهند. امروز اگر از هر مبارز سياسی و يا از هر انديشه‌گر سياسی بپرسيد، آيا هدف وسيله را توجيه می‌کند و يا خير؟ خيلی آسان می‌گويند، نه، هدف وسيله را توجيه نمی‌کند. بازهم اينجا نقش شفاف‌سازی و ابهام‌زدايی است که به ما می‌گويد که اغلب گويندگان اين ادعا راست نمی‌گويند. به عنوان مثال، يک سازمان و يا يک حزب سياسی و يا يک فعال و مبارزه سياسی وقتی برای کسب قدرت و ‌تصرف دولت مبارزه می‌کند تا از راه استقرار يک دولت مردم‌سالار و يا يک دولت دين‌سالار به آزادی يا اخلاق و دين‌ورزی و... دست بيابد، پيشاپيش هم خود را فريب می‌دهد و هم جامعه را. نخست آنکه، هيچ دولتی در جهان و حتی در ذهن، در ذات خود نه مردم‌سالار است و نه آزادی‌خواه و نه دين‌سالار و نه عدالت‌خواه. دولت بنا به تعريف خود، جز يک سازمان تشکل يافته قدرت و پيچيده‌ترين سازمان قدرت، بيش نيست. و هر قدرتی بنا به طبيعت خود ضد آزادی، ضد عدالت و ضد اخلاق و ضد دين است. دولت‌ها جز با از خود بيگانه کردن دين، و از خود بيگانه کردن عدالت و آزادی در قدرت، آزادی‌خواه، عدالت‌خواه و دين‌خواه نمی‌شود. دولت‌ها تنها بنا به ميزان و گستره وجود آزادی، عدالت و دين و دموکراسی در بنيادهای اجتماعی (مانند نقش خانوده، مدرسه، احزاب و ساير بنيادهای اجتماعی)، تنها به رعايت پاره‌ای از آزادی‌ها و حقوق مجبور می‌شوند. و الا اگر دموکراتيک‌ترين دولت‌ها را در همين جهان غرب بدون تاثير و فشار بنيادهای اجتماعی به حال خود رها کنيد، کم از بدترين رژيم‌های ديکتاتوری و توتاليتر نخواهند بود.
از همين روست که نويسنده معتقد است، هرگاه پرده ابهام از صورت اهداف برداشته شود، خواهيم يافت که چگونه و چرا راه انقلابيون و مصلحين در استقرار نظام جديد به ديکتاتوری دچار می‌شوند. زيرا وقتی يک سازمان و يا يک مبارز می‌گويد، من می‌خواهم از راه کسب قدرت به آزادی برسم، چشمان خود را هم بر تجربه بشری و هم بر قواعد قدرت می‌بندد. اين قاعده را ناديده می‌گيرد که قدرت تنها در از خود بيگانه کردن آزادی است که وسيله رسيدن به آزادی می‌شود. و الا هيچ قدرتی نه تنها وسيله آزادی نمی‌شود، بلکه وسيله هيچ چيز ديگر جز خود نمی‌شود. قدرت هيچگاه وسيله نمی‌ماند، بلکه با از خودبيگانه کردن هدف (آزادی، عدالت و يا دين) و نفوذ در هسته مرکزی هدف، رابطه خود را با هدف وارونه می‌کند. بدين‌ترتيب کسانی که به قدرت دست می‌يابند، جامعه خيلی زود متوجه می‌شود که ديری نمی‌پايد که بنده قدرت شده‌اند. قدرت خود هم وسيله و هم هدف خويش است. قدرت تنها از قواعد ذاتی خود تبيعت می‌کند و نه از قاعده‌ای که مبارزان و آزادی‌خواهان برای آن ترسيم می‌کنند. هيچ هدفی نمی‌تواند بر قدرت چيره شود. اينکه در تفسير اخلاقی بگوييم، افراد اخلاقی مقهور قدرت نمی‌شوند، اين سخن درذات خود متناقض آميز و بيهوده است. مثل اينکه بگوييم آدم خوب هر قدر بدی بکند، آدم بدی نمی‌شود. آدم خوب همينکه به قدرت دست می‌يابد و از راه کسب قدرت بخواهد به اهداف متعالی‌ای مثل آزادی، عدالت و... دست پيدا کند، از همان آغاز به توليد بدی اقدام کرده است. اگر کسی بگويد، بنا به آموزه‌های اخلاقی و مبارزاتی بر قدرت چيره می‌شود، بازهم خود را فريب می‌دهد، زيرا ذات قدرت خود چيرگی و تسلط است. لذا هيچ چيزی به چيرگی و تسلط بر قدرت، به خود قدرت نزديکتر نيست. کسی و يا حزبی که بخواهد بر قدرت چيره شود، خود ابزار و وسيله چيره شدن قدرت می‌شود. کافی است ذهن و انديشه او را بکاويد، خواهيد يافت که تک تک عناصری که به آزادی و به عدالت نسبت می‌دهد، از جنس خود قدرت هستند.
تنها کافی نيست بگوييم هدف وسيله را توجيه نمی‌کند، تا خود را از بار ماکياوليسم برهانيم. وسيله بايد از جنس هدف و از محتوای واقعی هدف باشد. وقتی انديشه‌های راهنما در نهايی‌ترين تحليل ودر بنيادی‌ترين تفسير، به دو انديشه راهنمای قدرت و آزادی تقسيم می‌شوند، هدف‌ها نيز در تحليل نهايی به دو هدف آزادی و قدرت تقسيم می‌شوند. همچنانکه پيشتر شرح دادم، دستيابی به آزادی با وسيله و روش قدرت محال و ممتنع است. برای آنکه آزادی و قدرت از جنس يکديگر نيستند. هدف وقتی آزادی است، وسيله و روش آن نيز بايد از جنس آزادی باشد. برای اين منظور فعالان سياسی بايد از هر گونه ابهام، هر گونه سانسور، هر گونه پنهانکاری، هرگونه وسط بازی و بازی کردن ميان حق و باطل، که از ويژگی‌های گروه‌بندی‌هايی است که سياست را جز فن چيرگی بر نهادهای اجتماعی و تصرف دولت نمی‌شناسند، هرگونه مصلحت انديشی که ويژگی گسستن از حقيقت‌گرايی است، هرگونه تضاد و تبعيض، هرگونه اعمال نابرابری در درون خود و غير خود، هرگونه هژمونی‌گرايی، هرگونه مرکز‌گرايی تحت عنوان سانتراليزم دموکراسی، و ساير ويژگی‌هايی که ويژگی‌های قدرت است، به شدت پرهيز کنند. بر آنچه که بايد پرهيز کرد، مبارزان سياسی بايد ايده‌ها و برنامه‌های خود را کاملاً شفاف و بدون ابهام در معرض ديد جامعه قرار دهند. بدين‌ترتيب هرگونه زد و بند‌های پنهانی با قدرت‌های داخلی و خارجی، و گرفتن کمک‌های مادی و معنوی از قدرت‌های خارجی، نبايد از ديد جامعه پنهان بماند. اما از آنجا که زد و بندها و کمک‌های مادی و غير مادی با و از قدرت‌های خارجی، نمی‌توانند بدون پنهانکاری دوام پيدا کنند، خود به خود در شفاف‌سازی و ابهام‌زدايی از برنامه‌های مبارزه، دست آنهايی که بنا دارند تا کالای قدرت را به جای آزادی نمايش دهند، خيلی زود بر ملا می‌شود. بنابراين، تنها کافی نيست بگوييم هدف وسيله را توجيه نمی‌کند، هر نوع زد و بند با قدرت‌های خارجی و داخلی و پنهانکاری، ضد آزادی، و از روش‌هايی است که قدرت را هدف قرار می‌دهد. کسی که آزادی را هدف قرار نمی‌دهد و سودای قدرت و تصرف دولت در سر ندارد، هيچ نيازی به رابطه‌های پنهانی و هيچ نيازی به کمک گرفتن از قدرت‌ها ندارد.
در هدف قرار دادن آزادی، عدالت ميزان و سنجش رفتار کنش‌گران و فعالان سياسی قرار می‌گيرد. لذا تنها کافی نيست بگوييم، هدف وسيله را توجيه نمی‌کند تا خود را پاک و منزه نشان دهيم. هدف زمانی توجيه گر وسيله نمی‌شود که عدالت در هر موضعگيری و در هر کنش سياسی، به عنوان سنجش مورد توجه قرار گيرد. رفتار عادلانه و برابر با مخالفان و حتی دشمنان از هنرهايی است که تنها با هدف قرار دادن آزادی ظهور پيدا می‌کند. اگر کسانی حقوق مخالفان و دشمنان خود را در وقت مبارزه رعايت نکنند، در مسند دولت به کمتر از حذف، سرکوب و ای بسا شکنجه کردن آنها قانع نمی‌شوند. اگر کسانی تحمل شنيدن کمترين ناسزا را ندارند، در وقت دولت‌داری کمترين انتقاد را توهين تلقی می‌کنند. اگر شنيدن ناسزا بد است، گفتن ناسزا به مخالفان بدتر است. از باب فايد، اشاره کنم که شيوه قرآن بهترين بيان در انديشه راهنمای آزادی است. می گويد: "به آنها که جز خدا را برمی‌گزينند، ناسزا نگوييد، اين کار شما موجب واکنش آنها به ناسزا گفتن و دشمنی از روی غير علم آنها می‌شود (سوره انعام ۱۰۸)". بنا بر اين انديشه راهنما، از جمله در اثبات حقوق ديگری است که حق انتقاد برای مخالفت، مقدم و مرجح است بر حقوق ناشی از انتقاد در موافقت. چنين انديشه راهنمايی پيشاپيش معين می کند که انقلابيون و مصلحين در تدارک بازتوليد ديکتاتوری هستند يا آزادی.
۲- دريافت ديگر به ساخت تربيتی و روانشناختی فعالان و کنشگران سياسی باز می‌گردد. در واقع آنچه که تحت عنوان "انديشه راهنما" می‌شناسيم، چيزی جز تفسير عقلانی ساخت روانی انسان نيست. آزادی و قدرت تنها دو مقوله فلسفی و جامعه شناختی نيستند. مسائل روانشناختی انسان نيز نقش مهمی ‌در تفسير آزادی و قدرت دارند. همچنانکه نوع انديشه راهنما به ما می‌گويند که رژيم آيند يک رژيم ديکتاتوری است و يا يک رژيم حقوقمدار، علائق انسان نيز بنا به ساخت روانی و تربيتی، به ما می‌گويند که رژيم آينده به کدام سمت و سو حرکت می‌کند: به سوی آزادی و يا به سوی قدرت. نويسنده در اين دريافت کوشش ندارد تا ساخت‌های جامعه شناختی را به ساخت‌های روانشناختی تقليل دهد. اگر نيک دقت شود، مراد نويسنده اصلا چنين مباحثی نيست. مراد نويسنده تنها نشان دادن اين واقعيت است که مجموعه عقايد و آرمان‌هايی که به عنوان ايدئولوژی و يا به عنوان يک مشرب فکری در مبارزه سياسی انتخاب می‌کنيم و جامعه را به آن عقايد و آرمان‌ها فرا می‌خوانيم، بيشتر از آنکه به عنوان يک عقيده و يا يک آرمان مطرح باشند، بازتابی از تمنيات و علائق شخصی خود مبارزان و کنشگران سياسی هستند. ساده‌ترين استدلال در اين باب، اين است که انسان هرگز نمی‌تواند به چيزی معتقد باشد که بدان علاقه‌ا‌ی نداشته باشد. چنين نيست که ابتدا عقيده به وجود آيد و سپس علاقه بر آن مترتب شود. اين مثل اين می‌ماند که انسان ابتدا "بَه بَه و يا اَخ و کِخ" بگويد و بعد چيزی را به ذائقه بچشد. اگر کسی قبل از چشيدن چيزی "بَه بَه و يا اَخ و کِخ" بگويد، اين بدان روست که پيشتر تصوير خوشايند و يا ناخوشايندی از آن در ذائقه ذهنی خود داشته داشته است. اگر عقيده‌ای برابر با ذائقه انسان نباشد، و الزامات سياسی يا فرهنگی و حتی الزامات خانوادگی، همه يا هريک مقتضی پذيرفتن اين عقيده باشند، انسان صورت عقيده را حفظ و محتوا را بنا به ذائقه خود تغيير می‌دهد. در اغلب خانواده‌های مسلمان و يا مسيحی و آئين‌های ديگر، افراد خانواده ملزم به پذيرش دين و آئينی هستند، که آئين پدران و مادران خود آنهاست. در صورت انکار و يا ارتداد، و عدم مهيا بودن شرايط برای اظهار آن، افراد ممکن است با حفظ صورت، عقيده ديگری در محتوای آن بگنجانند و يا اينکه، با حفظ صورت، آن عقيده را برابر با ذائقه خود تفسير و مورد پذيرش قرار دهند. بنابراين، مهم نيست که کثيری از مردم در اقشار مختلف، و در طبقات مختلف و در مراتب مختلف فرهنگی و اقتصادی، مسلمان هستند و يا مسيحی هستند و يا اصلاً به هيچ دين و آئينی پايبند نيستند. مهم اين است که آنها هر يک بنا به منافع خود و يا بنا به درک خود از حقوق، هر چند صورت يکسانی در مسلمان بودن و يا مسيحی بودن برتابند، اما محتواهايی به فراخور دريافت‌های خود از منافع و يا از حقوق، به عقايد خود می‌دهند. به عنوان مثال، يک نفر که در بازار تجارت دارای منافع اقتصادی است، اسلام او اسلامی ‌است که مفسر و توجيه کننده منافع اوست.
با اين وجود ممکن است خواننده‌ای بپرسد، آيا در اين گزاره برای رهايی از تقليل جامعه شناختی به روانشناختی، يکسر در دام تحليل مارکسی نافتاده‌ايم؟ تحليلی که عقايد انسان را روبنايی از منافع طبقاتی او می‌شناسد؟ بازهم جهت توضيح خوانندگان يادآور می‌شوم که تحليل نويسنده همچنانکه ناظر به تقدم ساخت‌های روانی انسان بر ساخت اجتماعی نيست، به هيچ رو ناظر بر وارونه کردن آنها هم نيست. تنها معتقد است که مجموعه علائق و تمنيات و کشش‌های طبعی انسان که می‌توانند فرآورده عوامل مختلف اجتماعی، سياسی و اقتصادی باشند و نيز عوامل فردی که شامل آزادی و اختيار هر فرد در تصميم گيری و انتخاب او، نقش مؤثری در شکل‌گيری عقايد و آرمان‌های انسان دارند. با اين وجود، عقايد و آرمان‌ها می‌توانند نقش ثانوی و تشديد کننده در انسان پديد آورند. اينها در مجموع مباحثی است که ادامه آن هم نويسنده و هم خواننده را به جاهای ديگر می‌کشاند. اما از حاصل چنين مباحثی چنين بر می‌آيد که وقتی يک عقيده و يا يک آرمان را در مبارزه سياسی انتخاب می‌کنيم، علائق و تمنيات انسان هم نقش تعيين کننده در تفسير عقايد او ايفاء می‌کنند و هم در انتخاب روش‌ها مؤثر هستند. به عنوان مثال، يک مبارز سياسی که طبيعت او به شدت تحت تأثير اقتدارگرايی است، و همين فرد در سازمان کار، يا در رابطه با فرزند و همسران خود روابط اقتدارآميز دارد، مبارزه او در راه آزادی و مردم‌سالاری، جز صورتی از واژه‌ها نيست. استدلال‌های چنين شخصيت‌هايی در اثبات عقايد و آرمان‌های خود، چيزی جز پوشش عقلانی شده علائق و تمنيات آنها نيست. از آزادی مرادی جز قدرت در سر ندارند. بدين سياق است که انتخاب روش‌ها نيز گزارشگر واقعيتی می‌شوند که به اهداف و آرمان‌های مردم‌سالاری معنا می‌بخشند.
از جمله مواردی که موجب تفوق تمنيات و علائق مبارزان و فعالان سياسی بر عقايد و آرمان‌های آنان می‌شود، تقدم بخشيدن به مصلحت‌هاست. به عنوان مثال، پاره‌ای از فعالان سياسی ممکن است در قدرت موجود دارای پيوندها و منافع ارگانيک باشند، در اين حال کوشش دارند تا روشی درمبارزه انتخاب کنند که مانع از تأمين اين منافع نگردد. در يک مثال عينی‌تر، پاره‌ای از فعالان اصلاح‌طلب وجود دارند که بنا به پيوندهايی که ساليان مديد در ساختار قدرت يافته‌اند، دارای منافع ارگانيک در دستگاه‌های اداری و اقتصادی کشور هستند و بخشی از آنها نيز به دليل اعتياد به زيست انگلی در ساخت مديريت کشور، درک درستی از زندگی در استقلال ندارند و لذا مشی اصلاحات را به عنوان روش، تنها پوشش بازگشت به هسته‌های قدرت قرار داده‌اند. بنابراين، انتخاب مشی اصلاحات نه بنا به راه حل‌های حقمدارانه، و نه بنا به تحليل حقيقت از خطا، بلکه بنا به ذائقه‌های شخصی خود انتخاب می‌کنند. پاره‌ای ديگر بنا به طبع خود قادر به ادامه يک مبارزه فعال و جدی نيستند، از اين نظر مشی اصلاحات را تنها وسيله پوشش طبع خود می‌سازند.
بدين‌ترتيب، يک مبارز سياسی بايد پيش از مبارزه انديشه و رفتار خود را به اصول حقمداری بيارايد. در انديشه حقمداری، انتخاب مشی مبارزه بنا به کشف حقيقت از خطا صورت می‌گيرد و نه بنا به طبايع و منافع شخصی. از جمله يکی از مسلم‌ترين اصول حقمداری، چسبيدن به اين قدرت و آن قدرت داخلی و خارجی، بنا به منافعی است که بعضی می‌توانند برای خود تعريف کنند. وابستگی به قدرت‌های خارجی و داخلی و کمک گرفتن از آنها به هر شکلی ناقض استقلال و در نتيجه ناقض حقمداری است. يکی از اصول ديگر حقمداری، تصديق حق ديگری است. افرادی که کارنامه مثبتی در دفاع از حقوق ديگری در پيشينه خود ندارند، به سادگی می‌توانند با تفاسير غلط و از راه پنهانکاری و سانسور، و نيز از راه تقدم و تأخر بخشيدن به حقوق، حقی را پوشش نقض حقوق ديگر گردانند. اسطوره کردن يک حق و ناديده گرفتن حقوق ديگر، از جمله روش‌های قدرتمداری است. بنابراين آنها که مصلحت‌ها را مقدم بر حقيقت می‌شناسند و در بيان حقيقت، به تصديق حقوق ديگری مبادرت نمی‌کنند، پيش يا پس از انقلاب وجود ندارد، آنها ديکتاتورهايی هستند، که يا بنا به خودفريبی و يا بنا به دگرفريبی، لباس آزادی‌خواهی و عدالت‌خواهی به تن کرده‌اند.
بنا به اينکه يک مبارزه سياسی قدرت را هدف قرار نمی‌دهد و هرگز با هدف تصرف دولت مبارزه نمی‌کند، اکنون يک پرسش مهم، وضعيتی است که يک شخصيت و يا گروه‌های انقلابی بنا به شرايط انقلابی و شرايط دگرگونی، به ضرورت مسئوليت تشکيل يک دولت و يا تأسيس يک نظام سياسی را بر عهده می‌گيرند. آيا بنا به همان عواملی که آقای بيژن عبدالکريمی در خاتمه مقاله خود فهرست می‌کند، مانند عدم تعادل ميان سطح تکنولوژی و پاسخ به تقاضاهای مادی جامعه، انتقال بحران از کشورهای توسعه يافته به کشورهای انقلابی و فقدان توانايی و کارآمدی نيروهای انقلابی در اداره کشور و عوامل ساختاری ديگر، موجب نمی‌شوند که نيروهای انقلابی ناگزير از بازگشت به ديکتاتوری شوند؟ پاسخ اين است که
الف) حاصل دريافت‌های که گذشت اين است که: "انديشه راهنما" آميزه‌ای از دو جهان درونی و بيرونی انسان است. به ديگر سخن، انديشه راهنما، چيزی جز جهان زيست انسان در تجربه استقلال و آزادی نيست. کسانی که فاقد اين تجربه در دوران مبارزه هستند، از همان ايام مبارزه کردن، در ديکتاتوری زيسته و الفاظی چون آزادی، حقوق بشر، دين و اخلاق و خالی بودن از هواهای دنيوی، تنها پوششی عقلانی شده بر تمنيات و هواهای خويشتنی در جستجوی استيلا بر تمامت جهان بوده است. در انديشه راهنمای آزادی و تجربه زيست در آزادی است که انسان خويشتنی را از زندان قدرت آزاد، و بنا به اينکه دولت را ماهيتاً جز سازمان يافته‌ترين شکل قدرت نمی‌شناسد، هرگز مبارزه را و پيروزی را، به ترک کردن از يک زندان به زندانی ديگر نمی‌شناسد.
ب) هرگاه بنا به دموکراسی بر اصل مشارکت باشد، مسئوليت‌ها متوجه خود جامعه می‌شود. در نتيجه در مردم‌سالاری بر اصل مشارکت، چنين معضلاتی متوجه جامعه نمی‌شود، آنچنان که نويسنده محترم به آنها اشاره می‌کند.
ج) از نقطه نظر تجربه و نيز از نقطه نظر انسان شناختی، کسانی تن به استقرار يک دموکراسی بر اصل مشارکت می‌دهند، که پيشتر اصول راهنمای آنها آزادی است. بنابراين، انديشه راهنمای آزادی، مقتضی دموکراسی بر اصل مشارکت است. اين راه حل، هيچ انقلا‌بی‌ای را پس تأسيس دولت به ديکتاتوری سوق نمی‌دهد، و نگرانی‌ها از اين رو از ميان می‌روند.
د) فرد و يا افرادی که در دوران مبارزه انقلابی، دارای انديشه راهنمای آزادی بوده‌اند، پس از تأسيس دولت بنا به اينکه می‌دانند، دولت بنا به طبيعت قدرت ضد آزادی است، هرگز موقعيت اپوزسيونی خود را حتی در مقام دولتمداری، به وسوسه قدرت، به پوزسيون وضع موجود تقليل نمی‌دهند.
بدين‌ترتيب، پس از انقلاب و پيش از انقلاب ندارد. "انديشه راهنمای" آزادی هرگز تسليم ديکتاتوری نمی‌شود و متقابلاً انديشه راهنمای قدرت، نيازی به تأسيس دولت ندارد، پيش از تأسيس دولت، فرآيند ديکتاتوری را در جای جای زندگی خود به کرسی تجربه نشانده است.

[email protected]

www.ahmadfaal.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016